.Melina.
مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستاننویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
هنرمند، پوتینهایش را بیرون آورد. جورابی به پا نداشت. رو به افسونگر کرد و گفت:
- خوشحالم که حالت بهتر است. راستی، اصلا دیروز چه اتفاقی برایت افتاد؟
افسونگر پاسخ داد:
- خستگی بسیار زیاد ناشی از سفر به شهرهای بسیار زیاد، پروازهای بسیار زیاد و طولانی، حضور بیش از حد در رسانهها و سخنرانیهای بیش از حد. من خودم را وقف هدفی کردم تا به مردم کمک کنم رهبریشان را ارتقاء دهند، استعدادهایشان را فعال کنند و به قهرمانان زندگی خودشان تبدیل شوند.
افسونگر عینکش را برداشت و دستش را به سمت کارآفرین و هنرمند دراز کرد و گفت:
- بسیار خوشحالم که شما دو نفر اینجا هستید.
هنرمند پاسخ داد:
- من هم خوشحالم که اینجا هستم برادر. مراسمهای تو در شرایط بسیار دشواری، کمکهای زیاد به من کرده است.
هنرمند بعد از زدن این حرفها، نگاهش به قایق بادبانی افتاد که گردشگرهای خوش لباسی روی آن ایستاده بودند. در آب زلال آنجا، میشد دستهای دیگر از ماهی را دید که در حال شنا بودند.
افسونگر به آنها نگاه کرد، با خوشحال خندید و ادامه داد:
- حتماً تعجب میکنید که چرا اینجا هستم.
کارآفرین، کفشهایش را بیرون آورد و گفت:
- بله. برایمان سؤال شده است.
#کتاب_باشگاه_پنج_صبحیها
#رابین_شارما
#مهدی_قراچه_داغی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
- خوشحالم که حالت بهتر است. راستی، اصلا دیروز چه اتفاقی برایت افتاد؟
افسونگر پاسخ داد:
- خستگی بسیار زیاد ناشی از سفر به شهرهای بسیار زیاد، پروازهای بسیار زیاد و طولانی، حضور بیش از حد در رسانهها و سخنرانیهای بیش از حد. من خودم را وقف هدفی کردم تا به مردم کمک کنم رهبریشان را ارتقاء دهند، استعدادهایشان را فعال کنند و به قهرمانان زندگی خودشان تبدیل شوند.
افسونگر عینکش را برداشت و دستش را به سمت کارآفرین و هنرمند دراز کرد و گفت:
- بسیار خوشحالم که شما دو نفر اینجا هستید.
هنرمند پاسخ داد:
- من هم خوشحالم که اینجا هستم برادر. مراسمهای تو در شرایط بسیار دشواری، کمکهای زیاد به من کرده است.
هنرمند بعد از زدن این حرفها، نگاهش به قایق بادبانی افتاد که گردشگرهای خوش لباسی روی آن ایستاده بودند. در آب زلال آنجا، میشد دستهای دیگر از ماهی را دید که در حال شنا بودند.
افسونگر به آنها نگاه کرد، با خوشحال خندید و ادامه داد:
- حتماً تعجب میکنید که چرا اینجا هستم.
کارآفرین، کفشهایش را بیرون آورد و گفت:
- بله. برایمان سؤال شده است.
کد:
هنرمند، پوتینهایش را بیرون آورد. جورابی به پا نداشت. رو به افسونگر کرد و گفت:
- خوشحالم که حالت بهتر است. راستی، اصلا دیروز چه اتفاقی برایت افتاد؟
افسونگر پاسخ داد:
- خستگی بسیار زیاد ناشی از سفر به شهرهای بسیار زیاد، پروازهای بسیار زیاد و طولانی، حضور بیش از حد در رسانهها و سخنرانیهای بیش از حد. من خودم را وقف هدفی کردم تا به مردم کمک کنم رهبریشان را ارتقاء دهند، استعدادهایشان را فعال کنند و به قهرمانان زندگی خودشان تبدیل شوند.
افسونگر عینکش را برداشت و دستش را به سمت کارآفرین و هنرمند دراز کرد و گفت:
- بسیار خوشحالم که شما دو نفر اینجا هستید.
هنرمند پاسخ داد:
- من هم خوشحالم که اینجا هستم برادر. مراسمهای تو در شرایط بسیار دشواری، کمکهای زیاد به من کرده است.
هنرمند بعد از زدن این حرفها، نگاهش به قایق بادبانی افتاد که گردشگرهای خوش لباسی روی آن ایستاده بودند. در آب زلال آنجا، میشد دستهای دیگر از ماهی را دید که در حال شنا بودند.
افسونگر به آنها نگاه کرد، با خوشحال خندید و ادامه داد:
- حتماً تعجب میکنید که چرا اینجا هستم.
کارآفرین، کفشهایش را بیرون آورد و گفت:
- بله. برایمان سؤال شده است.
#رابین_شارما
#مهدی_قراچه_داغی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان