• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان عاشقانه و جنایی کاراکال به قلم حدیثه شهبازی کلیک کنید

درحال تایپ رمان کاژه مرگ | اثر ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

ساعت تک رمان

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
طراح آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
999
لایک‌ها
3,324
امتیازها
73
محل سکونت
سیاره یک عدد توت فرنگی🍓
کیف پول من
58,950
Points
1,388
Negar_1707068258482 (1).png
Negar_1707067929774.png

نام رمان: کاژه مرگ
نام نویسنده:ملینا نامور
ژانر: جنایی_معمایی_هیجانی_ترسناک
ناظر: The ghost

خلاصه: کارمن؛ دختر یتیمی که از ابتدای زندگی‌اش سختی‌های زیادی را تحمل کرد اما با تصادف پدر و مادر کارمن؛ او مجبور به زندگی کردن داخل یتیم خانه ادوارد می‌شود. یتیم خانه‌ای که به نظر خوب بود اما... .

توضیحات: کاژه Kage
توی زبان کوردی یه کلمه به اسم «کاژه» هست کاژه یعنی پناهگاه؛ به اصطلاح جایی یا کسی که آدم کنارش احساس آرامش و امنیت می‌کنه. کسی که وقتی به هر دلیلی حالت بده پیشش میری، حرف می‌زنی و اون جوری می‌فهمتت و قلقت رو بلده که بعدش یادت نمیآد ناراحت بودی. یا اصلاً چرا ناراحت بودی. کاژه مرگ به معنی پناهگاه مرگ است.
ریشه کوردی |
کد:
نام رمان: کاژه مرگ

نام نویسنده:ملینا نامور

ژانر: جنایی_معمایی_هیجانی_ترسناک

ناظر: @Moon✦



خلاصه: کارمن دختر یتیمی که از ابتدای زندگی‌اش سختی‌های زیادی را تحمل کرد اما با تصادف پدر و مادر کارمن، او مجبور به زندگی کردن داخل یتیم خانه ادوارد می‌شود یتیم خانه‌ای که به نظر خوب بود اما... .
توضیحات: کاژه Kage

توی زبان کوردی یه کلمه به اسم «کاژه» هست کاژه یعنی پناهگاه؛ به اصطلاح جایی یا کسی که آدم کنارش احساس آرامش و امنیت می‌کنه. کسی که وقتی به هر دلیلی حالت بده پیشش میری، حرف می‌زنی و اون جوری می‌فهمتت و قلقت رو بلده که بعدش یادت نمیآد ناراحت بودی. یا اصلاً چرا ناراحت بودی. کاژه مرگ به معنی پناهگاه مرگ است.
ریشه کوردی |
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

آخرین ویرایش توسط مدیر:

Lunika✧

مدیر ارشد + مدیر تالار کپیست + مدیر تالار رمان
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار
نویسنده فعال
طراح انجمن
ویراستار انجمن
کپیست
تایپیست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
1,682
لایک‌ها
10,215
امتیازها
113
محل سکونت
سرزمین ققنوس ها
وب سایت
forums.taakroman.ir
کیف پول من
131,968
Points
2,340
تایید رمان۲ (1).png

خواهشمند است قبل از تایپ رمان به قوانین زیر توجه کنید:

قوانین تایپ رمان:
قوانین تایپ رمان | تک رمان

پاسخ به ابهامات شما:
تاپیک جامع پرسش و پاسخ رمان نویسی

درخواست جلد:
دفتر درخواست جلد | تک رمان

درخواست تگِ رمان:
| تاپیک جامع درخواست تگ رمان |

اعلام پایان رمان:
تاپیک جامع اعلام پایان رمان

موفق باشید.​
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : Lunika✧

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
طراح آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
999
لایک‌ها
3,324
امتیازها
73
محل سکونت
سیاره یک عدد توت فرنگی🍓
کیف پول من
58,950
Points
1,388
مقدمه: بوی خون را در تمام زندگی‌اش حس کرد‌. زمانی که پدر و مادرش مردند حتی وقتی که جنازه را روی زمین دید.
سرنوشتش عجیب با رنگ قرمز امیخته شده بود اما تا زمانی ادامه داشت که او را دید. صدایش را شنید و ترسید. ترسید، چون می‌دانست تازه شروع بازیست‌.
کد:
مقدمه: بوی خون را در تمام زندگی‌اش حس کرد‌. زمانی که پدر و مادرش مردند حتی وقتی که جنازه را روی زمین دید.
سرنوشتش عجیب با رنگ قرمز امیخته شده بود اما تا زمانی ادامه داشت که او را دید. صدایش را شنید و ترسید. ترسید، چون می‌دانست تازه شروع بازیست‌.

 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
طراح آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
999
لایک‌ها
3,324
امتیازها
73
محل سکونت
سیاره یک عدد توت فرنگی🍓
کیف پول من
58,950
Points
1,388
عرقی را که از ترس بر روی کمرش شُره میکند را به خوبی حس میکند و با چشمان گرد به قرمزی خون ریخته شده در وسط سالن خیره است. قبل از اینکه دهانش را باز کند با صدای خانم راسل از خواب بیدار می‌شود. خانم راسل چند باری با صدای نازکش تکرار می‌کند.
" بیدار شوید، صبح شده "
دهانش را مانند غار باز می‌کند و بعد می‌بندد. با اکراه از جایش بلند می‌شود و درحالی که برای خانم راسل سر تکان می‌دهد وارد سرویس بهداشتی یتیم خانه می‌شود.
مثل این یک ماه گذشته بوی سرویس بهداشتی ازارش می‌دهد اما بی توجه به بوی بد، شیر آب را باز می‌کند و صورتش را می‌شورد. با صدای باز شدن در سرش را به آن سمت میبرد و چشمانش خیره در می‌شوند، کسی نبود! مانند چند روز گذشته خیالاتی شده بود و اما حالا به جز آن بوی بد سرویس بهداشتی بوی دیگری را هم حس می‌کرد‌. انگار که بوی رنگ بود اما رنگ قرمز، سرش را تکان میدهد و تکرار می‌کند.
" خیالاتی نباش مگه رنگ قرمز بو داره؟"
درک می‌کرد که ان بو، بوی رنگ باشد اما درک نمی‌کرد که چرا احساساتش دوست دارند به او بفهمانند که آن رنگ، رنگ قرمز است! نمی‌دانست به دلیل علاقه‌اش به رنگ قرمز است یا حتی معنی اسمش، کارمن اسمی دخترانه به معنی قرمز که مادرش عاشقانه برای تک دخترش انتخاب کرده بود. زندگی‌اش آنقدر با قرمز آمیخته شده بود که حتی سرنوشتش هم به رنگ موهایش، قرمز درامده بود. هنوز هم رنگ قرمز خون را یادش می‌آید، آن مایع زشت که از سر و صورت والدینش فواره میزد و او پشت آن ماشین لعنتی خشکش زده بود. یادش میاید آن بوی نجس خون را ولی باز هم اخرش یک دختر مانده بود با موهای قرمز، ل*ب‌های قرمز و حتی خاطرات قرمز که دوست داشت تمامشان را در قرمز آتش بسوزاند و این را یادش بیاورد که حالا او یتیم است.
کد:
عرقی را که از ترس بر روی کمرش شُره میکند را به خوبی حس میکند و با چشمان گرد به قرمزی خون ریخته شده در وسط سالن خیره است. قبل از اینکه دهانش را باز کند با صدای خانم راسل از خواب بیدار می‌شود. خانم راسل چند باری با صدای نازکش تکرار می‌کند.
" بیدار شوید، صبح شده "
دهانش را مانند غار باز می‌کند و بعد می‌بندد. با اکراه از جایش بلند می‌شود و درحالی که برای خانم راسل سر تکان می‌دهد وارد سرویس بهداشتی یتیم خانه می‌شود.
مثل این یک ماه گذشته بوی سرویس بهداشتی ازارش می‌دهد اما بی توجه به بوی بد، شیر آب را باز می‌کند و صورتش را می‌شورد. با صدای باز شدن در سرش را به آن سمت میبرد و چشمانش خیره در می‌شوند، کسی نبود! مانند چند روز گذشته خیالاتی شده بود و اما حالا به جز آن بوی بد سرویس بهداشتی بوی دیگری را هم حس می‌کرد‌. انگار که بوی رنگ بود اما رنگ قرمز، سرش را تکان میدهد و تکرار می‌کند.
" خیالاتی نباش مگه رنگ قرمز بو داره؟"
درک می‌کرد که ان بو، بوی رنگ باشد اما درک نمی‌کرد که چرا احساساتش دوست دارند به او بفهمانند که آن رنگ، رنگ قرمز است! نمی‌دانست به دلیل علاقه‌اش به رنگ قرمز است یا حتی معنی اسمش، کارمن اسمی دخترانه به معنی قرمز که مادرش عاشقانه برای تک دخترش انتخاب کرده بود. زندگی‌اش آنقدر با قرمز آمیخته شده بود که حتی سرنوشتش هم به رنگ موهایش، قرمز درامده بود. هنوز هم رنگ قرمز خون را یادش می‌آید، آن مایع زشت که از سر و صورت والدینش فواره میزد و او پشت آن ماشین لعنتی خشکش زده بود. یادش میاید آن بوی نجس خون را ولی باز هم اخرش یک دختر مانده بود با موهای قرمز، ل*ب‌های قرمز و حتی خاطرات قرمز که دوست داشت تمامشان را در قرمز آتش بسوزاند و این را یادش بیاورد که  حالا او یتیم است.
#کاژه_مرگ
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
طراح آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
999
لایک‌ها
3,324
امتیازها
73
محل سکونت
سیاره یک عدد توت فرنگی🍓
کیف پول من
58,950
Points
1,388
صدایی بین تمام افکارش نجوا شد.
"تو زیبایی!"
با ترس به سمت در نگاه می‌کند، کسی نیست! اما باز صدا بلند می‌شود‌.
" من پشتتم کارمن"
مکث میکند دستش را بر روی شیر اب میلغزاند و با سرعت برمی‌گردد. نفسش را اسوده رها میکند. چیزی نیست! شاید خیالاتی شده است. دوباره به پشتش نگاه میکند و از سرویس بهداشتی خارج میشود. خانم راسل با قد بلند و موهای بلوندش ایستاده است و عصبانی فریاد میزند‌.
" لطفا ندوید"
با متانت به سمت خانم راسل میکند.
"صبح بخیر خانم راسل"
اخم‌های خانم راسل در هم میرود و داد می‌زند.
" خانم مکنزی عزیزم! لطفا بگو تا عادت کنی!"
ارام چند بار تکرار می‌کند.
"خانم مکنزی"
"خانم مکنزی"
"خانم مکنزی"
"خانم راسل مکنزی"
" کافیه برو و صبحانه بخور"
سرش را تکان میدهد و به سمت اتاقش می‌رود خیلی سریع لباس خوابش را با پیراهنی ابی بلند عوض می‌کند و موهای قرمزش را شانه می‌زند. کِلیِر صمیمی ترین دوستش، دختری با موهای قهوه‌ای و صورتی گرد لباسی استین حلقه‌ای زرد پوشیده است.
"سلام کِلیِر"
" سلام کارمن! بهتره زودتر بریم برای صبحانه خانم مکنزی عصبانی هستن"
سرش را تکان میدهد و دست‌های ظریفش را در دست‌های کِلیِر می‌گذارد‌. باهم به سمت اتاق صبحانه میروند و با جمعیت زیادی از بچه‌های یتیم خانه مواجه می‌شوند‌.
کد:
صدایی بین تمام افکارش نجوا شد.
"تو زیبایی!"
با ترس به سمت در نگاه می‌کند، کسی نیست! اما باز صدا بلند می‌شود‌.
" من پشتتم کارمن"
مکث میکند دستش را بر روی شیر اب میلغزاند و با سرعت برمی‌گردد. نفسش را اسوده رها میکند. چیزی نیست! شاید خیالاتی شده است. دوباره به پشتش نگاه میکند و از سرویس بهداشتی خارج میشود. خانم راسل با قد بلند و موهای بلوندش ایستاده است و عصبانی فریاد میزند‌.
" لطفا ندوید"
با متانت به سمت خانم راسل میکند.
"صبح بخیر خانم راسل"
اخم‌های خانم راسل در هم میرود و داد می‌زند.
" خانم مکنزی عزیزم! لطفا بگو تا عادت کنی!"
ارام چند بار تکرار می‌کند.
"خانم مکنزی"
"خانم مکنزی"
"خانم مکنزی"
"خانم راسل مکنزی"
" کافیه برو و صبحانه بخور"
سرش را تکان میدهد و به سمت اتاقش می‌رود خیلی سریع لباس خوابش را با پیراهنی ابی بلند عوض می‌کند و موهای قرمزش را شانه می‌زند. کِلیِر صمیمی ترین دوستش، دختری با موهای قهوه‌ای و صورتی گرد لباسی استین حلقه‌ای زرد پوشیده است.
"سلام کِلیِر"
" سلام کارمن! بهتره زودتر بریم برای صبحانه خانم مکنزی عصبانی هستن"
سرش را تکان میدهد و دست‌های ظریفش را در دست‌های کِلیِر می‌گذارد‌. باهم به سمت اتاق صبحانه میروند و با جمعیت زیادی از بچه‌های یتیم خانه مواجه می‌شوند‌.
#کاژه_مرگ
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
طراح آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
999
لایک‌ها
3,324
امتیازها
73
محل سکونت
سیاره یک عدد توت فرنگی🍓
کیف پول من
58,950
Points
1,388
. به سمت میزی قهوه‌ای بزرگ مستطیل شکل میروند و می‌شینند.
" هی! چطوری کارمن؟"
با دستانش موهای قرمزش را کناری میزند و با چشمان آبی‌اش به پاتریشیا خیره میشود.
" سلام پاتریشیا! من خوبم و تو؟"
" ممنونم کارمن"
کِلیِر با توجه به فضای سنگین میان انها، شروع میکند به صحبت کردن.
" خب! به نظرتون امروز چقدر مسخره میتونه باشه؟"
پاتریشیا تند جواب میدهد.
"خیلی خیلی مسخره"
با سر تایید می‌کند‌. ارام شروع به خوردن صبحانه می‌کنند. در حالی که دستش را به سمت موهایش میبرد در قسمت، در پشتی اتاق ناهار سایه را می‌بیند. ارام رد و بعد ناپدید میشود. با کنجکاوی از سر میز بلند میشود و ارام به سمت در میرود‌. پاهایش را روی پله‌های زیرزمین میگذارد و ارام پایین میرود. صدای اواز میشنود. هر چه نزدیک تر میشود صدا هم بلند تر میشود‌.
"کارمن! برگرد داخل اتاق ناهار"
با ترس تکان محکمی میخورد و به عقب بر میگردد.
خانم راسل با ابروهای بالا رفته به کارمن خیره است.
" چیشده کارمن؟ مشکلی پیش اومده؟"
حالش دگرگون میشود و با ترس به خانم راسل خیره میشود، در دل تکرار میکند.
" چیزی نشده فقط داشتید من رو سکته میدادید"
خانم راسل ابروهایش را بالا می‌اندازد و با چشم به پله‌ها اشاره میکند.
" بعدا ازت میپرسم که این پایین چیکار داشتی اما حالا برو بالا"
کد:
. به سمت میزی قهوه‌ای بزرگ مستطیل شکل میروند و می‌شینند.

" هی! چطوری کارمن؟"

 با دستانش موهای قرمزش را کناری میزند و با چشمان آبی‌اش به پاتریشیا خیره میشود.

" سلام پاتریشیا! من خوبم و تو؟"

" ممنونم کارمن"

کِلیِر با توجه به فضای سنگین میان انها، شروع میکند به صحبت کردن.

" خب! به نظرتون امروز چقدر مسخره میتونه باشه؟"

پاتریشیا تند جواب میدهد.

"خیلی خیلی مسخره"

 با سر تایید می‌کند‌. ارام شروع به خوردن صبحانه می‌کنند.  در حالی که دستش را به سمت موهایش میبرد در قسمت، در پشتی اتاق ناهار سایه را می‌بیند. ارام رد و بعد ناپدید میشود. با کنجکاوی از سر میز بلند میشود و ارام به سمت در میرود‌. پاهایش را روی پله‌های زیرزمین میگذارد و ارام پایین میرود. صدای اواز میشنود. هر چه نزدیک تر میشود صدا هم بلند تر میشود‌.

"کارمن! برگرد داخل اتاق ناهار"

با ترس تکان محکمی میخورد و به عقب بر میگردد.

خانم راسل با ابروهای بالا رفته به کارمن خیره است.

" چیشده کارمن؟ مشکلی پیش اومده؟"

حالش دگرگون میشود و با ترس به خانم راسل خیره میشود، در دل تکرار میکند.

" چیزی نشده فقط داشتید من رو سکته میدادید"

خانم راسل ابروهایش را بالا می‌اندازد و با چشم به پله‌ها اشاره میکند.

" بعدا ازت میپرسم که این پایین چیکار داشتی اما حالا برو بالا"
#کاژه_مرگ
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
طراح آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
999
لایک‌ها
3,324
امتیازها
73
محل سکونت
سیاره یک عدد توت فرنگی🍓
کیف پول من
58,950
Points
1,388
با لرزی کوچک ناشی از ترسش تند تند پله‌ها را بالا میرود.
خانم راسل مشکوک دوباره نگاهی به
زیرزمین می‌اندازد و به سمت کارمن میرود.
"کارمن! بعد از خوردن صبحانه به اتاق من بیا"
سرش را به علامت چشم بالا پایین میکند و بعد از کنار در محو میشود.
***
با مکث در میزند. نمیداند خانم راسل‌‌...البته ببخشید خانم مکنزی چه کارش دارد!
با صدای محکمش جواب میدهد.
"بیا داخل کارمن!"
با تعجب در را باز میکند و یهو بدون هیچ مقدمه‌ای ل*ب میزند.
" از کجا می‌دونستید منم؟"
لبخند موزی میزند و ارام میگوید.
" تو! حتی در زدنت هم فرق داره کارمن! بشین"
لحنش را دستوری گفته بود و ناخواسته باعث شد کارمن به حرفش گوش کند.
" با من چیکار داشتید خانم راس... مکنزی؟"
" تلاشت رو برای نگفتن راسل تحسین میکنم!"
گونه‌هایش رنگ میگیرند و موهای قرمزش روی صورتش می‌ایند.
" مادر و پدرت توی تصادف مردن! و تو، از این به بعد اینجا زندگی میکنی! البته با این اشنا بودی! ولی حواست باشه که چیکار میکنی! کارمن تو یه دختر شانزده ساله‌ای و نمی‌خوام بهت سخت بگیرم اما لطفا مراقب باش"
سرش را چند بار پشت سر هم سریع تکان میدهد.
"برو!"
موهایش را کنار میزند و بدون درنگ از در خارج میشود‌.
کلیر با کنجکاوی از کنار ستون گوشه سالن بیرون می‌اید و اروم ل*ب میزند.
" چیشد؟ بهت چی گفت؟"
کد:
با لرزی کوچک ناشی از ترسش تند تند پله‌ها را بالا میرود.

خانم راسل مشکوک دوباره نگاهی به

زیرزمین می‌اندازد و به سمت کارمن میرود.

"کارمن! بعد از خوردن صبحانه به اتاق من بیا"

سرش را به علامت چشم بالا پایین میکند و بعد از کنار در محو میشود.

***

با مکث در میزند. نمیداند خانم راسل‌‌...البته ببخشید خانم مکنزی چه کارش دارد!

با صدای محکمش جواب میدهد.

"بیا داخل کارمن!"

با تعجب در را باز میکند و یهو بدون هیچ مقدمه‌ای ل*ب میزند.

" از کجا می‌دونستید منم؟"

لبخند موزی میزند و ارام میگوید.

" تو! حتی در زدنت هم فرق داره کارمن! بشین"

لحنش را دستوری گفته بود و ناخواسته باعث شد کارمن به حرفش گوش کند.

" با من چیکار داشتید خانم راس... مکنزی؟"

" تلاشت رو برای نگفتن راسل تحسین میکنم!"

گونه‌هایش رنگ میگیرند و موهای قرمزش روی صورتش می‌ایند.

" مادر و پدرت توی تصادف مردن! و تو، از این به بعد اینجا زندگی میکنی! البته با این اشنا بودی! ولی حواست باشه که چیکار میکنی! کارمن تو یه دختر شانزده ساله‌ای و نمی‌خوام بهت سخت بگیرم اما لطفا مراقب باش"

سرش را چند بار پشت سر هم سریع تکان میدهد.

"برو!"

موهایش را کنار میزند و بدون درنگ از در خارج میشود‌.

کلیر با کنجکاوی از کنار ستون گوشه سالن بیرون می‌اید و اروم ل*ب میزند.

" چیشد؟ بهت چی گفت؟"
#کاژه_مرگ
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
طراح آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
999
لایک‌ها
3,324
امتیازها
73
محل سکونت
سیاره یک عدد توت فرنگی🍓
کیف پول من
58,950
Points
1,388
با مکث می‌گوید.
" هیچی فقط فکر کنم دارم دیوونه میشم!"
"چی؟ چرا؟"
شانه‌هایش را بالا می‌اندازد و همزمان ل*ب می‌زند.
" نمی‌دونم! فقط یه مدته که یه سایه میبینم و یه صدا میشنوم"
کلیر با صدای بلند می‌خندد.
" چون تازه اومدی اینجا اینطوریه. نترس! خوب میشی."
"امیدوارم"
بعد هم با کلیر به سمت اتاقشان همراه می‌شوند.
***
فعلا دقایقی فرصت داشتند تا هرکاری دلشان می‌خواهد بکنند. هرکدام منتظر، با لباس‌های خوابشان روی تخت‌های رنگ و رو رفته نشسته بودند و باهم صحبت می‌کردند.
احتمال می‌دانند تا چند لحظه دیگر خانم مکنزی بیاید و با صدای بلندش سرشان داد بزند که چرا نخوابیدند. کلیر، پاتریشیا و کارمن روی یک تخت کنار هم خوابیده بودند. پاتریشیا به حرف می‌اید.
" توی زندگیتون چه لحظه‌ای براتون وحشتناک تر بوده؟"
کلیر خیلی زود پاسخ می‌دهد.
" وقتی پدرم با زنی به جز مادرم ازدواج کرد خیلی ترسیدم جوری که... خب شاید یکی از وحشتناک ترین اتفاقت زندگیم بود"
پاتریشیا هم می‌گوید.
" من ترسناک‌ترین اتفاق زندگیم تصادفم بود. خیلی دلهره ‌آوره!"
اما این بین کارمن در فکر فرو می‌رود‌. برای او چه چیزی ترسناک‌تر و وحشتناک‌تر است؟‌ دیدن سایه؟ شنیدن اواز؟ یا داشتن موهای قرمز؟ مطمئنا هیچ‌کدام! او نیازی به این دلایل مسخره نداشت بلکه دلیل اصلی خیلی دردناک‌تر بود. بدون شک، برای او مرگ پدر و مادرش و دیدن انها در ان حال وحشتناک‌ترین و ترسناک‌ترین لحظه زندگی‌اش بوده؛ اما دلش نمی‌خواست این را برای پاتریشیا و کلیر توضیح دهد پس فقط می‌گوید‌.
" چیز ترسناکی تو زندگی من نبوده!"
دلش می‌خواهد از آن فضا و سوالاتی که دوستاش می‌پرسند فرار کند اما فرشته نجاتش میرسد... خانم مکنزی با صدای بلند جیغ می‌کشد.
" چرا بیدارید؟"
کل یتیم خانه به خودشان می‌لرزند و با ترس پتو‌ها را روی خودشان می‌کشند. یکی از پرستار‌ها چراغ را خاموش می‌کند و از اتاق خارج می‌شود.
کد:
با مکث می‌گوید.
" هیچی فقط فکر کنم دارم دیوونه میشم!"
"چی؟ چرا؟"
شانه‌هایش را بالا می‌اندازد و همزمان ل*ب می‌زند.
" نمی‌دونم! فقط یه مدته که یه سایه میبینم و یه صدا میشنوم"
کلیر با صدای بلند می‌خندد.
" چون تازه اومدی اینجا اینطوریه. نترس! خوب میشی."
"امیدوارم"
بعد هم با کلیر به سمت اتاقشان همراه می‌شوند.
***
فعلا دقایقی فرصت داشتند تا هرکاری دلشان می‌خواهد بکنند. هرکدام منتظر، با لباس‌های خوابشان روی تخت‌های رنگ و رو رفته نشسته بودند و باهم صحبت می‌کردند.
احتمال می‌دانند تا چند لحظه دیگر خانم مکنزی بیاید و با صدای بلندش سرشان داد بزند که چرا نخوابیدند. کلیر، پاتریشیا و کارمن روی یک تخت کنار هم خوابیده بودند. پاتریشیا به حرف می‌اید.
" توی زندگیتون چه لحظه‌ای براتون وحشتناک تر بوده؟"
کلیر خیلی زود پاسخ می‌دهد.
" وقتی پدرم با زنی به جز مادرم ازدواج کرد خیلی ترسیدم جوری که... خب شاید یکی از وحشتناک ترین اتفاقت زندگیم بود"
پاتریشیا هم می‌گوید.
" من ترسناک‌ترین اتفاق زندگیم تصادفم بود. خیلی دلهره ‌آوره!"
اما این بین کارمن در فکر فرو می‌رود‌. برای او چه چیزی ترسناک‌تر و وحشتناک‌تر است؟‌ دیدن سایه؟ شنیدن اواز؟ یا داشتن موهای قرمز؟ مطمئنا هیچ‌کدام! او نیازی به این دلایل مسخره نداشت بلکه دلیل اصلی خیلی دردناک‌تر بود.  بدون شک، برای او مرگ پدر و مادرش و دیدن انها در ان حال وحشتناک‌ترین و ترسناک‌ترین لحظه زندگی‌اش بوده؛ اما دلش نمی‌خواست این را برای پاتریشیا و کلیر توضیح دهد پس فقط می‌گوید‌.
" چیز ترسناکی تو زندگی من نبوده!"
دلش می‌خواهد از آن فضا و سوالاتی که دوستاش می‌پرسند فرار کند اما فرشته نجاتش میرسد... خانم مکنزی با صدای بلند جیغ می‌کشد.
" چرا بیدارید؟"
کل یتیم خانه به خودشان می‌لرزند و با ترس پتو‌ها را روی خودشان می‌کشند. یکی از پرستار‌ها چراغ را خاموش می‌کند و از اتاق خارج می‌شود.
#کاژه_مرگ
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
طراح آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
999
لایک‌ها
3,324
امتیازها
73
محل سکونت
سیاره یک عدد توت فرنگی🍓
کیف پول من
58,950
Points
1,388
صدایی از هیچ‌کس بیرون نمی‌آید‌. چشم‌هایشان را به هم فشار می‌دهند تا مثلاً خانوم مکنزی باور کند که آن‌ها خواب هستند. کم‌کم واقعاً چشم‌هایش گرم می‌شوند و به دنیای بی‌خبری فرو می‌رود.
***
صبح امروز، هوا گرفته است. در اتاق یتیم‌خانه چند پنجره‌ی بزرگ وجود دارد که از آن‌ها پرده‌های صورتی رنگ اویزانند. خبری از خانم مکنزی نیست و پرستار‌ها بچه‌ها را به حیاط خفناک یتیم خانه برده‌اند. فقط تعداد کمی از بچه‌ها آن هم به اصرار خودشان به حیاط نرفته بودند. چند نفری از آن‌ها بیمار هستند و در اتاق خوابند تعداد خیلی‌خیلی کمی هم در اتاق نشسته‌اند و با نظارت خانم مقدسمان ماریانا دعا می‌خوانند. این بین تصمیم دارد نه بخوابد نه دعا بخواند! می‌خواهد به سمت زیرزمین برود. شاید مقداری ترس داشته باشد؛ اما می‌خواهد کاملاً متوجه اتفاقات اطراف باشد. پاتریشیا و کلیر در حیاط یتیم‌خانه هستند، ایده‌ای ندارد که چیکار می‌کنند ولی مطمئن است فعلاً مزاحمش نمی‌شوند. با نگاهی محتاط به سمت زیرزمین می‌رود. وارد که می‌شود متوجه سیل عظیمی از صدا‌ها کنار گوشش است.
ترس تمام بدنش را در بر می‌گیرد‌ و تنش یخ می‌زند. با دیدن سایه کنار صندلی بزرگ داخل زیرزمین غالب‌ تهی می‌کند. دستش روی س*ی*نه‌اش است اما انگاری نمی‌ترسد فقط دلهره دارد شاید دلیل نزدیک‌تر رفتنش هم همین باشد. کم‌کم به صندلی نزدیک می‌شود کنارش می‌زند و با دیدن صورت پسر بچه چشم‌هایش گرد می‌شوند.
***
کد:
صدایی از هیچ‌کس بیرون نمی‌اید‌. چشم‌هایشان را بهم فشار می‌دهند تا مثلا خانوم مکنزی باور کند که انها خواب هستند. کم کم واقعا چشم‌هایش گرم می‌شوند و به دنیای بی‌خبری فرو می‌رود.
***
صبح امروز، هوا گرفته است. در اتاق یتیم‌خانه چند پنجره بزرگ وجود دارد که از انها پرده‌های صورتی رنگ اویزانند. خبری از خانم مکنزی نیست و پرستار‌ها بچه‌ها را به حیاط خفناک یتیم خانه برده‌اند. فقط تعدادی کم از بچه‌ها آن هم به اصرار خودشان به حیاط نرفته بودند. چند نفری از آن‌ها بیمار هستند و در اتاق خوابند تعداد خیلی خیلی کمی هم در اتاق نشسته‌اند و با نظارت خانم مقدسمان ماریانا دعا می‌خوانند. این بین تصمیم دارد نه بخوابد نه دعا بخواند! می‌خواهد به سمت زیرزمین برود. شاید مقداری ترس داشته باشد؛ اما می‌خواهد کاملاً متوجه اتفاقات اطراف باشد. پاتریشیا و کلیر در حیاط یتیم‌خانه هستند، ایده‌ای ندارد که چیکار می‌کنند ولی مطمئن است فعلا مزاحمش نمی‌شوند. با نگاهی محتاط به سمت زیرزمین می‌رود. وارد که می‌شود متوجه سیل عظیمی از صدا‌ها کنار گوشش است.
ترس تمام بدنش را در بر می‌گیرد‌ و تنش یخ می‌زند. با دیدن سایه کنار صندلی بزرگ داخل زیرزمین غالب‌ تهی می‌کند. دستش روی س*ی*نه‌اش است اما انگاری نمی‌ترسد فقط دلهره دارد شاید دلیل نزدیک‌تر رفتنش هم همین باشد. کم کم به صندلی نزدیک می‌شود کنارش می‌زند و با دیدن صورت پسر بچه چشم‌هایش گرد می‌شود.
***
#کاژه_مرگ
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
طراح آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
999
لایک‌ها
3,324
امتیازها
73
محل سکونت
سیاره یک عدد توت فرنگی🍓
کیف پول من
58,950
Points
1,388
مطمئن است چشم‌هایش درست می‌بینند. یک پسر کوچک است شاید حدود شش یا هفت سال دارد. فقط نکته ترسناکش این است که انگاری انسان نیست. یک هاله سفید است و این خبر را می‌دهد که پسر کوچک جلویش یک روح است! با ترس به ل*ب‌های پسرک که درحال تکان خوردن است خیره می‌شود.
- سلام کارمن میلا گراهام! خیلی منتظر بودم پیدام بکنی. میشه باهام بازی کنی؟
چشم‌هایش گرد‌تر از آن نمی‌شوند و با مِن‌مِن جواب می‌دهد.
- تو... تو..‌. کی هستی؟ چجوری اسم کامل من رو می‌دونی؟
پسر دست‌هایش را بهم می‌زند؛ اما صدایی ندارد. بعد با هیجان می‌گوید:
- من؟ من ادوارد فِرِیزِر هستم.
این بار خیلی آرام و با کنجکاوی می‌گوید:
- تو... بچه‌ی خانم راسل مکنزی هستی؟ اما چطوری؟ تو مردی؟ این یه روحه نه؟
صدای خنده‌ی روح در اتاق می‌پیچد و او غیب می‌شود. با بهت و ترسیده به اطراف نگاه می‌کند. چیزی نمی‌بیند و انگاری فقط یک توهم بوده است. سایه‌ی سیاه حالا روی در افتاده است. از پله‌های زیرزمین بالا می‌رود و دوباره سایه را کنار در اصلی یتیم‌خانه می‌بیند. به سرعت به سمتش می‌رود و در را باز می‌کند. خانم راسل روی یک نیمکت نشسته است و به بچه‌هایی که هرکدام در حال انجام کاری هستند نگاه می‌کند. او از این می‌ترسد که همه پسرک ایستاده در وسط حیاط را ببینند. صورتش ترسیده و نگران است؛ اما پسرک از وسط حیاط داد می‌زند:
- فقط تو می‌تونی من و ببینی!
***
نگران می‌خندد و بی‌توجه به قیافه متعجب خانم راسل داد می‌زند.
- یعنی چی؟ برای چی فقط من می‌تونم تو رو ببینم؟
خانم راسل با خنده و تعجب می‌گوید:
- کارمِن با کی صحبت می‌کنی؟
کد:
مطمئن است چشم‌هایش درست می‌بینند. یک پسر کوچک است شاید حدود شش یا هفت سال دارد. فقط نکته ترسناکش این است که انگاری انسان نیست. یک هاله سفید است و این خبر را می‌دهد که پسر کوچک جلویش یک روح است! با ترس به ل*ب‌های پسرک که درحال تکان خوردن است خیره می‌شود.

- سلام کارمن میلا گراهام! خیلی منتظر بودم پیدام بکنی. میشه باهام بازی کنی؟

چشم‌هایش گرد‌تر از آن نمی‌شوند و با مِن‌مِن جواب می‌دهد.

- تو... تو..‌. کی هستی؟ چجوری اسم کامل من رو می‌دونی؟

پسر دست‌هایش را بهم می‌زند؛ اما صدایی ندارد. بعد با هیجان می‌گوید:

- من؟ من ادوارد فِرِیزِر هستم.

این بار خیلی آرام و با کنجکاوی می‌گوید:

- تو... بچه‌ی خانم راسل مکنزی هستی؟ اما چطوری؟ تو مردی؟ این یه روحه نه؟

صدای خنده‌ی روح در اتاق می‌پیچد و او غیب می‌شود. با بهت و ترسیده به اطراف نگاه می‌کند. چیزی نمی‌بیند و انگاری فقط یک توهم بوده است. سایه‌ی سیاه حالا روی در افتاده است. از پله‌های زیرزمین بالا می‌رود و دوباره سایه را کنار در اصلی یتیم‌خانه می‌بیند. به سرعت به سمتش می‌رود و در را باز می‌کند. خانم راسل روی یک نیمکت نشسته است و به بچه‌هایی که هرکدام در حال انجام کاری هستند نگاه می‌کند. او از این می‌ترسد که همه پسرک ایستاده در وسط حیاط را ببینند. صورتش ترسیده و نگران است؛ اما پسرک از وسط حیاط داد می‌زند:

- فقط تو می‌تونی من و ببینی!

***

نگران می‌خندد و بی‌توجه به قیافه متعجب خانم راسل داد می‌زند.

- یعنی چی؟ برای چی فقط من می‌تونم تو رو ببینم؟

خانم راسل با خنده و تعجب می‌گوید:

- کارمِن با کی صحبت می‌کنی؟
#کاژه_مرگ
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
بالا