• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان ترسناک.فانتزی.عاشقانه‌ مَسخِ لَطیف به قلم کوثر حمیدزاده کلیک کنید

درحال ویراستاری رمان آتشگرگیتی | اثر ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

ساعت تک رمان

رمان چطوره؟

  • خیلی خوب

    رای: 3 75.0%
  • متوسط

    رای: 1 25.0%
  • ضعیف

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    4

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
طراح آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
995
لایک‌ها
3,311
امتیازها
73
محل سکونت
سیاره یک عدد توت فرنگی🍓
کیف پول من
58,902
Points
1,384
- سلام، مشکلی پیش اومده خانم؟ امیدوارم حالتون خوب باشه!
با لحن سردش خشکم میزنه و با اخم پیش خودم میگم. دختره‌ی خر مگه خودت این و نخواستی؟ اخه تو چرا انقدر احمقی!
- نه، خیلی ممنونم.
با مکث پاسخ داد.
- خوشحال شدم؛ خب کاری داشتید؟
با بغض میگم.
- پرداد! ببین من ناراحت بودم و تو روانشناس منی! باید من و درک کنی.
با عصبانیت سرم داد میزنه.
- دهنت رو ببند!
خشکم میزنه و با تعجب به تلفن خیره میشم این پرداد بود؟ پرداد انقدر بی‌ادب نبودا!
- ببین دختر من از الان به بعد روانشناستم و تموم، از اولم می‌دونستم امکان داره به خاطر خیانتی که بهت شده به بقیه هم اسیب بزنی؛ اما این‌ها رو مغزم میدونه قلب لعنتیم مگه حالیش میشه؟
با ناراحتی زمزمه میکنم.
- دقیقا منم می‌خواستم بگم که زودتر تمومش کنیم؛ اما می‌خوام بگم من رو ببخش، تو رو خدا پرداد!
با ناراحتی سکوت میکنم اونم چیزی نمیگه.
- بخشیدمت! تقصیر تو نیست که دلت جای دیگه‌ای گیره؛ اما گیتی بقیه رو هم نسوزون با این عشق همه رو به اتش نکش!
با لبخند میگم.
- پرداد من دوست دارم! اما به چشم یه داداش، یه کوه که همیشه پشتم بوده تو خودتم خبر داری چه بلایی سرم اومد و من به خاطر اون موضوع اینجوری شدم.
با یادآوری اون اتفاق میلرزم و سکوت میکنه و میگه.
- منم ببخش برای همه چی گیتی من خیلی خر بودم چرا نفهمیدم تو هنوز آمادگی روانی نداری.
برای این که موضوع طنز تر بشه گفتم:
- خوبه خودتم میدونی خیلی خری!
از پشت تلفنم میتونم تعجب کردنش رو حس کنم.
من خیلی بی‌ادب شده بودم.
کد:
- سلام، مشکلی پیش اومده خانم؟ امیدوارم حالتون خوب باشه!

با لحن سردش خشکم میزنه و با اخم پیش خودم میگم. دختره‌ی خر مگه خودت این و نخواستی؟ اخه تو چرا انقدر احمقی!

- نه، خیلی ممنونم.

با مکث پاسخ داد.

- خوشحال شدم؛ خب کاری داشتید؟

با بغض میگم.

- پرداد! ببین من ناراحت بودم و تو روانشناس منی! باید من و درک کنی.

با عصبانیت سرم داد میزنه.

- دهنت رو ببند!

خشکم میزنه و با تعجب به تلفن خیره میشم این پرداد بود؟ پرداد انقدر بی‌ادب نبودا!

- ببین دختر من از الان به بعد روانشناستم و تموم، از اولم می‌دونستم امکان داره به خاطر خیانتی که بهت شده به بقیه هم اسیب بزنی؛ اما این‌ها رو مغزم میدونه قلب لعنتیم مگه حالیش میشه؟

با ناراحتی زمزمه میکنم.

- دقیقا منم می‌خواستم بگم که زودتر تمومش کنیم؛ اما می‌خوام بگم من رو ببخش، تو رو خدا پرداد!

با ناراحتی سکوت میکنم اونم چیزی نمیگه.

- بخشیدمت! تقصیر تو نیست که دلت جای دیگه‌ای گیره؛ اما گیتی بقیه رو هم نسوزون با این عشق همه رو به اتش نکش!

با لبخند میگم.

- پرداد من دوست دارم! اما به چشم یه داداش، یه کوه که همیشه پشتم بوده تو خودتم خبر داری چه بلایی سرم اومد و من به خاطر اون موضوع اینجوری شدم.

با یادآوری اون اتفاق میلرزم و سکوت میکنه و میگه.

- منم ببخش برای همه چی گیتی من خیلی خر بودم چرا نفهمیدم تو هنوز آمادگی روانی نداری.

برای این که موضوع طنز تر بشه گفتم:

- خوبه خودتم میدونی خیلی خری!

از پشت تلفنم میتونم تعجب کردنش رو حس کنم.

من خیلی بی‌ادب شده بودم.
#آتشگر_گیتی
#ملینا_مدیا
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
طراح آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
995
لایک‌ها
3,311
امتیازها
73
محل سکونت
سیاره یک عدد توت فرنگی🍓
کیف پول من
58,902
Points
1,384
با مکث گفت:
- گیتی در هر صورت... آبی که ریخته شده جمع نمیشه! با چی می‌خوای گذشته رو پاک کنی؟ چجوری میخوای حال خودت رو خوب کنی؟ هر کس ندونه من یکی خوب میدونم تو نمیتونی مثل قبل بشی.
با بغض آشکاری ل*ب میزنم.
- دلتنگم!
با ناراحتی میگه.
- میدونم دلتنگ اتشی اما باور کن که... .
حرفش رو قطع میکنم و میگم.
- آتش نه! من دلتنگ خودمم! خود قبلیم، انگار گم شده خیلی وقته نتونستم پیداش کنم!
با مکث میگه.
- منم دلم برای اون گیتی تنگ شده؛ اما باهم پیداش میکنیم مگه نه؟
با لبخند تلخی میگم.
- به پدربزرگ گفتی؟
- نه! ولی بهش میگم، میگم که تو هنوز حالت خوب نشده اونم قبول میکنه، درکت می‌کنه.
با پارادوکسی از احساسات ل*ب میزنم.
- ممنونم، واقعا ممنون.
بعد هم گوشی رو قطع می‌کنم و به اینه خیره میشم دیگه اینجا نه جای منه نه جای چشم‌های خاکستریم اینکه احساساتم رو پشت نقاب روی صورتم پنهون کنم برام نقش یه عذاب رو داره و کافیه تا همینجا من اونقدر دل شکسته بودم.
اونقدری که بشه بهونه برای از یاد بردن عشقم خانوادم، زجر‌های مادرم، عشق تلخ پرداد.
اونقدر که خفه بشم و نفهمم تو چه لجن زاری گیر کردم.
***
«آتش»
- کافیه، دیگه نمی‌زارم به خاطر اشتباه تو گیتی نابود بشه.
- ساکت شو اگه گیتی بفهمه واقعیت رو بهش گفتی و این بین جون آیلین و من در خطر بیفته این بار دیگه واقعا نمی‌بخشتت.
از عصبانیت رو به قرمزی میرم و از پشت تلفن داد میزنم.
- تو یه پرویی، زندگی هممون رو به... .
سکوت میکنم و به آیلین درحال بازی خیره میشم.
- منم دلم نمی‌خواد ایلین آسیب ببینه اما خودت فکر نمی‌کنی دیگه این بازی داره مسخره میشه؟
با حرص از پشت تلفن نفسش رو فوت میکنه و میگه.
- اصلا نمیدونم، بهش بگو؛ ولی یادت باشه اتش اگه دخترم چیزیش بشه خودت میدونی!
کد:
با مکث گفت:
- گیتی در هر صورت... آبی که ریخته شده جمع نمیشه! با چی می‌خوای گذشته رو پاک کنی؟ چجوری میخوای حال خودت رو خوب کنی؟ هر کس ندونه من یکی خوب میدونم تو نمیتونی مثل قبل بشی.
با بغض آشکاری ل*ب میزنم.
- دلتنگم!
با ناراحتی میگه.
- میدونم دلتنگ اتشی اما باور کن که...
حرفش رو قطع میکنم و میگم.
- آتش نه! من دلتنگ خودمم! خود قبلیم، انگار گم شده خیلی وقته نتونستم پیداش کنم!
با مکث میگه.
- منم دلم برای اون گیتی تنگ شده؛ اما باهم پیداش میکنیم مگه نه؟
با لبخند تلخی میگم.
- به پدربزرگ گفتی؟
- نه! ولی بهش میگم، میگم که تو هنوز حالت خوب نشده اونم قبول میکنه، درکت می‌کنه.
با پارادوکسی از احساسات ل*ب میزنم.
- ممنونم، واقعا ممنون.
بعد هم گوشی رو قطع می‌کنم و به اینه خیره میشم دیگه اینجا نه جای منه نه جای چشم‌های خاکستریم اینکه احساساتم رو پشت نقاب روی صورتم پنهون کنم برام نقش یه عذاب رو داره و کافیه تا همینجا من اونقدر دل شکسته بودم.
اونقدری که بشه بهونه برای از یاد بردن عشقم خانوادم، زجر‌های مادرم، عشق تلخ پرداد.
اونقدر که خفه بشم و نفهمم تو چه لجن زاری گیر کردم.
***
«آتش»
- کافیه، دیگه نمی‌زارم به خاطر اشتباه تو گیتی نابود بشه.
- ساکت شو اگه گیتی بفهمه واقعیت رو بهش گفتی و این بین جون آیلین و من در خطر بیفته این بار دیگه واقعا نمی‌بخشتت.
از عصبانیت رو به قرمزی میرم و از پشت تلفن داد میزنم.
- تو یه پرویی،  زندگی هممون رو به...  .
سکوت میکنم و به آیلین درحال بازی خیره میشم.
- منم دلم نمی‌خواد ایلین آسیب ببینه اما خودت فکر نمی‌کنی دیگه این بازی داره مسخره میشه؟
با حرص از پشت تلفن نفسش رو فوت میکنه و میگه.
- اصلا نمیدونم، بهش بگو؛ ولی یادت باشه اتش اگه دخترم چیزیش بشه خودت میدونی!
#آتشگر_گیتی
#ملینا_مدیا
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
طراح آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
995
لایک‌ها
3,311
امتیازها
73
محل سکونت
سیاره یک عدد توت فرنگی🍓
کیف پول من
58,902
Points
1,384
یک دقیقه قرمز میشم و بدون هیچ فکری تمام درد‌های این چند سال رو به روش میارم.
- سر من منت میزاری؟ اره؟ گندکاری رو تو کردی، تو که رفتی با یه ع*و*ضی ازدواج کردی و بچه پس انداختی! اونم بدون خبر خانوادت بعد من و بدبخت کردی، و حالا تو نمی‌دونی چقدر زجر کشیدم وقتی دیدم حالش بده هیچی نگفتم! تو ب*غ*ل پرداد دیدمش هیچی نگفتم؛ اما الان دارم خفه میشم حتی اگه بمیری هم برام مهم نیستی.
تلفن رو با حرص قطع می‌کنم و با داد بلندی سر آیلین می‌کشم.
- همش تقصیر تو هستش، تو!
چشم‌هاش پر از بغض میشه و زیر گریه میزنه. دستم رو توی موهام می‌کنم و با ناراحتی بهش خیره میشم.
- ایلین... باشه! گریه نکن... ایلین! اه.
با بدبختی بهش زنگ م‌یزنم و میگم که دختر خواهرش داره پدرم رو درمیاره.
***
«گیتی»
با ترس از حیاط رد میشم و همون طور به اطراف خیره‌ام و فقط امیدوارم کسی من رو بیرون از اتاقم نبینه. بلاخره موفق میشم از حیاط بیرون بیام و با سرعتی که از خودم تا حالا ندیده بودم به سمت خونه آتش میرم. با استرس به اطراف خیره میشم و با ندیدن کسی در می‌زنم.
- بیا بالا.
در با صدای تیکی باز میشه و داخل میرم. جلوی در ایستاده و با دستش به ایلینی اشاره می‌کنه که گوشه خونه با اسباب بازی‌هاش نشسته و گریه می‌کنه.
- به خدا خسته شدم... ساکت نمیشه.
سرم رو تند تند تکون میدم و با دست‌هام بشکن زنان به سمت ایلین میرم.
- آی آی جیگر خالش داره چیکار می‌کنه؟ چرا گریه!
پورخند آتش رو حس می‌کنم.
- می‌خوام یه واقعیتی رو بهت بگم.
منتظر و با تعجب خیره‌اش میشم.
- واقعا بلد نیستی بچه‌داری کنی!
- بلد بودی خودت بچه‌داری می‌کردی دیگه چرا من و صدا کردی؟
چیزی نمیگه و ناچار داد میزنه.
- خفه شو بچه دیگه اه از صبح سرم رفت.
- این چه مدل حرف زدن با بچه هستش؟
هم‌ زمان که باز بشکن میزنم به سمت ایلین میرم و براش شعر می‌خونم تا شاید اروم بشه.
بلاخره اروم میشه و با تعجب شالم رو از سرم میکشه پایین، به موهام خیره میشه و یهو می‌کشتشون.
صدای جیغم در میاد که اتش نگران از اتاق بیرون میاد.
- چی شده؟
- آیی، اتش!
با اخم جلو میاد و دست‌های کوچولو آیلین رو از موهام جدا میکنه و سرش داد میزنه.
- بی‌ادب، این چه کاری بود!
با بغض خیره‌اش میشم و منم داد می‌زنم.
- بی‌ادب خودتی! با بچه این‌جوری صحبت نمی‌کنن.
بعدم انگار نه انگار چند دقیقه پیش این اعجوبه داشت موهام رو می‌کشید و بغلش می‌کنم.
کد:
یک دقیقه قرمز میشم و بدون هیچ فکری تمام درد‌های این چند سال رو به روش میارم.

- سر من منت میزاری؟ اره؟ گندکاری رو تو کردی، تو که رفتی با یه ع*و*ضی ازدواج کردی و بچه پس انداختی! اونم بدون خبر خانوادت بعد من و بدبخت کردی، و حالا تو نمی‌دونی چقدر زجر کشیدم وقتی دیدم حالش بده هیچی نگفتم! تو ب*غ*ل پرداد دیدمش هیچی نگفتم؛ اما الان دارم خفه میشم حتی اگه بمیری هم برام مهم نیستی.

تلفن رو با حرص قطع می‌کنم و با داد بلندی سر آیلین می‌کشم.

- همش تقصیر تو هستش، تو!

چشم‌هاش پر از بغض میشه و زیر گریه میزنه. دستم رو توی موهام می‌کنم و با ناراحتی بهش خیره میشم.

- ایلین... باشه! گریه نکن... ایلین! اه.

با بدبختی بهش زنگ م‌یزنم و میگم که دختر خواهرش داره پدرم رو درمیاره.

***

«گیتی»

با ترس از حیاط رد میشم و همون طور به اطراف خیره‌ام و فقط امیدوارم کسی من رو بیرون از اتاقم نبینه. بلاخره موفق میشم از حیاط بیرون بیام و با سرعتی که از خودم تا حالا ندیده بودم به سمت خونه آتش میرم. با استرس به اطراف خیره میشم و با ندیدن کسی در می‌زنم.

- بیا بالا.

در با صدای تیکی باز میشه و داخل میرم. جلوی در ایستاده و با دستش به ایلینی اشاره می‌کنه که گوشه خونه با اسباب بازی‌هاش نشسته و گریه می‌کنه.

- به خدا خسته شدم... ساکت نمیشه.

سرم رو تند تند تکون میدم و با دست‌هام بشکن زنان به سمت ایلین میرم.

- آی آی جیگر خالش داره چیکار می‌کنه؟ چرا گریه!

پورخند آتش رو حس می‌کنم.

- می‌خوام یه واقعیتی رو بهت بگم.

منتظر و با تعجب خیره‌اش میشم.

- واقعا بلد نیستی بچه‌داری کنی!

- بلد بودی خودت بچه‌داری می‌کردی دیگه چرا من و صدا کردی؟

چیزی نمیگه و ناچار داد میزنه.

- خفه شو بچه دیگه اه از صبح سرم رفت.

- این چه مدل حرف زدن با بچه هستش؟

هم‌ زمان که باز بشکن میزنم به سمت ایلین میرم و براش شعر می‌خونم تا شاید اروم بشه.

بلاخره اروم میشه و با تعجب شالم رو از سرم میکشه پایین، به موهام خیره میشه و یهو می‌کشتشون.

صدای جیغم در میاد که اتش نگران از اتاق بیرون میاد.

- چی شده؟

- آیی، اتش!

با اخم جلو میاد و دست‌های کوچولو آیلین رو از موهام جدا میکنه و سرش داد میزنه.

- بی‌ادب، این چه کاری بود!

با بغض خیره‌اش میشم و منم داد می‌زنم.

- بی‌ادب خودتی! با بچه این‌جوری صحبت نمی‌کنن.

بعدم انگار نه انگار چند دقیقه پیش این اعجوبه داشت موهام رو می‌کشید و بغلش می‌کنم.
#اتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
طراح آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
995
لایک‌ها
3,311
امتیازها
73
محل سکونت
سیاره یک عدد توت فرنگی🍓
کیف پول من
58,902
Points
1,384
- باید باهات صحبت کنم.
بهش نگاه نمی‌کنم و ل*ب میزنم.
- درباره چی؟
- خودمون‌.
خشکم میزنه و با بغض به ایلین خیره میشم.
- آتش، ما خودمون خیلی وقته نابود شدیم!
با عصباینت خیره‌ام میشه و میگه‌.
- قراره چیزایی رو بهت بگم که همچی رو درست میکنه.
ل*بم رو زیر دندون می‌گیرم و میگم.
- فکر نمی‌کنم دیگه بهمون کمکی کنه.
بعد هم با انگشتم به ایلین اشاره می‌کنم.
- اونم برای من نیست.
با بهت نگاهش می‌کنم و ل*ب میزنم.
- یعنی... چی؟
تا میخواد صحبت کنه گوشیش زنگ می‌خوره و داخل اتاق میره. بعد چند دقیقه با رنگ و روی پریده بیرون میاد و میگه.
- گیتی بهتره دیگه بری.
بغضم می‌گیره و میگم‌.
- منظورت از اون حرف چی بود؟ مگه نگفتی قراره یه چیزایی رو بهم بگی؟
اتش با صورت سرد میگه.
- تو دیگه نباید به من اعتماد کنی گیتی! ادم برای سرگرمی هر کاری می‌کنه!
با بهت میگم‌.
- سرگرمی؟
- تو یه سرگرمی بامزه‌ای گیتی!
دیگه تحمل نمی‌کنم و با بغض از خونه خارج میشم‌. از حرص می‌خواستم خودم رو خفه کنم چرا دوباره گولش رو خوردم؟ به خاطرش از خونه فرار کردم! من یه دیوونه‌ام. اون فقط من و مسخره میکنه و مطمئنم تو دلش کلی از سادگیم ل*ذت میبره.
***
*اتش*
ایلین هاج و واج به من خیره است و گیتی هم با بیشترین سرعتی که می‌تونست ترکمون کرده بود. تلفنم دوباره زنگ میخوره و من حالم بد میشه از اینکه باید جوابش رو بدم.
- چیه!
- داد نزن اتش. رفت؟
با حرص ل*بم رو فشار میدم و میگم‌.
- به ارزوت رسیدی؟ همین و میخواستی دیگه؟ دوباره دلش رو شکوندم!
- بهش گفتی؟
آیلین رو ب*غ*ل می‌کنم و درحالی که انگشت شستش رو میمکه به من خیره میمونه.
- نه!
میتونم نفس ازاد شدش رو حس کنم و بعد ادامه میده.
- آتش لطفا! اگه بگی زندگی من و ایلین نابود میشه. اگه پیدامون کنه اول من و میکشه و بعد ایلین رو میبره‌.
با حرص ل*ب میزنم‌.
- گیتی به هیچ کس چیزی نمیگه خب بهش میگم.
- آتش تو مگه همونی نبودی که چند سال پیش به خاطر اینکه جون گیتی هم در خطر نیافته چیزی بهش نگفتی؟ چیشده که میزنی زیر همه چی؟
کد:
- باید باهات صحبت کنم.

بهش نگاه نمی‌کنم و ل*ب میزنم.

- درباره چی؟

- خودمون‌.

خشکم میزنه و با بغض به ایلین خیره میشم.

- آتش، ما خودمون خیلی وقته نابود شدیم!

با عصباینت خیره‌ام میشه و میگه‌.

- قراره چیزایی رو بهت بگم که همچی رو درست میکنه.

ل*بم رو زیر دندون می‌گیرم و میگم.

- فکر نمی‌کنم دیگه بهمون کمکی کنه.

بعد هم با انگشتم به ایلین اشاره می‌کنم.

- اونم برای من نیست.

با بهت نگاهش می‌کنم و ل*ب میزنم.

- یعنی... چی؟

تا میخواد صحبت کنه گوشیش زنگ می‌خوره و داخل اتاق میره. بعد چند دقیقه با رنگ و روی پریده بیرون میاد و میگه.

- گیتی بهتره دیگه بری.

بغضم می‌گیره و میگم‌.

- منظورت از اون حرف چی بود؟ مگه نگفتی قراره یه چیزایی رو بهم بگی؟

اتش با صورت سرد میگه.

- تو دیگه نباید به من اعتماد کنی گیتی! ادم برای سرگرمی هر کاری می‌کنه!

با بهت میگم‌.

- سرگرمی؟

- تو یه سرگرمی بامزه‌ای گیتی!

دیگه تحمل نمی‌کنم و با بغض از خونه خارج میشم‌. از حرص می‌خواستم خودم رو خفه کنم چرا دوباره گولش رو خوردم؟ به خاطرش از خونه فرار کردم! من یه دیوونه‌ام. اون فقط من و مسخره میکنه و مطمئنم تو دلش کلی از سادگیم ل*ذت میبره.

***

*اتش*

ایلین هاج و واج به من خیره است و گیتی هم با بیشترین سرعتی که می‌تونست ترکمون کرده بود. تلفنم دوباره زنگ میخوره و من حالم بد میشه از اینکه باید جوابش رو بدم.

- چیه!

- داد نزن اتش. رفت؟

با حرص ل*بم رو فشار میدم و میگم‌.

- به ارزوت رسیدی؟ همین و میخواستی دیگه؟ دوباره دلش رو شکوندم!

- بهش گفتی؟

آیلین رو ب*غ*ل می‌کنم و درحالی که انگشت شستش رو میمکه به من خیره میمونه.

- نه!

میتونم نفس ازاد شدش رو حس کنم و بعد ادامه میده.

- آتش لطفا! اگه بگی زندگی من و ایلین نابود میشه. اگه پیدامون کنه اول من و میکشه و بعد ایلین رو میبره‌.

با حرص ل*ب میزنم‌.

- گیتی به هیچ کس چیزی نمیگه خب بهش میگم.

- آتش تو مگه همونی نبودی که چند سال پیش به خاطر اینکه جون گیتی هم در خطر نیافته چیزی بهش نگفتی؟ چیشده که میزنی زیر همه چی؟
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
طراح آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
995
لایک‌ها
3,311
امتیازها
73
محل سکونت
سیاره یک عدد توت فرنگی🍓
کیف پول من
58,902
Points
1,384
هوف کلافه‌ای می‌کشم و ایلین رو روی مبل می‌زارم.
- من احمق فکر می‌کردم اگه ماجرا رو بهش نگم اسیب نمیبینه اما الان با نگفتنش بیشتر داره اذیت میشه!
- به خدا خستم کردی اتش! به خودت بیا! من، حتی از تو بیشتر عاشق گیتی‌ام اما نمیشه! خب؟ اگه بهش بگی اینجا همه اسیب میبینن. اصلا شاید یکی از ادماش با گیتی توی قالب دوست باشه!
حرصی داد می‌زنم.
- گیتی غلط کرده با تو با پسر دوست بشه! همون پرداد برای هفت پشتم بسه! بهتره تو هم یه کم شرمنده باشی نه این که تشویقم کنی به گند زدن تو زندگیمون.
- باشه! خب! هر چی بگم تو حرف خودت رو میزنی گوشی رو بزار کنار گوش ایلین می‌خوام صداش رو بشنوم.
گوشی رو از گوشم فاصله میدم و می‌زارم کنار گوش آیلین، چیزی نمیگه و فقط به جیغ و غُر‌های ایلین گوش میده.
- خب جیغ‌های دخترکتم که گوش دادی بعید می‌دونم چیز جذابی تو جیغ جیغ باشه! ولی حواسم هست که بحث رو پیچوندی مطمئنم باش بعدا خیلی وسیع تر درباره‌اش صحبت می‌کنیم.
بعد هم تلفن رو قطع می‌کنم و شیر رو توی دهن ایلین میزارم.
- بشین شیرت رو بخور بچه انقدر جیغ نزن.
***
*گیتی*
خدا من بکشه از دست خودم نجاتم بده که انقدر دیوونم.
از وقتی اومدم توی اتاقم و در و قفل کردم نشستم رو تختم و تا جا داره گریه می‌کنم.
بینیم از گریه زیاد قرمز شده و دست‌هام سرده.
کد:
هوف کلافه‌ای می‌کشم و ایلین رو روی مبل می‌زارم.
- من احمق فکر می‌کردم اگه ماجرا رو بهش نگم اسیب نمیبینه اما الان با نگفتنش بیشتر داره اذیت میشه!
- به خدا خستم کردی اتش! به خودت بیا! من، حتی از تو بیشتر عاشق گیتی‌ام اما نمیشه! خب؟ اگه بهش بگی اینجا همه اسیب میبینن. اصلا شاید یکی از ادماش با گیتی توی قالب دوست باشه!
حرصی داد می‌زنم.
- گیتی غلط کرده با تو با پسر دوست بشه! همون پرداد برای هفت پشتم بسه! بهتره تو هم یه کم شرمنده باشی نه این که تشویقم کنی به گند زدن تو زندگیمون.
- باشه! خب! هر چی بگم تو حرف خودت رو میزنی گوشی رو بزار کنار گوش ایلین می‌خوام صداش رو بشنوم.
گوشی رو از گوشم فاصله میدم و می‌زارم کنار گوش آیلین، چیزی نمیگه و فقط به جیغ و غُر‌های ایلین گوش میده.
- خب جیغ‌های دخترکتم که گوش دادی بعید می‌دونم چیز جذابی تو جیغ جیغ باشه! ولی حواسم هست که بحث رو پیچوندی مطمئنم باش بعدا خیلی وسیع تر درباره‌اش صحبت می‌کنیم.
بعد هم تلفن رو قطع می‌کنم و شیر رو توی دهن ایلین میزارم.
- بشین شیرت رو بخور بچه انقدر جیغ نزن.
***
*گیتی*
خدا من بکشه از دست خودم نجاتم بده که انقدر دیوونم.
از وقتی اومدم توی اتاقم و در و قفل کردم نشستم رو تختم و تا جا داره گریه می‌کنم.
بینیم از گریه زیاد قرمز شده و دست‌هام سرده.
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
طراح آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
995
لایک‌ها
3,311
امتیازها
73
محل سکونت
سیاره یک عدد توت فرنگی🍓
کیف پول من
58,902
Points
1,384
مامان چند بار وارد اتاق شد و دید که دارم‌گریه می‌کنم اما انگار دیگه براش مهم نبود! مهم نبود؟ نمی‌دونم! اخه مگه میشه؟ اون مامانمه، البته مامانی که بعد از چند سال متوجه بودنش شدم. بعد از چند سال... چرا هنوزم خوشحال نبودم؟ مشکل اصلی چی بود؟ یعنی اگه آتشم داشته باشم همه چی خوب میشه؟ بعید می‌دونم‌‌‌.‌‌.‌‌. هر چی رو یادم بره حتی اگه فراموشی هم بگیرم، هیچ‌وقت زخم روی قلبم خوب نمیشه سوزشش بلاخره یه روزی بهم یاداوری می‌کنه که چه سختی‌هایی کشیدم. از همه بدتر زخم‌هایی که دارم یکی دو تا نیست! هزارتاست! هزار تا زخم بزرگ با درد خیلی خیلی زیاد، زخم‌هایی که فکر نمی‌کنم با هیچ دارویی خوب بشه. اصلا می‌دونی انگار مثل زخم‌های عادی خشکم نمیشن هرچی یاداوری میشه زخمم عمیق‌تر میشه و این دردش هزار برابر بدتره! حالا از زخمم بگذرم مامانم و پاهاش رو کجای دلم بزار؟ به چشم‌هام چی بگم؟ به اونا هم دروغ بگم؟ بگم پاهای مامانم که روی ویلچره رو هم نبینید! بگم دنبال مقصر این حالش نباشید، به مقصرش با تنفر نگاه نکنید؟ عمق فاجعه جاییه که خودمم نمی‌دونم مقصر اصلی کیه؟ منم؟ بابام یا مامانم اصلا آزیتا یا حتی آتش؟ فقط تنها چیزی که شاید بدونم اینه که دیگه هیچی نمی‌دونم! چیزی که صد بار پیش خودم تکرارش کردم. صدای در میاد و پشت سرش معصومه قبل از اینکه من چیزی بگم وارد اتاق میشه.
- وقتی دنبال اجازه نیستی دیگه چرا در میزنی؟
سرخ میشه و میگه:
- خانم جون خان بزرگتون صداتون کردن خیلی هم عصبانی هستن!
تند تند سرم رو تکون میدم و از روی تخت می‌پرم پایین متوجه صورت سرخم میشم و با دستم اشک‌های نامرئی روی صورتم رو پاک می‌کنم.
- تو برو من میام، تو اتاقشه؟
- بله خانم.
در و باز می‌کنه و از اتاق خارج میشه. لباس سرخ توی تنم رو مرتب می‌کنم و به سمت اتاقش میرم.
کد:
مامان چند بار وارد اتاق شد و دید که دارم‌گریه می‌کنم اما انگار دیگه براش مهم نبود! مهم نبود؟ نمی‌دونم! اخه مگه میشه؟ اون مامانمه، البته مامانی که بعد از چند سال متوجه بودنش شدم. بعد از چند سال... چرا هنوزم خوشحال نبودم؟ مشکل اصلی چی بود؟ یعنی اگه آتشم داشته باشم همه چی خوب میشه؟ بعید می‌دونم‌‌‌.‌‌.‌‌. هر چی رو یادم بره حتی اگه فراموشی هم بگیرم، هیچ‌وقت زخم روی قلبم خوب نمیشه سوزشش بلاخره یه روزی بهم یاداوری می‌کنه که چه سختی‌هایی کشیدم. از همه بدتر زخم‌هایی که دارم یکی دو تا نیست! هزارتاست! هزار تا زخم بزرگ با درد خیلی خیلی زیاد، زخم‌هایی که فکر نمی‌کنم با هیچ دارویی خوب بشه. اصلا می‌دونی انگار مثل زخم‌های عادی خشکم نمیشن هرچی یاداوری میشه زخمم عمیق‌تر میشه و این دردش هزار برابر بدتره! حالا از زخمم بگذرم مامانم و پاهاش رو کجای دلم بزار؟ به چشم‌هام چی بگم؟ به اونا هم دروغ بگم؟ بگم پاهای مامانم که روی ویلچره رو هم نبینید! بگم دنبال مقصر این حالش نباشید، به مقصرش با تنفر نگاه نکنید؟ عمق فاجعه جاییه که خودمم نمی‌دونم مقصر اصلی کیه؟ منم؟ بابام یا مامانم اصلا آزیتا یا حتی آتش؟ فقط تنها چیزی که شاید بدونم اینه که دیگه هیچی نمی‌دونم! چیزی که صد بار پیش خودم تکرارش کردم. صدای در میاد و پشت سرش معصومه قبل از اینکه من چیزی بگم وارد اتاق میشه.
- وقتی دنبال اجازه نیستی دیگه چرا در میزنی؟
سرخ میشه و میگه:
- خانم جون خان بزرگتون صداتون کردن خیلی هم عصبانی هستن!
تند تند سرم رو تکون میدم و از روی تخت می‌پرم پایین متوجه صورت سرخم میشم و با دستم اشک‌های نامرئی روی صورتم رو پاک می‌کنم.
- تو برو من میام، تو اتاقشه؟
- بله خانم.
در و باز می‌کنه و از اتاق خارج میشه. لباس سرخ توی تنم رو مرتب می‌کنم و به سمت اتاقش میرم.
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
طراح آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
995
لایک‌ها
3,311
امتیازها
73
محل سکونت
سیاره یک عدد توت فرنگی🍓
کیف پول من
58,902
Points
1,384
با در زدنم صدای پدربزرگ میاد.
- دختر، داخل بیا!
با وارد شدنم صدای دادش به گوشم میرسه و با ترس بهش خیره می‌مونم.
- تو چی فکر کردی؟ ابروی من مگه مسخره تو هستش دختره... استغفرالله، بچه بس کن این مسخره بازیت رو تموم کن.
چشم‌هام رو می‌بندم و زبونم رو باز می‌کنم انگار دوست دارم تمام حرصم رو سر خودم خالی کنم.
- اره می‌دونم می‌دونم من! خیلی، خاک تو سرم! اصلا انشاالله بمیرم انقدر ساده نباشم! خدایا وقتی داشتی سادگی می‌دادی چرا انقدر به من زیاد دادی؟ الان دارم همش و بالا میارم!
خان با بهت نگاهم می‌کرد و من واقعی واقعی خسته شده بودم.
- باباجون می‌تونی یه تنبیه خوب برام در نظر بگیری؟ چون اگه تو نگی خودم میگم.
نامردی نمی‌کنه و با اخم میگه.
- تنبیه دارم!
مکث می‌کنه و روی صندلی مشکی رنگ می‌شینه.
- تنبیه‌ات اینه هر چقدرم سخت باشه بشی گیتی قبلی!
با ترس نگاهش می‌کنم و با صدای گرفته میگم.
- نه!
***
مجبورم کرده یه شومیز زرد قناری بپوشم و با پاشنه‌بلند‌های لیمویی و ناخن‌های بلند، پا*ر*تی بیام!
پدربزرگم، پدربزرگ‌های قدیم! نمی‌دونم کی و چجوری انقدر اوپن‌مایند* شد! هزارتا زهرماری از اونایی که هانیه که به اصلاح قبلا مامانم بود نمی‌ذاشت با آزیتا حتی سمتشون بریم، می‌خورن. بی‌خیال مثل این قناری‌های تنها روی مبل هم رنگ خودم نشستم و خودم و لعنت می‌کنم برای اینکه به خان بزرگ گفتم برام تنبیه در نظر بگیره! اینجا نیروی درونیم باید بیاد بگه از این به بعد دیگه حرف نزن یا خیلی زیبا خفه شو رو برام به کار ببره.
__________________________
اوپن مایند: به شخص یا اشخاصی گفته می‌شود که افکارات قدیمی ندارند و به روز و روشن فکر هستند.

کد:
با در زدنم صدای پدربزرگ میاد.
- دختر، داخل بیا!
با وارد شدنم صدای دادش به گوشم میرسه و با ترس بهش خیره می‌مونم.
- تو چی فکر کردی؟ ابروی من مگه مسخره تو هستش دختره... استغفرالله، بچه بس کن این مسخره بازیت رو تموم کن.
چشم‌هام رو می‌بندم و زبونم رو باز می‌کنم انگار دوست دارم تمام حرصم رو سر خودم خالی کنم.
- اره می‌دونم می‌دونم من! خیلی، خاک تو سرم! اصلا انشاالله بمیرم انقدر ساده نباشم! خدایا وقتی داشتی سادگی می‌دادی چرا انقدر به من زیاد دادی؟ الان دارم همش و بالا میارم!
خان با بهت نگاهم می‌کرد و من واقعی واقعی خسته شده بودم.
- باباجون می‌تونی یه تنبیه خوب برام در نظر بگیری؟ چون اگه تو نگی خودم میگم.
نامردی نمی‌کنه و با اخم میگه.
- تنبیه دارم!
مکث می‌کنه و روی صندلی مشکی رنگ می‌شینه.
- تنبیه‌ات اینه هر چقدرم سخت باشه بشی گیتی قبلی!
با ترس نگاهش می‌کنم و با صدای گرفته میگم.
- نه!
***
مجبورم کرده یه شومیز زرد قناری بپوشم و با پاشنه‌بلند‌های لیمویی و ناخن‌های بلند، پا*ر*تی بیام!
پدربزرگم، پدربزرگ‌های قدیم! نمی‌دونم کی و چجوری انقدر اوپن‌مایند* شد! هزارتا زهرماری از اونایی که هانیه که به اصلاح قبلا مامانم بود نمی‌ذاشت با آزیتا حتی سمتشون بریم، می‌خورن. بی‌خیال مثل این قناری‌های تنها روی مبل هم رنگ خودم نشستم و خودم و لعنت می‌کنم برای اینکه به خان بزرگ گفتم برام تنبیه در نظر بگیره! اینجا نیروی درونیم باید بیاد بگه از این به بعد دیگه حرف نزن یا خیلی زیبا خفه شو رو برام به کار ببره.
__________________________
اوپن مایند: به شخص یا اشخاصی گفته می‌شود که افکارات قدیمی ندارند و به روز و روشن فکر هستند.
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
طراح آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
995
لایک‌ها
3,311
امتیازها
73
محل سکونت
سیاره یک عدد توت فرنگی🍓
کیف پول من
58,902
Points
1,384
همزمان که به جوونای جلف نگاه می‌کنم با خودم مقایسشون می.کنم‌‌. یا اینا جوونی نمی‌کنن یا من جوونی نکردم! که البته گزینه دوم خیلی راحت‌تر قبول میشه! انقدر خوشحالن که شک می‌کنم اصلاً غمی هم داشته باشن تو زندگیشون؟! ‌همین بین که تو فکرم یه پسر با تیشرت قرمز میاد سمتم و با جلفیت تمام! میگه:
- عزیزم چطوری؟ چرا مثل این جوجه کوچولو‌ها یه گوشه جمع شدی؟
صورتم رو جمع می‌کنم و به دروغ میگم.
- جوجه رو وقتی شوهرم اومد بهت نشون میده.
می‌تونم ریختن دونه دونه برگ‌هاش رو ببینم برای همین زود از صح*نه دور میشه. خوشحال با توجه به شوهر الکیم دوباره روی مبل می‌شینم؛ اما آنچنان طولی نمی‌کشه که شوهر عزیزم رو می‌بینم‌. مثل مرغ دست‌هام رو براش توی هوا تکون میدم و اونم مثل بچه‌هایی که مامانشون رو دیدن میاد و بغلم می‌پره.
- آی! گیتی چطوری؟ چقدر دلم تنگ شده بود برات!
قیافش از یک سال پیش خیلی تغییر کرده یه مقدار ریش دراورده و پیراهن زرد توی تنش به جای قناری شبیه موز کردتش.
- منم دلم برات تنگ شده بود! اولش برای تنبیه خان ناراحت بودم؛ اما الان می‌بینم چقدر دوست داشتم ببینمت.
با جذابیت تمام دستش رو توی موهاش می‌کنه و با لبخند میگه:
- خلاصه که الان اینجام و قراره مثل قبل کلی شیطونی بکنیم!
چشمکی می‌زنه و با دستش به دختر‌ها اشاره می‌کنه.
- اونا شبیه انجلینا جولی شدن تو شبیه قناری!
ریز میخنده اما اخم می‌کنم و با ناز ل*ب می‌زنم.
- گرشا! اذیتم نکن.
می‌خنده و میگه:
- می‌دونم تو هم تو دلت موز صدام می‌کنی! گودرزه دیگه متوجه نیست که! هی بهش گفتم خان زشته من زرد بپوشم شبیه موز پو*ست نکرده میشم!
با ترس می‌گم.
- اوا خاک به سرم جلو خودش نگی گودرز! می‌گیره قطعه قطعه‌ات می‌کنه‌ها گرشا!
کد:
همزمان که به جوونای جلف نگاه می‌کنم با خودم مقایسشون می.کنم‌‌. یا اینا جوونی نمی‌کنن یا من جوونی نکردم! که البته گزینه دوم خیلی راحت‌تر قبول میشه! انقدر خوشحالن که شک می‌کنم اصلاً غمی هم داشته باشن تو زندگیشون؟! ‌همین بین که تو فکرم یه پسر با تیشرت قرمز میاد سمتم و با جلفیت تمام! میگه:
- عزیزم چطوری؟ چرا مثل این جوجه کوچولو‌ها یه گوشه جمع شدی؟
صورتم رو جمع می‌کنم و به دروغ میگم.
- جوجه رو وقتی شوهرم اومد بهت نشون میده.
می‌تونم ریختن دونه دونه برگ‌هاش رو ببینم برای همین زود از صح*نه دور میشه. خوشحال با توجه به شوهر الکیم دوباره روی مبل می‌شینم؛ اما آنچنان طولی نمی‌کشه که شوهر عزیزم رو می‌بینم‌. مثل مرغ دست‌هام رو براش توی هوا تکون میدم و اونم مثل بچه‌هایی که مامانشون رو دیدن میاد و بغلم می‌پره.
- آی! گیتی چطوری؟ چقدر دلم تنگ شده بود برات!
قیافش از یک سال پیش خیلی تغییر کرده یه مقدار ریش دراورده و پیراهن زرد توی تنش به جای قناری شبیه موز کردتش.
- منم دلم برات تنگ شده بود! اولش برای تنبیه خان ناراحت بودم؛ اما الان می‌بینم چقدر دوست داشتم ببینمت.
با جذابیت تمام دستش رو توی موهاش می‌کنه و با لبخند میگه:
- خلاصه که الان اینجام و قراره مثل قبل کلی شیطونی بکنیم!
چشمکی می‌زنه و با دستش به دختر‌ها اشاره می‌کنه.
- اونا شبیه انجلینا جولی شدن تو شبیه قناری!
ریز میخنده اما اخم می‌کنم و با ناز ل*ب می‌زنم.
- گرشا! اذیتم نکن.
می‌خنده و میگه:
- می‌دونم تو هم تو دلت موز صدام می‌کنی! گودرزه دیگه متوجه نیست که! هی بهش گفتم خان زشته من زرد بپوشم شبیه موز پو*ست نکرده میشم!
با ترس می‌گم.
- اوا خاک به سرم جلو خودش نگی گودرز! می‌گیره قطعه قطعه‌ات می‌کنه‌ها گرشا!
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
طراح آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
995
لایک‌ها
3,311
امتیازها
73
محل سکونت
سیاره یک عدد توت فرنگی🍓
کیف پول من
58,902
Points
1,384
با لبخند می‌گه:
- ولش کن بابا، بیا برقصیم.
دستم رو می‌گیره و شروع می‌کنه به تکون دادن کمرش پاهاش رو صد و هشتاد درجه باز می‌کنه و دادی میزنه که همه نگاه‌ها میخ ما می‌شه.
- پسره دیوونه‌ای چیزیه خدا؟ داری چیکار می‌کنی؟ گرشا!
با خنده می‌گه:
- گیتی با این لباس زرد ر*ق*ص اُردکی چه باحال بشه!
با تعجب می‌گم:
- اُردکی؟
سرش رو تکون میده و دستاش رو زیر بغلش می‌زنه مثل بال‌های اردک تکونشون میده و بالا و پایین می‌پره.
- یا خدا!
همون‌جوری که می‌رقصه با خنده می‌گه:
- گیتی برگات ریخته‌ها! خودتم فکر نمی‌کردی ر*ق*ص اُردکی بلد باشم نه؟
سرم رو به علامت نه بابا تکون میدم و با بهت به عجوبه بی‌مغز روبه‌روم خیره می‌شم.
***
مامان وقتی گرشا رو می‌بینه انگاری که بهش یه دنیا رو داده باشن، خوشحال میشه! مطمئنم یاد روزی افتاد که من و حامله بود و با بدبختی دنبال یه سرپناه بود تا گریه‌هاش رو خالی بکنه؛ اما گرشا رو پیدا کرد پسر بچه شیطونی که مادر و پدرش توی اتش‌سوزی مرده بودن. درسته تا چند سال پیش گرشا رو نمی‌شناختم اما وقتی فهمیدم از بچگی مثل داداشم بوده عاشقش شدم حداقل می‌دونم یه داداش دارم که نزاره مثل مامانم بازم سختی بکشم. این خاطرات رو هزار بار برام گفته ولی می‌دونم بازم تو فکر رفته‌. گرشا متوجه حضور نداشتن خان میشه و همزمان که روی مبل‌های مشکی نشسته میگه:
- گودرز نیست؟
مامان که روی ویلچر نشسته و ویلچرش رو تا اخر نزدیک گرشا کرده می‌زنه رو گونه‌اش و میگه:
- خدا مرگم بده! بچه، جلو خودش نگی.
گرشا می‌خنده و به من خیره میشه.
- خبری از پرداد نداری؟ سونیا چی؟
با بغض می‌گم.
- حالم یه کم بهتره!
متوجه بد بودن حالم میشه و با خنده میگه:
- این پیراهن زرد چی بود گودرز گیر داده بود بپوشیم؟
کد:
با لبخند می‌گه:
- ولش کن بابا، بیا برقصیم.
دستم رو می‌گیره و شروع می‌کنه به تکون دادن کمرش پاهاش رو صد و هشتاد درجه باز می‌کنه و دادی میزنه که همه نگاه‌ها میخ ما می‌شه.
- پسره دیوونه‌ای چیزیه خدا؟ داری چیکار می‌کنی؟ گرشا!
با خنده می‌گه:
- گیتی با این لباس زرد ر*ق*ص اُردکی چه باحال بشه!
با تعجب می‌گم:
- اُردکی؟
سرش رو تکون میده و دستاش رو زیر بغلش می‌زنه مثل بال‌های اردک تکونشون میده و بالا و پایین می‌پره.
- یا خدا!
همون‌جوری که می‌رقصه با خنده می‌گه:
- گیتی برگات ریخته‌ها! خودتم فکر نمی‌کردی ر*ق*ص اُردکی بلد باشم نه؟
سرم رو به علامت نه بابا تکون میدم و با بهت به عجوبه بی‌مغز روبه‌روم خیره می‌شم.
***
مامان وقتی گرشا رو می‌بینه انگاری که بهش یه دنیا رو داده باشن، خوشحال میشه! مطمئنم یاد روزی افتاد که من و حامله بود و با بدبختی دنبال یه سرپناه بود تا گریه‌هاش رو خالی بکنه؛ اما گرشا رو پیدا کرد پسر بچه شیطونی که مادر و پدرش توی اتش‌سوزی مرده بودن. درسته تا چند سال پیش گرشا رو نمی‌شناختم اما وقتی فهمیدم از بچگی مثل داداشم بوده عاشقش شدم حداقل می‌دونم یه داداش دارم که نزاره مثل مامانم بازم سختی بکشم. این خاطرات رو هزار بار برام گفته ولی می‌دونم بازم تو فکر رفته‌. گرشا متوجه حضور نداشتن خان میشه و همزمان که روی مبل‌های مشکی نشسته میگه:
- گودرز نیست؟
مامان که روی ویلچر نشسته و ویلچرش رو تا اخر نزدیک گرشا کرده می‌زنه رو گونه‌اش و میگه:
- خدا مرگم بده! بچه، جلو خودش نگی.
گرشا می‌خنده و به من خیره میشه.
- خبری از پرداد نداری؟ سونیا چی؟
با بغض می‌گم.
- حالم یه کم بهتره!
متوجه بد بودن حالم میشه و با خنده میگه:
- این پیراهن زرد چی بود گودرز گیر داده بود بپوشیم؟
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
طراح آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
995
لایک‌ها
3,311
امتیازها
73
محل سکونت
سیاره یک عدد توت فرنگی🍓
کیف پول من
58,902
Points
1,384
می‌خندم و میگم:
- بابا جونه دیگه یهو تصمیم می‌گیره چه حرکتی بزنه.
- اخه اینم حرکته؟ نه تو بگو پیراهن زرد حرکته؟ بیشتر تخریب شخصیتی می‌خواست بکنه‌ها.
وقتی با لبخند نگاهش می‌کنم میگه:
- من میرم بخوابم خسته شدم گودرز اومد صبح می‌بینمش‌.
با چشم‌های گرد نگاهش می‌کنم اما بی‌توجه به سمت اتاقش میره.
- معصومه میشه بیای مامان رو ببری؟ خوابش میاد.
معصومه به سرعت وارد میشه و ویلچر مامان رو می‌گیره و از اتاق خارج میشه.
***
*آتش*
با هزار‌تا بدبختی توی یه منطقه ساکت باهاش قرار گذاشته بودم. وقتی با گرشا از ماشین پیاده شد خوشحال شدم که بعد از شنیدن این راز نمی‌شکنه، حداقل بیشتر از الان اسیب نمی‌بینه! آیلین با مادرش سوار ماشین بودن‌. گرشا تیپ خاکستری زده بود و موهاش رو حالت داده بود تغییر چندانی از چند سال پیش که دیدمش نکرده بود فقط شاید کمی از نظر قیافه پخته‌تر بود. گیتی یه لباس سفید با مانتوی ابی پوشیده بود‌‌.
- چی می‌خوای؟ حوصله مسخره‌ بازی‌هات رو ندارم.
با عجز می‌نالم.
- به خدا مسخره بازی نیست!
- اون دفعه هم همین رو گفتی! من سرگرمی خوبیم نه؟
با عصبانیت بهش خیره می‌شم.
- گیتی چه بخوای چه نخوای تو همین امروز این راز بزرگ رو می‌فهمی، چون من دیگه خسته شدم نمی‌تونم تنهایی این مشکلات رو به دوش بکشم.
گرشا با عصبانیت فریاد می‌کشه.
- چرا انقدر پرویی مر*تیکه؟ مشکلات رو تنهایی به دوش بکشی؟ داری از چی صحبت می‌کنی؟ از مشکلاتی که گیتی خودش به تنهایی تحملشون کرد؟ تو دیگه واقعا پرویی.
می‌خوام جوابش رو بدم اما با صدای آزیتا متوجه پیاده شدنش از ماشین میشم.
- گرشا! وقتی متوجه بشی اون مشکلات گیتی جلوی این اتفاق هیچی نیست!
بهت رو توی چشم‌های هردوشون می‌بینم. گیتی با ترکیبی از بهت، ترس، تعجب و بغض به آزیتا خیره شده.
- تو... تو... این... یه... یه توهمه؟ نه!
تکرار می‌کنه.
- تو... مردی!
صورتش به زردی می‌زنه و انگار شُک بزرگی بهش وارد شده باشه با زانو روی زمین می‌افته. با سرعت به سمتش میرم و توی بغلم می‌گیرمش این بین گرشا محکم به شونم می‌زنه و گیتی رو از من فاصله میده.
- کنار برو!
با دست چند باری روی صورت گیتی می‌زنه و با داد میگه:
- اب دارید؟
ازیتا سرش رو تند تکون میده و به سمت ماشین میره از صندلی رانند اب معدنی رو بر می‌داره و به گرشا میده. گرشا مقداری اب به صورت گیتی می‌پاچه و میگه:
- گیتی! گیتی!
چشم‌هاش رو باز می‌کنه و گنگ بیان می‌کنه.
- دیدی اون زنده‌است!
***
کد:
می‌خندم و میگم:
- بابا جونه دیگه یهو تصمیم می‌گیره چه حرکتی بزنه.
- اخه اینم حرکته؟ نه تو بگو پیراهن زرد حرکته؟ بیشتر تخریب شخصیتی می‌خواست بکنه‌ها.
وقتی با لبخند نگاهش می‌کنم میگه:
- من میرم بخوابم خسته شدم گودرز اومد صبح می‌بینمش‌.
با چشم‌های گرد نگاهش می‌کنم اما بی‌توجه به سمت اتاقش میره.
- معصومه میشه بیای مامان رو ببری؟ خوابش میاد.
معصومه به سرعت وارد میشه و ویلچر مامان رو می‌گیره و از اتاق خارج میشه.
***
*آتش*
با هزار‌تا بدبختی توی یه منطقه ساکت باهاش قرار گذاشته بودم. وقتی با گرشا از ماشین پیاده شد خوشحال شدم که بعد از شنیدن این راز نمی‌شکنه، حداقل بیشتر از الان اسیب نمی‌بینه! آیلین با مادرش سوار ماشین بودن‌. گرشا تیپ خاکستری زده بود و موهاش رو حالت داده بود تغییر چندانی از چند سال پیش که دیدمش نکرده بود فقط شاید کمی از نظر قیافه پخته‌تر بود. گیتی یه لباس سفید با مانتوی ابی پوشیده بود‌‌.
- چی می‌خوای؟ حوصله مسخره‌ بازی‌هات رو ندارم.
با عجز می‌نالم.
- به خدا مسخره بازی نیست!
- اون دفعه هم همین رو گفتی! من سرگرمی خوبیم نه؟
با عصبانیت بهش خیره می‌شم.
- گیتی چه بخوای چه نخوای تو همین امروز این راز بزرگ رو می‌فهمی، چون من دیگه خسته شدم نمی‌تونم تنهایی این مشکلات رو به دوش بکشم.
گرشا با عصبانیت فریاد می‌کشه.
- چرا انقدر پرویی مر*تیکه؟ مشکلات رو تنهایی به دوش بکشی؟ داری از چی صحبت می‌کنی؟ از مشکلاتی که گیتی خودش به تنهایی تحملشون کرد؟ تو دیگه واقعا پرویی.
می‌خوام جوابش رو بدم اما با صدای آزیتا متوجه پیاده شدنش از ماشین میشم.
- گرشا! وقتی متوجه بشی اون مشکلات گیتی جلوی این اتفاق هیچی نیست!
بهت رو توی چشم‌های هردوشون می‌بینم. گیتی با ترکیبی از بهت، ترس، تعجب و بغض به آزیتا خیره شده.
- تو... تو... این... یه... یه توهمه؟ نه!
تکرار می‌کنه.
- تو... مردی!
صورتش به زردی می‌زنه و انگار شُک بزرگی بهش وارد شده باشه با زانو روی زمین می‌افته. با سرعت به سمتش میرم و توی بغلم می‌گیرمش این بین گرشا محکم به شونم می‌زنه و گیتی رو از من فاصله میده.
- کنار برو!
با دست چند باری روی صورت گیتی می‌زنه و با داد میگه:
- اب دارید؟
ازیتا سرش رو تند تکون میده و به سمت ماشین میره از صندلی راننده اب معدنی رو بر می‌داره و به گرشا میده. گرشا مقداری اب به صورت گیتی می‌پاچه و میگه:
- گیتی! گیتی!
چشم‌هاش رو باز می‌کنه و گنگ بیان می‌کنه.
- دیدی اون زنده‌است!
***
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
بالا