...آمد و ملودی صدای بیبی همیشه پسر دوست که قربان صدقه آن پسرک دوزاری شهری میرفت!
خورشید با عصبانیت کتاب تاریخش را بست و با خشم بلند شد. ل*ب پنجره رفت و آرام گوشهای از پرده را کنار زد. سپهراد را دید که مشغول چاپلوسی بود و در حال پهن کردن رختهای شسته شده!
#انجمن_تک_رمان
#مهدیس_امیرخانی
#افول_خور