Usage for hash tag: انجمن_تک_رمان

ساعت تک رمان

  1. Ayli

    درحال تایپ رمان دلدار بانو | آیلی کاربر انجمن تک رمان

    ...پسرم، مراقب باش سرت را بر باد ندهی. و به دنبال حرفش فورا بیرون رفت و حتی فرصت فکر کردن را به من نداد، بر تخت نشستم و با اخم بر جای خالی مادر زل زدم این حرفش چه معنی می‌داد؟ #دلدار_بانو #انجمن_تک_رمان #آیلی_فام حالا که تا اینجا اومدی نظر نشه فراموششjr2z https://forums.taakroman.ir/threads/28281/
  2. Ayli

    درحال تایپ رمان دلدار بانو | آیلی کاربر انجمن تک رمان

    ...از گلم شکفت و با خوشحالی ملافه را برداشتم، سرم را بلند کردم‌ و فراز را دیدم که با تعجب نگاهش میان من و رخت‌ها در گردش است با تعجب ل*ب زد: - این‌ها چه هستند؟! خنده بی‌صدایی کردم و در حالی که ملافه را تکان می‌دادم گفتم: - رخت، بهانه‌ای برای خارج شدن از خانه! #دلدار_بانو #انجمن_تک_رمان...
  3. Leila.Novel

    فعال رمان یادگارهای کبود | لیلا مرادی کاربر انجمن تک رمان

    ...و بعد مدت‌ها بستنی بر ب*دن زدند. حنانه می‌ترسید که خانواده‌اش از وجود سیامک باخبر شوند، او هم با چشمانش به او دل‌گرمی داد که نگران نباشد و حتی اگر هم بفهمند اتفاق بدی قرار نیست بیفتد. در سرویس کافه بودند که دستش را گرفت، از سردی‌اش جا خورد. - چرا یخی دختر؟ #انجمن_تک_رمان #یادگارهای_کبود...
  4. Leila.Novel

    فعال رمان یادگارهای کبود | لیلا مرادی کاربر انجمن تک رمان

    ...میان سبزه و لای درختان به گوششان رسید. حنانه دست از حرف زدن کشید هر دو به سمت صدا چرخیدند که با قیافه آقای دکتر و یا همان سیامک رو‌به‌رو شدند. با آب‌میوه‌های درون دستش، نمی‌توانست چشم از حنانه بگیرد. نگاه گرمش سوسو میزد؛ انگار هزاران حرف در درونش داشت. #انجمن_تک_رمان #یادگارهای_کبود #لیلا_مرادی
  5. Leila.Novel

    فعال رمان یادگارهای کبود | لیلا مرادی کاربر انجمن تک رمان

    ...خودم شعر می‌خوندم که سر و کله‌ی آقا بلند شد، نگو از اول داشت من رو می‌پایید. اولش گارد گرفتم و گفتم این‌جا چی می‌خوای؟ اون هم پایه‌ی کل‌کل بود، هر چی می‌گفتم یه جواب توی آستینش داشت؛ این‌قدر که حرصم گرفت و هلش دادم... . به میان حرفش پرید: - کجا انداختیش؟ #انجمن_تک_رمان #یادگارهای_کبود...
  6. Ayli

    درحال تایپ رمان دلدار بانو | آیلی کاربر انجمن تک رمان

    ...دلیل نمی‌شود چون من عاشق تو هستم تو نیز عاشق من باشی. به قصد رفتن بلند شد که رعد و برق وحشناکی زد و باران شروع به باریدن کرد، اما او بی‌توجه راه خروج را در پیش گرفت. خوشحال میشم با نظرتون بهم انگیزه بدید Dj): https://forums.taakroman.ir/threads/28281/ #دلدار_بانو #انجمن_تک_رمان #آیلی_فام
  7. زهراآسبان

    درحال تایپ رمان سولین| زهرا آسبان کاربر انجمن تک رمان

    ...زانویش نشست با دست موهای پناه که صورتش را پوشانده بود را کناری زد و با نگرانی که در کلمه‌هایش بی‌داد می‌کرد گفت: - پناهم، یکی یدونم، دخترکم ببخش که سپهر این حرف‌ها رو بهت زد، ببخش که ناراحتت کرد، ببخش که روز اول حضورت تو خونه این‌جوری برات رقم خورد! #زهراـ‌آسبان #رمان‌ـ‌سولین #انجمن_تک_رمان
  8. Richette

    حرفه‌ای رمان کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن تک رمان

    ...غم‌انگیز سفارت دیدم! من در اون روز، کسی رو ملاقات کردم که مطمئناً گزینه‌‌ی خوبی برای همراهی ژنرال بود... . میگل، با نادیده گرفتن نگاه خیره‌ی اطرافیانش، به لبخندش عمق بیشتری بخشید و ادامه داد: - کسی که به اسم وظیفه، حق زندگی رو از افرادش سلب می‌کنه! #رمان_کاراکال #اثر_حدیثه_شهبازی...
  9. Richette

    حرفه‌ای رمان کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن تک رمان

    ...که در جریان بود، گفت: - شناختن اون آدم چه فایده‌ای براتون داره؟ پوزخندزنان، بر روی پاشنه‌ی پایش چرخید و به میگل نگاه کرد. در همان حال، سرتاپایش را از نظر گذراند و با لحن تلخی ادامه داد: - از الآن تا هروقت که بخواید، می‌تونید بهش زل بزنید! #رمان_کاراکال #اثر_حدیثه_شهبازی #انجمن_تک_رمان
  10. Fatemeh.fattahi

    VIP رمان بطن دالان تاریکی(جلداول) | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...این‌قدر بی‌رحم باشی؟ می‌دونی اگه ملکه‌شون همه چیز و کاری که می‌خوام بکنم رو بفهمه چه بلایی سرش میاد؟ می‌دونی اگه اون هم بهم وابسته بشه و ملکه‌شون باز هم بفهمه چی میشه؟ اون‌ها هم مثل ما این رو یه خیانت می‌دونن. این‌جوری جونش توی خطره. می‌فهمی؟ #بطن_دالان_تاریکی #به‌قلم_فاطمه_فتاحی...
بالا