کتاب در حال تایپ کتاب باشگاه پنج صبحی‌ها | اثر رابین شارما

  • نویسنده موضوع halcyon
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 116
  • بازدیدها 642
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

کتاب های درخواستی در حال تایپ

halcyon

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
طراح انجمن
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
تایپیست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,359
لایک‌ها
4,149
امتیازها
73
محل سکونت
میلان
وب سایت
forums.taakroman.ir
کیف پول من
87,196
Points
1,999
یک ماشین رولز رویس زغالی نزدیک آن ایستاد. مردی با لباس سفید از ماشین پیاده شد و خیلی با احترام به آن‌ها سلام کرد. مرد در حالی که وسایل آنها را در ماشین قرار میداد، با لهجه انگلیسی گفت:
- خانم و آقا، صبحتان بخیر.
هنرمند پرسید:
- خود ولگردش کو؟
راننده نتوانست جلوی خندهاش را بگیرد، اما خیلی سریع به خودش آمد.
- ببخشید قربان. آقای رایلی¹ خیلی لباس‌ها ساده‌ای میپوشد. او وقتی میخواهد استقامت را تمرین کند، این کار را انجام میدهد. او زندگی بسیار خاصی دارد و عادت دارد به هر چیزی میخواهد برسد. او هر چند وقت یک بار، کارهایی را انجام میدهد تا مطمئن شود که فروتنی و تواضع دارد. باید بگویم این جذابیت عجیب اوست. آقای رایلی از من خواست تا اینها را به شما بدهم.
سپس راننده، دو پاکت را به آنها داد که از بهترین کاغذها ساخته شده بودند. وقتی پاکتها را باز کردند، این کلمات را دیدند:
سلام رفقا. امیدوارم حالتان عالی باشد. دیروز نمیخواستم شما را بترسانم. من به طور داوطلبانه به خودم سختی میدهم، خواه با پوششی که دیروز داشتم، یا با هفتهای یک روز غذا نخوردن و
یا یک بار در ماه روی زمین خوابیدن. و این من را قوی و منضبط میکند و من را روی اولویت‌های
________________________
¹Riley
کد:
یک ماشین رولز رویس زغالی نزدیک آن ایستاد. مردی با لباس سفید از ماشین پیاده شد و خیلی با احترام به آن‌ها سلام کرد. مرد در حالی که وسایل آنها را در ماشین قرار میداد، با لهجه انگلیسی گفت:

- خانم و آقا، صبحتان بخیر.

هنرمند پرسید:

- خود ولگردش کو؟

راننده نتوانست جلوی خندهاش را بگیرد، اما خیلی سریع به خودش آمد.

- ببخشید قربان. آقای رایلی¹ خیلی لباس‌ها ساده‌ای میپوشد. او وقتی میخواهد استقامت را تمرین کند، این کار را انجام میدهد. او زندگی بسیار خاصی دارد و عادت دارد به هر چیزی میخواهد برسد. او هر چند وقت یک بار، کارهایی را انجام میدهد تا مطمئن شود که فروتنی و تواضع دارد. باید بگویم این جذابیت عجیب اوست. آقای رایلی از من خواست تا اینها را به شما بدهم.

سپس راننده، دو پاکت را به آنها داد که از بهترین کاغذها ساخته شده بودند. وقتی پاکتها را باز کردند، این کلمات را دیدند:

سلام رفقا. امیدوارم حالتان عالی باشد. دیروز نمیخواستم شما را بترسانم. من به طور داوطلبانه به خودم سختی میدهم، خواه با پوششی که دیروز داشتم، یا با هفتهای یک روز غذا نخوردن و

یا یک بار در ماه روی زمین خوابیدن. و این من را قوی و منضبط میکند و من را روی اولویت‌های

________________________

¹Riley
#کتاب_باشگاه_پنج_صبحی‌ها
#رابین_شارما
#مهدی_قراچه_داغی
#ملینا_نامور
#انجمن‌_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

halcyon

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
طراح انجمن
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
تایپیست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,359
لایک‌ها
4,149
امتیازها
73
محل سکونت
میلان
وب سایت
forums.taakroman.ir
کیف پول من
87,196
Points
1,999
زندگی‌ام متمرکز نگاه میداد. به هرحال، امیدوارم پرواز فوق‌العاده‌ای داشته باشید. خیلی زود شما را در بهشت اینجا میبینم.
راننده ادامه داد:
- خواهشاً فراموش نکنید که ظاهر افراد میتواند شما را گول بزند و لباس انسان، شخصیت او را نمیسازد. شما دیروز با یک انسان فوق‌العاده دیدار کردید. ظاهر افراد، واقعاً کیفیت آنها را نشان نمیدهند.آقای رایلی بسیار مؤدب و محترم هستند و هرگز حرفی را که میخواهم بزنم، به شما نخواهد گفت. اما این شخصی که شما آن را ولگرد صدا میکنید، یکی از ثروتمندترین افراد دنیاست.
کارآفرین که بسیار تعجب کرده بود، پرسید:
- جدی میگی؟
راننده، در حالی که درِ خودرو را باز میکرد و با احترام به آنها تعارف میکرد تا سوار شوند، مؤدبانه پاسخ داد:
- بله. کاملاً جدی هستم.
صندلی‌ها بوی خوش چرم تازه میدادند. قابکارى چوبی آن، به نظر دست‌ساز بود و گویی توسط یک خانواده هنرمند ساخته شده بود که شهرت خودشان را به خاطر وسواسشان روی زیبایی این
اثر به دست آورده بودند.آقای رایلی، سال قبل به این ثروت رسیدند. او همچنین یکی از سرمایه‌گذاران شرکتی است که
حالا در سرتاسر دنیا مورد تحسین است. متأسفانه نمیتوانم اسم شرکت را بگویم و اگر آقای رایلی بداند در مورد مسائل مالی با شما صحبت کرده‌ام، واقعاً از من ناامید میشوند. او تنها به من گفت
کد:
زندگی‌ام متمرکز نگاه میداد. به هرحال، امیدوارم پرواز فوق‌العاده‌ای داشته باشید. خیلی زود شما را در بهشت اینجا میبینم.

راننده ادامه داد:

- خواهشاً فراموش نکنید که ظاهر افراد میتواند شما را گول بزند و لباس انسان، شخصیت او را نمیسازد. شما دیروز با یک انسان فوق‌العاده دیدار کردید. ظاهر افراد، واقعاً کیفیت آنها را نشان نمیدهند.آقای رایلی بسیار مؤدب و محترم هستند و هرگز حرفی را که میخواهم بزنم، به شما نخواهد گفت. اما این شخصی که شما آن را ولگرد صدا میکنید، یکی از ثروتمندترین افراد دنیاست.

کارآفرین که بسیار تعجب کرده بود، پرسید:

- جدی میگی؟

راننده، در حالی که درِ خودرو را باز میکرد و با احترام به آنها تعارف میکرد تا سوار شوند، مؤدبانه پاسخ داد:

- بله. کاملاً جدی هستم.

صندلی‌ها بوی خوش چرم تازه میدادند. قابکارى چوبی آن، به نظر دست‌ساز بود و گویی توسط یک خانواده هنرمند ساخته شده بود که شهرت خودشان را به خاطر وسواسشان روی زیبایی این

اثر به دست آورده بودند.آقای رایلی، سال قبل به این ثروت رسیدند. او همچنین یکی از سرمایه‌گذاران شرکتی است که

حالا  در سرتاسر دنیا مورد تحسین است. متأسفانه نمیتوانم اسم شرکت را بگویم و اگر آقای رایلی بداند در مورد مسائل مالی با شما صحبت کرده‌ام، واقعاً از من ناامید میشوند. او تنها به من گفت
#کتاب_باشگاه_پنج_صبحی‌ها
#رابین_شارما
#مهدی_قراچه_داغی
#ملینا_نامور
#انجمن‌_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

halcyon

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
طراح انجمن
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
تایپیست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,359
لایک‌ها
4,149
امتیازها
73
محل سکونت
میلان
وب سایت
forums.taakroman.ir
کیف پول من
87,196
Points
1,999
که با احترام با شما رفتار کنم و شما را از خلوص نیت ایشان آگاه کنم و شما را صحیح و سالم به آشیانه 21 ببرم.
هنرمند، در حالی که خیلی آرام سوار ماشین میشد، پرسید:
- آشیانه 21؟
- بله. این جایی است که آقای رایلی هواپیماهایش را نگاه میدارد. راننده خیلی مختصر جواب داد. کارآفرین پرسید:
- هواپیماها؟
پاسخ خیلی کوتاه بود:
- بله.
سکوتی در آنجا حاکم شده بود. هنرمند در حالی که بی‌هدف با بطری آب بازی میکرد، به بیرون پنجره نگاه میکرد. سال‌ها بود که طلوع آفتاب را ندیده بود. گفت:
- واقعاً خاص و زیباست. در این وقت روز، همه چیز خیلی آرام است. هیچ سر و صدایی نیست. واقعاً آرام است. گرچه در حال
حاضر خیلی خسته هستم، اما واقعاً میتوانم فکر کنم. همه چیز به نظر واضح‌تر است. میتوانم توجه کنم. انگار بقیه دنیا خواب است. چه آرامشی.
اشعه‌های کهربایی، رنگهای سماوی سپیده‌دم و آرامش این لحظه، او را دلگرم میکرد و البته او را تحت تأثیر قرار داده بود.
کارآفرین در حالی که با بی‌قرارى با گوشی‌اش بازی میکرد، از راننده پرسید:
- خوب کمی بیشتر درباره رئیست بگو
کد:
که با احترام با شما رفتار کنم و شما را از خلوص نیت ایشان آگاه کنم و شما را صحیح و سالم به آشیانه 21 ببرم.

هنرمند، در حالی که خیلی آرام سوار ماشین میشد، پرسید:

- آشیانه 21؟

- بله. این جایی است که آقای رایلی هواپیماهایش را نگاه میدارد. راننده خیلی مختصر جواب داد. کارآفرین پرسید:

- هواپیماها؟

پاسخ خیلی کوتاه بود:

- بله.

سکوتی در آنجا حاکم شده بود. هنرمند در حالی که بی‌هدف با بطری آب بازی میکرد، به بیرون پنجره نگاه میکرد. سال‌ها بود که طلوع آفتاب را ندیده بود. گفت:

- واقعاً خاص و زیباست. در این وقت روز، همه چیز خیلی آرام است. هیچ سر و صدایی نیست. واقعاً آرام است. گرچه در حال

حاضر خیلی خسته هستم، اما واقعاً میتوانم فکر کنم. همه چیز به نظر واضح‌تر است. میتوانم توجه کنم. انگار بقیه دنیا خواب است. چه آرامشی.

اشعه‌های کهربایی، رنگهای سماوی سپیده‌دم و آرامش این لحظه، او را دلگرم میکرد و البته او را تحت تأثیر قرار داده بود.

کارآفرین در حالی که با بی‌قرارى با گوشی‌اش بازی میکرد، از راننده پرسید:

- خوب کمی بیشتر درباره رئیست بگو
#کتاب_باشگاه_پنج_صبحی‌ها
#رابین_شارما
#مهدی_قراچه_داغی
#ملینا_نامور
#انجمن‌_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

halcyon

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
طراح انجمن
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
تایپیست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,359
لایک‌ها
4,149
امتیازها
73
محل سکونت
میلان
وب سایت
forums.taakroman.ir
کیف پول من
87,196
Points
1,999
- نمی‌توانم چیزهای زیادی بگویم. او ثروتی چندین میلیارد دلاری دارد و بیشتر پولش را به سازمان‌های خیریه بخشیده است. آقای رایلی جذابترین، بخشنده‌ترین و مهربان‌ترین فردی است که میشناسم. او اراده‌ای محکم و ارزش‌های تخطی‌ناپذیری مانند صداقت، همدلی، درستی و وفاداری دارد. و البته او مانند افراد بسیار بسیار بسیار ثروتمند، آدم عجیب و غریبی است.
کارآفرین گفت:
- موافقم. ما هم متوجه این موضوع شدیم. با این حال، میخواهم بدانم چرا میگویی انسان عجیبی است؟
راننده خیلی سریع پاسخ داد:
- خودتان متوجه میشوید.
سرانجام، آنها به فرودگاه خصوصی رسیدند. هیچ اثری از آقای رایلی نبود. راننده به سوی جت بزرگی رفت که کاملاً تمیز بود. تنها رنگی که دیده میشد، روی دم آن بود. با رنگ نارنجی نوشته
شده بود: »5AC».
کارآفرین، در حالی که گوشی‌اش در دستش بود، پرسید:
- این کلمات به چه معنا هستند؟
- این یعنی باشگاه 5 صبح.
- صبحتان را در اختیار داشته باشید تا زندگیتان را تجلی بخشید.«
این یکی از اصول همیشگی آقای رایلی است. و حالا متأسفانه باید با شما خداحافظی کنم.
و قبل از این که بارهایشان را به هواپیما ببرد، به زبان فرانسوی از آنها خداحافظی کرد.
کد:
- نمی‌توانم چیزهای زیادی بگویم. او ثروتی چندین میلیارد دلاری دارد و بیشتر پولش را به سازمان‌های خیریه بخشیده است. آقای رایلی جذابترین، بخشنده‌ترین و مهربان‌ترین فردی است که میشناسم. او اراده‌ای محکم و ارزش‌های تخطی‌ناپذیری مانند صداقت، همدلی، درستی و وفاداری دارد. و البته او مانند افراد بسیار بسیار بسیار ثروتمند، آدم عجیب و غریبی است.

کارآفرین گفت:

- موافقم. ما هم متوجه این موضوع شدیم. با این حال، میخواهم بدانم چرا میگویی انسان عجیبی است؟

راننده خیلی سریع پاسخ داد:

- خودتان متوجه میشوید.

سرانجام، آنها به فرودگاه خصوصی رسیدند. هیچ اثری از آقای رایلی نبود. راننده به سوی جت بزرگی رفت که کاملاً تمیز بود. تنها رنگی که دیده میشد، روی دم آن بود. با رنگ نارنجی نوشته

شده بود: »5AC».

کارآفرین، در حالی که گوشی‌اش در دستش بود، پرسید:

- این کلمات به چه معنا هستند؟

- این یعنی باشگاه 5 صبح.

- صبحتان را در اختیار داشته باشید تا زندگیتان را تجلی بخشید.«

 این یکی از اصول همیشگی آقای رایلی است. و حالا متأسفانه باید با شما خداحافظی کنم.

و قبل از این که بارهایشان را به هواپیما ببرد، به زبان فرانسوی از آنها خداحافظی کرد.
#کتاب_باشگاه_پنج_صبحی‌ها
#رابین_شارما
#مهدی_قراچه_داغی
#ملینا_نامور
#انجمن‌_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

halcyon

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
طراح انجمن
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
تایپیست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,359
لایک‌ها
4,149
امتیازها
73
محل سکونت
میلان
وب سایت
forums.taakroman.ir
کیف پول من
87,196
Points
1,999
دو خدمه خوش‌قیافه در کنار راهرو منتهی به کابین حرف میزدند. یکی از مهماندارها به هنرمند و کارآفرین حوله‌ی گرمی داد و در یک سینی نقره‌ای، به آنها قهوه تعارف کرد. مهماندار به زبان
روسی به آنها سلام گفت.
راننده در حالی که سوار ماشین میشد، گفت:
- از دیدار شما بسیار خوشحال شدم.
وقتی با آقای رایلی دیدار کردید، سلام گرم من را به او برسانید. در جزیره‌ى مورى تیوس به شما خوش بگذرد.
هر دو نفر با تعجب پرسیدند:
- جزیره ى مورى تیوس؟
هنرمند در حالی که وارد کابین میشد، گفت:
- همیشه میخواستم به آنجا بروم. کمی درباره آنجا مطالعه کرده‌ام. مکان پُربازدیدی است. حال و هوای فرانسوی. زیبایی محشر. و آنطور که میگویند، بسیاری از خوشحال‌ترین و خونگرم‌ترین افراد دنیا، در آنجا زندگی میکنند.
کارآفرین قهوه‌اش را مینوشید و به کابین خلبان‌ها نگاه میکرد، که داشتند کارهای قبل از پرواز را انجام میدادند. گفت:
- من هم کاملا متعجب هستم. شنیده‌ام که این جزیره بسیار باشکوه است و افراد آنجا بسیار دوستانه، خوب و مهربان هستند.
هواپیمای فِرست کالس، بعد از یک بلند شدن عالی، شروع به پرواز کرد. در حین پرواز،بهترین نو*شی*دنی‌ها، خاویار و لذیذترین غذاها را برای آنها آوردند. کارآفرین، کاملاً خرسند بود و خیلی
کمتر نگران شرکتش بود
کد:
دو خدمه خوش‌قیافه در کنار راهرو منتهی به کابین حرف میزدند. یکی از مهماندارها به هنرمند و کارآفرین حوله‌ی گرمی داد و در یک سینی نقره‌ای، به آنها قهوه تعارف کرد. مهماندار به زبان

روسی به آنها سلام گفت.

راننده در حالی که سوار ماشین میشد، گفت:

- از دیدار شما بسیار خوشحال شدم.

 وقتی با آقای رایلی دیدار کردید، سلام گرم من را به او برسانید. در جزیره‌ى مورى تیوس به شما خوش بگذرد.

هر دو نفر با تعجب پرسیدند:

- جزیره ى مورى تیوس؟

هنرمند در حالی که وارد کابین میشد، گفت:

- همیشه میخواستم به آنجا بروم. کمی درباره آنجا مطالعه کرده‌ام. مکان پُربازدیدی است. حال و هوای فرانسوی. زیبایی محشر. و آنطور که میگویند، بسیاری از خوشحال‌ترین و خونگرم‌ترین افراد دنیا، در آنجا زندگی میکنند.

کارآفرین قهوه‌اش را مینوشید و به کابین خلبان‌ها نگاه میکرد، که داشتند کارهای قبل از پرواز را انجام میدادند. گفت:

- من هم کاملا متعجب هستم. شنیده‌ام که این جزیره بسیار باشکوه است و افراد آنجا بسیار دوستانه، خوب و مهربان هستند.

هواپیمای فِرست کالس، بعد از یک بلند شدن عالی، شروع به پرواز کرد. در حین پرواز،بهترین نو*شی*دنی‌ها، خاویار و لذیذترین غذاها را برای آنها آوردند. کارآفرین، کاملاً خرسند بود و خیلی

کمتر نگران شرکتش بود
#کتاب_باشگاه_پنج_صبحی‌ها
#رابین_شارما
#مهدی_قراچه_داغی
#ملینا_نامور
#انجمن‌_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

halcyon

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
طراح انجمن
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
تایپیست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,359
لایک‌ها
4,149
امتیازها
73
محل سکونت
میلان
وب سایت
forums.taakroman.ir
کیف پول من
87,196
Points
1,999
بله، درسته که شاید الان زمان ایده.آلی برای تعطیالت و یادگیری در مورد فلسفه باشگاه 5 صبح و روش بنیادینی نبود که به آقای رایلی کمک کرده بود تا به فرد بسیار موفقی در تجارت و یک آدم
نوع‌دوست تبدیل شود. اما شاید الان زمانی عالی، برای دور شدن از واقعیت فعلی او بود و اینکه کشف کند چگونه موفق ترین، مؤثرترین و شادترین افراد این دنیا، روزهایشان را شروع میکنند.
کارآفرین بعد از نوشیدن مقداری آب، فیلمی را تماشا کرد و سپس به خواب عمیقی فرو رفت. هنرمند کتابی همراه خود داشت. اسم این کتاب استاد هنر شدن در تعطیلات¹ بود. او برای ساعت‌ها
این کتاب را خواند. واقعاً خواندن آن کتاب احساس خوبی به او میداد.پرواز بسیار خوب هدایت شد و فرود آنها کاملاً راحت بود. خلبان از طریق بلندگو اعلام کرد:
- به جزیره مورى تیوس خوش آمدید. باعث افتخار ماست که شما دو نفر همراه ما بودید. همانطور که دستیار شخصی آقای رایلی به ما گفتند، چند روز دیگر همدیگر را خواهیم دید. از شما تشکر
میکنم که با ما پرواز کردید و امیدواریم که سفری عالی داشته باشید.
مهماندار، آنها را تا ماشین بدرقه کرد و گفت:
- چمدانهایتان را خیلی زود تحویل جایگاه مهمان‌های آقای رایلی خواهیم داد.
کارآفرین در حالی که با خوشحالی عکس‌هایی از خودش میگرفت، گفت:
- همه چیز واقعاً عالی است.
______________________
¹Masters of Art in the Vatican
کد:
بله، درسته که شاید الان زمان ایده.آلی برای تعطیالت و یادگیری در مورد فلسفه باشگاه 5 صبح و روش بنیادینی نبود که به آقای رایلی کمک کرده بود تا به فرد بسیار موفقی در تجارت و یک آدم

نوع‌دوست تبدیل شود. اما شاید الان زمانی عالی، برای دور شدن از واقعیت فعلی او بود و اینکه کشف کند چگونه موفق ترین، مؤثرترین و شادترین افراد این دنیا، روزهایشان را شروع میکنند.

کارآفرین بعد از نوشیدن مقداری آب، فیلمی را تماشا کرد و سپس به خواب عمیقی فرو رفت. هنرمند کتابی همراه خود داشت. اسم این کتاب استاد هنر شدن در تعطیلات¹ بود. او برای ساعت‌ها

این کتاب را خواند. واقعاً خواندن آن کتاب احساس خوبی به او میداد.پرواز بسیار خوب هدایت شد و فرود آنها کاملاً راحت بود. خلبان از طریق بلندگو اعلام کرد:

- به جزیره مورى تیوس خوش آمدید. باعث افتخار ماست که شما دو نفر همراه ما بودید. همانطور که دستیار شخصی آقای رایلی به ما گفتند، چند روز دیگر همدیگر را خواهیم دید. از شما تشکر

میکنم که با ما پرواز کردید و امیدواریم که سفری عالی داشته باشید.

مهماندار، آنها را تا ماشین بدرقه کرد و گفت:

- چمدانهایتان را خیلی زود تحویل جایگاه مهمان‌های آقای رایلی خواهیم داد.

کارآفرین در حالی که با خوشحالی عکس‌هایی از خودش میگرفت، گفت:

- همه چیز واقعاً عالی است.

______________________

¹Masters of Art in the Vatican
#کتاب_باشگاه_پنج_صبحی‌ها
#رابین_شارما
#مهدی_قراچه_داغی
#ملینا_نامور
#انجمن‌_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

halcyon

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
طراح انجمن
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
تایپیست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,359
لایک‌ها
4,149
امتیازها
73
محل سکونت
میلان
وب سایت
forums.taakroman.ir
کیف پول من
87,196
Points
1,999
هنرمند در حالی که میان عکس کارآفرین می‌آمد و مانند عکس معروف آلبرت انیشتین زبانش را در میآورد، گفت:
- آره، کاملا موافقم.
زمانی که آنها سوار ماشین رنج روور بودند، مزارع نیشکر را میدیدند که باد مالیم اقیانوس هند آنها را به ر*ق*ص در میآورد. راننده آرام، کالهی سفید و اونیفورمی خاکستری به تن داشت. او
کاملا قوانین را رعایت میکرد. گرچه مشخص بود که سن راننده زیاد بود، اما مانند رانندهای جوان، کاملا با دقت آن را میراند.
آنها در مسیرشان از کنار چند روستا عبور کردند. گل‌های کاغذی در پیاده‌روها دیده میشد و بچه‌ها در فضای سبز کوچکی بازی میکردند. هر از گاهی، صدای خروس‌ها شنیده میشد و پیرمردهایی را میدیدید که روی صندلی‌های چوبیشان نشسته بودند. گروهی از پرندگان، ملودىوار آواز میخواندند و پروانه‌های زیبا در همه جا دیده میشدند. ماشین شاسی‌بلند آنها، از میان جمع اندکی رد شد و پسری لاغر که پاهایش برای بدنش بسیار دراز به نظر میرسیدند، سوار دوچرخه‌ای بود. و در جمعی دیگر، دخترانی را میدیدی که در آنجا ایستاده بودند. همه افراد آنجا، به نظر خوشحال بودند. آنها سرزندگی زیادی داشتند و این در جامعه ما که بسیار شلوغ و
ماشینی است، رایج نیست. ساحل‌های آنجا به طور وصف نکردنی، زیبا بودند. باغهای آنجا کاملاً باشکوه بودند و رشته کوه‌هایی بسیار زیبا در منظره آنجا دیده میشد.
کد:
هنرمند در حالی که میان عکس کارآفرین می‌آمد و مانند عکس معروف آلبرت انیشتین زبانش را در میآورد، گفت:

- آره، کاملا موافقم.

زمانی که آنها سوار ماشین رنج روور بودند، مزارع نیشکر را میدیدند که باد مالیم اقیانوس هند آنها را به ر*ق*ص در میآورد. راننده آرام، کالهی سفید و اونیفورمی خاکستری به تن داشت. او

کاملا قوانین را رعایت میکرد. گرچه مشخص بود که سن راننده زیاد بود، اما مانند رانندهای جوان، کاملا با دقت آن را میراند.

آنها در مسیرشان از کنار چند روستا عبور کردند. گل‌های کاغذی در پیاده‌روها دیده میشد و بچه‌ها در فضای سبز کوچکی بازی میکردند. هر از گاهی، صدای خروس‌ها شنیده میشد و پیرمردهایی را میدیدید که روی صندلی‌های چوبیشان نشسته بودند. گروهی از پرندگان، ملودىوار آواز میخواندند و پروانه‌های زیبا در همه جا دیده میشدند. ماشین شاسی‌بلند آنها، از میان جمع اندکی رد شد و پسری لاغر که پاهایش برای بدنش بسیار دراز به نظر میرسیدند، سوار دوچرخه‌ای بود. و در جمعی دیگر، دخترانی را میدیدی که در آنجا ایستاده بودند. همه افراد آنجا، به نظر خوشحال بودند. آنها سرزندگی زیادی داشتند و این در جامعه ما که بسیار شلوغ و

ماشینی است، رایج نیست. ساحل‌های آنجا به طور وصف نکردنی، زیبا بودند. باغهای آنجا کاملاً باشکوه بودند و رشته کوه‌هایی بسیار زیبا در منظره آنجا دیده میشد
#کتاب_باشگاه_پنج_صبحی‌ها
#رابین_شارما
#مهدی_قراچه_داغی
#ملینا_نامور
#انجمن‌_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

halcyon

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
طراح انجمن
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
تایپیست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,359
لایک‌ها
4,149
امتیازها
73
محل سکونت
میلان
وب سایت
forums.taakroman.ir
کیف پول من
87,196
Points
1,999
راننده سکوت خود را شکست و به اثری صخره‌ای، از چهره انسانی در یکی از قله‌ها اشاره کرد و است. گفت: این سازه را میبینید؟ اسمش پیتر بوث² اینجا دومین قله مرتفع مورى تیوس است.قله آنجا را میبینید؟ مانند سر انسان است، درسته؟
هنرمند گفت:
- آره، راست میگی.
راننده ادامه داد:
- وقتی در مدرسه ابتدایی بودیم، داستان مردی را شنیدیم که در پای کوه خوابش برد. وقتی بیدار شد، پرى و فرشته‌هایی را دید که اطراف او میرقصیدند. این موجودات، به او گفتند که هرگز به دیگران نگوید چه چیزی را دیده است، در غیر این صورت، تبدیل به سنگ میشود. مرد موافقت کرد، اما به خاطر هیجان تجربه اسرارآمیزی که داشت، قولش را شکست و به بسیاری
از دوستان نزدیکش گفت. متأسفانه آن موجودات، او را تبدیل به سنگ کردند. و شما حالا دارید به آن نگاه میکنید و این به تمام افراد یادآوری میکند تا روی حرف‌هایشان بمانند و به
قول‌هایشان احترام بگذارند.
ماشین شاسی‌بلند آن‌ها، از کنار گروهی دیگری عبور کرد. صدای موسیقی می‌آمد و جوانانی در حال ر*ق*ص بودند.
_______________________
²Pieter Both
کد:
راننده سکوت خود را شکست و به اثری صخره‌ای، از چهره انسانی در یکی از قله‌ها اشاره کرد و است. گفت: این سازه را میبینید؟ اسمش پیتر بوث² اینجا دومین قله مرتفع مورى تیوس است.قله آنجا را میبینید؟ مانند سر انسان است، درسته؟

هنرمند گفت:

- آره، راست میگی.

راننده ادامه داد:

- وقتی در مدرسه ابتدایی بودیم، داستان مردی را شنیدیم که در پای کوه خوابش برد. وقتی بیدار شد، پرى و فرشته‌هایی را دید که اطراف او میرقصیدند. این موجودات، به او گفتند که هرگز به دیگران نگوید چه چیزی را دیده است، در غیر این صورت، تبدیل به سنگ میشود. مرد موافقت کرد، اما به خاطر هیجان تجربه اسرارآمیزی که داشت، قولش را شکست و به بسیاری

از دوستان نزدیکش گفت. متأسفانه آن موجودات، او را تبدیل به سنگ کردند. و شما حالا دارید به آن نگاه میکنید و این به تمام افراد یادآوری میکند تا روی حرف‌هایشان بمانند و به

قول‌هایشان احترام بگذارند.

ماشین شاسی‌بلند آن‌ها، از کنار گروهی دیگری عبور کرد. صدای موسیقی می‌آمد و جوانانی در حال ر*ق*ص بودند.

_______________________

²Pieter Both
#کتاب_باشگاه_پنج_صبحی‌ها
#رابین_شارما
#مهدی_قراچه_داغی
#ملینا_نامور
#انجمن‌_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

halcyon

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
طراح انجمن
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
تایپیست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,359
لایک‌ها
4,149
امتیازها
73
محل سکونت
میلان
وب سایت
forums.taakroman.ir
کیف پول من
87,196
Points
1,999
کارآفرین گفت:
- داستان بسیار خوبی بود.
پنجره سمت او باز بود و باد به موهای موجی قهوه‌ای او میزد. صورت معمولاً چین‌دار او، به نظر کامالً صاف بود. حالا کلماتش را خیلی به آرامی می‌گفت. آرامش عجیبی در صدایش بود.
هنرمند گفت:
- هرگز چنین چیزی ندیده بودم. و حس و حالی که الان دارم، حسی کاملاً خالقانه را در درون من بر می‌انگیزد.
کارآفرین کمی به هنرمند نگاه کرد و سپس نگاهش را به سمت دریا برگرداند و با ملایمت لبخندی زد.
راننده از طریق تلفن ماشین گفت:
- پنج دقیقه مونده.
سپس به هر کدام از مسافرانش، دو لوح دست‌ساز داد و گفت: - - - لطفاً این‌ها را بخوانید.
روی آن لوح‌های فلزی، با ظرافت پنج جمله نوشته شده بود. در اینجا کلمات نوشته شده روی آن لوح‌ها را میبینید:
قانون اول
وابستگی به حواس‌پرتی، پایان خلاقیت شماست. امپراطورها و سازندگان تاریخ، هر روز قبل از سپیده‌دم، ساعتی را در آرامش برای خودشان اختصاص میدهند و خودشان را برای یک روز
کلاس جهانی آماده میکنند.
کد:
کارآفرین گفت:

- داستان بسیار خوبی بود.

 پنجره سمت او باز بود و باد به موهای موجی قهوه‌ای او میزد. صورت معمولاً چین‌دار او، به نظر کامالً صاف بود. حالا کلماتش را خیلی به آرامی می‌گفت. آرامش عجیبی در صدایش بود.

هنرمند گفت:

- هرگز چنین چیزی ندیده بودم. و حس و حالی که الان دارم، حسی کاملاً خالقانه را در درون من بر می‌انگیزد.

کارآفرین کمی به هنرمند نگاه کرد و سپس نگاهش را به سمت دریا برگرداند و با ملایمت لبخندی زد.

راننده از طریق تلفن ماشین گفت:

- پنج دقیقه مونده.

سپس به هر کدام از مسافرانش، دو لوح دست‌ساز داد و گفت: - - - لطفاً این‌ها را بخوانید.

روی آن لوح‌های فلزی، با ظرافت پنج جمله نوشته شده بود. در اینجا کلمات نوشته شده روی آن لوح‌ها را میبینید:

قانون اول

وابستگی به حواس‌پرتی، پایان خلاقیت شماست. امپراطورها و سازندگان تاریخ، هر روز قبل از سپیده‌دم، ساعتی را در آرامش برای خودشان اختصاص میدهند و خودشان را برای یک روز

کلاس جهانی آماده میکنند.
#کتاب_باشگاه_پنج_صبحی‌ها
#رابین_شارما
#مهدی_قراچه_داغی
#ملینا_نامور
#انجمن‌_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

halcyon

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
طراح انجمن
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
تایپیست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,359
لایک‌ها
4,149
امتیازها
73
محل سکونت
میلان
وب سایت
forums.taakroman.ir
کیف پول من
87,196
Points
1,999
قانون دوم
بهانه، هیچ سودی برای نبوغ ندارند. تنها به این دلیل که تاکنون عادت سحرخیزی را در خودتان رشد نداده‌اید، به این معنی نیست که نمیتوانید هرگز این کار را انجام دهید. بهانه‌ها را رها کنید و به یاد داشته باشید که پیشرفت‌های کوچک و پیوسته‌ی روزانه به نتایج بزرگ میرسند.

قانون سوم
تمام تغییرات در ابتدا سخت، در میانه آشفته و در پایان عالی هستند. هر چیزی که در حال حاضر برایتان آسان است، در ابتدا برایتان دشوار بود. با تمرین مداوم، سحرخیزی به عادت
شما تبدیل میشود.

قانون چهارم
برای داشتن نتایجی مشابه با 5 %برتر، باید کاری را انجام دهید که 95 %دیگر مردم نمیخواهند انجام دهند. و زمانی که اینگونه زندگی کنید، اکثر افراد شما را عجیب غریب خطاب میکنند. فراموش نکنید که برچسب عجیب بودن، هزینه‌ای است که باید برای بزرگی بپردازید.
کد:
قانون دوم

بهانه، هیچ سودی برای نبوغ ندارند. تنها به این دلیل که تاکنون عادت سحرخیزی را در خودتان رشد نداده‌اید، به این معنی نیست که نمیتوانید هرگز این کار را انجام دهید. بهانه‌ها را رها کنید و به یاد داشته باشید که پیشرفت‌های کوچک و پیوسته‌ی روزانه به نتایج بزرگ میرسند.



قانون سوم

تمام تغییرات در ابتدا سخت، در میانه آشفته و در پایان عالی هستند. هر چیزی که در حال حاضر برایتان آسان است، در ابتدا برایتان دشوار بود. با تمرین مداوم، سحرخیزی به عادت

شما تبدیل میشود.



قانون چهارم

برای داشتن نتایجی مشابه با 5 %برتر، باید کاری را انجام دهید که 95 %دیگر مردم نمیخواهند انجام دهند. و زمانی که اینگونه زندگی کنید، اکثر افراد شما را عجیب غریب خطاب میکنند. فراموش نکنید که برچسب عجیب بودن، هزینه‌ای است که باید برای بزرگی بپردازید.
#کتاب_باشگاه_پنج_صبحی‌ها
#رابین_شارما
#مهدی_قراچه_داغی
#ملینا_نامور
#انجمن‌_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
بالا