• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان عاشقانه و جنایی کاراکال به قلم حدیثه شهبازی کلیک کنید
  • خرید رمان عاشقانه، غمگین، معمایی دلداده به دلدار فریبا میم قاف کلیک کنید

کامل شده دلنوشته‌ی منهوک | اثر @Saba.N (صبا نصیری) کاربر انجمن تک رمان

ساعت تک رمان

Saba.N

مدیر تالار آموزشگاه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
نویسنده اختصاصی
مدرس
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,586
لایک‌ها
31,081
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
80,682
Points
1,433
بسم خالق نگاهِ تو!

نام دلنوشته: دلنوشته‌ی منهوک / (منهوک در معنای مریض و بیمار، آن که از شدت غم و سرگردانی، تب کرده و بدحال، لاغر و مریض شده باشد.)
نام دلنویس: Saba.N (صبا نصیری)
ژانر: عاشقانه، تراژدی
ویراستار: Pegah.a


سطح دلنوشته: ارزشمند

قالب دلنوشته و شعر-1.jpg


مقدمه:

سلام عرض شد دلبرجان!
آمده‌ام بگویم من خیلی تلاش کردم که شما را از یاد ببرم. خیلی دویدم تا از فکر آن چشمانِ سیاه، چون شبِ سرد زمستانی‌تان بیرون بیایم!
سخت سعی کردم که شما را نادیده بگیرم و فراموشتان کنم!
متاسفانه تنها چیزی که اتفاق افتاد این بود که من فراموش کردن را از یاد بردم. همه‌چیز و همه‌کس را از ذهن و قلبم بیرون انداختم؛ به جز شما!
راستش دلم می‌خواهد دستم را روی گلویم بزنم و بگویم:
- اینجایید؛ هنوز اینجایید و رد نمی‌شوید!
دلم می‌خواهم قلبم را نشانه بگیرم و بگویم:
- هنوز برای شما می‌تپدها!
بگذریم.
آمده بودم بگویم نشد که مردمک‌های شر و شیطان شما را فراموش کنم!
آمده بودم بگویم که نشد روزی بیاید و من، خال‌های روی ساعد دست و یا کتفتان را نشمارم؛
روزی نشد که تصویرتان را نبوسم و با چشمانتان حرف نزنم!
خلاصه که خیلی تلاش کردم دلبر جان؛ خیلی! اصلا آن‌قدر سخت که واژه‌ی منهوک، زیادی من است.
خیلی تلاش کردم‌ها؛ اما...
همچنان دیوانه‌وار دوستتان دارم.
نشد که بشود که از قلب و ذهنم پاکتان کنم؛ بازهم این قلب برای شما و به عشق شما می‌تپد و همچنان به امید دیدنِ دوباره‌ی روی ماهِ شما، زنده‌ام و با خیال‌تان زندگی می‌کنم!
همین؛ خداحافظ!

#صبا_نصیری
#منهوک


کد:
بسم خالق نگاهِ تو!

نام دلنوشته: دلنوشته‌ی منهوک / (منهوک در معنای مریض و بیمار، آن که از شدت غم و سرگردانی، تب کرده و بدحال، لاغر و مریض شده باشد.)
نام دلنویس: @Saba.N  (صبا نصیری)
ژانر: عاشقانه، تراژدی


مقدمه:

سلام عرض شد دلبرجان!
آمده‌ام بگویم من خیلی تلاش کردم که شما را از یاد ببرم. خیلی دویدم تا از فکر آن چشمانِ سیاه، چون شبِ سرد زمستانی‌تان بیرون بیایم!
سخت سعی کردم که شما را نادیده بگیرم و فراموشتان کنم!
متاسفانه تنها چیزی که اتفاق افتاد این بود که من فراموش کردن را از یاد بردم. همه‌چیز و همه‌کس را از ذهن و قلبم بیرون انداختم؛ به جز شما!
راستش دلم می‌خواهد دستم را روی گلویم بزنم و بگویم:
- اینجایید؛ هنوز اینجایید و رد نمی‌شوید!
دلم می‌خواهم قلبم را نشانه بگیرم و بگویم:
- هنوز برای شما می‌تپدها!
بگذریم.
آمده بودم بگویم نشد که مردمک‌های شر و شیطان شما را فراموش کنم!
آمده بودم بگویم که نشد روزی بیاید و من، خال‌های روی ساعد دست و یا کتفتان را نشمارم؛
روزی نشد که تصویرتان را نبوسم و با چشمانتان حرف نزنم!
خلاصه که خیلی تلاش کردم دلبر جان؛ خیلی! اصلا آن‌قدر سخت که واژه‌ی منهوک، زیادی من است.
خیلی تلاش کردم‌ها؛ اما...
همچنان دیوانه‌وار دوستتان دارم.
نشد که بشود که از قلب و ذهنم پاکتان کنم؛ بازهم این قلب برای شما و به عشق شما می‌تپد و همچنان به امید دیدنِ دوباره‌ی روی ماهِ شما، زنده‌ام و با خیال‌تان زندگی می‌کنم!
همین؛ خداحافظ!

#صبا_نصیری
#منهوک


#منهوک
#دلنوشته‌_منهوک
#صبا_نصیری
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

آخرین ویرایش توسط مدیر:

Saba.N

مدیر تالار آموزشگاه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
نویسنده اختصاصی
مدرس
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,586
لایک‌ها
31,081
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
80,682
Points
1,433
#پست۱


کوتاه بگویم؛
این‌جا کسی از دوریِ تو دارد تمام می‌شود.
چنان که استخوان‌هایش از شدت دلتنگی بپوکند!
یا که قلبش از ندیدن روی ماهِ تو، روز به روز کندتر بتپد...
این‌جا کسی درحال فروپاشی‌ست!
لطفا اگر می‌شود، فقط سَرَک بکش.
بیا؛
سَرَک بکش؛
تماشایت کند؛
آن‌گاه شاید بتواند در آخرین لحظات فروپاشی، با آسودگی بخندد و خود را به یکباره تمام کند‌.


#دلنوشته‌منهوک
#منهوک
#صبا_نوشت



کد:
#پست۱

کوتاه بگویم؛
این‌جا کسی از دوریِ تو دارد تمام می‌شود.
چنان که استخوان‌هایش از شدت دلتنگی بپوکند!
یا که قلبش از ندیدن روی ماهِ تو، روز به روز کندتر بتپد...
این‌جا کسی درحال فروپاشی‌ست!
لطفا اگر می‌شود، فقط سَرَک بکش.
بیا؛
سَرَک بکش؛
تماشایت کند؛
آن‌گاه شاید بتواند در آخرین لحظات فروپاشی، با آسودگی بخندد و خود را به یکباره تمام کند‌.

#دلنوشته‌منهوک
#منهوک
#صبا_نوشت
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Saba.N

مدیر تالار آموزشگاه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
نویسنده اختصاصی
مدرس
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,586
لایک‌ها
31,081
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
80,682
Points
1,433
#پست2
#دلنوشته‌_منهوک

و دوشنبه‌، می‌توانست روز مقدسی باشد و من؛ نمی‌دانستم!
چون دیروزی که از پشت شیشه‌ی اتاقکِ ماشین، ضریحِ نگاهت را زیارت کردم.
می‌خندیدی؛
کاش می‌توانستم حَرَم لبانت را ببوسم و حاجت روا شو!
باران می‌بارید.
به جای لمس رخِ ماهِ تو، انگشتانم روی شیشه لغزید.
دورتر می‌شدی و من همچنان از پشت شیشه، نگاهت می‌کردم.
باران شدت گرفت. یادم رفت دعا کنم! فقط خدا خدا می‌کردم که مبادا در این حوالیِ شهریور، سرما بخوری که جانم می‌رود!
دورترین شدی؛ ان‌قدری که میانِ جمعیت این شهر گُمت کردم.
قطره‌‌ای بر دستم چکید. بارانِ آسمان به کنار؛ بارانِ اشک‌هایم به اتاقکِ ماشین چکه می‌کرد!

کد:
#پست2

#دلنوشته‌_منهوک
و دوشنبه‌، می‌توانست روز مقدسی باشد و من؛ نمی‌دانستم!
چون دیروزی که از پشت شیشه‌ی اتاقکِ ماشین، ضریحِ نگاهت را زیارت کردم.
می‌خندیدی؛
کاش می‌توانستم حَرَم لبانت را ببوسم و حاجت روا شو!
باران می‌بارید.
به جای لمس رخِ ماهِ تو، انگشتانم روی شیشه لغزید.
دورتر می‌شدی و من همچنان از پشت شیشه، نگاهت می‌کردم.
باران شدت گرفت. یادم رفت دعا کنم! فقط خدا خدا می‌کردم که مبادا در این حوالیِ شهریور، سرما بخوری که جانم می‌رود!
دورترین شدی؛ ان‌قدری که میانِ جمعیت این شهر گُمت کردم.
قطره‌‌ای بر دستم چکید. بارانِ آسمان به کنار؛ بارانِ اشک‌هایم به اتاقکِ ماشین چکه می‌کرد!

#دلنوشته_منهوک
#صبا_نصیری
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Saba.N

مدیر تالار آموزشگاه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
نویسنده اختصاصی
مدرس
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,586
لایک‌ها
31,081
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
80,682
Points
1,433
#پست۳
#منهوک

و تو می‌توانستی باشی‌...
که تو، زیباترین و محکم‌ترین دلیل برای خوب شدن حال من بودی و هستی!
حتی،
در آوارترین و سیاه‌ترین شرایط.
کاغذِ نوشته‌هایم از سیلابِ گریه‌ام، خیس می‌شود.
منِ بخت‌برگشته؛ به که گویم که نمی‌خواهی، نمی‌خواستی؟!


#صبا_نصیری
#صب_نوشت
#منهوک


کد:
#پست۳

#منهوک


و تو می‌توانستی باشی‌...
که تو، زیباترین و محکم‌ترین دلیل برای خوب شدن حال من بودی و هستی!
حتی،
در آوارترین و سیاه‌ترین شرایط.
کاغذِ نوشته‌هایم از سیلابِ گریه‌ام، خیس می‌شود.
منِ بخت‌برگشته؛ به که گویم که نمی‌خواهی، نمی‌خواستی؟!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Saba.N

مدیر تالار آموزشگاه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
نویسنده اختصاصی
مدرس
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,586
لایک‌ها
31,081
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
80,682
Points
1,433
#پست۴


چهارشنبه بود.
میان جمعیتِ غریبه‌ی شهر، چشم می‌چرخاندم تا تو را ببینم.
صدای باران آمد و بعد، بوی خاکِ باران‌خورده.
به آسمان نگاه کردم. آفتاب بود که هنوز!
بوی سنگکِ تازه آمد و مربای آلبالو!
بوی شکوفه‌های بهارنارنج؛
بوی قهوه و اسپرسو...
بوی خوبِ نان‌های مادربزرگ...
نگاهم سمتی چرخید که هرچه عطرِ زندگی بود، از آن سمت می‌آمد.
بالاخره دیدمت!
پیراهن مردانه‌ی سفید رنگی بر تن مقدست بود. بوی یاسِ سفید آمد.
لبخند زدم.
و به راستی؛
بودنت چه بود که یک شهر را از هر عطرِ دلبری، دیوانه می‌کرد؟
آمدنت چه بود که هم بوی شیرینی‌های نارگیلی می‌داد و هم عطرِ پرتقال و اصلاً تمامِ عطرهای خوبِ جهان؟


#صبا_نصیری
#دلنوشته‌_منهوک
#به_وقت_ششم_مهرماه



کد:
#پست۴
چهارشنبه بود.
میان جمعیتِ غریبه‌ی شهر، چشم می‌چرخاندم تا تو را ببینم.
صدای باران آمد و بعد، بوی خاکِ باران‌خورده.
به آسمان نگاه کردم. آفتاب بود که هنوز!
بوی سنگکِ تازه آمد و مربای آلبالو!
 بوی شکوفه‌های بهارنارنج؛
 بوی قهوه و اسپرسو...
بوی خوبِ نان‌های مادربزرگ...
نگاهم سمتی چرخید که هرچه عطرِ زندگی بود، از آن سمت می‌آمد.
بالاخره دیدمت!
پیراهن مردانه‌ی سفید رنگی بر تن مقدست بود. بوی یاسِ سفید آمد.
لبخند زدم.
و به راستی؛
بودنت چه بود که یک شهر را از هر عطرِ دلبری، دیوانه می‌کرد؟
آمدنت چه بود که هم بوی شیرینی‌های نارگیلی می‌داد و هم عطرِ پرتقال و اصلاً تمامِ عطرهای خوبِ جهان؟



#صبا_نصیری
#دلنوشته‌_منهوک
#به_وقت_ششم_مهرماه
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Saba.N

مدیر تالار آموزشگاه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
نویسنده اختصاصی
مدرس
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,586
لایک‌ها
31,081
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
80,682
Points
1,433
#پست5
#منهوک


تو را از دور می‌بینم؛ از خیلی دور!
تو را از دور دوستت دارم. ازخیلی دور!
پیش همه ادعا می‌کنم که فراموشت کرده‌ام؛
اما تنها خدا می‌داند که به‌سان سقوطِ برگ‌های پاییزی، زمین می‌ریزم هربار که نگاهت رنگِ غم می‌گیرد!
بخواهم ساده و خاکی بگویم؛
به هارت و پورتم نگاه نکن دلبر! دلم هنوز برای تو و به عشق تو می‌زند. نبینم شانه‌های مردانه‌ات از غم خم شوند که دق می‌کنم!



کد:
#پست5
#منهوک
تو را از دور می‌بینم؛ از خیلی دور!
تو را از دور دوستت دارم. ازخیلی دور!
پیش همه ادعا می‌کنم که فراموشت کرده‌ام؛
اما تنها خدا می‌داند که به‌سان سقوطِ برگ‌های پاییزی، زمین می‌ریزم هربار که نگاهت رنگِ غم می‌گیرد!
بخواهم ساده و خاکی بگویم؛
به هارت و پورتم نگاه نکن دلبر! دلم هنوز برای تو و به عشق تو می‌زند. نبینم شانه‌های مردانه‌ات از غم خم شوند که دق می‌کنم!


#انجمن_رمان_نویسی_تک_رمان
#منهوک
#دلنوشته_منهوک
#صبا_نوشت
#صبا_نصیری
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Saba.N

مدیر تالار آموزشگاه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
نویسنده اختصاصی
مدرس
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,586
لایک‌ها
31,081
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
80,682
Points
1,433
#پست6
#منهوک


به نام خالقِ لبانِ تو؛
از تو می‌نویسم.
از تویی که لبخندت، تمام هم و غم‎‌هایم را می‌شوید و می‌برد!
از تویی که بودنت تمام بود و نبودهای هر کِه را جز خودت، بی‌ارزش و خوار می‌کند!
از تو می‌نویسم؛
منشا عشق و دلباختگی، مظهرِ زیبایی و آبی‌ترینِ رنگِ غالب بر زندگی‌ام.
برای تو می‌نویسم؛
برای آن آغوشی که پناهگاهِ امنی‌ست برای باریدن،
برای آن دستانت که ضریحِ مقدسی‌‌ست برا لمس کردن.
برای آن موهایی که حسرت دارم تار به تارشان را بنوازم تا زندگی‌ام، جریان و آهنگ بگیرد.
و همچنان تا صدق‌ الله علی العظیم از تو می‌نویسم؛
از تویی که تا ابدالدهر در دلم ریشه دوانده‌ای!




کد:
#پست6

#منهوک





به نام خالقِ لبانِ تو؛

از تو می‌نویسم.

از تویی که لبخندت، تمام هم و غم‎‌هایم را می‌شوید و می‌برد!

از تویی که بودنت تمام بود و نبودهای هر کِه را جز خودت، بی‌ارزش و خوار می‌کند!

از تو می‌نویسم؛

منشا عشق و دلباختگی، مظهرِ زیبایی و آبی‌ترینِ رنگِ غالب بر زندگی‌ام.

برای تو می‌نویسم؛

برای آن آغوشی که پناهگاهِ امنی‌ست برای باریدن،

برای آن دستانت که ضریحِ مقدسی‌‌ست برا لمس کردن.

برای آن موهایی که حسرت دارم تار به تارشان را بنوازم تا زندگی‌ام، جریان و آهنگ بگیرد.

و همچنان تا صدق‌ الله علی العظیم از تو می‌نویسم؛

از تویی که تا ابدالدهر  در دلم ریشه دوانده‌ای!




#صبا_نصیری
#انجمن_رمان_نویسی_تک_رمان
#منهوک
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Saba.N

مدیر تالار آموزشگاه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
نویسنده اختصاصی
مدرس
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,586
لایک‌ها
31,081
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
80,682
Points
1,433
#منهوک
#پست7

در پس کوچه‌ها نبوسیدمش!
زیر درخت و یا که باران، نبوییدمش!
خیابان‌ها را دست در دستِ او، قدم نزده‌ام؛
موهایش که ابریشمِ نازدارِ تمام رویایم هست را نوازش نکرده‌ام!
خال روی گ*ردنش را با خیسیِ لبانم، آبیاری نکرده‌ام.
و چشمانش را...
آخ که چشمانش را نه از نزدیک تماشا کرده و نه مژه‌هایش را با سرانگشت‌هایم پرستیده‌ام!
نزدیکش نبوده‌ام!
روی تخت و کنج و چفت آغوشش نبوده‌ام.
من خاطرات چندانی از او و با او ندارم!
عملاً هیچ خاطره‌ای!
هرچه بوده از دور بوده؛
خیلی دور!
مثلا آن‌قدر دور که من از دور نگاهش کنم و بلرزم از شوقِ دیدنِ او و او، حتی حواسش نباشد که منی هم وجود دارد!
مثلا آن‌قدر دور که من دعا دعا کنم که مبادا سرما بخورد در این حوالیِ آذرماه و او حتی نداند که دعاگوی عاشقی هم دارد!
می‌دانید؟
راستش من فقط از دور دوستش دارم؛
از خیلی دور!
من فقط از خیلی دورها و بسیار بسیار دوستش دارم و بس!


#صبا_نصیری
#صبا_نوشت


#منهوک
#پست7
در پس کوچه‌ها نبوسیدمش!
زیر درخت و یا که باران، نبوییدمش!
خیابان‌ها را دست در دستِ او، قدم نزده‌ام؛
موهایش که ابریشمِ نازدارِ تمام رویایم هست را نوازش نکرده‌ام!
خال روی گ*ردنش را با خیسیِ لبانم، آبیاری نکرده‌ام.
و چشمانش را...
آخ که چشمانش را نه از نزدیک تماشا کرده و نه مژه‌هایش را با سرانگشت‌هایم پرستیده‌ام!
نزدیکش نبوده‌ام!
روی تخت و کنج و چفت آغوشش نبوده‌ام.
من خاطرات چندانی از او و با او ندارم!
عملاً هیچ خاطره‌ای!
هرچه بوده از دور بوده؛
خیلی دور!
مثلا آن‌قدر دور که من از دور نگاهش کنم و بلرزم از شوقِ دیدنِ او و او، حتی حواسش نباشد که منی هم وجود دارد!
مثلا آن‌قدر دور که من دعا دعا کنم که مبادا سرما بخورد در این حوالیِ آذرماه و او حتی نداند که دعاگوی عاشقی هم دارد!
می‌دانید؟
راستش من فقط از دور دوستش دارم؛
از خیلی دور!
من فقط از خیلی دورها و بسیار بسیار دوستش دارم و بس!




#صبا_نصیری
#صبا_نوشت
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

Saba.N

مدیر تالار آموزشگاه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
نویسنده اختصاصی
مدرس
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,586
لایک‌ها
31,081
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
80,682
Points
1,433
#پست8
#منهوک

برای تو می‌نویسم و از تو!
مثلِ هر روز و هر شب و هر لحظه...
فرقی ندارد تولد تو باشد یا من!
جشن و سروری در آن سر دنیا باشد و یا در ایران!
چه روز کارناوالِ ونیز باشد، چه صنعت ملی شدن نفت در ایران؛
من فقط از تو می‌نویسم! و البته که برای تو!
از تویی که نامت شده قسمِ راست من.
آمدم بنویسم که تصمیم جدیدی دارم.
چند شب دیگر بیست ساله می‌شوم. زادروزم نزدیک است و قصد کردم که علاوه بر نوشتن، م*ست کنم.
که نه با نو*شی*دنی‌هایی که عده‌ای گویند حلال و عده‌ای گویند حرام است.
که با قهوه‌ی تلخ چشمانت و آن عطر خیس موهایت که توی شیشه ریخته‌ام!
قصد کردم از سُرسُره‌ی موهای موج‌دارت سُر بخورم. بپرم پایین... روی لبانِ پنبه‌ای‌ تو که حاجت‌گاهِ منِ دیوانه است!
سهمم را بگیرم. زیاد و طولانی!
سپس پرشی دیگر...
مثلا بر روی استخوان ترقوه‌ات...
کمی این طرف‌تر و روی آن خالی که من هر شب در رویاهایم می‌بوسمش!
و چنان در آ*غ*و*ش گیرمت که معلوم نشود تو، منی یا من، تو!
اصلا خدا به منِ شیدا دست داده که تو را با آن‌ها ب*غ*ل گیرم.
ل*ب دارم که تو را ببوسم و بپرستم.
و چشمانی دارم که تا ابد می‌توانند تماشایت کنند و سیر نشوند!
آخر بومَه نذرت نازارکم*۱
تو چه هستی که من، این‌چنین دیوانه‌ و شیدای توام؟‌
از کدام سیاره آمدی؟
اهل زمین که نیستی!
که این حجم از زیبایی در این سیاره پیدا نمی‌شود. می‌شود؟
نمی‌دانم؛ ولی عمق زیبایی‌ات آن‌قدر هست که شب‌هایی که خوابت را می‌بینم، روزهایش قشنگ‌تر است و آبی و آرام‌تر!
و آخ از چشمانِ دلبرِ تو...
که نِی دل باز پَه تی چَشمان تنِگه*۲



*: ریشه کُردی
*۲: ریشه بلوچی


#صبا_نصیری
#منهوک




کد:
#پست8
#منهوک

برای تو می‌نویسم و از تو!
مثلِ هر روز و هر شب و هر لحظه...
فرقی ندارد تولد تو باشد یا من!
جشن و سروری در آن سر دنیا باشد و یا در ایران!
چه روز کارناوالِ ونیز باشد، چه صنعت ملی شدن نفت در ایران؛
من فقط از تو می‌نویسم! و البته که برای تو!
از تویی که نامت شده قسمِ راست من.
آمدم بنویسم که تصمیم جدیدی دارم.
چند شب دیگر بیست ساله می‌شوم. زادروزم نزدیک است و قصد کردم که علاوه بر نوشتن، م*ست کنم.
که نه با نو*شی*دنی‌هایی که عده‌ای گویند حلال و عده‌ای گویند حرام است.
که با قهوه‌ی تلخ چشمانت و آن عطر خیس موهایت که توی شیشه ریخته‌ام!
قصد کردم از سُرسُره‌ی موهای موج‌دارت سُر بخورم. بپرم پایین... روی لبانِ پنبه‌ای‌ تو که حاجت‌گاهِ منِ دیوانه است!
سهمم را بگیرم. زیاد و طولانی!
سپس پرشی دیگر...
مثلا بر روی استخوان ترقوه‌ات...
کمی این طرف‌تر و روی آن خالی که من هر شب در رویاهایم می‌بوسمش!
و چنان در آ*غ*و*ش گیرمت که معلوم نشود تو، منی یا من، تو!
اصلا خدا به منِ شیدا دست داده که تو را با آن‌ها ب*غ*ل گیرم.
ل*ب دارم که تو را ببوسم و بپرستم.
و چشمانی دارم که تا ابد می‌توانند تماشایت کنند و سیر نشوند!
آخر بومَه نذرت نازارکم*۱
تو چه هستی که من، این‌چنین دیوانه‌ و شیدای توام؟‌
از کدام سیاره آمدی؟
اهل زمین که نیستی!
که این حجم از زیبایی در این سیاره پیدا نمی‌شود. می‌شود؟
نمی‌دانم؛ ولی عمق زیبایی‌ات آن‌قدر هست که شب‌هایی که خوابت را می‌بینم، روزهایش قشنگ‌تر است و آبی و آرام‌تر!
و آخ از چشمانِ دلبرِ تو...
که نِی دل باز پَه تی چَشمان تنِگه*۲



*۱: ریشه کُردی
*۲: ریشه بلوچی


#صبا_نصیری
#منهوک
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Saba.N

مدیر تالار آموزشگاه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
نویسنده اختصاصی
مدرس
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,586
لایک‌ها
31,081
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
80,682
Points
1,433
#پست9
#منهوک

امروز، سفید پوشیده بود.
همین!
و من، امروز از دیروز و روزهای قبل دوست‌ترش می‌دارم!

#صبا_نصیری



کد:
#پست9
#منهوک

امروز، سفید پوشیده بود.
همین!
و من، امروز از دیروز و روزهای قبل دوست‌ترش می‌دارم!

#صبا_نصیری
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا