Saba.N
مدیر ارشد + مدیر تالار آموزشگاه تک رمان
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار
نویسنده اختصاصی
مدرس
داستاننویس
دلنویس انجمن
کاربر VIP انجمن
هُوالحق!
دسته بندی: رمان
نام رمان: برای دیگری
ژانر: اجتماعی، عاشقانه
نویسنده: صبا نصیری Saba.N کاربر انجمن تک رمان
ناظر: مهاجر.
سطح: حرفهای


خلاصه:
همهچیز از یک اجبار شروع میشود. از عقل و منطقی که کاملاً هم غیرمنطقیست؛ اما صرفاً چون بزرگان آن را بازگو میکنند، درست است و صحیح!
نخِ اجبار را توی سوزنِ منطق فرو میکنند و برای تنهای فرزندانشان لباس میدوزند و وای که چقدر بد میمانَد به تنشان!
روندِ داستان، زندگیِ دخترک عاشقپیشهای به نامِ ماهین را روایت میکند که در یکی از روزها، مردِ آرزویش به طرزِ معجزهواری با پاهای خودش به خانهشان و برای خواستگاری از او میآید!
مقدمه:
من همیشه دوستش داشتم.
تنها کاری که بلد بودم، همین بود.
عینک میزدم. از آن مُدل گِردیهایی که جدیدا مُد شده بود.
روزِ اولی که خریده بودمش، یادم هست. روی صورتم دقیق شده و با لبخند گفته بود:
-عینکی شدی؟ چقدر بهت میاد!
و منِ احمق، با همین یک جملهی دوم، چه رویاها که نبافته بودم!
و شاید...
اگر شیشهی عینکم را تمیز میکردم، خوبتر میدیدم. میدیدم که لبخند نمیزند، که اصلا هم دوست داشتنی نیست، مردانگی بلد نیست و هیچ شباهتی با مرد رویاهایم ندارد!
اگر شیشهی عینکم را تمیز میکردم،
اگر خودم را با عشق، کور نمیکردم؛
شاید متوجه میشدم که از همان اول هم از من خوشش نمیآمد!
#صبا_نوشت
#صبا_نصیری
#رمان_جدید
#برای_دیگری
#به_وقت_پنج_شنبه_دهم_فروردین_1402
#انجمن_تک_رمان
دسته بندی: رمان
نام رمان: برای دیگری
ژانر: اجتماعی، عاشقانه
نویسنده: صبا نصیری Saba.N کاربر انجمن تک رمان
ناظر: مهاجر.
سطح: حرفهای


خلاصه:
همهچیز از یک اجبار شروع میشود. از عقل و منطقی که کاملاً هم غیرمنطقیست؛ اما صرفاً چون بزرگان آن را بازگو میکنند، درست است و صحیح!
نخِ اجبار را توی سوزنِ منطق فرو میکنند و برای تنهای فرزندانشان لباس میدوزند و وای که چقدر بد میمانَد به تنشان!
روندِ داستان، زندگیِ دخترک عاشقپیشهای به نامِ ماهین را روایت میکند که در یکی از روزها، مردِ آرزویش به طرزِ معجزهواری با پاهای خودش به خانهشان و برای خواستگاری از او میآید!
مقدمه:
من همیشه دوستش داشتم.
تنها کاری که بلد بودم، همین بود.
عینک میزدم. از آن مُدل گِردیهایی که جدیدا مُد شده بود.
روزِ اولی که خریده بودمش، یادم هست. روی صورتم دقیق شده و با لبخند گفته بود:
-عینکی شدی؟ چقدر بهت میاد!
و منِ احمق، با همین یک جملهی دوم، چه رویاها که نبافته بودم!
و شاید...
اگر شیشهی عینکم را تمیز میکردم، خوبتر میدیدم. میدیدم که لبخند نمیزند، که اصلا هم دوست داشتنی نیست، مردانگی بلد نیست و هیچ شباهتی با مرد رویاهایم ندارد!
اگر شیشهی عینکم را تمیز میکردم،
اگر خودم را با عشق، کور نمیکردم؛
شاید متوجه میشدم که از همان اول هم از من خوشش نمیآمد!
#صبا_نوشت
#صبا_نصیری
#رمان_جدید
#برای_دیگری
#به_وقت_پنج_شنبه_دهم_فروردین_1402
#انجمن_تک_رمان
کد:
به نامِ حَق!
دسته بندی: رمان
نام رمان: برای دیگری
ژانر: اجتماعی، عاشقانه
نویسنده: صبا نصیری @Saba.N کاربر انجمن تک رمان
خلاصه:
همهچیز از یک اجبار شروع میشود. از عقل و منطقی که کاملاً هم غیرمنطقیست؛ اما صرفاً چون بزرگان آن را بازگو میکنند، درست است و صحیح!
نخِ اجبار را توی سوزنِ منطق فرو میکنند و برای تنهای فرزندانشان لباس میدوزند و وای که چقدر بد میمانَد به تنشان!
روندِ داستان، زندگیِ دخترک عاشقپیشهای به نامِ ماهین را روایت میکند که در یکی از روزها، مردِ آرزویش به طرزِ معجزهواری با پاهای خودش به خانهشان و برای خواستگاری از او میآید!
مقدمه:
من همیشه دوستش داشتم.
تنها کاری که بلد بودم، همین بود.
عینک میزدم. از آن مُدل گِردیهایی که جدیدا مُد شده بود.
روزِ اولی که خریده بودمش، یادم هست. روی صورتم دقیق شده و با لبخند گفته بود:
-عینکی شدی؟ چقدر بهت میاد!
و منِ احمق، با همین یک جملهی دوم، چه رویاها که نبافته بودم!
و شاید...
اگر شیشهی عینکم را تمیز میکردم، خوبتر میدیدم. میدیدم که لبخند نمیزند، که اصلا هم دوست داشتنی نیست، مردانگی بلد نیست و هیچ شباهتی با مرد رویاهایم ندارد!
اگر شیشهی عینکم را تمیز میکردم،
اگر خودم را با عشق، کور نمیکردم؛
شاید متوجه میشدم که از همان اول هم از من خوشش نمیآمد!
#صبا_نوشت
#صبا_نصیری
#رمان_جدید
#برای_دیگری
#به_وقت_پنج_شنبه_دهم_فروردین_1402
#انجمن_تک_رمان
آخرین ویرایش: