#پست2
#دلنوشته_برای_تو_مینویسم
...نمیخوام منفیبافی کنم تا حالِ بدم، بدتر بشه و ته قلبِ دیوونهم، خالی؛ اما
اگه تا ابد دلم برات تنگ موند چی؟
اگه نشد که دستاتو بگیرم، نشد که لباتو ببوسم، نشد که یقهی پیراهن مردونهی خوشگلتو من درست کنم چی؟
اگه قسمت نشد که شبا کنار هم بخوابیم و صبحا توی ب*غ*ل هم...
#پست2
#دلنوشته_منهوک
و دوشنبه، میتوانست روز مقدسی باشد و من؛ نمیدانستم!
چون دیروزی که از پشت شیشهی اتاقکِ ماشین، ضریحِ نگاهت را زیارت کردم.
میخندیدی؛
کاش میتوانستم حَرَم لبانت را ببوسم و حاجت روا شو!
باران میبارید.
به جای لمس رخِ ماهِ تو، انگشتانم روی شیشه لغزید.
دورتر میشدی و من...
#پست2
با تمام قدرت و توان میدود. از میان ماشینها و موتورهای خیابان رد میشود و همانطور که کیف را چسبیده است، فقط میدود.
میتواند صدای «دزد» و فرمان «بگیریدش» گفتنهای قاطی شدهی زنها و مردها را بشنود.
س*ی*نهاش از شدت نفسنفسزدن میسوزد. قلبش تپش سرسامآوری را تجربه میکند و حالا حسابی...