.Melina.
مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستاننویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
قانون پنجم
وقتی شرایط سخت میشود، تسلیم نشوید و ادامه دهید. پیروزى نصیب افراد سرسخت میشود.
ماشین آنها به خانههای ساحلی رسید و سرعتش را کم کرد. کامیون کوچک در جلوی درِ یکی از خانهها پارک شده بود. در جلوی خانهای دیگر، وسایل غواضی و در جلوی آخرین خانه، گروهی از
کودکان در حیاط مشغول بازی بودند و با هیجان خوشحالی میکردند. موجهای اقیانوس، قبل از برخورد به ساحل شنی، صدای خوشی میدادند. هوای آنجا بوی زندگی دریایی داشت. روی
لنگرگاه، مردی با ریشی مانند بابانوئل و پابرهنه، برای خانوادهاش شام درست میکرد و یک کاله ایمنی موتورسواری روی سرش بود.
خورشید کم کم داشت غروب میکرد، پرندهها جیر جیر میکردند و پروانهها هم پرواز میکردند. تمام آن صح*نهها، جادویی بودند. راننده از طریق تلفن داخل ماشین گفت:
- رسیدیم.
دروازه آنجا به آرامی باز شد. ماشین شاسیبلند از مسیری عبور کرد که پوشیده از گلهای کاغذی، بامیه و یاس و گلهای ملی مورى تیوس بود. راننده، شیشه را پایین کشید و باد ملایمی با بوی خوشی که ترکیبی از گل یاس و گل رز بود، به مشام رسید. باغبانها صمیمانه دست تکان دادند.
یکی از آنها گفت:
- روز به خیر.
دیگری گفت:
- سلام.
خانه میلیاردر بی سر و صدا بود. طراحی
#کتاب_باشگاه_پنج_صبحیها
#رابین_شارما
#مهدی_قراچه_داغی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
وقتی شرایط سخت میشود، تسلیم نشوید و ادامه دهید. پیروزى نصیب افراد سرسخت میشود.
ماشین آنها به خانههای ساحلی رسید و سرعتش را کم کرد. کامیون کوچک در جلوی درِ یکی از خانهها پارک شده بود. در جلوی خانهای دیگر، وسایل غواضی و در جلوی آخرین خانه، گروهی از
کودکان در حیاط مشغول بازی بودند و با هیجان خوشحالی میکردند. موجهای اقیانوس، قبل از برخورد به ساحل شنی، صدای خوشی میدادند. هوای آنجا بوی زندگی دریایی داشت. روی
لنگرگاه، مردی با ریشی مانند بابانوئل و پابرهنه، برای خانوادهاش شام درست میکرد و یک کاله ایمنی موتورسواری روی سرش بود.
خورشید کم کم داشت غروب میکرد، پرندهها جیر جیر میکردند و پروانهها هم پرواز میکردند. تمام آن صح*نهها، جادویی بودند. راننده از طریق تلفن داخل ماشین گفت:
- رسیدیم.
دروازه آنجا به آرامی باز شد. ماشین شاسیبلند از مسیری عبور کرد که پوشیده از گلهای کاغذی، بامیه و یاس و گلهای ملی مورى تیوس بود. راننده، شیشه را پایین کشید و باد ملایمی با بوی خوشی که ترکیبی از گل یاس و گل رز بود، به مشام رسید. باغبانها صمیمانه دست تکان دادند.
یکی از آنها گفت:
- روز به خیر.
دیگری گفت:
- سلام.
خانه میلیاردر بی سر و صدا بود. طراحی
کد:
قانون پنجم
وقتی شرایط سخت میشود، تسلیم نشوید و ادامه دهید. پیروزى نصیب افراد سرسخت میشود.
ماشین آنها به خانههای ساحلی رسید و سرعتش را کم کرد. کامیون کوچک در جلوی درِ یکی از خانهها پارک شده بود. در جلوی خانهای دیگر، وسایل غواضی و در جلوی آخرین خانه، گروهی از
کودکان در حیاط مشغول بازی بودند و با هیجان خوشحالی میکردند. موجهای اقیانوس، قبل از برخورد به ساحل شنی، صدای خوشی میدادند. هوای آنجا بوی زندگی دریایی داشت. روی
لنگرگاه، مردی با ریشی مانند بابانوئل و پابرهنه، برای خانوادهاش شام درست میکرد و یک کاله ایمنی موتورسواری روی سرش بود.
خورشید کم کم داشت غروب میکرد، پرندهها جیر جیر میکردند و پروانهها هم پرواز میکردند. تمام آن صح*نهها، جادویی بودند. راننده از طریق تلفن داخل ماشین گفت:
- رسیدیم.
دروازه آنجا به آرامی باز شد. ماشین شاسیبلند از مسیری عبور کرد که پوشیده از گلهای کاغذی، بامیه و یاس و گلهای ملی مورى تیوس بود. راننده، شیشه را پایین کشید و باد ملایمی با بوی خوشی که ترکیبی از گل یاس و گل رز بود، به مشام رسید. باغبانها صمیمانه دست تکان دادند.
یکی از آنها گفت:
- روز به خیر.
دیگری گفت:
- سلام.
خانه میلیاردر بی سر و صدا بود. طراحی
#رابین_شارما
#مهدی_قراچه_داغی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
آخرین ویرایش: