کتاب در حال تایپ کتاب باشگاه پنج صبحی‌ها | اثر رابین شارما

  • نویسنده موضوع .Melina.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 152
  • بازدیدها 2K
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

کتاب های درخواستی در حال تایپ

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,463
لایک‌ها
6,653
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
241,289
Points
3,866
قانون پنجم
وقتی شرایط سخت میشود، تسلیم نشوید و ادامه دهید. پیروزى نصیب افراد سرسخت میشود.

ماشین آنها به خانه‌های ساحلی رسید و سرعتش را کم کرد. کامیون کوچک در جلوی درِ یکی از خانه‌ها پارک شده بود. در جلوی خانه‌ای دیگر، وسایل غواضی و در جلوی آخرین خانه، گروهی از
کودکان در حیاط مشغول بازی بودند و با هیجان خوشحالی میکردند. موج‌های اقیانوس، قبل از برخورد به ساحل شنی، صدای خوشی میدادند. هوای آنجا بوی زندگی دریایی داشت. روی
لنگرگاه، مردی با ریشی مانند بابانوئل و پابرهنه، برای خانواده‌اش شام درست میکرد و یک کاله ایمنی موتورسواری روی سرش بود.
خورشید کم کم داشت غروب میکرد، پرنده‌ها جیر جیر میکردند و پروانه‌ها هم پرواز میکردند. تمام آن صح*نه‌ها، جادویی بودند. راننده از طریق تلفن داخل ماشین گفت:
- رسیدیم.
دروازه آنجا به آرامی باز شد. ماشین شاسی‌بلند از مسیری عبور کرد که پوشیده از گل‌های کاغذی، بامیه و یاس و گل‌های ملی مورى تیوس بود. راننده، شیشه را پایین کشید و باد ملایمی با بوی خوشی که ترکیبی از گل یاس و گل رز بود، به مشام رسید. باغبان‌ها صمیمانه دست تکان دادند.
یکی از آنها گفت:
- روز به خیر.
دیگری گفت:
- سلام.
خانه میلیاردر بی سر و صدا بود. طراحی
کد:
قانون پنجم

وقتی شرایط سخت میشود، تسلیم نشوید و ادامه دهید. پیروزى نصیب افراد سرسخت میشود.



ماشین آنها به خانه‌های ساحلی رسید و سرعتش را کم کرد. کامیون کوچک در جلوی درِ یکی از خانه‌ها پارک شده بود. در جلوی خانه‌ای دیگر، وسایل غواضی و در جلوی آخرین خانه، گروهی از

کودکان در حیاط مشغول بازی بودند و با هیجان خوشحالی میکردند. موج‌های اقیانوس، قبل از برخورد به ساحل شنی، صدای خوشی میدادند. هوای آنجا بوی زندگی دریایی داشت. روی

لنگرگاه، مردی با ریشی مانند بابانوئل و پابرهنه، برای خانواده‌اش شام درست میکرد و یک کاله ایمنی موتورسواری روی سرش بود.

خورشید کم کم داشت غروب میکرد، پرنده‌ها جیر جیر میکردند و پروانه‌ها هم پرواز میکردند. تمام آن صح*نه‌ها، جادویی بودند. راننده از طریق تلفن داخل ماشین گفت:

- رسیدیم.

دروازه آنجا به آرامی باز شد. ماشین شاسی‌بلند از مسیری عبور کرد که پوشیده از گل‌های کاغذی، بامیه و یاس و گل‌های ملی مورى تیوس بود. راننده، شیشه را پایین کشید و باد ملایمی با بوی خوشی که ترکیبی از گل یاس و گل رز بود، به مشام رسید. باغبان‌ها صمیمانه دست تکان دادند.

یکی از آنها گفت:

- روز به خیر.

 دیگری گفت:

- سلام.

خانه میلیاردر بی سر و صدا بود. طراحی
#کتاب_باشگاه_پنج_صبحی‌ها
#رابین_شارما
#مهدی_قراچه_داغی
#ملینا_نامور
#انجمن‌_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,463
لایک‌ها
6,653
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
241,289
Points
3,866
آنجا بسیار زیبا بود. آن مکان هم بسیار زیبا و هم کاملاً خاص بود. بالکن بزرگی در پشت خانه رو به اقیانوس بود. مسیر دوچرخه سواری و موج سواری در آنجا بود. پنجره‌های بسیار زیبا از زمین
تا سقف در آنجا دیده میشوند. در آنجا همچنین گل.های زیبای دیگری هم دیده میشد. در میان این همه زیبایی، شخصی تنها
روی شن‌های شیری رنگ آنجا ایستاده بود. او حرکتی نمی‌کرد و کاملاً ساکت بود. مرد مانند برج ایفل، بلندقد بود، پیراهنی به تن نداشت و ب*دن برنزهای داشت. صندل‌های زرد رنگ و عینک شیکی به چشم داشت. او کاملاً ساکت و بی‌حرکت بود و به دریا خیره شده بود.
کارآفرین گفت:
- خودشه. بالاخره میزبانمان را دیدیم. آقای رایلی شهیر.
او با شور و شوق به او اشاره کرد و از پله‌های چوبی پایین رفت که به ساحل می‌رسیدند:
- نگاش کن. کنار دریا ایستاده و واقعاً ل*ذت میبرد. بهت گفتم که اون آدم خاصی است. خیلی خوشحالم که به احساسم اعتماد کردم و این ماجراجویی فوق‌العاده را قبول کردم. در دنیایی که بسیاری از افراد، چیزهایی می‌گویند که هرگز انجام نمی‌دهند و به قول‌هایشان وفادار نیستند، او کاملاً با ما صادق بود. او حتی ما را نمی‌شناسد؛ اما با این حال می‌خواهد به ما کمک کند. شکی ندارم که از ما حمایت میکند.
کارآفرین از هنرمند که آهسته حرکت میکرد، خواست که عجله کند و گفت:
- دوست دارم خیلی سریع آقای رایلی را ب*غ*ل کنم!
کد:
آنجا بسیار زیبا بود. آن مکان هم بسیار زیبا و هم کاملاً خاص بود. بالکن بزرگی در پشت خانه رو به اقیانوس بود. مسیر دوچرخه سواری و موج سواری در آنجا بود. پنجره‌های بسیار زیبا از زمین

تا سقف در آنجا دیده میشوند. در آنجا همچنین گل.های زیبای دیگری هم دیده میشد. در میان این همه زیبایی، شخصی تنها

روی شن‌های شیری رنگ آنجا ایستاده بود. او حرکتی نمی‌کرد و کاملاً ساکت بود. مرد مانند برج ایفل، بلندقد بود، پیراهنی به تن نداشت و ب*دن برنزهای داشت. صندل‌های زرد رنگ و عینک شیکی به چشم داشت. او کاملاً ساکت و بی‌حرکت بود و به دریا خیره شده بود.

کارآفرین گفت:

- خودشه. بالاخره میزبانمان را دیدیم. آقای رایلی شهیر.

او با شور و شوق به او اشاره کرد و از پله‌های چوبی پایین رفت که به ساحل می‌رسیدند:

- نگاش کن. کنار دریا ایستاده و واقعاً ل*ذت میبرد. بهت گفتم که اون آدم خاصی است. خیلی خوشحالم که به احساسم اعتماد کردم و این ماجراجویی فوق‌العاده را قبول کردم. در دنیایی که بسیاری از افراد، چیزهایی می‌گویند که هرگز انجام نمی‌دهند و به قول‌هایشان وفادار نیستند، او کاملاً با ما صادق بود. او حتی ما را نمی‌شناسد؛ اما با این حال می‌خواهد به ما کمک کند. شکی ندارم که از ما حمایت میکند.

 کارآفرین از هنرمند که آهسته حرکت میکرد، خواست که عجله کند و گفت:

- دوست دارم خیلی سریع آقای رایلی را ب*غ*ل کنم!
#کتاب_باشگاه_پنج_صبحی‌ها
#رابین_شارما
#مهدی_قراچه_داغی
#ملینا_نامور
#انجمن‌_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,463
لایک‌ها
6,653
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
241,289
Points
3,866
هنرمند در هوای آفتابی آنجا، پیراهنش را درآورد و شکم برآمده‌اش مشخص شد. هنرمند، در حالی که قدم‌هایش را سریع‌تر کرد و به ن*زد*یک*ی کارآفرین رسید، گفت:
- او واقعاً به حرف‌هایش عمل کرد.
هنگامی که این دو نفر به سوی مردی میرفتند که در این مکان بسیار زیبا نزدیک دریا ایستاده بود، هیچ خانه‌ای در دید آنها نبود. حتی یک خانه. تنها چند قایق چوبی ماهیگیری که در اثر سال‌ها
استفاده، رنگشان رفته بود. و به غیر از آن شخص، هیچ فرد دیگری دیده نمیشد. حتی یک نفر. هنرمند که حالا قدم روی شن‌ها گذاشته بود، فریاد زد:
- آقای رایلی.
اما او کاملاً بی‌حرکت درآنجا ایستاده بود. کارآفرین با اشتیاق گفت: - آقای رایلی.
اما جوابی شنیده نشد. او تنها به دریا و کشتی‌ها نگاه میکرد. هنرمند نزدیک او رسید و سه بار به شانه چپ او زد. خیلی زود برگشت و آنها را نگاه کرد. هنرمند و کارآفرین کاملاً جا خوردند.
کارآفرین دست باریکش را جلوی دهانش گرفت. هنرمند چند قدم عقب رفت و روی شن‌ها افتاد. آن‌ها هر دو بسیار متعجب بودند.
آن مرد افسونگر بود.
کد:
هنرمند در هوای آفتابی آنجا، پیراهنش را درآورد و شکم برآمده‌اش مشخص شد. هنرمند، در حالی که قدم‌هایش را سریع‌تر کرد و به ن*زد*یک*ی کارآفرین رسید، گفت:

-  او واقعاً به حرف‌هایش عمل کرد.

هنگامی که این دو نفر به سوی مردی میرفتند که در این مکان بسیار زیبا نزدیک دریا ایستاده بود، هیچ خانه‌ای در دید آنها نبود. حتی یک خانه. تنها چند قایق چوبی ماهیگیری که در اثر سال‌ها

استفاده، رنگشان رفته بود. و به غیر از آن شخص، هیچ فرد دیگری دیده نمیشد. حتی یک نفر. هنرمند که حالا قدم روی شن‌ها گذاشته بود، فریاد زد:

- آقای رایلی.

اما او کاملاً بی‌حرکت درآنجا ایستاده بود. کارآفرین با اشتیاق گفت: - آقای رایلی.

 اما جوابی شنیده نشد. او تنها به دریا و کشتی‌ها نگاه میکرد. هنرمند نزدیک او رسید و سه بار به شانه چپ او زد. خیلی زود برگشت و آنها را نگاه کرد. هنرمند و کارآفرین کاملاً جا خوردند.

کارآفرین دست باریکش را جلوی دهانش گرفت. هنرمند چند قدم عقب رفت و روی شن‌ها افتاد. آن‌ها هر دو بسیار متعجب بودند.

آن مرد افسونگر بود.
#کتاب_باشگاه_پنج_صبحی‌ها
#رابین_شارما
#مهدی_قراچه_داغی
#ملینا_نامور
#انجمن‌_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,463
لایک‌ها
6,653
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
241,289
Points
3,866
فصل 7 :آماده سازی برای تحول شروع میشود
《 یک بچه، یک نابغه و یا یک فرد دیوانه، مشکلی برای باور کردن باورنکردنی‌ها ندارند. تنها من و شما با مغزهای بزرگ و قلب‌های کوچکمان هستیم که شک داریم، بیش از حد فکر
می‌کنیم و دو دل هستیم.
استیون پرسفیلد¹

کارآفرین با لبخندی کج و معوج، که هم نشان دهنده تعجب و هم نشان دهنده خوشحالی بود گفت:
- ما در سمینار تو بودیم. تو روی صح*نه واقعاً درخشان بودی.
سرانجام کارآفرین بر شوک ناشی از مشکالت تجارتش غلبه کرد و گفت:
- من یک شرکت تکنولوژی را اداره می‌کنم. همه چیز عالی بود تا اینکه چندی قبل ... .
صدای کارآفرین ضعیف شد. از افسونگر روی برگرداند و به هنرمند خیره شد. برای چند لحظه، با اضطراب با دستبندهایش بازی کرد و در چهره‌اش نگاهی خسته و جریحه‌دار دیده شد.
افسونگر پرسید:
- چه اتفاقی برای کسب و کارت افتاد؟
_______________________________________
¹Steven Pressfield
کد:
فصل 7 :آماده سازی برای تحول شروع میشود

《 یک بچه، یک نابغه و یا یک فرد دیوانه، مشکلی برای باور کردن باورنکردنی‌ها ندارند. تنها من و شما با مغزهای بزرگ و قلب‌های کوچکمان هستیم که شک داریم، بیش از حد فکر

می‌کنیم و دو دل هستیم.

استیون پرسفیلد¹



کارآفرین با لبخندی کج و معوج، که هم نشان دهنده تعجب و هم نشان دهنده خوشحالی بود گفت:

- ما در سمینار تو بودیم. تو روی صح*نه واقعاً درخشان بودی.

سرانجام کارآفرین بر شوک ناشی از مشکالت تجارتش غلبه کرد و گفت:

- من یک شرکت تکنولوژی را اداره می‌کنم. همه چیز عالی بود تا اینکه چندی قبل ... .

صدای کارآفرین ضعیف شد. از افسونگر روی برگرداند و به هنرمند خیره شد. برای چند لحظه، با اضطراب با دستبندهایش بازی کرد و در چهره‌اش نگاهی خسته و جریحه‌دار دیده شد.

افسونگر پرسید:

- چه اتفاقی برای کسب و کارت افتاد؟
_______________________________________

 ¹Steven Pressfield

#کتاب_باشگاه_پنج_صبحی‌ها
#رابین_شارما
#مهدی_قراچه_داغی
#ملینا_نامور
#انجمن‌_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,463
لایک‌ها
6,653
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
241,289
Points
3,866
کارآفرین پاسخ داد:
- برخی از افرادی که در شرکت من سرمایه‌گذاری کرده بودند، احساس می‌کردند سود سهام من، بیش از حد است. آنها خواستار سهم بیشتری برای خودشان هستند. واقعاً افراد طمع‌کاری هستند.
با صدایی ناراحت ادامه داد:
- آنها تیم اجرایی من را تحت تأثیر خودشان قرار دادند، کارمندان
اصلی، من را متقاعد کردند تا در مقابل من بایستند و حالا سعی میکنند که من را از شرکتم بیرون بی‌اندازند. این شرکت تمام زندگی من است.
خودش ادامه داد:
- می‌خواستم خودکشی کنم تا اینکه در سمینار تو شرکت کردم. دانش و سخنان با ارزش تو، واقعاً به من امیدواری دادند. بسیاری از کلمات تو، دوباره به من قدرت دادند. نمیدونم چطوری، ولی کاری کردی تا به خودم و آینده‌ام باور داشته باشم.
سپس افسونگر را ب*غ*ل کرد و گفت:
- میخواهم از تو تشکر کنم. تو منو به سفری برای به حد کمال
رساندن زندگی‌ام ترغیب کردی.
افسونگر گفت:
- از سخنان سخاوتمندانه تو بسیار سپاسگزارم.«
او بسیار متفاوت از کسی بود که هنرمند و کارآفرین، دیروز برای آخرین بار دیده بودند. نه تنها طراوت و شادابی افراد سالم را داشت، بلکه کاملاً استوار ایستاده بود و وزن ایده‌آلی داشت.
افسونگر ادامه داد:
- از حرف‌هایی که زدید، بسیار خرسندم؛ اما حقیقت این است که من به شما کمک نکردم تا در جستجو برای پیشرفت زندگیتان باشید. شما با اعمال بینش‌ها و روش‌های من،
کد:
کارآفرین پاسخ داد:

- برخی از افرادی که در شرکت من سرمایه‌گذاری کرده بودند، احساس می‌کردند سود سهام من، بیش از حد است. آنها خواستار سهم بیشتری برای خودشان هستند. واقعاً افراد طمع‌کاری هستند.

با صدایی ناراحت ادامه داد:

- آنها تیم اجرایی من را تحت تأثیر خودشان قرار دادند، کارمندان

اصلی، من را متقاعد کردند تا در مقابل من بایستند و حالا سعی میکنند که من را از شرکتم بیرون بی‌اندازند. این شرکت تمام زندگی من است.

خودش ادامه داد:

- می‌خواستم خودکشی کنم تا اینکه در سمینار تو شرکت کردم. دانش و سخنان با ارزش تو، واقعاً به من امیدواری دادند. بسیاری از کلمات تو، دوباره به من قدرت دادند. نمیدونم چطوری، ولی کاری کردی تا به خودم و آینده‌ام باور داشته باشم.

سپس افسونگر را ب*غ*ل کرد و گفت:

- میخواهم از تو تشکر کنم. تو منو به سفری برای به حد کمال

رساندن زندگی‌ام ترغیب کردی.

افسونگر گفت:

- از سخنان سخاوتمندانه تو بسیار سپاسگزارم.«

او بسیار متفاوت از کسی بود که هنرمند و کارآفرین، دیروز برای آخرین بار دیده بودند. نه تنها طراوت و شادابی افراد سالم را داشت، بلکه کاملاً استوار ایستاده بود و وزن ایده‌آلی داشت.

افسونگر ادامه داد:

- از حرف‌هایی که زدید، بسیار خرسندم؛ اما حقیقت این است که من به شما کمک نکردم تا در جستجو برای پیشرفت زندگیتان باشید. شما با اعمال بینش‌ها و روش‌های من،
#کتاب_باشگاه_پنج_صبحی‌ها
#رابین_شارما
#مهدی_قراچه_داغی
#ملینا_نامور
#انجمن‌_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,463
لایک‌ها
6,653
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
241,289
Points
3,866
زندگیتان را تغییر میدهید. بسیاری از افراد، تنها خوب حرف میزنند. آنها در مورد تمام آرزوها و اهدافشان میگویند که میخواهند تمام آنها را تحقق بخشند. من کسی را قضاوت نمیکنم. اما: اکثر افراد در تمام زندگیشان تغییری نمی‌کنند. این افراد بسیار میترسند تا مثل دیروزشان رفتار نکنند. آنها به متوسط بودن رضایت
داده‌اند و در برابر تمام موقعیت‌ها برای رشد، تکامل و تعالی شخصی مقاومت میکنند. تعداد زیادی از افراد خوب میان ما بسیار میترسند. این افراد مأموریت زندگیشان را قبول نمی‌کنند تا به درون اقیانوس آبی موقعیت‌ها بروند که در آنجا تسلط، بزرگی، شجاعت و اصالت منتظر آنها است.شما خرد آن را داشتید تا به برخی از اطالعاتی که در کنفرانس ارائه دادم، عمل کنید. شما جزو
معدود افرادی هستید که مشتاقند کارهای لازم را انجام دهند تا رشد کنند و به انسان بهتری تبدیل شوند. این خیلی خوب است. و من هم میدانم که متحول شدن آسان نیست. با این حال، برای
اینکه یک پروانه زیبا داشته باشیم، باید زندگی کرم حشره پایان یابد.

کد:
زندگیتان را تغییر میدهید. بسیاری از افراد، تنها خوب حرف میزنند. آنها در مورد تمام آرزوها و اهدافشان میگویند که میخواهند تمام آنها را تحقق بخشند. من کسی را قضاوت نمیکنم. اما: اکثر افراد در تمام زندگیشان تغییری نمی‌کنند. این افراد بسیار میترسند تا مثل دیروزشان رفتار نکنند. آنها به متوسط بودن رضایت

داده‌اند و در برابر تمام موقعیت‌ها برای رشد، تکامل و تعالی شخصی مقاومت میکنند. تعداد زیادی از افراد خوب میان ما بسیار میترسند. این افراد مأموریت زندگیشان را قبول نمی‌کنند تا به درون اقیانوس آبی موقعیت‌ها بروند که در آنجا تسلط، بزرگی، شجاعت و اصالت منتظر آنها است.شما خرد آن را داشتید تا به برخی از اطالعاتی که در کنفرانس ارائه دادم، عمل کنید. شما جزو

معدود افرادی هستید که مشتاقند کارهای لازم را انجام دهند تا رشد کنند و به انسان بهتری تبدیل شوند. این خیلی خوب است. و من هم میدانم که متحول شدن آسان نیست. با این حال، برای

اینکه یک پروانه زیبا داشته باشیم، باید زندگی کرم حشره پایان یابد.
#کتاب_باشگاه_پنج_صبحی‌ها
#رابین_شارما
#مهدی_قراچه_داغی
#ملینا_نامور
#انجمن‌_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,463
لایک‌ها
6,653
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
241,289
Points
3,866
شمای قدیم، باید بمیرد تا بهترین شما بتواند به دنیا بیاید. شما باهوشتر از آن هستید که منتظر باشید تا شرایط ایده‌آل برسد تا یک زندگی ممتاز داشته باشید. نیروی زیاد، با یک شروع ساده آزاد میشود. طبیعت، متوجه اقدامات پُرتلاش شما میشود و سپس به تعهد صادقانه شما با پیروزی‌های پیشبینی نشده جواب میدهد. نیروی اراده شما افزایش مییابد. اعتماد به نفستان بیشتر میشود. درخششتان اوج میگیرد. یک سال بعد، بسیار خوشحال خواهید بود که امروز شروع کردید.
کارآفرین گفت:
- حرف‌هایت خیلی جالب هستند. ممنون.
افسونگر ادامه داد:
- مردی می‌گفت، قبل از این که دویدن را شروع کند، باید وزنش را کم کند. او میخواست وزنش را کم کند تا عادت دویدن را در خودش شروع کند. این مانند نویسنده‌ای است که برای نوشتن کتابی منتظر انگیزه و الهامی است یا مانند مدیری است که منتظر ترفیع است تا حوزه‌ای را اداره کند. جریان زندگی، به اقدامات مثبت پاداش میدهد و دودلی را تنبیه میکند. بگذریم، خوشحالم که توانستم کمک کوچکی به ارتقاء شما بکنم. به نظر میرسد در این
ماجراجویی شخصی، شرایطی دشوار و البته هیجان انگیزی دارید.
کد:
شمای قدیم، باید بمیرد تا بهترین شما بتواند به دنیا بیاید. شما باهوشتر از آن هستید که منتظر باشید تا شرایط ایده‌آل برسد تا یک زندگی ممتاز داشته باشید. نیروی زیاد، با یک شروع ساده آزاد میشود. طبیعت، متوجه اقدامات پُرتلاش شما میشود و سپس به تعهد صادقانه شما با پیروزی‌های پیشبینی نشده جواب میدهد. نیروی اراده شما افزایش مییابد. اعتماد به نفستان بیشتر میشود. درخششتان اوج میگیرد. یک سال بعد، بسیار خوشحال خواهید بود که امروز شروع کردید.

کارآفرین گفت:

- حرف‌هایت خیلی جالب هستند. ممنون.

افسونگر ادامه داد:

- مردی می‌گفت، قبل از این که دویدن را شروع کند، باید وزنش را کم کند. او میخواست وزنش را کم کند تا عادت دویدن را در خودش شروع کند. این مانند نویسنده‌ای است که برای نوشتن کتابی منتظر انگیزه و الهامی است یا مانند مدیری است که منتظر ترفیع است تا حوزه‌ای را اداره کند. جریان زندگی، به اقدامات مثبت پاداش میدهد و دودلی را تنبیه میکند. بگذریم، خوشحالم که توانستم کمک کوچکی به ارتقاء شما بکنم. به نظر میرسد در این

ماجراجویی شخصی، شرایطی دشوار و البته هیجان انگیزی دارید.
#کتاب_باشگاه_پنج_صبحی‌ها
#رابین_شارما
#مهدی_قراچه_داغی
#ملینا_نامور
#انجمن‌_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,463
لایک‌ها
6,653
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
241,289
Points
3,866
کارآفرین گفت:
- دیروز فکر کردیم وقتی روی صح*نه افتادی، مُردی. خدا را شکر که حالت خوب است. و خیلی ممنونم که این‌قدر فروتن هستی.
- من باور دارم که متواضع‌ترین افراد، بهترین آنها هستند. رهبران خالص، از خودشان مطمئن هستند و مأموریت اصلی آنها، بالا بردن و خدمت به دیگران است. آنها چنان عزت‌نفس، شادی و آرامشی در درونشان دارند که نیاز ندارند موفقیت‌هایشان را برای جامعه تبلیغ کنند تا کمی احساس بهتری داشته باشند. البته باید بگم که تفاوت زیادی بین قدرت واقعی و قدرت دروغین وجود دارد.
افسونگر این‌ها را گفت و حالت همان مرشدی را به خود گرفت که او را در سراسر دنیا مشهور کرده بود.
فرهنگ ما میگوید تا به دنبال عناوین، ستایش و تحسین، پول و خانه‌های مجلل باشیم. اینها همه خوب هستند، اما تا زمانی که مغزتان را شستشو ندهند که ارزشتان را به عنوان یک انسان با این معیارها بسنجید. از آنها ل*ذت ببرید، اما به آن‌ها وابسته نشوید. آنها را داشته باشید، اما هویت خودتان را بر پایه آن‌ها قرار ندهید. قدردان آنها باشید، اما نیازمند آنها نباشید.
کارآفرین کامالً مجذوب حرفهایش شده بود و گفت:
- لطفاً ادامه بده.
افسونگر دمپایی‌های بند انگشتی خودش را بیرون آورد و گفت: - - - نیروی واقعی، هیچوقت از هیچ چیز بیرونی نمی‌آید. بسیاری از افراد با پول‌های بسیار زیاد، خیلی ثروتمند نیستند. چیزهایی که در
کد:
کارآفرین گفت:

- دیروز فکر کردیم وقتی روی صح*نه افتادی، مُردی. خدا را شکر که حالت خوب است. و خیلی ممنونم که این‌قدر فروتن هستی.

- من باور دارم که متواضع‌ترین افراد، بهترین آنها هستند. رهبران خالص، از خودشان مطمئن هستند و مأموریت اصلی آنها، بالا بردن و خدمت به دیگران است. آنها چنان عزت‌نفس، شادی و آرامشی در درونشان دارند که نیاز ندارند موفقیت‌هایشان را برای جامعه تبلیغ کنند تا کمی احساس بهتری داشته باشند. البته باید بگم که تفاوت زیادی بین قدرت واقعی و قدرت دروغین وجود دارد.

افسونگر این‌ها را گفت و حالت همان مرشدی را به خود گرفت که او را در سراسر دنیا مشهور کرده بود.

فرهنگ ما میگوید تا به دنبال عناوین، ستایش و تحسین، پول و خانه‌های مجلل باشیم. اینها همه خوب هستند، اما تا زمانی که مغزتان را شستشو ندهند که ارزشتان را به عنوان یک انسان با این معیارها بسنجید. از آنها ل*ذت ببرید، اما به آن‌ها وابسته نشوید. آنها را داشته باشید، اما هویت خودتان را بر پایه آن‌ها قرار ندهید. قدردان آنها باشید، اما نیازمند آنها نباشید.

کارآفرین کامالً مجذوب حرفهایش شده بود و گفت:

- لطفاً ادامه بده.

افسونگر دمپایی‌های بند انگشتی خودش را بیرون آورد و گفت: - - - نیروی واقعی، هیچوقت از هیچ چیز بیرونی نمی‌آید. بسیاری از افراد با پول‌های بسیار زیاد، خیلی ثروتمند نیستند. چیزهایی که در
#کتاب_باشگاه_پنج_صبحی‌ها
#رابین_شارما
#مهدی_قراچه_داغی
#ملینا_نامور
#انجمن‌_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,463
لایک‌ها
6,653
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
241,289
Points
3,866
بیرون دارید، این نیروی واقعی را به وجود نمی‌آورند. وقتی با موهبت‌های اصیل خودتان ارتباط برقرار کنید و مهمترین استعدادهایتان را به عنوان یک انسان درک کنید، این نیروی واقعی و پایان خودش را نشان میدهد. همچنین باید بگویم که ثروت‌های واقعی، از یک زندگی با ارزش‌های مهمی مانند بهره‌وری، انضباط
شخصی، شجاعت، صداقت، همدردی و همبستگی و همچنین زندگی کردن مطابق خواسته‌های خودتان می‌آید، نه اینکه مانند بسیاری از افراد، کورکورانه دنباله‌رو سایر افراد باشید. بسیاری از
افراد، در حال حاضر اینگونه زندگی میکنند. خبر خوب این است این نیروی واقعی که از آن صبحت میکنم، در دسترس تمام افراد است. شاید چون زندگی به ما آسیب زده، ما را ناامید کرده
و یا ما را پریشان کرده است، این شکل از توانایی خودمان را فراموش یا و تکذیب کرده‌ایم. اما باید بدانید که این نیرو، هنوز هم آنجاست و منتظر است که ر*اب*طه‌ای را با آن ایجاد کنیم و آن را
رشد دهیم. تمام استادان بزرگ تاریخ، چیزهای خیلی کمی داشتند. زمانی که ماهاتما گاندی از دنیا رفت، تنها ده چیز داشت. از جمله آن چیزها میتوان به کفش‌های راحتی، ساعت، عینک‌ها و ظرفی ساده برای غذا خوردن اشاره کرد. مادر ترزا که قلبی ثروتمند و نیرویی واقعی برای تأثیر گذاشتن روی میلیون‌ها نفر را داشت، در اتاق کوچکی از دنیا رفت که تقریباً هیچ چیزی در آن نبود. وقتی به
مسافرت میرفت، تمام چیزهایش را در یک کیف سفید پارچه‌ای حمل میکرد.
کد:
بیرون دارید، این نیروی واقعی را به وجود نمی‌آورند. وقتی با موهبت‌های اصیل خودتان ارتباط برقرار کنید و مهمترین استعدادهایتان را به عنوان یک انسان درک کنید، این نیروی واقعی و پایان خودش را نشان میدهد. همچنین باید بگویم که ثروت‌های واقعی، از یک زندگی با ارزش‌های مهمی مانند بهره‌وری، انضباط

شخصی، شجاعت، صداقت، همدردی و همبستگی و همچنین زندگی کردن مطابق خواسته‌های خودتان می‌آید، نه اینکه مانند بسیاری از افراد، کورکورانه دنباله‌رو سایر افراد باشید. بسیاری از

افراد، در حال حاضر اینگونه زندگی میکنند. خبر خوب این است این نیروی واقعی که از آن صبحت میکنم، در دسترس تمام افراد است. شاید چون زندگی به ما آسیب زده، ما را ناامید کرده

و یا ما را پریشان کرده است، این شکل از توانایی خودمان را فراموش یا و تکذیب کرده‌ایم. اما باید بدانید که این نیرو، هنوز هم آنجاست و منتظر است که ر*اب*طه‌ای را با آن ایجاد کنیم و آن را

رشد دهیم. تمام استادان بزرگ تاریخ، چیزهای خیلی کمی داشتند. زمانی که ماهاتما گاندی از دنیا رفت، تنها ده چیز داشت. از جمله آن چیزها میتوان به کفش‌های راحتی، ساعت، عینک‌ها و ظرفی ساده برای غذا خوردن اشاره کرد. مادر ترزا که قلبی ثروتمند و نیرویی واقعی برای تأثیر گذاشتن روی میلیون‌ها نفر را داشت، در اتاق کوچکی از دنیا رفت که تقریباً هیچ چیزی در آن نبود. وقتی به

مسافرت میرفت، تمام چیزهایش را در یک کیف سفید پارچه‌ای حمل میکرد.
#کتاب_باشگاه_پنج_صبحی‌ها
#رابین_شارما
#مهدی_قراچه_داغی
#ملینا_نامور
#انجمن‌_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,463
لایک‌ها
6,653
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
241,289
Points
3,866
هنرمند، که حالا روی شن.ها استراحت میکرد، پرسید:
- راستی چرا بسیاری از قهرمانان انسانیت، چنین افرادی هستند؟
- زیرا آنها به نوعی از بلوغ فردی رسیده.اند که میدانند وقت گذراندن و دنبال کردن اهدافی که در نهایت هیچ سودی برای آنها نخواهد داشت، کار بیهوده‌ای است. این افراد شخصیتی را در
خودشان رشد داده‌اند که دیگر مانند بسیاری از افراد نیاز ندارند جاهای خالی درونشان را با حواسپرتی‌ها، جاذبه‌ها و تجمالت پُر کنند. این افراد، هر چه بیشتر اشتیاقشان را برای دارایی‌های
ظاهریشان کم کنند، برای جستجوهای ارزشمندتر مانند نشان دادن نابغه فطرى درونشان مشتاق‌تر میشوند. آنها به طور فطری در می‌یابند که الهام‌بخش بودن، ماهر بودن و شجاع بودن، همه در درون اتفاق میافتد. و زمانی که به نیروی واقعی دسترسی پیدا کنند، جایگزین‌های خارجی، در مقایسه با احساسی که این گنجینه ها فراهم میکنند، کمرنگ میشوند. و این افراد بسیار بزرگ
تاریخ، همانطور که مهمترین استعدادهای خودشان را کشف کردند، همچنین متوجه شدند که از نخستین نشانه‌های یک زندگی فوق‌العاده، بخشش، تأثیر داشتن، مفید بودن و کمک کردن است.
همانطور که دیروز و قبل از افتادنم در سمینار گفتم:
- رهبری به معنای خدمت کردن است‌.
مولانا، بسیار بهتر از من در این مورد گفته است:
- قطره را رها کن و اقیانوس شو.
کارآفرین در حالی که نزدیک هنرمند، روی شن‌ها دراز کشیده بود، گفت:
- ممنونم به خاطر حرف‌های قشنگت.
کد:
هنرمند، که حالا روی شن.ها استراحت میکرد، پرسید:

- راستی چرا بسیاری از قهرمانان انسانیت، چنین افرادی هستند؟

- زیرا آنها به نوعی از بلوغ فردی رسیده.اند که میدانند وقت گذراندن و دنبال کردن اهدافی که در نهایت هیچ سودی برای آنها نخواهد داشت، کار بیهوده‌ای است. این افراد شخصیتی را در

خودشان رشد داده‌اند که دیگر مانند بسیاری از افراد نیاز ندارند جاهای خالی درونشان را با حواسپرتی‌ها، جاذبه‌ها و تجمالت پُر کنند. این افراد، هر چه بیشتر اشتیاقشان را برای دارایی‌های

ظاهریشان کم کنند، برای جستجوهای ارزشمندتر مانند نشان دادن نابغه فطرى درونشان مشتاق‌تر میشوند. آنها به طور فطری در می‌یابند که الهام‌بخش بودن، ماهر بودن و شجاع بودن، همه در درون اتفاق میافتد. و زمانی که به نیروی واقعی دسترسی پیدا کنند، جایگزین‌های خارجی، در مقایسه با احساسی که این گنجینه ها فراهم میکنند، کمرنگ میشوند. و این افراد بسیار بزرگ

تاریخ، همانطور که مهمترین استعدادهای خودشان را کشف کردند، همچنین متوجه شدند که از نخستین نشانه‌های یک زندگی فوق‌العاده، بخشش، تأثیر داشتن، مفید بودن و کمک کردن است.

همانطور که دیروز و قبل از افتادنم در سمینار گفتم:

- رهبری به معنای خدمت کردن است‌.

مولانا، بسیار بهتر از من در این مورد گفته است:

- قطره را رها کن و اقیانوس شو.

کارآفرین در حالی که نزدیک هنرمند، روی شن‌ها دراز کشیده بود، گفت:

- ممنونم به خاطر حرف‌های قشنگت.
#کتاب_باشگاه_پنج_صبحی‌ها
#رابین_شارما
#مهدی_قراچه_داغی
#ملینا_نامور
#انجمن‌_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا