کامل شده رمان آتشگرگیتی | اثر ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

ساعت تک رمان

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,461
لایک‌ها
6,642
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,263
Points
3,865
انگار از قیافم می‌فهمه که می‌خوام از بالا آویزونش کنم.
با دستش پرستار رو نشون میده و میگه:
- به قرآن من مجیدم، این نریمانه. ننه باباش فکر کرده بودن پسره، اسم پسر گذاشته بودن. به ما ربطی نداره.
گیتی از خنده روی تخت می‌افته و پرستار قرمز میشه.
با خجالت دست گیتی رو می‌گیرم که از بیمارستان بیرون بیایم.
- عه! شماره‌اش رو نگرفتم.
با عصبانیت گوشیم رو بهش میدم و میگم.
- زود باش بریم مصیبت.
با بغض نگاهم می‌کنه.
- دیدی؟ نه دیدی؟ همش دروغه. الان که کلافه شدی میگی مصیبت؛ ولی وقتی می‌خوای خامم بکنی میشم گیتیت.
چشم‌هام دیگه این‌قدر گرد شده، می‌خواد بزنه بیرون؛ ولی نامردانه ادامه میده:
- آره، آره. اصلاً به گرشا میگم طلاقم رو ازت بگیره.
می‌خواد با حرص بیشتری ادامه بده؛ ولی یکهو ساکت میشه و با بهت میگه:
- من اصلاً زنت نیستم که بخوام طلاق بگیرم. اصلاً چرا با تو اینجام؟ زود باش زنگ بزن گرشا من رو ببره؛ وگرنه این‌جا رو روی سرت خ*را*ب می‌کنم.
- خدایا! تو من رو دیوونه می‌کنی. پتانسیل دیوونه کردن من رو داری. تو مصیبت منی گیتی! مصیبت کوچولوی من که پدر من بدبخت رو درآورده.
با زیرکی ل*ب می‌زنه:
- چی فکر کردی؟ خونه‌ی خاله نیست که. قراره باز هم پدرت رو در بیارم؛ تا وقتی که بفهمم همه‌ی حرف‌هات راستِ راسته.
حق به جانب نگاهش می‌کنم و میگم:
- تو من رو دیوونه می‌کنی. یک دقیقه افسرده‌ای، یک دقیقه دیگه می‌ترسم از حرص من رو بکشی!
- آدم پر رو تر از تو ندیدم.
پرستار که گوشی رو سمت گیتی می‌گیره با حرص میگه:
- ممنونم نریمان جونم، بهت پیام میدم.
بعد هم با دکتر و پرستار بای بای می‌کنه و بیرون میاد.
پشتش با کمر خمیده و حالت خوابالو بیرون میام و میگم:
- هدفت چیه؟ الان چی‌کار کنیم؟ می‌خوای گریه کنی؟ یا من رو بزنی؟ یا شاید هم از حال بری؟ کدوم رو دوست داری مصیبت؟
- به من نگو مصیبت.
کد:
انگار از قیافم می‌فهمه که می‌خوام از بالا آویزونش کنم.
با دستش پرستار رو نشون میده و میگه:
- به قرآن من مجیدم، این نریمانه. ننه باباش فکر کرده بودن پسره، اسم پسر گذاشته بودن. به ما ربطی نداره. 
گیتی از خنده روی تخت می‌افته و پرستار قرمز میشه.
با خجالت دست گیتی رو می‌گیرم که از بیمارستان بیرون بیایم.
- عه! شماره‌اش رو نگرفتم.
با عصبانیت گوشیم رو بهش میدم و میگم.
- زود باش بریم مصیبت. 
با بغض نگاهم می‌کنه.
- دیدی؟ نه دیدی؟ همش دروغه. الان که کلافه شدی میگی مصیبت؛ ولی وقتی می‌خوای خامم بکنی میشم گیتیت. 
چشم‌هام دیگه این‌قدر گرد شده، می‌خواد بزنه بیرون؛ ولی نامردانه ادامه میده: 
- آره، آره. اصلاً به گرشا میگم طلاقم رو ازت بگیره. 
می‌خواد با حرص بیشتری ادامه بده؛ ولی یکهو ساکت میشه و با بهت میگه:
- من اصلاً زنت نیستم که بخوام طلاق بگیرم. اصلاً چرا با تو اینجام؟ زود باش زنگ بزن گرشا من رو ببره؛ وگرنه این‌جا رو روی سرت خ*را*ب می‌کنم.
- خدایا! تو من رو دیوونه می‌کنی. پتانسیل دیوونه کردن من رو داری. تو مصیبت منی گیتی! مصیبت کوچولوی من که پدر من بدبخت رو درآورده.
با زیرکی ل*ب می‌زنه: 
- چی فکر کردی؟ خونه‌ی خاله نیست که. قراره باز هم پدرت رو در بیارم؛ تا وقتی که بفهمم همه‌ی حرف‌هات راستِ راسته. 
حق به جانب نگاهش می‌کنم و میگم: 
- تو من رو دیوونه می‌کنی. یک دقیقه افسرده‌ای، یک دقیقه دیگه می‌ترسم از حرص من رو بکشی!
- آدم پر رو تر از تو ندیدم.
پرستار که گوشی رو سمت گیتی می‌گیره با حرص میگه:
- ممنونم نریمان جونم، بهت پیام میدم.
بعد هم با دکتر و پرستار بای بای می‌کنه و بیرون میاد.
پشتش با کمر خمیده و حالت خوابالو بیرون میام و میگم: 
- هدفت چیه؟ الان چی‌کار کنیم؟ می‌خوای گریه کنی؟ یا من رو بزنی؟ یا شاید هم از حال بری؟ کدوم رو دوست داری مصیبت؟
- به من نگو مصیبت.
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,461
لایک‌ها
6,642
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,263
Points
3,865
با کنجکاوی ادامه میدم.
- چی بگم؟
- بگو گیتی!
- دیگه نمی‌خوام بهت بگم گیتی. گیتی رو روزی میگم که زنم شدی. الان برام مصیبتی!
با بهت نگاهم می‌کنه و میگه:
- زنت شدم؟ خیلی بهت خوش نمی‌گذره؟ پس منتظر القاب زیبا از سمت من هم باش.
میره تو فکر و باهام به سمت ماشین میاد‌. وقتی رانندگی می‌کنم خیلی ساکته و این مشکوکه.
یکهو با داد میگه:
- مجید مامانش!
با خنده میگم:
- مجید مامانش؟ کی هست؟
- تویی دیگه. از این به بعد بهت میگم مجید مامانش.
با تعجب نگاهش می‌کنم. هم‌زمان که دور می‌زنم، میگم:
- میشه بدونم چه‌قدر فکر کردی، که به ذهنت رسید؟
- خب از اون‌جایی که توی این دو دقیقه فهمیدم از مرد نظافتچی بیمارستان بدت میاد و نفرت خیلی مشکوک و عجیبی بهش داری و این در صورتیه که تو فقط دو دقیقه باهاش آشنا شده بودی، اون هم باز در صورتی که فقط قیافه گلش رو دیده بودی و از خودش چیزی نمی‌دونستی... .
نفس کم میاره ولی باز ادامه میده:
- فهمیدم که مطمئناً از اسمش هم باید بدت بیاد. حالا اون قسمت " مامانش" از کجا اومد رو الان میگم. هنوز هم خوب یادمه که مامانت صنوبر خانوم و مامان‌بزرگت شاه صنم خانوم، خیلی لوست می‌کردن. یادته یه بار مامانت هی بهت می‌گفت" پسر قشنگم بیا قرمه سبزیت رو بخور مادر. بچم از صبح هیچی نخورده. خودم بهت بدم؟"
با صدای بلند می‌خنده و میگه:
- وایی دلم تنگ شد براشون. مجید مامانش!
کد:
با کنجکاوی ادامه میدم.
- چی بگم؟
- بگو گیتی!
- دیگه نمی‌خوام بهت بگم گیتی. گیتی رو روزی میگم که زنم شدی. الان برام مصیبتی!
با بهت نگاهم می‌کنه و میگه:
- زنت شدم؟ خیلی بهت خوش نمی‌گذره؟ پس منتظر القاب زیبا از سمت من هم باش.
میره تو فکر و باهام به سمت ماشین میاد‌. وقتی رانندگی می‌کنم خیلی ساکته و این مشکوکه.
یکهو با داد میگه:
- مجید مامانش!
با خنده میگم: 
- مجید مامانش؟ کی هست؟
- تویی دیگه. از این به بعد بهت میگم مجید مامانش. 
با تعجب نگاهش می‌کنم. هم‌زمان که دور می‌زنم، میگم:
- میشه بدونم چه‌قدر فکر کردی، که به ذهنت رسید؟
- خب از اون‌جایی که توی این دو دقیقه فهمیدم از مرد نظافتچی بیمارستان بدت میاد و نفرت خیلی مشکوک و عجیبی بهش داری و این در صورتیه که تو فقط دو دقیقه باهاش آشنا شده بودی، اون هم باز در صورتی که فقط قیافه گلش رو دیده بودی و از خودش چیزی نمی‌دونستی... .
نفس کم میاره ولی باز ادامه میده: 
- فهمیدم که مطمئناً از اسمش هم باید بدت بیاد. حالا اون قسمت " مامانش" از کجا اومد رو الان میگم. هنوز هم خوب یادمه که مامانت صنوبر خانوم و مامان‌بزرگت شاه صنم خانوم، خیلی لوست می‌کردن. یادته یه بار مامانت هی بهت می‌گفت" پسر قشنگم بیا قرمه سبزیت رو بخور مادر. بچم از صبح هیچی نخورده. خودم بهت بدم؟"
با صدای بلند می‌خنده و میگه:
- وایی دلم تنگ شد براشون. مجید مامانش!
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,461
لایک‌ها
6,642
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,263
Points
3,865
- می‌خوای ببرمت که ببینیشون؟
- نه! خیلی دلم می‌خواد؛ ولی نه!
با بغض میگه:
- مجید مامانش، من رو می‌بری خونمون؟ به گرشا هم بگو کور خونده. حالا حالا‌ها بهت جواب مثبت ‌نمی‌دم.
سرم رو تکون میدم و میگم:
- باشه مصیبت، فقط لطفاً هرکسی که ازت پرسید هنوز هم آزیتا زنده‌است یا نه، بگو نه باشه؟ نمی‌خوام خبرش برسه به پسره. بفهمه آیلین رو از آزیتا می‌گیره و تو هم این رو نمی‌خوای؟
- اسم پسره چیه؟
مشکوک نگاهش می‌کنم.
- برای چی می‌خوای‌؟
آروم ل*ب می‌زنه:
- همین‌جوری.
- سیاوش پژوهان.
سرش رو تکون میده و میگه:
- ممنون.
با اخم به جلو خیره میشم.
- تو... یه زمانی‌‌‌... چیزه، میگم نمی‌خوای که به پسره چیزی بگی؟
قرمز میشه و از خشم دست‌هاش می‌لرزه‌.
- یعنی... داری میگی برای انتقام... برم به پسره بگم که آزیتا زنده‌است؛ که بگم آیلینت هنوز ایرانه؟ یعنی من این‌قدر... ع*و*ضی‌ام؟ واقعاً؟ آتش تو من رو این‌جوری می‌بینی؟
چشم‌هاش پر شده و با کینه نگاهم می‌کنه.
- نه... معلومه که نه! ببین عزیزم من منظوری نداشتم. آخه یکهو این‌جوری گفتی. گفتم اسم پسره رو می‌خواد چی‌کار. به‌خدا فقط یه سوال بود‌.
- من رو پیاده کن.
- چی؟
- میگم پیاده‌ام کن.
- دیوونه نشو گیتی!
دیگه نمی‌تونه تحمل کنه. هق هقش کل ماشین رو می‌گیره.
- بزن کنار! چه‌جوری؟ اصلاً من دیوونم! چه‌جوری می‌خواستم همه‌ی اون بدبختی‌ها رو نادیده بگیرم؟ چرا گفتم آتش رو می‌خوام؟
ناراحت نگاهش می‌کنم و کنار می‌زنم. می‌خواد از ماشین پیاده بشه. زودتر دست‌هاش رو می‌گیرم و توی آغوشم پرتش می‌کنم.
- ولم کن آتش! برو پیش دخترت.
- عزیزم اون دختر من نیست. آیلین خواهرزاده‌اته، فقط همین باشه؟ باور کن می‌دونم خیلی اذیت شدی. من، تو، آزیتا و حتی مامان و بابات به همه شک بین شدیم. فقط تو توی این مدت سختی نکشیدی هممون کشیدیم. ببین الان هیچ دلیلی نداره تو با من قهر باشی؛ یا من دوستت نداشته باشم. زود باهم ازدواج می‌کنیم باشه؟ دیگه برام مهم نیست. خواهرت هم هرکاری دوست داره انجام بده. می‌دونی وقتی مجبور شدم بزنم تو گوشِت و یه جوری جلوه بدم انگار ازت بدم میاد، خودم چه‌جوری می‌شدم؟ حالم از خودم بهم می‌خورد. گیتی درکمون کن.
بغض می‌کنه و جیغ می‌کشه:
- نمی‌خوام ولم کن! اصلاً برام مهم نیستید.

کد:
- می‌خوای ببرمت که ببینیشون؟
- نه! خیلی دلم می‌خواد؛ ولی نه!
با بغض میگه:
- مجید مامانش، من رو می‌بری خونمون؟ به گرشا هم بگو کور خونده. حالا حالا‌ها بهت جواب مثبت ‌نمی‌دم.
سرم رو تکون میدم و میگم: 
- باشه مصیبت، فقط لطفاً هرکسی که ازت پرسید هنوز هم آزیتا زنده‌است یا نه، بگو نه باشه؟ نمی‌خوام خبرش برسه به پسره. بفهمه آیلین رو از آزیتا می‌گیره و تو هم این رو نمی‌خوای؟
- اسم پسره چیه؟
مشکوک نگاهش می‌کنم.
- برای چی می‌خوای‌؟
آروم ل*ب می‌زنه: 
- همین‌جوری.
- سیاوش پژوهان.
سرش رو تکون میده و میگه: 
- ممنون.
با اخم به جلو خیره میشم.
- تو... یه زمانی‌‌‌... چیزه، میگم نمی‌خوای که به پسره چیزی بگی؟
قرمز میشه و از خشم دست‌هاش می‌لرزه‌.
- یعنی... داری میگی برای انتقام... برم به پسره بگم که آزیتا زنده‌است؛ که بگم آیلینت هنوز ایرانه؟ یعنی من این‌قدر... ع*و*ضی‌ام؟ واقعاً؟ آتش تو من رو این‌جوری می‌بینی؟
چشم‌هاش پر شده و با کینه نگاهم می‌کنه.
- نه... معلومه که نه! ببین عزیزم من منظوری نداشتم. آخه یکهو این‌جوری گفتی. گفتم اسم پسره رو می‌خواد چی‌کار. به‌خدا فقط یه سوال بود‌.
- من رو پیاده کن.
- چی؟
- میگم پیاده‌ام کن. 
- دیوونه نشو گیتی!
دیگه نمی‌تونه تحمل کنه. هق هقش کل ماشین رو می‌گیره.
- بزن کنار! چه‌جوری؟ اصلاً من دیوونم! چه‌جوری می‌خواستم همه‌ی اون بدبختی‌ها رو نادیده بگیرم؟ چرا گفتم آتش رو می‌خوام؟ 
ناراحت نگاهش می‌کنم و کنار می‌زنم. می‌خواد از ماشین پیاده بشه. زودتر دست‌هاش رو می‌گیرم و توی آغوشم پرتش می‌کنم.
- ولم کن آتش! برو پیش دخترت. 
- عزیزم اون دختر من نیست. آیلین خواهرزاده‌اته، فقط همین باشه؟ باور کن می‌دونم خیلی اذیت شدی. من، تو، آزیتا و حتی مامان و بابات به همه شک بین شدیم. فقط تو توی این مدت سختی نکشیدی هممون کشیدیم. ببین الان هیچ دلیلی نداره تو با من قهر باشی؛ یا من دوستت نداشته باشم. زود باهم ازدواج می‌کنیم باشه؟ دیگه برام مهم نیست. خواهرت هم هرکاری دوست داره انجام بده. می‌دونی وقتی مجبور شدم بزنم تو گوشِت و یه جوری جلوه بدم انگار ازت بدم میاد، خودم چه‌جوری می‌شدم؟ حالم از خودم بهم می‌خورد. گیتی درکمون کن. 
بغض می‌کنه و جیغ می‌کشه: 
- نمی‌خوام ولم کن! اصلاً برام مهم نیستید.
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,461
لایک‌ها
6,642
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,263
Points
3,865
- بسه دیگه! کلافم کردی. مگه بچه‌ای؟ بشین سرجات ببینم. می‌زنم تو دهنت‌ها! گیتی، بشین سر جات.
بغض می‌کنه و با بهت گوشه صندلی می‌شینه‌.
- نه... دیگه بیا بزن... تو که خوب بلدی سیلی بزنی! چرا نمی‌زنی؟
- ساکت شو!
سرش رو سمت پنجره می‌بره و دیگه چیزی نمی‌گه. متوجه گریه‌‌های بی‌صداش میشم و باز هم چیزی نمی‌گم.
گوشیم رو برمی‌دارم و به برادرش زنگ می‌زنم.
- سلام آتش، گیتی خوبه؟ چیزی شده؟
- نه داداش چیزی نیست. فقط گیتی خانوم امروز خیلی اذیتم کرد. اول که خودش رو زد به حال بدی و مجبورم کرد با استرس ببرمش بیمارستان الان هم که یه گوشه بغض کرده.
یه دقیقه سکوت میشه و میگه:
- می‌ترسم کارمون اشتباه باشه. اگه ناراحت بشه چی؟
- ناراحت بشه؟ گیتی واقعا نباید ناراحت بشه. آقاجونت یه جوری دیشب گوشم رو پیچوند؛ که واقعاً نباید ناراحت بشه. نزدیک بود دیشب من رو بکشه!
می‌خنده و میگه:
- لباس‌ها رو میدم آناهید بیاره خونه‌ات. من و مامان‌ این‌ها هم می‌ریم محضر. زود خودتون و برسونید.
- باشه.
***
زوری پیراهن سفید و مانتوی هم‌رنگش رو پوشیده و آناهید با کلی بدبختی ارایشش کرده.
- اه! بسه دیگه. با من چی‌کار دارید؟ نفهمم که فکر‌های شوم تو مغزتونه‌ها. به‌خدا اگه بفهمم برام داستان دارید، همون‌جا این‌قدر سلیطه بازی در میارم که خودت بزاری بری.
می‌خندم و میگم:
- چیزی نیست بابا فقط مهمونیه. سلیطه بازی‌هات رو بزار برای یه وقت دیگه.
دستش رو می‌گیرم و سریع می‌ریم پایین. آناهید صندلی عقب می‌شینه و دسته‌گل رو روی پای گیتی می‌ا‌ندازه.
- گل برای چیه؟ به خدا الان گریه می‌کنم. چه فکری تو سرتونه؟ لباس سفید برای چیه؟ اصلاً گوشیت رو بده می‌خوام به گرشا زنگ بزنم‌‌.
کد:
- بسه دیگه! کلافم کردی. مگه بچه‌ای؟ بشین سرجات ببینم. می‌زنم تو دهنت‌ها! گیتی، بشین سر جات.
بغض می‌کنه و با بهت گوشه صندلی می‌شینه‌.
- نه... دیگه بیا بزن... تو که خوب بلدی سیلی بزنی! چرا نمی‌زنی؟
- ساکت شو!
سرش رو سمت پنجره می‌بره و دیگه چیزی نمی‌گه. متوجه گریه‌‌های بی‌صداش میشم و باز هم چیزی نمی‌گم.
گوشیم رو برمی‌دارم و به برادرش زنگ می‌زنم.
- سلام آتش، گیتی خوبه؟ چیزی شده؟
- نه داداش چیزی نیست. فقط گیتی خانوم امروز خیلی اذیتم کرد. اول که خودش رو زد به حال بدی و مجبورم کرد با استرس ببرمش بیمارستان الان هم که یه گوشه بغض کرده.
یه دقیقه سکوت میشه و میگه:
- می‌ترسم کارمون اشتباه باشه. اگه ناراحت بشه چی؟
- ناراحت بشه؟ گیتی واقعا نباید ناراحت بشه. آقاجونت یه جوری دیشب گوشم رو پیچوند؛ که واقعاً نباید ناراحت بشه. نزدیک بود دیشب من رو بکشه!
می‌خنده و میگه:
- لباس‌ها رو میدم آناهید بیاره خونه‌ات. من و مامان‌ این‌ها هم می‌ریم محضر. زود خودتون و برسونید.
- باشه.
***
زوری پیراهن سفید و مانتوی هم‌رنگش رو پوشیده و آناهید با کلی بدبختی ارایشش کرده.
- اه! بسه دیگه. با من چی‌کار دارید؟ نفهمم که فکر‌های شوم تو مغزتونه‌ها. به‌خدا اگه بفهمم برام داستان دارید، همون‌جا این‌قدر سلیطه بازی در میارم که خودت بزاری بری.
 می‌خندم و میگم: 
- چیزی نیست بابا فقط مهمونیه. سلیطه بازی‌هات رو بزار برای یه وقت دیگه.
دستش رو می‌گیرم و سریع می‌ریم پایین. آناهید صندلی عقب می‌شینه و دسته‌گل رو روی پای گیتی می‌ا‌ندازه.
- گل برای چیه؟ به خدا الان گریه می‌کنم. چه فکری تو سرتونه؟ لباس سفید برای چیه؟ اصلاً گوشیت رو بده می‌خوام به گرشا زنگ بزنم‌‌.
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,461
لایک‌ها
6,642
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,263
Points
3,865
- چیزی نیست بابا آروم باش. الان می‌بینیش نمی‌خواد زنگ بزنی.
با استرس و ترس به شیشه ماشین خیره میشه‌. وقتی می‌رسیم محضر با بهت به تابلو نگاه می‌کنه.
- آتش! داری چی کار می‌کنی؟ آناهید گوشیت رو بده.
می‌خواد گوشی آناهید رو بگیره اما با دیدن گودرز کُپ می‌کنه.
- بابابزرگ؟ چی‌شده؟ این‌ها به من نمی‌گن.
گودرز دستش رو دور گیتی می‌پیچه و روی سرش رو می‌ب*وسه.
- قشنگم ما الان می‌ریم بالا. تو به اتش بله میگی باشه؟ بعداً قول میدم کامل بهت توضیح بدم. تو به من اعتماد داری گیتی. نه؟
بغض می‌کنه و انگار باورش نمیشه. همه‌ی اون‌هایی که عاشقشونه الان پشت منن و خودش انگار بین همه غریبه هست.
- چی... چی؟ بابابزرگ! نه! مامان کجاست؟
می‌خواد دست‌هاش و بگیره؛ اما قدم قدم عقب میره. به سرعت میرم سمت گودرز و میگم‌.
- شما برو بالا! من میارمش‌.
با صدای افتادن چیزی به سمت گیتی برمی‌گردم‌. افتاده زمین و کفش پاشنه بلند سفیدش از پا‌هاش درومده.
- گیتی! بلند شو، بیا کفشت رو بپوش. گفتیم که بهت توضیح می‌دیم.
- من حالم خوب نیست.
کلافه نگاهی بهش می‌کنم و میگم:
- عزیزم، بلند شو بیا بریم بالا.
***
*گیتی*
با تعجب به انگشتر توی دستم نگاه می‌کنم. امروز این‌قدر اتفاق افتاد که دوست دارم دوباره تکرار بشه؛ تا حداقل بفهمم اصلاً چی شد؟
ملاقاتم با آتش توی کافه، فقط برای صحبت بود تا ببینم لیاقت داشتن یه شانس دیگه رو داره یا نه. بعدش تصمیم گرفتم ببینم چه‌قدر دوستم داره و خودم رو زدم به حال بدی. الان انگار اون من رو سرکار گذاشته نه من اون رو! باورم نمیشه توی بیست و چهار ساعت یکهویی زنش شدم و بابام رو دیدم. دلم براش یه ذره شده‌؛ اما حتی چشم‌هام رو از دیدنش محروم کردم. بابابزرگ وقتی بهم گفت تحقیق کرده و آتش کاملاً راست میگه خشکم زد. بدترش این بود، که گفت چند ماهی هست که دنبال سیاوشن و اون هم خیلی عجیب دنبال آیلین و آزیتاست. می‌دونستم بابابزرگ پلیس بوده؛ اما حجم اطلاعات به دست اومده‌ام خیلی زیاد شده. جوری که خبر نداشتم هنوز هم داره کار می‌کنه. شاید عقد من ساکت‌ترین عقد اون محضر بوده باشه. به خاطر آزیتا مجبور شدم از تمام خاطرات و علایقم دست بکشم. دلم می‌خواد نبخشمش؛ اما خواهرمه دیگه، مگه می‌تونم سنگ‌دل‌ترین و خنگ‌ترین آبجیم رو نبخشم؟
کد:
- چیزی نیست بابا آروم باش. الان می‌بینیش نمی‌خواد زنگ بزنی.
با استرس و ترس به شیشه ماشین خیره میشه‌. وقتی می‌رسیم محضر با بهت به تابلو نگاه می‌کنه.
- آتش! داری چی کار می‌کنی؟ آناهید گوشیت رو بده.
می‌خواد گوشی آناهید رو بگیره اما با دیدن گودرز کُپ می‌کنه.
- بابابزرگ؟ چی‌شده؟ این‌ها به من نمی‌گن. 
گودرز دستش رو دور گیتی می‌پیچه و روی سرش رو می‌ب*وسه.
- قشنگم ما الان می‌ریم بالا. تو به اتش بله میگی باشه؟ بعداً قول میدم کامل بهت توضیح بدم. تو به من اعتماد داری گیتی. نه؟
بغض می‌کنه و انگار باورش نمیشه. همه‌ی اون‌هایی که عاشقشونه الان پشت منن و خودش انگار بین همه غریبه هست.
- چی... چی؟ بابابزرگ! نه! مامان کجاست؟
می‌خواد دست‌هاش و بگیره؛ اما قدم قدم عقب میره. به سرعت میرم سمت گودرز و میگم‌.
- شما برو بالا! من میارمش‌.
 با صدای افتادن چیزی به سمت گیتی برمی‌گردم‌. افتاده زمین و کفش پاشنه بلند سفیدش از پا‌هاش درومده.
- گیتی! بلند شو، بیا کفشت رو بپوش. گفتیم که بهت توضیح می‌دیم.
- من حالم خوب نیست. 
کلافه نگاهی بهش می‌کنم و میگم: 
- عزیزم، بلند شو بیا بریم بالا.
***
*گیتی*
با تعجب به انگشتر توی دستم نگاه می‌کنم. امروز این‌قدر اتفاق افتاد که دوست دارم دوباره تکرار بشه؛ تا حداقل بفهمم اصلاً چی شد؟
ملاقاتم با آتش توی کافه، فقط برای صحبت بود تا ببینم لیاقت داشتن یه شانس دیگه رو داره یا نه. بعدش تصمیم گرفتم ببینم چه‌قدر دوستم داره و خودم رو زدم به حال بدی. الان انگار اون من رو سرکار گذاشته نه من اون رو! باورم نمیشه توی بیست و چهار ساعت یکهویی زنش شدم و بابام رو دیدم. دلم براش یه ذره شده‌؛ اما حتی چشم‌هام رو از دیدنش محروم کردم. بابابزرگ وقتی بهم گفت تحقیق کرده و آتش کاملاً راست میگه خشکم زد. بدترش این بود، که گفت چند ماهی هست که دنبال سیاوشن و اون هم خیلی عجیب دنبال آیلین و آزیتاست. می‌دونستم بابابزرگ پلیس بوده؛ اما حجم اطلاعات به دست اومده‌ام خیلی زیاد شده. جوری که خبر نداشتم هنوز هم داره کار می‌کنه. شاید عقد من ساکت‌ترین عقد اون محضر بوده باشه. به خاطر آزیتا مجبور شدم از تمام خاطرات و علایقم دست بکشم. دلم می‌خواد نبخشمش؛ اما خواهرمه دیگه، مگه می‌تونم سنگ‌دل‌ترین و خنگ‌ترین آبجیم رو نبخشم؟
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,461
لایک‌ها
6,642
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,263
Points
3,865
- کجا می‌ریم؟
- گیتی جان می‌ریم خونه‌ام. لطفاً شما هم این‌قدر بهونه‌گیری نکن! فقط میگم مشکلی با آیلین نداری که؟
اخم می‌کنم و میگم:
- باشه. معلومه که نه. اون خواهرزادمه!
دوباره میگم:
- فقط از من انتظار رفتار کردن مثل عاشق‌های تازه به معشوق رسیده رو نداشته باش.
می‌خنده و میگه:
- چشم. قول میدم وقتی این سیاوش آشغال زندان افتاد و تونستیم از شر آیلین و ازیتا خلاص بشیم، یه زندگی برات بسازم که همه‌ی این بدبختی‌ها رو یادت بره.
- ببینیم!
دوباره می‌خنده و با انگشت اشاره‌اش روی دلش می‌زنه.
- حیف، حیف که این دل درگیر شماست گیتی خانم! وگرنه اگه نمی‌ترسیدم که سوتی بدی و آسیبی بهت بزنن همون اول همه چی و بهت می‌گفتم.
بی‌حوصله روی صندلی جمع می‌شم و میگم:
- اروم رانندگی بکن خوابم میاد.
با حرص زیر ل*ب چیزی میگه که می‌شنوم:
- من و ببین دارم برای خانم از احساساتم صحبت می‌کنم، این میگه می‌خوام بخوابم. قبلاً این‌قدر خوابالو نبود.
لبخند ریزی روی‌ ل*ب‌هام می‌شینه؛ اما اون‌قدر خسته هستم که توجه‌ای به خودش و حرف‌هاش نداشته باشم.
***
- آتش! این بچه چرا ساکت نمیشه؟
در حالی که آیلین رو توی دست‌هام جابه‌جا می‌کنم، ل*ب می‌زنم:
- چی می‌خوای؟ هان عزیزم؟
کد:
- کجا می‌ریم؟
- گیتی جان می‌ریم خونه‌ام. لطفاً شما هم این‌قدر بهونه‌گیری نکن! فقط میگم مشکلی با آیلین نداری که؟
اخم می‌کنم و میگم:
- باشه. معلومه که نه. اون خواهرزادمه!
دوباره میگم:
- فقط از من انتظار رفتار کردن مثل عاشق‌های تازه به معشوق رسیده رو نداشته باش.
می‌خنده و میگه:
- چشم. قول میدم وقتی این سیاوش آشغال زندان افتاد و تونستیم از شر آیلین و ازیتا خلاص بشیم، یه زندگی برات بسازم که همه‌ی این بدبختی‌ها رو یادت بره.
- ببینیم!
دوباره می‌خنده و با انگشت اشاره‌اش روی دلش می‌زنه.
- حیف، حیف که این دل درگیر شماست گیتی خانم! وگرنه اگه نمی‌ترسیدم که سوتی بدی و آسیبی بهت بزنن همون اول همه چی و بهت می‌گفتم.
بی‌حوصله روی صندلی جمع می‌شم و میگم:
- اروم رانندگی بکن خوابم میاد.
با حرص زیر ل*ب چیزی میگه که می‌شنوم: 
- من و ببین دارم برای خانم از احساساتم صحبت می‌کنم، این میگه می‌خوام بخوابم. قبلاً این‌قدر خوابالو نبود. 
لبخند ریزی روی‌ ل*ب‌هام می‌شینه؛ اما اون‌قدر خسته هستم که توجه‌ای به خودش و حرف‌هاش نداشته باشم.
***
- آتش! این بچه چرا ساکت نمیشه؟
در حالی که آیلین رو توی دست‌هام جابه‌جا می‌کنم، ل*ب می‌زنم:
- چی می‌خوای؟ هان عزیزم؟
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,461
لایک‌ها
6,642
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,263
Points
3,865
آتش از داخل اتاق داد می‌زنه:
- تو خودت هم‌سن اونی. ببین چی تو رو ارومت می‌کنه روی اون پیادش‌ بکن.
با حرص داد می‌زنم:
- چون بهت میگم لباس‌هات رو از اتاق بردار من بچه‌ام؟ یا تو؟ آدم این‌قدر شلخته ندیدم.
آیلین از وضعیت پیش اومده سواستفاده می‌کنه و با گریه جیغ می‌کشه‌. آتش با ترس از اتاق میاد بیرون و به آیلین وحشی شده خیره میشه.
- این چرا این‌جوری می‌کنه؟ غذا خورده؟
با بهت میگم:
- بچه به این کوچیکی غذا نمی‌خوره. بهش شیر دادم خوابشم کرده؛ دیگه نمی‌دونم مشکلش چیه؟
- تو باید بدونی.
با اخم‌های در هم تنیده میگم:
- ببخشیدا، آخه نه این‌که بچه‌ی هفتممه، خیلی بچه به دنیا آوردم می‌دونم چشه. چرا نمی‌دیش مامانش؟
آتش با خستگی میگه:
- مامانش هم همش از این شهر به اون شهر درحال فراره. این هم ببرم پیشش که هیچی دیگه بچه از زندگی می‌افته.
سرم رو تکون میدم و میگم:
- برو بخواب. می‌برمش بیرون شاید یه کم هوا بخوره حالش بهتر بشه.
- نه بیرون نرید. سرده بدتر سرما می‌خوره.
چیزی نمی‌گم و آیلین رو ب*غ*ل می‌کنم. همین‌جوری که توی خونه دور می‌زنم باهاش بازی می‌کنم.
کد:
آتش از داخل اتاق داد می‌زنه:
- تو خودت هم‌سن اونی. ببین چی تو رو ارومت می‌کنه روی اون پیادش‌ بکن. 
با حرص داد می‌زنم: 
- چون بهت میگم لباس‌هات رو از اتاق بردار من بچه‌ام؟ یا تو؟ آدم این‌قدر شلخته ندیدم. 
آیلین از وضعیت پیش اومده سواستفاده می‌کنه و با گریه جیغ می‌کشه‌. آتش با ترس از اتاق میاد بیرون و به آیلین وحشی شده خیره میشه.
- این چرا این‌جوری می‌کنه؟ غذا خورده؟
با بهت میگم: 
- بچه به این کوچیکی غذا نمی‌خوره. بهش شیر دادم خوابشم کرده؛ دیگه نمی‌دونم مشکلش چیه؟
- تو باید بدونی. 
با اخم‌های در هم تنیده میگم:
- ببخشیدا، آخه نه این‌که بچه‌ی هفتممه، خیلی بچه به دنیا آوردم می‌دونم چشه. چرا نمی‌دیش مامانش؟
آتش با خستگی میگه:
- مامانش هم همش از این شهر به اون شهر درحال فراره. این هم ببرم پیشش که هیچی دیگه بچه از زندگی می‌افته.
سرم رو تکون میدم و میگم:
- برو بخواب. می‌برمش بیرون شاید یه کم هوا بخوره حالش بهتر بشه. 
- نه بیرون نرید. سرده بدتر سرما می‌خوره.
چیزی نمی‌گم و آیلین رو ب*غ*ل می‌کنم. همین‌جوری که توی خونه دور می‌زنم باهاش بازی می‌کنم.
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,461
لایک‌ها
6,642
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,263
Points
3,865
- مامان بودن بهت میادها!
اخم می‌کنم و میگم:
- برو بخواب.
- چشم بانو.
هم‌زمان با حرفش، آیلین شروع می‌کنه به خندیدن.
- وای خدایا، قربونت بشه خاله تو هم با این دست به یکی کردی من رو اذیت کنین؟
با ذوق دست می‌زنه و جیغ می‌زنه.
اتش با خنده میگه:
- نه، مثل خالش دیوونه است. قراره من رو از شیرینیش د‌‌ِق مرگ بکنه.
می‌خندم و با صدای بلند میگم:
- خدا نکنه.
می‌خوام بزنم رو دهنم و به خودم بگم لال بشی چیزی نمیشه که؛ اما صدای تلفنم بلند میشه.
آتش به سمت تلفنم که روی میز قهوه‌ای رنگ چوبیه میره و برش می‌داره. اخم‌هاش توی هم میره و با اوقات تلخی جواب تلفن رو میده‌.
- بله؟ کاری دارید؟
نمی‌دونم مخاطب پشت تلفن چی بهش میگه که داد می‌زنه:
- دیگه حق نداری بهش زنگ بزنی! از الان زنمه، گرفتی؟
با عصبانیت تلفن رو قطع می‌کنه و به سمت من می‌چرخه.
- تو هنوز با این پرداد در ارتباطی؟
خشکم می‌زنه و با بغض میگم:
- خیلی ع*و*ضی‌ای. زنگ زده بود خبر ازدواجش رو بهم بده.
این‌بار اون خشکش می‌زنه و با صدای گرفته‌ای میگه:
- می‌دونی این کارت خیانته؟
- آتش من که کاری نمی‌کنم. پرداد روان‌شناسمه. درسته یه مدت دوستم داشته؛ اما الان خودش داره ازدواج می‌کنه. به عنوان یه دوست زنگ زده بود که خبر بده و من هم قرار بود فقط بهش تبریک بگم. این‌قدر بی‌انصاف نباش.
سرش رو تکون میده و میگه:
کد:
- مامان بودن بهت میادها!
اخم می‌کنم و میگم:
- برو بخواب. 
- چشم بانو.
هم‌زمان با حرفش، آیلین شروع می‌کنه به خندیدن.
- وای خدایا، قربونت بشه خاله  تو هم با این دست به یکی کردی من رو اذیت کنین؟
با ذوق دست می‌زنه و جیغ می‌زنه.
اتش با خنده میگه:
- نه، مثل خالش دیوونه است. قراره من رو از شیرینیش د‌‌ِق مرگ بکنه. 
می‌خندم و با صدای بلند میگم:
- خدا نکنه. 
می‌خوام بزنم رو دهنم و به خودم بگم لال بشی چیزی نمیشه که؛ اما صدای تلفنم بلند میشه.
آتش به سمت تلفنم که روی میز قهوه‌ای رنگ چوبیه میره و برش می‌داره. اخم‌هاش توی هم میره و با اوقات تلخی جواب تلفن رو میده‌.
- بله؟ کاری دارید؟
نمی‌دونم مخاطب پشت تلفن چی بهش میگه که داد می‌زنه:
- دیگه حق نداری بهش زنگ بزنی! از الان زنمه، گرفتی؟
با عصبانیت تلفن رو قطع می‌کنه و به سمت من می‌چرخه.
- تو هنوز با این پرداد در ارتباطی؟
خشکم می‌زنه و با بغض میگم: 
- خیلی ع*و*ضی‌ای. زنگ زده بود خبر ازدواجش رو بهم بده. 
این‌بار اون خشکش می‌زنه و با صدای گرفته‌ای میگه:
- می‌دونی این کارت خیانته؟
- آتش من که کاری نمی‌کنم. پرداد روان‌شناسمه. درسته یه مدت دوستم داشته؛ اما الان خودش داره ازدواج می‌کنه. به عنوان یه دوست زنگ زده بود که خبر بده و من هم قرار بود فقط بهش تبریک بگم. این‌قدر بی‌انصاف نباش.
سرش رو تکون میده و میگه:
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,461
لایک‌ها
6,642
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,263
Points
3,865
- باشه... اوکیه.
می‌فهمم که هنوز هم که هنوزه، ناراحته. به سمت اتاق میره و در رو می‌بنده.
آیلین هنوز توی بغلم در حال بازی کردن با موهامه.
می‌زارمش زمین و یه عروسک خرگوش رو دستش میدم.
وارد اتاق و میشم و می‌بینم که روی تخت افتاده و سرش رو زیر بالش گذاشته.
- آتش! من باید قهر کنم.
- من قهر نیستم.
- آره! دارم می‌بینم.
با خستگی ل*ب می‌زنه:
- عزیزم دارم میگم من قهر نمی‌کنم.
- آتش!
هوم نامفهومی میگه. اخم‌هام رو توی هم می‌کشم و دوباره تکرار می‌کنم:
- آتش!
- جانم؟
- میشه بیام بغلت؟
خوش‌حال سرش رو از زیر بالش بیرون میاره و نگاهم می‌کنه.
- بله.
می‌خندم و به سمت آیلین میرم. این این‌قدر شیطونه که می‌ترسم دو دقیقه تنهاش بزارم، یه تنه کل خونه رو آتیش بزنه. بغلش می‌کنم و می‌برمش
روی تخت. می‌زارمش روی شکم آتش و چراغ اتاق رو خاموش می‌کنم.
- خوب، بیا بغلم‌.
تار مو‌های افتاده روی صورتم رو فوت می‌کنم و توی بغلش میرم. آیلین هم‌زمان که روی شکم آتش نشسته، سعی داره انگشتش رو توی چشم‌های آتش فرو بکنه.
- میشه این بچه رو بگیری؟ تا کورم نکنه ول کن نیست.
می‌خندم و از شکم آتش توی ب*غ*ل خودم می‌ندازمش.
جوری که آروم و قرار نداشته باشه با موهام بازی می‌کنه‌.
کد:
- باشه... اوکیه. 
می‌فهمم که هنوز هم که هنوزه، ناراحته. به سمت اتاق میره و در رو می‌بنده.
آیلین هنوز توی بغلم در حال بازی کردن با موهامه.
می‌زارمش زمین و یه عروسک خرگوش رو دستش میدم.
وارد اتاق و میشم و می‌بینم که روی تخت افتاده و سرش رو زیر بالش گذاشته.
- آتش! من باید قهر کنم. 
- من قهر نیستم.
- آره! دارم می‌بینم. 
با خستگی ل*ب می‌زنه:
- عزیزم دارم میگم من قهر نمی‌کنم. 
- آتش!
هوم نامفهومی میگه. اخم‌هام رو توی هم می‌کشم و دوباره تکرار می‌کنم: 
- آتش!
- جانم؟ 
- میشه بیام بغلت؟ 
خوش‌حال سرش رو از زیر بالش بیرون میاره و نگاهم می‌کنه.
- بله. 
می‌خندم و به سمت آیلین میرم. این این‌قدر شیطونه که می‌ترسم دو دقیقه تنهاش بزارم، یه تنه کل خونه رو آتیش بزنه. بغلش می‌کنم و می‌برمش
 روی تخت. می‌زارمش روی شکم آتش و چراغ اتاق رو خاموش می‌کنم.
- خوب، بیا بغلم‌.
تار مو‌های افتاده روی صورتم رو فوت می‌کنم و توی بغلش میرم. آیلین هم‌زمان که روی شکم آتش نشسته، سعی داره انگشتش رو توی چشم‌های آتش فرو بکنه.
- میشه این بچه رو بگیری؟ تا کورم نکنه ول کن نیست.
می‌خندم و از شکم آتش توی ب*غ*ل خودم می‌ندازمش.
جوری که آروم و قرار نداشته باشه با موهام بازی می‌کنه‌.
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,461
لایک‌ها
6,642
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,263
Points
3,865
نفس‌هاش رو توی گردنم خالی می‌کنه. ل*ب می‌زنم:
- آتش تو چه‌قدر من رو دوست داری؟
- اندازه تمام دردهای جهان. اندازه اون دردهایی که کشیدم. گیتی من اون‌قدر دوستت دارم که تمام درد‌ها رو برای خودم کردم تا تو... .
- این دوست داشتن نیست خودخواهیه.
با صدای گرفته ادامه میده:
- خودخواهی نیست. گیتی من، من تمام دردها رو برای خودم خواستم؛ تا تو درد نکشی. من اندازه‌ی همه‌ی اون شب‌هایی که کنارم نبودی دوستت دارم.
- من بیشتر.
***
نگرانشم و دست‌هام می‌لرزه‌‌. میگن که سیاوش تونسته آزیتا رو پیدا کنه. دزدیدتش و هیچ‌کس نمی‌دونه الان کجاست. بابابزرگ با دوست‌هاش درحال ردیابیشونن؛ ولی هنوز هیچی پیدا نکردن‌. نگران اینم که آیلین نتونه پیش مادرش زندگی بکنه، نگران اینم بلایی سر خواهرم بیاره و این‌ها من رو آزار میده.
آتش با خونسردی میگه:
- گیتی خوبی؟
- آره.
با زیرکی میگه:
- ولی نیستی. تو برای آزیتا استرس داری؟ کاریه که خودش کرده! می‌خواست یواشکی و بدون خبر به پدر و مادرت بلند نشه با یه خلاف‌کار ازدواج کنه‌.
با اخم میگم:
- اتش این‌جوری نگو‌‌. اگه اون این کار رو کرده، من دیگه چه‌قدر از اون خر‌ترم که عاشق تو شدم.
با بهت ل*ب می‌زنه:
- وا مگه من چمه؟ پسر به این جذابی! به‌خدا من جای تو بودم، یه لقمه چپش می‌کردم.
بعد هم فیگور ورزشکار‌ها رو می‌گیره و میگه:
- هیکلم هم که نایسه.
کد:
نفس‌هاش رو توی گردنم خالی می‌کنه. ل*ب می‌زنم:
- آتش تو چه‌قدر من رو دوست داری؟
- اندازه تمام دردهای جهان. اندازه اون دردهایی که کشیدم. گیتی من اون‌قدر دوستت دارم که تمام درد‌ها رو برای خودم کردم تا تو... .
- این دوست داشتن نیست خودخواهیه.
با صدای گرفته ادامه میده: 
- خودخواهی نیست. گیتی من، من تمام دردها رو برای خودم خواستم؛ تا تو درد نکشی. من اندازه‌ی همه‌ی اون شب‌هایی که کنارم نبودی دوستت دارم.
- من بیشتر.
***
نگرانشم و دست‌هام می‌لرزه‌‌. میگن که سیاوش تونسته آزیتا رو پیدا کنه. دزدیدتش و هیچ‌کس نمی‌دونه الان کجاست. بابابزرگ با دوست‌هاش درحال ردیابیشونن؛ ولی هنوز هیچی پیدا نکردن‌. نگران اینم که آیلین نتونه پیش مادرش زندگی بکنه، نگران اینم بلایی سر خواهرم بیاره و این‌ها من رو آزار میده.
آتش با خونسردی میگه:
- گیتی خوبی؟
- آره.
با زیرکی میگه:
- ولی نیستی. تو برای آزیتا استرس داری؟ کاریه که خودش کرده! می‌خواست یواشکی و بدون خبر به پدر و مادرت بلند نشه با یه خلاف‌کار ازدواج کنه‌.
با اخم میگم:
- اتش این‌جوری نگو‌‌. اگه اون این کار رو کرده، من دیگه چه‌قدر از اون خر‌ترم که عاشق تو شدم. 
با بهت ل*ب می‌زنه:
- وا مگه من چمه؟ پسر به این جذابی! به‌خدا من جای تو بودم، یه لقمه چپش می‌کردم.
بعد هم فیگور ورزشکار‌ها رو می‌گیره و میگه:
- هیکلم هم که نایسه.
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا