...سر اینجوری تموم شد.
یه داستان همیشه پایان خوش نداره؛ اما داستان ما خوشترین پایان رو حداقل برای ما داشت.
من قرار نیست کاری کنم که پسر و دخترم در اینده به خاطرش اذیت بشن.
ما قراره بهترین مکان رو برای تربیت درست بچههامون فراهم کنیم.
***
*پایان*
۱۴۰۲/۱۱/۲۸
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
...- چشم.
گیتا، گرداب و ایلین با گندم گوشه خونه نشستن و با هم دیگه عروسک بازی میکنن.
- اونها چیکار میکنن؟
با لبخند به اتش میگم:
- به خدا منم اطلاع ندارم! فکر کنم دارن عروسک بازی میکنن.
اناهید میخنده و میگه:
- گندم مامان بیا یه مقدار هندونه بخور برو.
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
...فر شدهام رو کنار میزنم. در رو باز میکنم و با قیافه خندون ازیتا، ایلین و سیاوش رو به رو میشم.
- آ، سلام خوش اومدید.
- سلام ابجی. قربونت شما خوبید؟
وقتی داخل میان از پشت گرشا و اناهید رو میبینم خیلی زودتر از اونها گندم کوچولو داخل خونه میپره و سریع میگه:
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور...
...شکست. دلم تنگش شده بود و میدونستم از ته قلبم بخشیدمش.
توی این مدت وقتی توجهام به این مشکلات جلب شده بود فهمیدم گرشا و اناهید با هم دوست شدن.
این قشنگترین اتفاقی بود که میتونست برام بیافته.
پرداد با سلاله ازدواج کرد و اون الان چند ماهه که حامله شده.
***
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور...
...برای اون باری که دست روت بلند کرد خیلی ناراحته مخصوصا پشیمون. میگفت امیدواره ببخشیش بهت قول داد خیلی زود برگرده تا باهم بچتون رو بزرگ کنید.
چشمهام پر شده و با بغض نگاهش میکنم.
- یعنی... همه چی تموم شد؟
- همه چی به خوبی تموم شد.
***
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
نظرتون تا این پارت؟
...خیلی بده! همه چی داره خ*را*ب میشه! موضوع اصلا سیاوش نیست! مشکل خیلی قدرتمندتر و بزرگتر از این حرفااست!
- چیزی نگو عزیزم. بیا شربت رو بخور و برو حموم. کلی وقت داریم که باهم صحبت کنیم.
سرش رو تکون میده و شربت رو میخوره میفرستمش حموم و لباس تمیز براش میزارم.
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور...
...اتش کجا رفته. هیچ خبری از ازیتا، سیاوش و بابابزرگ هم نیست! خشکم زده و نمیدونم الان با دو تا بچه چیکار کنم!
***
شکمم نسبت به دو ماه پیش خیلی بزرگتر شده دست ایلین و گرفتم و باهم از خرید برمیگردیم. ایلین پیراهن صورتی و کفشهای کوچولو سفیدش رو پوشیده.
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
...مامانبزرگ تند تند دعوام میکنه و من باورم نمیشه که با گیتی این کار رو کردم می.خوام حرف بزنم؛ ولی با جیغی که مادر گیتی میکشه همه ترسیده به سمتش برمیگر*دن. ایلین بالای سر گیتی نشسته و جیغ میکشه.
وقتی به صورتش نگاه میکنم متوجه میشم زرد شده و از حال رفته.
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور...
...و هم به شَک میندازی!
بیشتر بغض میکنم و با صدای اروم میگم:
- پس شَک کن! اره اصلا عاشق پردادم و از تو متنفرم! خب شَک کن، خیلی وقته دیوارهای اعتماد بین من و تو نابود شده!
عصبی میشه و با دستشهاش موهام رو عقب میکشه. دردم میاد و سرخ میشم.
- آی... آی... اتش!
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور...
...میگم:
- خوبم! عالیام.
دوباره میگه:
- پیشه اقا پرداد و سونیا خانوم هم رفتی؟
از توجه و حتی خبر داشتنشون ذوق میکنم و میگم:
- پیش سونیا رفتم هیچ مشکلی ندارم و سالم سالمم. پرداد هم این مدت درگیر ازدواجش بود اخرین باری که بهش زنگ زدم گفت خیلی نسبت به قبل بهترم.
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور...