• رمان عاشقانه و جنایی کاراکال به قلم حدیثه شهبازی کلیک کنید
  • خرید رمان عاشقانه، غمگین، معمایی دلداده به دلدار فریبا میم قاف کلیک کنید

درحال ویراستاری رمان آتشگرگیتی | اثر ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

ساعت تک رمان

رمان چطوره؟

  • خیلی خوب

    رای: 4 80.0%
  • متوسط

    رای: 1 20.0%
  • ضعیف

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    5

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
طراح انجمن
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,103
لایک‌ها
3,509
امتیازها
73
محل سکونت
میلان
کیف پول من
62,414
Points
1,542
عادی نگاهش می‌کنم و میگم:
- اتش صنوبر خانم چجوری تحملت کرده؟
لبخند ملیح و حرص دراری می‌زنه و میگه:
- همه مثل تو نیستن که اون پسر جذابش رو دوست داره.
- یعنی داری میگی من دوست ندارم؟
- نمی‌دونم شاید!
با اخم میگم:
- خب اره دیگه نمی‌دونستم انقدر معلومه دوست ندارم! اصلا من از اولم عاشق یکی دیگه بودم.
چشم‌هاش چهارتا میشه و من ادامه میدم:
- طرف مقابلم خیلی جذابه واقعا چشم‌هاش ادم‌ و تو خودشون غرق می‌کنه و عاشقشم این بین یه اخلاق مسخره لجبازی‌ و حرص دراری هم داره‌ها؛ ولی خب دیگه چی بگم‌.
این بار ابرو‌هاش بالا رفتن و با کنجکاوی نگاهم می‌کنه.
- خب برو زن همون شو!
این بار من با بهت به اتشی که خونسرد به سمت اشپزخونه میره و کیک رو از جاش برمی‌داره تا با سس شکلات بخوره نگاه می‌کنم.
- جدی؟
- اره!
حرصم می‌گیره و قرمز میشم‌.
- مطمئنی دیگه؟
- اره بابا راحت باش‌.
سرم رو تکون میدم و به سمت تلفنم میرم شماره گرشا و می‌گیرم و با بوق اول میگم:
- سلام عشقم چطوری؟ خسته شدی‌ها! مامان اینا خوبن؟
این بار با چشم‌های ریز شده بهم خیره میشه‌. گرشا خوشحال از تحویل گرفتن من میگه:
- سلام قربون ابجی خوشگلم اونا هم خوبن تو چطوری؟ اتش چطوره؟
بی‌توجه به حرفش میگم:
- ا سام اذیتم نکن! تو که می‌دونی من بدم میاد.
چشم‌هاش درشت شده و چنگال کیک از دست‌هاش روی میز افتاده.
- گیتی سام کیه؟ من گرشام!
کد:
عادی نگاهش می‌کنم و میگم:

- اتش صنوبر خانم چجوری تحملت کرده؟

لبخند ملیح و حرص دراری می‌زنه و میگه:

- همه مثل تو نیستن که اون پسر جذابش رو دوست داره.

- یعنی داری میگی من دوست ندارم؟

- نمی‌دونم شاید!

با اخم میگم:

- خب اره دیگه نمی‌دونستم انقدر معلومه دوست ندارم! اصلا من از اولم عاشق یکی دیگه بودم.

چشم‌هاش چهارتا میشه و من ادامه میدم:

- طرف مقابلم خیلی جذابه واقعا چشم‌هاش ادم‌ و تو خودشون غرق می‌کنه و عاشقشم این بین یه اخلاق مسخره لجبازی‌ و حرص دراری هم داره‌ها؛ ولی خب دیگه چی بگم‌.

این بار ابرو‌هاش بالا رفتن و با کنجکاوی نگاهم می‌کنه.

- خب برو زن همون شو!

این بار من با بهت به اتشی که خونسرد به سمت اشپزخونه میره و کیک رو از جاش برمی‌داره تا با سس شکلات بخوره نگاه می‌کنم.

- جدی؟

- اره!

حرصم می‌گیره و قرمز میشم‌.

- مطمئنی دیگه؟

- اره بابا راحت باش‌.

سرم رو تکون میدم و به سمت تلفنم میرم شماره گرشا و می‌گیرم و با بوق اول میگم:

- سلام عشقم چطوری؟ خسته شدی‌ها! مامان اینا خوبن؟

این بار با چشم‌های ریز شده بهم خیره میشه‌. گرشا خوشحال از تحویل گرفتن من میگه:

- سلام قربون ابجی خوشگلم اونا هم خوبن تو چطوری؟ اتش چطوره؟

بی‌توجه به حرفش میگم:

- ا سام اذیتم نکن! تو که می‌دونی من بدم میاد.

چشم‌هاش درشت شده و چنگال کیک از دست‌هاش روی میز افتاده.

- گیتی سام کیه؟ من گرشام!
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
طراح انجمن
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,103
لایک‌ها
3,509
امتیازها
73
محل سکونت
میلان
کیف پول من
62,414
Points
1,542
اتش میگه:
- کیه؟ گیتی!
تند به سمتم میاد و گوشی رو ازم می‌گیره.‌ از خنده سرخ میشم و به اون خیره می‌مونم.
- الو تو کی هستی؟ به زنم‌... .
ادامه حرفش رو می.خوره و با اخم بدی نگاهم می‌کنه.
- ببخشید داداش قربونت اره یه کم زیاد شوخی می‌کنه ابجیت!
خنده کوچیکی می‌کنه و دوباره با چشم‌هاش برام خط و نشون می‌کشه.
این بین گوشی از دستش رها میشه و با صدای بلند شروع می‌کنه به داد زدن.
- اخ! اخ! چی بود این؟
ایلین با چشم‌های شیطون شده و با قچی توی دستش به اتش نگاه می‌کنه.
- نه تو رو خدا بیاید من و بکشید. نه خجالت نکشید من امادم برای کشته شدن!
صدای خنده من با جیغ‌های ایلین یکی میشه یهو اونم شروع می‌کنه به خندیدن و دست زدن.
- نگاه کن! من مگه دارم شعر می‌خونم که این دست میزنه می‌خنده؟
ایلین قیچی رو به سمت اتش می‌گیره و جیغ می‌کشه.
- این قیچی دست تو چی می‌خواد؟ بده به من گلم.
میرم سمتش و می‌خوام قیچی رو بگیرم بر خلاف فکرم خیلی اروم قیچی رو میزاره کف دستم و میپره سمت اتش با دستش شروع می‌کنه کشیدن شلوارش و جیغ کشیدن.
- چی می‌خوای؟ هان بلای جونم؟ چی می‌خوای؟ به شلوار من چیکار داری؟ این چرا انقدر شیطونه!
می.خندم و میگم:
- مثل بچگی‌های منه، منم یه شیطونی بودم یادمه یه بار با سنگ زدم شیشه همسایه رو اوردم پایین بابا فقط دو روز دنبالم می‌دوید تا بگیره یه دل سیر کتکم بزنه‌.
اتش با بهت نگاهم می‌کنه و به ایلین میگه:
- دلیل وحشی بودنت این خالته‌ها!

کد:
اتش میگه:

- کیه؟ گیتی!

تند به سمتم میاد و گوشی رو ازم می‌گیره.‌ از خنده سرخ میشم و به اون خیره می‌مونم.

- الو تو کی هستی؟ به زنم‌... .

ادامه حرفش رو می.خوره و با اخم بدی نگاهم می‌کنه.

- ببخشید داداش قربونت اره یه کم زیاد شوخی می‌کنه ابجیت!

خنده کوچیکی می‌کنه و دوباره با چشم‌هاش برام خط و نشون می‌کشه.

این بین گوشی از دستش رها میشه و با صدای بلند شروع می‌کنه به داد زدن.

- اخ! اخ! چی بود این؟

ایلین با چشم‌های شیطون شده و با قچی توی دستش به اتش نگاه می‌کنه.

- نه تو رو خدا بیاید من و بکشید. نه خجالت نکشید من امادم برای کشته شدن!

صدای خنده من با جیغ‌های ایلین یکی میشه یهو اونم شروع می‌کنه به خندیدن و دست زدن.

- نگاه کن! من مگه دارم شعر می‌خونم که این دست میزنه می‌خنده؟

ایلین قیچی رو به سمت اتش می‌گیره و جیغ می‌کشه.

- این قیچی دست تو چی می‌خواد؟ بده به من گلم.

میرم سمتش و می‌خوام قیچی رو بگیرم بر خلاف فکرم خیلی اروم قیچی رو میزاره کف دستم و میپره سمت اتش با دستش شروع می‌کنه کشیدن شلوارش و جیغ کشیدن.

- چی می‌خوای؟ هان بلای جونم؟ چی می‌خوای؟ به شلوار من چیکار داری؟ این چرا انقدر شیطونه!

می.خندم و میگم:

- مثل بچگی‌های منه، منم یه شیطونی بودم یادمه یه بار با سنگ زدم شیشه همسایه رو اوردم پایین بابا فقط دو روز دنبالم می‌دوید تا بگیره یه دل سیر کتکم بزنه‌.

اتش با بهت نگاهم می‌کنه و به ایلین میگه:

- دلیل وحشی بودنت این خالته‌ها!
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
طراح انجمن
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,103
لایک‌ها
3,509
امتیازها
73
محل سکونت
میلان
کیف پول من
62,414
Points
1,542
با مکث میگم:
- من وحشی‌ام؟ آیلینم وحشی. تو چی هستی؟
سرش رو تکون میده و میگه:
- من یه جذاب لعنتیم!
ایلین دوباره جیغ می‌کشه. با دست‌هاش شلوار اتش رو می‌کشه.
- خدایا! الان آبروم رو می‌بری بچه نکن! الان شلوارم در میاد بچه، بعد کی جواب گو هستش؟
بعد هم ایلین رو از زمین برمی‌داره و جلوی تلویزیون می‌زاره.
- بیا فعلا کارتون ببین خوشحال شو!
توی این بین صدای تلفن بلند میشه تند به سمتش میرم و جواب میدم.
- بله؟
- گیتی خانم خیلی تعریفت رو شنیدم! ازیتا می‌گفت خیلی دوستت داره، می‌گفت کلی اذیتت کرده‌ها؛ ولی بازم پیشش موندی! داری از دخترم مراقبت می‌کنی؟ مگه نه؟ به نظرم اگه جون خودت و اون شوهرت رو دوست داری بچه رو پیشم بیار!
با جیغ میگم:
- با خواهرم چیکار داری؟ حالش خوبه؟ ع*و*ضی فکر کردی این‌جا قانون نداره؟ وقتی پدرت و دراوردم می‌فهمی!
با صدای بلند می‌خنده و اضافه می‌کنه.
- تو انقدر بامزه‌ای چرا توی سیرک کار نمی‌کنی؟
با دستم به گوشی آتش اشاره می‌کنم. متوجه میشه و به سمت گوشی خودم میره؛ متوجه میشم به پدربزرگ پیام داده و گفته که تلفن رو ردیابی کنن.
- گیتی تو انقدر زرنگ نیستی!
بعد هم تلفن قطع میشه. خشکم میزنه و با بهت به تلفن خاموش خیره می‌شم‌.
- اه قطع کرد؟
- اره.
کلافه لباس شکلاتی رنگ توی تنم رو می‌کشم و میگم:
- این یارو خیلی عوضیه! نمی‌دونم تا الان با ازیتا چیکار کرده.
- نگرانشی؟
با تعجب میگم:
- نباید باشم؟
به میز تکیه میده و میگه:
- با این همه سختی که به خاطر ازیتا و بدون دلیل کشیدی باید بگم انتظار داشتم ازش متنفر باشی.
کد:
با مکث میگم:

- من وحشی‌ام؟ آیلینم وحشی. تو چی هستی؟

سرش رو تکون میده و میگه:

- من یه جذاب لعنتیم!

ایلین دوباره جیغ می‌کشه. با دست‌هاش شلوار اتش رو می‌کشه.

- خدایا! الان آبروم رو می‌بری بچه نکن! الان شلوارم در میاد بچه، بعد کی جواب گو هستش؟

بعد هم ایلین رو از زمین برمی‌داره و جلوی تلویزیون می‌زاره.

- بیا فعلا کارتون ببین خوشحال شو!

توی این بین صدای تلفن بلند میشه تند به سمتش میرم و جواب میدم.

- بله؟

- گیتی خانم خیلی تعریفت رو شنیدم! ازیتا می‌گفت خیلی دوستت داره، می‌گفت کلی اذیتت کرده‌ها؛ ولی بازم پیشش موندی! داری از دخترم مراقبت می‌کنی؟ مگه نه؟ به نظرم اگه جون خودت و اون شوهرت رو دوست داری بچه رو پیشم بیار!

با جیغ میگم:

- با خواهرم چیکار داری؟ حالش خوبه؟ ع*و*ضی فکر کردی این‌جا قانون نداره؟ وقتی پدرت و دراوردم می‌فهمی!

با صدای بلند می‌خنده و اضافه می‌کنه.

- تو انقدر بامزه‌ای چرا توی سیرک کار نمی‌کنی؟

با دستم به گوشی آتش اشاره می‌کنم. متوجه میشه و به سمت گوشی خودم میره؛ متوجه میشم به پدربزرگ پیام داده و گفته که تلفن رو ردیابی کنن.

- گیتی تو انقدر زرنگ نیستی!

بعد هم تلفن قطع میشه. خشکم میزنه و با بهت به تلفن خاموش خیره می‌شم‌.

- اه قطع کرد؟

- اره.

کلافه لباس شکلاتی رنگ توی تنم رو می‌کشم و میگم:

- این یارو خیلی عوضیه! نمی‌دونم تا الان با ازیتا چیکار کرده.

- نگرانشی؟

با تعجب میگم:

- نباید باشم؟

به میز تکیه میده و میگه:

- با این همه سختی که به خاطر ازیتا و بدون دلیل کشیدی باید بگم انتظار داشتم ازش متنفر باشی.
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
طراح انجمن
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,103
لایک‌ها
3,509
امتیازها
73
محل سکونت
میلان
کیف پول من
62,414
Points
1,542
- من در هر صورت خواهرشم! چی میگن؟ گوشت هم و بخورن استخون هم و دور نمی‌ندازن؟ اره دیگه چیکار کنم.
صحبت به این مهمی! اما مگه یه بچه کوچیک متوجه میشه که الان مثل نخود نباید بپره ب*غ*ل اتش و موهاش رو نکشه؟
- میشه ازت بپرسم وقتی من نبودم چجوری با ایلین زندگی می‌کردی و تا الان زنده موندی؟
اتش می‌خنده و میگه:
- چه می‌دونم ناشناخته است!
ایلین نگاه چپکی بهش می‌کنه که یعنی اگه ازت بزرگتر بودم مطمئن باش می‌کشتمت! آتش هم براش چشم و ابرویی میاد و به من اشاره می‌کنه.
- اونم خالته‌ها! برو باهاش اشنا شو. یه کم اذیتش کن‌.
به لطف ایلین از اتفاقاتی که برامون پیش می‌اومد به صورت لحظه‌ای رد می‌شدیم انقدر شیطون بود که باعث میشد کل روز مسخره بازی دربیاریم و بخندیم حتی مهمترش این بود که باعث شده بود من دوباره به اتش مثل قبل نزدیک بشم و همه چیز رو بخوام فراموش کنم.
***
- دهنت رو ببند زود باش ولش کن! بدبخت! به قران اگه پیدات کنن با اون همه خلافی که کردی زنده نمی‌مونی!
صدای خنده‌های عصبی سیاوش کل اتاق رو گرفته.
- چجوری می‌خوان پیدام کنن؟ تو هم که نمی‌تونی بگی کجام، اخه اگه بگی منم یه کاری می‌کنم تا اخر عمر حسرت دیدن ایلین و گیتی روی دلت بمونه. راستی شنیدم گیتی یه مامانم داره که همش روی ویلچر می‌شینه. به نظرت اگه بمیره گیتی ناراحت میشه؟ یا اصلا اون بچه‌ای که چند روزه گیتی حامله هستش چی؟ می‌بینی من از جزئیات زندگی‌تونم خبر دارم. چجوری می‌خوای اذیتم بکنی؟ هان؟
سه ماه از اخرین تماسش که به من بود گذشته تو این مدت نه خبری از ازیتا نه پدربزرگ بود. مجبور شده بودم دست مامان رو بگیرم و پیش خودمون بیارم. همه ترسیده بودن اتش به مامانش صنوبر خانم و مادربزرگش شاه صنم خانم اصرار کرده بود که وسایلشون رو جمع کنن و یه مدت پیش ما بیان. اتفاقات تند تند می‌گذشت و من از طرفی نگران گرشا بودم. توی این اتفاقات مسخره فهمیدم که حامله شدم و چیزی توی این موقعیت ترسناک‌تر از این نبود. من فقط به حرف پدربزرگ اعتماد کرده بودم و زن اتش شده بودم اما فکر نمی‌کردم دوباره بخوام بهش اعتماد کنم یا حتی دوباره عاشقش بشم.
کد:
- من در هر صورت خواهرشم! چی میگن؟ گوشت هم و بخورن استخون هم و دور نمی‌ندازن؟ اره دیگه چیکار کنم.

 صحبت به این مهمی! اما مگه یه بچه کوچیک متوجه میشه که الان مثل نخود نباید بپره ب*غ*ل اتش و موهاش رو نکشه؟

- میشه ازت بپرسم وقتی من نبودم چجوری با ایلین زندگی می‌کردی و تا الان زنده موندی؟

اتش می‌خنده و میگه:

- چه می‌دونم ناشناخته است!

ایلین نگاه چپکی بهش می‌کنه که یعنی اگه ازت بزرگتر بودم مطمئن باش می‌کشتمت! آتش هم براش چشم و ابرویی میاد و به من اشاره می‌کنه.

- اونم خالته‌ها! برو باهاش اشنا شو. یه کم اذیتش کن‌.

به لطف ایلین از اتفاقاتی که برامون پیش می‌اومد به صورت لحظه‌ای رد می‌شدیم انقدر شیطون بود که باعث میشد کل روز مسخره بازی دربیاریم و بخندیم حتی مهمترش این بود که باعث شده بود من دوباره به اتش مثل قبل نزدیک بشم و همه چیز رو بخوام فراموش کنم.

***

- دهنت رو ببند زود باش ولش کن! بدبخت! به قران اگه پیدات کنن با اون همه خلافی که کردی زنده نمی‌مونی!

صدای خنده‌های عصبی سیاوش کل اتاق رو گرفته.

- چجوری می‌خوان پیدام کنن؟ تو هم که نمی‌تونی بگی کجام، اخه اگه بگی منم یه کاری می‌کنم تا اخر عمر حسرت دیدن ایلین و گیتی روی دلت بمونه. راستی شنیدم گیتی یه مامانم داره که همش روی ویلچر می‌شینه. به نظرت اگه بمیره گیتی ناراحت میشه؟ یا اصلا اون بچه‌ای که چند روزه گیتی حامله هستش چی؟ می‌بینی من از جزئیات زندگی‌تونم خبر دارم. چجوری می‌خوای اذیتم بکنی؟ هان؟

سه ماه از اخرین تماسش که به من بود گذشته تو این مدت نه خبری از ازیتا نه پدربزرگ بود. مجبور شده بودم دست مامان رو بگیرم و پیش خودمون بیارم. همه ترسیده بودن اتش به مامانش صنوبر خانم و مادربزرگش شاه صنم خانم اصرار کرده بود که وسایلشون رو جمع کنن و یه مدت پیش ما بیان. اتفاقات تند تند می‌گذشت و من از طرفی نگران گرشا بودم. توی این اتفاقات مسخره فهمیدم که حامله شدم و چیزی توی این موقعیت ترسناک‌تر از این نبود. من فقط به حرف پدربزرگ اعتماد کرده بودم و زن اتش شده بودم اما فکر نمی‌کردم دوباره بخوام بهش اعتماد کنم یا حتی دوباره عاشقش بشم.
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان

نظرتون درباره این پارت؟
موضوع 'گفتمان ازاد رمان آتشگرگیتی | اثر ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان' گفتگو آزاد - گفتمان ازاد رمان آتشگرگیتی | اثر ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
طراح انجمن
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,103
لایک‌ها
3,509
امتیازها
73
محل سکونت
میلان
کیف پول من
62,414
Points
1,542
اصلا چرا دروغ؟ من از اول اولشم عاشقش بودم. اون همه مشکل فقط برای دوری از اون بود. اونی که من تمام مدت به این باور بودم که خواهرم حتما خیلی بهتر از من بوده! با نگرانی من و نگاه می‌کنه و میگه:
- سیاوش این مسخره بازی رو تموم کن. خودتم خوب می‌دونی من و زنم این مدت به خاطر مسخره بازی شما دو تا این همه بدبختی کشیدیم. تو ازیتا و ایلین رو دوست داری. برای نگه داشتن زندگیت از کار خلاف بیا بیرون فوق فوقش یه مدت باید بری زندان که اونم به خاطر دخترت تحمل بکن. یه زندگی سالم براشون درست کن. بزار منم زندگیم و کنم.
پشت خط سکوت شده و اون با تعجب گوشی رو از گوشش فاصله میده.
- تو... واقعا با ازیتا ازدواج نکردی؟
اتش متعجب می‌خنده و میگه:
- نه معلومه که نه! تازه الان متوجه شدی؟ من خودم زن و بچه دارم.
بعد هم شیطون اشاره‌ای به شکمم می‌کنه و ادامه میده‌.
- بهتره فکر اسیب زدن به ما رو هم نداشته باشی چون اگه متوجه بشم همچین قصدی داری مطمئن باش به پلیس اطلاع میدم. حالا هم بهتره برای اینکه بچت بدون مادر بزرگ نشه زن بدبختت رو ول کنی بزاری بیاد بچه رو ببینه.
سیاوش تند تند حرف می‌زنه.
- نه! بهش گفتم تا وقتی که من رو از دیدن دخترم محروم می‌کنه خودشم حق نداره ببینتش.
اتش زیر ل*ب میگه:
- خانوادگی چقدر خرن!
دوباره میگه:
- خب الان این غلط و کردی بچتون بدون ننه و بابا بزرگ بشه خوبه؟ مثلا خلافکاری چیزی هستی‌ها! انتظار این تفکر ضعیف رو ازت نداشتم.
کد:
اصلا چرا دروغ؟ من از اول اولشم عاشقش بودم. اون همه مشکل فقط برای دوری از اون بود. اونی که من تمام مدت به این باور بودم که خواهرم حتما خیلی بهتر از من بوده!  با نگرانی من و نگاه می‌کنه و میگه:

- سیاوش این مسخره بازی رو تموم کن. خودتم خوب می‌دونی من و زنم این مدت به خاطر مسخره بازی شما دو تا این همه بدبختی کشیدیم. تو ازیتا و ایلین رو دوست داری. برای نگه داشتن زندگیت از کار خلاف بیا بیرون فوق فوقش یه مدت باید بری زندان که اونم به خاطر دخترت تحمل بکن. یه زندگی سالم براشون درست کن. بزار منم زندگیم و کنم.

پشت خط سکوت شده و اون با تعجب گوشی رو از گوشش فاصله میده.

- تو... واقعا با ازیتا ازدواج نکردی؟

اتش متعجب می‌خنده و میگه:

- نه معلومه که نه! تازه الان متوجه شدی؟ من خودم زن و بچه دارم.

بعد هم شیطون اشاره‌ای به شکمم می‌کنه و ادامه میده‌.

- بهتره فکر اسیب زدن به ما رو هم نداشته باشی چون اگه متوجه بشم همچین قصدی داری مطمئن باش به پلیس اطلاع میدم. حالا هم بهتره برای اینکه بچت بدون مادر بزرگ نشه زن بدبختت رو ول کنی بزاری بیاد بچه رو ببینه.

سیاوش تند تند حرف می‌زنه.

- نه! بهش گفتم تا وقتی که من رو از دیدن دخترم محروم می‌کنه خودشم حق نداره ببینتش.

 اتش زیر ل*ب میگه:

- خانوادگی چقدر خرن!

دوباره میگه:

- خب الان این غلط و کردی بچتون بدون ننه و بابا بزرگ بشه خوبه؟ مثلا خلافکاری چیزی هستی‌ها! انتظار این تفکر ضعیف رو ازت نداشتم.
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
طراح انجمن
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,103
لایک‌ها
3,509
امتیازها
73
محل سکونت
میلان
کیف پول من
62,414
Points
1,542
مامان مثل همیشه روی ویلچرش نشسته و ایلین رو روی پاهاش گذاشته.
مامان بی‌صدا ل*ب میزنه:
- بیا برو یه چیزی بخور ضعف نکنی!
سرم رو تکون میدم و موهام رو گوجه‌ای بالای سرم می‌بندم.
اتش تلفن رو قطع می‌کنه و میگه:
- این دوتا مشکل دارن ایلین رو هم وارد دعواهاشون می‌کنن. ببین اندازه سه سال این‌ها مشکل داشتن و من و این بچه بودیم. فکر نمی‌کنید این بچه چقدر توی این مدت بهش اسیب رسیده؟ اونم بدون پدر و مادر بودن؟
البته خب مشکل کوچیکی هم نیست. یارو خلافکاره و ازیتا هم از این می‌ترسه دخترش در اینده با بابای خلافکارش بدبخت بشه.
دلسوز به ایلین که روی پاهام مامان نشسته و با لباس گل گلیش بازی میکنه نگاه می‌کنم.
- به خدا تا ازیتا برگرده خودم ازش مراقبت می‌کنم نمی‌زارم چیزی حس بکنه.
اتش چپکی نگاهم می‌کنه و میگه:
- پس بچه خودمون چی؟
چشم غره‌ای بهش میرم و میگم:
- من میرم یه چیزی بخورم.
سرش رو تکون میده و زیر ل*ب میگه:
- حامله شده بی‌اعصابم شده‌ها!
در خونه رو که می‌زنن منم یه گ*از بزرگ به سیب دوست‌داشتنی و قشنگم میزنم.
- ا مامانم اینا‌ هستن.
خونه خداروشکر بزرگ بود و نگران نبود جا نبودیم. یه هال بزرگ داشت با دو تا دست مبل سلطنتی و راحتی مشکی رنگ، پنج تا اتاق خواب داشت سه تا اتاق بالا و دو تا اتاق پایین چون مامان نمی‌تونست بره بالا یکی از اتاقای پایین رو براش در نظر گرفتم. شاه صنم خانم مادربزرگ اتش هم پا درد داشت پس اتاق بغلی که پایین بود رو بهش دادیم.
کد:
مامان مثل همیشه روی ویلچرش نشسته و ایلین رو روی پاهاش گذاشته.

مامان بی‌صدا ل*ب میزنه:

- بیا برو یه چیزی بخور ضعف نکنی!

سرم رو تکون میدم و موهام رو گوجه‌ای بالای سرم می‌بندم.

اتش تلفن رو قطع می‌کنه و میگه:

- این دوتا مشکل دارن ایلین رو هم وارد دعواهاشون می‌کنن. ببین اندازه سه سال این‌ها مشکل داشتن و من و این بچه بودیم. فکر نمی‌کنید این بچه چقدر توی این مدت بهش اسیب رسیده؟ اونم بدون پدر و مادر بودن؟

البته خب مشکل کوچیکی هم نیست. یارو خلافکاره و ازیتا هم از این می‌ترسه دخترش در اینده با بابای خلافکارش بدبخت بشه.

دلسوز به ایلین که روی پاهام مامان نشسته و با لباس گل گلیش بازی میکنه نگاه می‌کنم.

- به خدا تا ازیتا برگرده خودم ازش مراقبت می‌کنم نمی‌زارم چیزی حس بکنه.

 اتش چپکی نگاهم می‌کنه و میگه:

- پس بچه خودمون چی؟

چشم غره‌ای بهش میرم و میگم:

- من میرم یه چیزی بخورم.

سرش رو تکون میده و زیر ل*ب میگه:

- حامله شده بی‌اعصابم شده‌ها!

در خونه رو که می‌زنن منم یه گ*از بزرگ به سیب دوست‌داشتنی و قشنگم میزنم.

- ا مامانم اینا‌ هستن.

خونه خداروشکر بزرگ بود و نگران نبود جا نبودیم. یه هال بزرگ داشت با دو تا دست مبل سلطنتی و راحتی مشکی رنگ، پنج تا اتاق خواب داشت سه تا اتاق بالا و دو تا اتاق پایین چون مامان نمی‌تونست بره بالا یکی از اتاقای پایین رو براش در نظر گرفتم. شاه صنم خانم مادربزرگ اتش هم پا درد داشت پس اتاق بغلی که پایین بود رو بهش دادیم.
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
طراح انجمن
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,103
لایک‌ها
3,509
امتیازها
73
محل سکونت
میلان
کیف پول من
62,414
Points
1,542
خودمون و ایلین و صنوبر خانم مامانش و اتش هم توی سه تا اتاق‌های بالا می‌خوابیدیم. وقتی وارد خونه شدن اول با مامانم سلام و علیک کردن و بعد بغلم کردن. مادربزرگش اشک‌هاش رو پاک کرد و گفت:
- دلم چقدر کباب شد وقتی توی محضر با لباس سفید دیدمت؛ به خدا ان‌قدر ناراحت میشم وقتی به این فکر می‌کنم که کاشکی اون زمان بهت دلیل کار اتش رو می‌گفتم. کاشکی یه کم زودتر عروسمون میشدی.
بچتون چطوره؟ اذیتت نمی‌کنه دخترم؟
با سرخ و سفید شدن ازش تشکر می‌کنم و میگم:
- نه ممنونم تازه هفته‌های اوله!
دوباره ادامه میده.
- یه زمان از پدربزرگ و مادرت که دلخور نشدی؟ ما باهاشون صحبت کردیم. پدربزرگت چون می‌دونست هنوز اتش و دوست داری و اتش هم دوست داره و اینا فقط به دلیل محافظت از خودتون بوده اجازه داد وگرنه شب قبلش کلی گوش اتش رو پیچوند که اذیتت نکنه کلی تهدیدش کرد. قدرش رو بدون دخترم پدربزرگت خیلی مرد خوبیه مادرت خیلی برات زحمت کشیده‌.
لبخند ملیحی می‌زنم و میگم:
-‌ قربونت شاه صنم خانوم من همه رو بخشیدم خدا هم ببخشتمون الان فقط امیدوارم سیاوش هم سر عقل بیاد بلکه بقیمون هم بتونیم درست زندگی کنیم.
صنوبر خانوم در حالی که شربت پرتقال رو سر می‌کشه میگه:
- اره دخترم انشاالله زودتر اون پسرم تصمیم درست رو بگیره. دکتر رفتی؟ در چه حالی؟
می‌خندم و میگم:
- خوبم! عالی‌ام.
دوباره میگه:
- پیشه اقا پرداد و سونیا خانوم هم رفتی؟
از توجه و حتی خبر داشتنشون ذوق می‌کنم و میگم:
- پیش سونیا رفتم هیچ مشکلی ندارم و سالم سالمم. پرداد هم این مدت درگیر ازدواجش بود اخرین باری که بهش زنگ زدم گفت خیلی نسبت به قبل بهترم.
کد:
خودمون و ایلین و صنوبر خانم مامانش و اتش هم توی سه تا اتاق‌های بالا می‌خوابیدیم. وقتی وارد خونه شدن اول با مامانم سلام و علیک کردن و بعد بغلم کردن. مادربزرگش اشک‌هاش رو پاک کرد و گفت:

- دلم چقدر کباب شد وقتی توی محضر با لباس سفید دیدمت؛ به خدا ان‌قدر ناراحت میشم وقتی به این فکر می‌کنم که کاشکی اون زمان بهت دلیل کار اتش رو می‌گفتم. کاشکی یه کم زودتر عروسمون میشدی.

بچتون چطوره؟ اذیتت نمی‌کنه دخترم؟

با سرخ و سفید شدن ازش تشکر می‌کنم و میگم:

- نه ممنونم تازه هفته‌های اوله!

دوباره ادامه میده.

- یه زمان از پدربزرگ و مادرت که دلخور نشدی؟ ما باهاشون صحبت کردیم. پدربزرگت چون می‌دونست هنوز اتش و دوست داری و اتش هم دوست داره و اینا فقط به دلیل محافظت از خودتون بوده اجازه داد وگرنه شب قبلش کلی گوش اتش رو پیچوند که اذیتت نکنه کلی تهدیدش کرد. قدرش رو بدون دخترم پدربزرگت خیلی مرد خوبیه مادرت خیلی برات زحمت کشیده‌.

لبخند ملیحی می‌زنم و میگم:

-‌ قربونت شاه صنم خانوم من همه رو بخشیدم خدا هم ببخشتمون الان فقط امیدوارم سیاوش هم سر عقل بیاد بلکه بقیمون هم بتونیم درست زندگی کنیم.

صنوبر خانوم در حالی که شربت پرتقال رو سر می‌کشه میگه:

- اره دخترم انشاالله زودتر اون پسرم تصمیم درست رو بگیره. دکتر رفتی؟ در چه حالی؟

می‌خندم و میگم:

- خوبم! عالی‌ام.

دوباره میگه:

- پیشه اقا پرداد و سونیا خانوم هم رفتی؟

از توجه و حتی خبر داشتنشون ذوق می‌کنم و میگم:

- پیش سونیا رفتم هیچ مشکلی ندارم و سالم سالمم. پرداد هم این مدت درگیر ازدواجش بود اخرین باری که بهش زنگ زدم گفت خیلی نسبت به قبل بهترم.
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
طراح انجمن
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,103
لایک‌ها
3,509
امتیازها
73
محل سکونت
میلان
کیف پول من
62,414
Points
1,542
صنوبر خانم خوشحال روسری آبی رنگش رو روی موهای طلاییش می‌کشه و میگه:
- اقا پرداد هم ازدواج کردن؟ ایشاالله که خوشبخت باشن.
آتش اخم می‌کنه و میگه:
- اره خیلی وقته ازدواج کردن مراسم هم گرفتن.
از این که می‌دونسته و به من چیزی نگفته ناراحت میشم به بهانه درست کردن شام وارد اشپزخونه میشم و روی صندلی قهوه‌ای میز ناهارخوری می‌شینم.
- گیتی؟ سوپ توی یخچاله؟ بده یه کم بدم به ایلین بخوره.
اخم می‌کنم و میگم:
- بردار بزار مایکروفر د*اغ بشه بعد بهش بده بخوره.
با دست‌هاش موهای مشکیش رو بالا حالت میده و کنارم می‌شینه. دست‌هام رو توی دست‌هاش می‌گیره و میگه:
- پرداد رو دوست داری؟
خشکم می‌زنه و با مِن‌مِن میگم:
- چی میگی؟ متوجه‌ای چی میگی؟ من فقط به عنوان یه دوست که به جای تو خیلی کارها برام کرده بهش نگاه می‌کنم.
بغض می‌کنم و چشم‌هام پر میشه.
- بهونه گیری‌هات رو می‌زارم به پای بچه؛ ولی گیتی! تو داری مامان میشی. مگه خودت نمی‌گفتی نمی‌خوای پرداد بهت امیدوار بشه؟ با این کار‌هات داری من و هم به شَک می‌ندازی!
بیشتر بغض می‌کنم و با صدای اروم میگم:
- پس شَک کن! اره اصلا عاشق پردادم و از تو متنفرم! خب شَک کن، خیلی وقته دیوار‌های اعتماد بین من و تو نابود شده!
عصبی میشه و با دستش‌هاش موهام رو عقب می‌کشه.‌ دردم میاد و سرخ میشم.
- آی... آی... اتش!
کد:
صنوبر خانم خوشحال روسری آبی رنگش رو روی موهای طلاییش می‌کشه و میگه:

- اقا پرداد هم ازدواج کردن؟ ایشاالله که خوشبخت باشن.

آتش اخم می‌کنه و میگه:

- اره خیلی وقته ازدواج کردن مراسم هم گرفتن.

از این که می‌دونسته و به من چیزی نگفته ناراحت میشم به بهانه درست کردن شام وارد اشپزخونه میشم و روی صندلی قهوه‌ای میز ناهارخوری می‌شینم.

- گیتی؟ سوپ توی یخچاله؟ بده یه کم بدم به ایلین بخوره.

اخم می‌کنم و میگم:

- بردار بزار مایکروفر د*اغ بشه بعد بهش بده بخوره.

با دست‌هاش موهای مشکیش رو بالا حالت میده و کنارم می‌شینه. دست‌هام رو توی دست‌هاش می‌گیره و میگه:

- پرداد رو دوست داری؟

خشکم می‌زنه و با مِن‌مِن میگم:

- چی میگی؟ متوجه‌ای چی میگی؟ من فقط به عنوان یه دوست که به جای تو خیلی کارها برام کرده بهش نگاه می‌کنم.

بغض می‌کنم و چشم‌هام پر میشه.

- بهونه گیری‌هات رو می‌زارم به پای بچه؛ ولی گیتی! تو داری مامان میشی. مگه خودت نمی‌گفتی نمی‌خوای پرداد بهت امیدوار بشه؟ با این کار‌هات داری من و هم به شَک می‌ندازی!

بیشتر بغض می‌کنم و با صدای اروم میگم:

- پس شَک کن! اره اصلا عاشق پردادم و از تو متنفرم! خب شَک کن، خیلی وقته دیوار‌های اعتماد بین من و تو نابود شده!

عصبی میشه و با دستش‌هاش موهام رو عقب می‌کشه.‌ دردم میاد و سرخ میشم.

- آی... آی... اتش!
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
طراح انجمن
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,103
لایک‌ها
3,509
امتیازها
73
محل سکونت
میلان
کیف پول من
62,414
Points
1,542
همزمان که موهام رو می‌کشه سرش رو نزدیک صورتم می‌کنه و میگه:
- حواست باشه چی میگی!‌ گیتی من و عصبی نکن! الانم بلند شو گمشو توی اتاقت.
موهام رو محکم رها می‌کنه. سرم با میز برخورد می‌کنه و درد بدی توی کل سرم می‌پیچه. هق هق‌ام اشپزخونه رو گرفته. صنوبر خانوم و مامان ناراحت و با بهت بهمون نگاه می‌کنن. شاه صنم خانوم اروم اروم وارد اشپزخونه میشه؛ اما با دیدن حال من به سمت اتش میره و یه سیلی مهمون صورتش می‌کنه.
- خدا من و لعنت کنه که نوه‌ای مثل تو دارم! با دختر حامله چیکار کردی؟ زنگ بزنم پدربزرگش بیاد قیمه قیمه‌ات کنه؟ یا خودم این کار رو انجام بدم؟
ایلین ترسیده چهار دست و پا وارد میشه و تند تند به سمتم میاد. دست‌هاش رو میزاره روی گوشه‌ای از سرم و نازش می‌کنه. درد بیشتر می‌پیچه و این بار دست‌هاش رو از سرم جدا می‌کنم. دست‌های کوچولوش رو می*ب*و*سم و چشم‌هام رو می‌بندم.
***
* اتش*
مامان‌بزرگ تند تند دعوام می‌کنه و من باورم نمیشه که با گیتی این کار رو کردم می.خوام حرف بزنم؛ ولی با جیغی که مادر گیتی می‌کشه همه ترسیده به سمتش برمی‌گر*دن. ایلین بالای سر گیتی نشسته و جیغ می‌کشه.
وقتی به صورتش نگاه می‌کنم متوجه می‌شم زرد شده و از حال رفته.
کد:
همزمان که موهام رو می‌کشه سرش رو نزدیک صورتم می‌کنه و میگه:

- حواست باشه چی میگی!‌ گیتی من و عصبی نکن! الانم بلند شو گمشو توی اتاقت.

موهام رو محکم رها می‌کنه. سرم با میز برخورد می‌کنه و درد بدی توی کل سرم می‌پیچه. هق هق‌ام اشپزخونه رو گرفته. صنوبر خانوم و مامان ناراحت و با بهت بهمون نگاه می‌کنن. شاه صنم خانوم اروم اروم وارد اشپزخونه میشه؛ اما با دیدن حال من به سمت اتش میره و یه سیلی مهمون صورتش می‌کنه.

- خدا من و لعنت کنه که نوه‌ای مثل تو دارم! با دختر حامله چیکار کردی؟ زنگ بزنم پدربزرگش بیاد قیمه قیمه‌ات کنه؟ یا خودم این کار رو انجام بدم؟

ایلین ترسیده چهار دست و پا وارد میشه و تند تند به سمتم میاد. دست‌هاش رو میزاره روی گوشه‌ای از سرم و نازش می‌کنه. درد بیشتر می‌پیچه و این بار دست‌هاش رو از سرم جدا می‌کنم. دست‌های کوچولوش رو می*ب*و*سم و چشم‌هام رو می‌بندم.

***

* اتش*

مامان‌بزرگ تند تند دعوام می‌کنه و من باورم نمیشه که با گیتی این کار رو کردم می.خوام حرف بزنم؛ ولی با جیغی که مادر گیتی می‌کشه همه ترسیده به سمتش برمی‌گر*دن. ایلین بالای سر گیتی نشسته و جیغ می‌کشه.

وقتی به صورتش نگاه می‌کنم متوجه می‌شم زرد شده و از حال رفته.
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
طراح انجمن
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,103
لایک‌ها
3,509
امتیازها
73
محل سکونت
میلان
کیف پول من
62,414
Points
1,542
مامان با دوتا دستش روی سرش می‌زنه و فریاد می‌کشه.
- خاک به سرم شد! ای وای گیتی؟ مادر جان؟ آتش! خدا لعنتت کنه بیا الان زن و بچت از دست میرن.
ایلین از گریه سرخ شده خودم خشکم زده و نمی‌فهمم این حرکتی که دو دقیقه یپش زدم چه کاری بود. من تا حالا انقدر عصبی نشده بودم. این نشدنی بود!
***
*گیتی*
وقتی بهوش اومدم کنارم اتش و ایلین بودن. ایلین صورتش قرمز شده و اتش محکم بغلش کرده بود. وقتی چشم‌هام رو باز کردم با ناراحتی، ترس و بغض ل*ب زد.
- گیتی! به خدا غلط کردم. به خدا نفهمیدم چی شد. ببخشید به خدا هرکاری بگی می‌کنم.
- برو... برو بیرون! اتش! من این نسخه از تو رو دوست ندارم! می‌خوام بری و دیگه نبینمت!
با بغض میگه:
- مراقب ایلین باش.
از اتاق بیرون میره توی اون دقایق انقدر ازش متنفر هستم که به این فکر نکنم اصلا کجا رفت. وقتی مرخص میشم تازه می‌فهمم اشتباه بزرگی کردم.
هیچ‌کس خبر نداره اتش کجا رفته. هیچ خبری از ازیتا، سیاوش و بابا‌بزرگ هم نیست! خشکم زده و نمی‌دونم الان با دو تا بچه چیکار کنم!
***
شکمم نسبت به دو ماه پیش خیلی بزرگ‌تر شده دست ایلین و گرفتم و باهم از خرید برمی‌گردیم. ایلین پیراهن صورتی و کفش‌های کوچولو سفیدش رو پوشیده.
کد:
مامان با دوتا دستش روی سرش می‌زنه و فریاد می‌کشه.

- خاک به سرم شد! ای وای گیتی؟ مادر جان؟ آتش! خدا لعنتت کنه بیا الان زن و بچت از دست میرن.

ایلین از گریه سرخ شده خودم خشکم زده و نمی‌فهمم این حرکتی که دو دقیقه یپش زدم چه کاری بود. من تا حالا انقدر عصبی نشده بودم. این نشدنی بود!

***

*گیتی*

وقتی بهوش اومدم کنارم اتش و ایلین بودن. ایلین صورتش قرمز شده و اتش محکم بغلش کرده بود. وقتی چشم‌هام رو باز کردم با ناراحتی، ترس و بغض ل*ب زد.

- گیتی! به خدا غلط کردم. به خدا نفهمیدم چی شد. ببخشید به خدا هرکاری بگی می‌کنم.

- برو... برو بیرون! اتش! من این نسخه از تو رو دوست ندارم! می‌خوام بری و دیگه نبینمت!

با بغض میگه:

- مراقب ایلین باش.

از اتاق بیرون میره توی اون دقایق انقدر ازش متنفر هستم که به این فکر نکنم اصلا کجا رفت. وقتی مرخص میشم تازه می‌فهمم اشتباه بزرگی کردم.

هیچ‌کس خبر نداره اتش کجا رفته. هیچ خبری از ازیتا، سیاوش و بابا‌بزرگ هم نیست! خشکم زده و نمی‌دونم الان با دو تا بچه چیکار کنم!

***

شکمم نسبت به دو ماه پیش خیلی بزرگ‌تر شده دست ایلین و گرفتم و باهم از خرید برمی‌گردیم. ایلین پیراهن صورتی و کفش‌های کوچولو سفیدش رو پوشیده.
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا