کامل شده رمان آتشگرگیتی | اثر ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

ساعت تک رمان

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,460
لایک‌ها
6,640
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,237
Points
3,863
عادی نگاهش می‌کنم و میگم:
- آتش، صنوبر خانم چه‌جوری تحملت کرده؟
لبخند ملیح و حرص دراری می‌زنه و میگه:
- همه مثل تو نیستن که. اون پسر جذابش رو دوست داره.
- یعنی داری میگی من دوستت ندارم؟
- نمی‌دونم! شاید.
با اخم میگم:
- خب آره دیگه. نمی‌دونستم این‌قدر معلومه دوستت ندارم. اصلاً من از اول هم عاشق یکی دیگه بودم.
چشم‌هاش چهارتا میشه و من ادامه میدم:
- طرف مقابلم خیلی جذابه. واقعاً چشم‌هاش آدم‌ رو تو خودشون غرق می‌کنه. عاشقشم این بین یه اخلاق مسخره‌ی لج‌بازی‌ و حرص دراری هم داره‌ها؛ ولی خب دیگه چی بگم‌.
این بار ابرو‌هاش بالا رفتن و با کنجکاوی نگاهم می‌کنه.
- خب برو زن همون شو.
این بار من با بهت به آتشی که خونسرد به سمت اشپزخونه میره و کیک رو از جاش برمی‌داره تا با سس شکلات بخوره نگاه می‌کنم.
- جدی؟
- آره.
حرصم می‌گیره و قرمز میشم‌.
- مطمئنی دیگه؟
- آره بابا، راحت باش‌.
سرم رو تکون میدم و به سمت تلفنم میرم. شماره گرشا رو می‌گیرم و با بوق اول میگم:
- سلام عشقم چطوری؟ خسته شدی‌ها! مامان این‌ها خوبن؟
این‌بار با چشم‌های ریز شده بهم خیره میشه‌. گرشا خوش‌حال از تحویل گرفتن من میگه:
- سلام قربون آبجی خوشگلم. اون‌ها هم خوبن تو چطوری؟ آتش چطوره؟
بی‌توجه به حرفش میگم:
- عه! سام اذیتم نکن. تو که می‌دونی من بدم میاد.
چشم‌هاش درشت شده و چنگال کیک از دست‌هاش روی میز افتاده.
- گیتی سام کیه؟ من گرشام.
کد:
عادی نگاهش می‌کنم و میگم:
- آتش، صنوبر خانم چه‌جوری تحملت کرده؟
لبخند ملیح و حرص دراری می‌زنه و میگه:
- همه مثل تو نیستن که. اون پسر جذابش رو دوست داره.
- یعنی داری میگی من دوستت ندارم؟
- نمی‌دونم! شاید. 
با اخم میگم:
- خب آره دیگه. نمی‌دونستم این‌قدر معلومه دوستت ندارم. اصلاً من از اول هم عاشق یکی دیگه بودم.
چشم‌هاش چهارتا میشه و من ادامه میدم:
- طرف مقابلم خیلی جذابه. واقعاً چشم‌هاش آدم‌ رو تو خودشون غرق می‌کنه. عاشقشم این بین یه اخلاق مسخره‌ی لج‌بازی‌ و حرص دراری هم داره‌ها؛ ولی خب دیگه چی بگم‌.
این بار ابرو‌هاش بالا رفتن و با کنجکاوی نگاهم می‌کنه.
- خب برو زن همون شو. 
این بار من با بهت به آتشی که خونسرد به سمت اشپزخونه میره و کیک رو از جاش برمی‌داره تا با سس شکلات بخوره نگاه می‌کنم.
- جدی؟
- آره. 
حرصم می‌گیره و قرمز میشم‌.
- مطمئنی دیگه؟
- آره بابا، راحت باش‌.
سرم رو تکون میدم و به سمت تلفنم میرم. شماره گرشا رو می‌گیرم و با بوق اول میگم:
- سلام عشقم چطوری؟ خسته شدی‌ها! مامان این‌ها خوبن؟
این‌بار با چشم‌های ریز شده بهم خیره میشه‌. گرشا خوش‌حال از تحویل گرفتن من میگه: 
- سلام قربون آبجی خوشگلم. اون‌ها هم خوبن تو چطوری؟ آتش چطوره؟
بی‌توجه به حرفش میگم: 
- عه! سام اذیتم نکن. تو که می‌دونی من بدم میاد.
چشم‌هاش درشت شده و چنگال کیک از دست‌هاش روی میز افتاده.
- گیتی سام کیه؟ من گرشام.
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,460
لایک‌ها
6,640
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,237
Points
3,863
آتش میگه:
- کیه؟ گیتی!
تند به سمتم میاد و گوشی رو ازم می‌گیره.‌ از خنده سرخ میشم و به اون خیره می‌مونم.
- الو تو کی هستی؟ به زنم‌... .
ادامه حرفش رو می‌خوره و با اخم بدی نگاهم می‌کنه.
- ببخشید داداش. قربونت. آره یه‌کم زیاد شوخی می‌کنه آبجیت.
خنده‌ی کوچیکی می‌کنه و دوباره با چشم‌هاش برام خط و نشون می‌کشه.
این بین گوشی از دستش رها میشه و با صدای بلند شروع می‌کنه به داد زدن:
- آخ! آخ! این چی بود؟
آیلین با چشم‌های شیطون و با قیچی توی دستش به آتش نگاه می‌کنه.
- نه توروخدا بیاید من رو بکشید. نه خجالت نکشید. من آمادم برای کشته شدن.
صدای خنده‌ی من با جیغ‌های آیلین یکی میشه. یکهو اون هم شروع می‌کنه به خندیدن و دست زدن.
- نگاه کن! من مگه دارم شعر می‌خونم که این دست می‌زنه می‌خنده؟
آیلین قیچی رو به سمت آتش می‌گیره و جیغ می‌کشه.
- این قیچی دست تو چی می‌خواد؟ بده به من گلم.
میرم سمتش و می‌خوام قیچی رو بگیرم. برخلاف فکرم خیلی آروم قیچی رو می‌زاره کف دستم و می‌پره سمت آتش. با دستش شروع می‌کنه کشیدن شلوارش و جیغ کشیدن.
- چی می‌خوای؟ هان بلای جونم؟ چی می‌خوای؟ به شلوار من چی‌کار داری؟ این چرا این‌قدر شیطونه؟
می‌خندم و میگم:
- مثل بچگی‌های منه. من هم یه شیطونی بودم. یادمه یه بار با سنگ زدم شیشه همسایه رو آوردم پایین. بابا فقط دو روز دنبالم می‌دوید تا بگیره یه دل سیر کتکم بزنه‌.
آتش با بهت نگاهم می‌کنه و به آیلین میگه:
- دلیل وحشی بودنت این خالته‌ها!

کد:
آتش میگه:
- کیه؟ گیتی!
تند به سمتم میاد و گوشی رو ازم می‌گیره.‌ از خنده سرخ میشم و به اون خیره می‌مونم.
- الو تو کی هستی؟ به زنم‌... .
ادامه حرفش رو می‌خوره و با اخم بدی نگاهم می‌کنه.
- ببخشید داداش. قربونت. آره یه‌کم زیاد شوخی می‌کنه آبجیت. 
خنده‌ی کوچیکی می‌کنه و دوباره با چشم‌هاش برام خط و نشون می‌کشه.
این بین گوشی از دستش رها میشه و با صدای بلند شروع می‌کنه به داد زدن: 
- آخ! آخ! این چی بود؟
آیلین با چشم‌های شیطون و با قیچی توی دستش به آتش نگاه می‌کنه.
- نه توروخدا بیاید من رو بکشید. نه خجالت نکشید. من آمادم برای کشته شدن. 
صدای خنده‌ی من با جیغ‌های آیلین یکی میشه. یکهو اون هم شروع می‌کنه به خندیدن و دست زدن.
- نگاه کن! من مگه دارم شعر می‌خونم که این دست می‌زنه می‌خنده؟
آیلین قیچی رو به سمت آتش می‌گیره و جیغ می‌کشه.
- این قیچی دست تو چی می‌خواد؟ بده به من گلم.
میرم سمتش و می‌خوام قیچی رو بگیرم. برخلاف فکرم خیلی آروم قیچی رو می‌زاره کف دستم و می‌پره سمت آتش. با دستش شروع می‌کنه کشیدن شلوارش و جیغ کشیدن. 
- چی می‌خوای؟ هان بلای جونم؟ چی می‌خوای؟ به شلوار من چی‌کار داری؟ این چرا این‌قدر شیطونه؟ 
می‌خندم و میگم:
- مثل بچگی‌های منه. من هم یه شیطونی بودم. یادمه یه بار با سنگ زدم شیشه همسایه رو آوردم پایین. بابا فقط دو روز دنبالم می‌دوید تا بگیره یه دل سیر کتکم بزنه‌.
آتش با بهت نگاهم می‌کنه و به آیلین میگه:
- دلیل وحشی بودنت این خالته‌ها!
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,460
لایک‌ها
6,640
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,237
Points
3,863
با مکث میگم:
- من وحشی‌ام؟ آیلین هم وحشی؟ تو چی هستی؟
سرش رو تکون میده و میگه:
- من یه جذاب لعنتیم!
آیلین دوباره جیغ می‌کشه. با دست‌هاش شلوار آتش رو می‌کشه.
- خدایا! الان آبروم رو می‌بری بچه! نکن. الان شلوارم در میاد بچه. بعد کی جواب گو هستش؟
بعد هم آیلین رو از زمین برمی‌داره و جلوی تلویزیون می‌زاره.
- بیا فعلاً کارتون ببین خوش‌حال شو.
توی این بین صدای تلفن بلند میشه. تند به سمتش میرم و جواب میدم.
- بله؟
- گیتی خانم خیلی تعریفت رو شنیدم. آزیتا می‌گفت خیلی دوستت داره. می‌گفت کلی اذیتت کرده‌ها؛ ولی باز هم پیشش موندی! داری از دخترم مراقبت می‌کنی؟ مگه نه؟ به نظرم اگه جون خودت و اون شوهرت رو دوست داری بچه رو بیار پیشم.
با جیغ میگم:
- با خواهرم چی‌کار داری؟ حالش خوبه؟ ع*و*ضی فکر کردی این‌جا قانون نداره؟ وقتی پدرت رو درآوردم می‌فهمی.
با صدای بلند می‌خنده و اضافه می‌کنه:
- تو این‌قدر بامزه‌ای چرا توی سیرک کار نمی‌کنی؟
با دستم به گوشی آتش اشاره می‌کنم. متوجه میشه و به سمت گوشی خودم میره؛ متوجه میشم به پدربزرگ پیام داده و گفته که تلفن رو ردیابی کنن.
- گیتی تو این‌قدر زرنگ نیستی.
بعد هم تلفن قطع میشه. خشکم میزنه و با بهت به تلفن خاموش خیره می‌شم‌.
- اه! قطع کرد؟
- آره.
کلافه لباس شکلاتی رنگ توی تنم رو می‌کشم و میگم:
- این یارو خیلی عوضیه! نمی‌دونم تا الان با آزیتا چی‌کار کرده.
- نگرانشی؟
با تعجب میگم:
- نباید باشم؟
به میز تکیه میده و میگه:
- با این همه سختی که به خاطر آزیتا و بدون دلیل کشیدی، باید بگم انتظار داشتم ازش متنفر باشی.
کد:
با مکث میگم:
- من وحشی‌ام؟ آیلین هم وحشی؟ تو چی هستی؟
سرش رو تکون میده و میگه:
- من یه جذاب لعنتیم!
آیلین دوباره جیغ می‌کشه. با دست‌هاش شلوار آتش رو می‌کشه.
- خدایا! الان آبروم رو می‌بری بچه! نکن. الان شلوارم در میاد بچه. بعد کی جواب گو هستش؟
بعد هم آیلین رو از زمین برمی‌داره و جلوی تلویزیون می‌زاره.
- بیا فعلاً کارتون ببین خوش‌حال شو. 
توی این بین صدای تلفن بلند میشه. تند به سمتش میرم و جواب میدم.
- بله؟
- گیتی خانم خیلی تعریفت رو شنیدم. آزیتا می‌گفت خیلی دوستت داره. می‌گفت کلی اذیتت کرده‌ها؛ ولی باز هم پیشش موندی! داری از دخترم مراقبت می‌کنی؟ مگه نه؟ به نظرم اگه جون خودت و اون شوهرت رو دوست داری بچه رو بیار پیشم. 
با جیغ میگم:
- با خواهرم چی‌کار داری؟ حالش خوبه؟ ع*و*ضی فکر کردی این‌جا قانون نداره؟ وقتی پدرت رو درآوردم می‌فهمی. 
با صدای بلند می‌خنده و اضافه می‌کنه: 
- تو این‌قدر بامزه‌ای چرا توی سیرک کار نمی‌کنی؟
با دستم به گوشی آتش اشاره می‌کنم. متوجه میشه و به سمت گوشی خودم میره؛ متوجه میشم به پدربزرگ پیام داده و گفته که تلفن رو ردیابی کنن.
- گیتی تو این‌قدر زرنگ نیستی.
بعد هم تلفن قطع میشه. خشکم میزنه و با بهت به تلفن خاموش خیره می‌شم‌.
- اه! قطع کرد؟
- آره.
کلافه لباس شکلاتی رنگ توی تنم رو می‌کشم و میگم:
- این یارو خیلی عوضیه! نمی‌دونم تا الان با آزیتا چی‌کار کرده.
- نگرانشی؟
با تعجب میگم:
- نباید باشم؟
به میز تکیه میده و میگه:
- با این همه سختی که به خاطر آزیتا و بدون دلیل کشیدی، باید بگم انتظار داشتم ازش متنفر باشی.
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,460
لایک‌ها
6,640
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,237
Points
3,863
- من در هر صورت خواهرشم. چی میگن؟ گوشت هم رو بخورن استخون هم رو دور نمی‌ندازن؟ آره دیگه. چی‌کار کنم؟
صحبت به این مهمی؛ اما مگه‌ یه بچه‌ی کوچیک، متوجه میشه که الان مثل نخود نباید بپره ب*غ*ل آتش و موهاش رو نکشه؟
- میشه ازت بپرسم وقتی من نبودم چه‌جوری با آیلین زندگی می‌کردی و تا الان زنده موندی؟
آتش می‌خنده و میگه:
- چه می‌دونم ناشناخته است.
آیلین نگاه چپکی بهش می‌کنه؛ که یعنی اگه ازت بزرگتر بودم مطمئن باش می‌کشتمت. آتش هم براش چشم و ابرویی میاد و به من اشاره می‌کنه.
- اون هم خالته‌ها! برو باهاش آشنا شو. یه‌کم اذیتش کن‌.
به لطف آیلین از اتفاقاتی که برامون پیش می‌اومد، به صورت لحظه‌ای رد می‌شدیم. این‌قدر شیطون بود که باعث میشد کل روز مسخره بازی دربیاریم و بخندیم. مهم‌ترش این بود که باعث شده بود من دوباره به آتش مثل قبل نزدیک بشم و همه چیز رو فراموش کنم.
***
- دهنت رو ببند! زود باش ولش کن. بدبخت! به قرآن اگه پیدات کنن با اون همه خلافی که کردی زنده نمی‌مونی.
صدای خنده‌های عصبی سیاوش کل اتاق رو گرفته.
- چه‌جوری می‌خوان پیدام کنن؟ تو هم که نمی‌تونی بگی کجام، آخه اگه بگی من هم یه کاری می‌کنم تا آخر عمر حسرت دیدن آیلین و گیتی روی دلت بمونه. راستی شنیدم گیتی یه مامان هم داره که همش روی ویلچر می‌شینه. به نظرت اگه بمیره گیتی ناراحت میشه؟ یا اصلاً اون بچه‌ای که چند روزه گیتی حامله هستش چی؟ می‌بینی من از جزئیات زندگی‌تون هو خبر دارم. چه‌جوری می‌خوای اذیتم بکنی؟ هان؟
سه ماه از اخرین تماسش که به من بود گذشته تو این مدت نه خبری از آزیتا و نه از پدربزرگ بود. مجبور شده بودم دست مامان رو بگیرم و پیش خودمون بیارم. همه ترسیده بودن. آتش به مامانش صنوبر خانم و مادربزرگش شاه صنم خانم اصرار کرده بود که وسایلشون رو جمع کنن و یه مدت بیان پیش ما. اتفاقات تند تند می‌گذشت و من از طرفی نگران گرشا بودم. توی این اتفاقات مسخره فهمیدم که حامله شدم و چیزی توی این موقعیت ترسناک‌تر از این نبود. من فقط به حرف پدربزرگ اعتماد کرده بودم و زن آتش شده بودم؛ اما فکر نمی‌کردم دوباره بخوام بهش اعتماد کنم، یا حتی دوباره عاشقش بشم.
کد:
- من در هر صورت خواهرشم. چی میگن؟ گوشت هم رو بخورن استخون هم رو دور نمی‌ندازن؟ آره دیگه. چی‌کار کنم؟
 صحبت به این مهمی؛ اما مگه‌ یه بچه‌ی کوچیک، متوجه میشه که الان مثل نخود نباید بپره ب*غ*ل آتش و موهاش رو نکشه؟
- میشه ازت بپرسم وقتی من نبودم چه‌جوری با آیلین زندگی می‌کردی و تا الان زنده موندی؟
آتش می‌خنده و میگه:
- چه می‌دونم ناشناخته است.
آیلین نگاه چپکی بهش می‌کنه؛ که یعنی اگه ازت بزرگتر بودم مطمئن باش می‌کشتمت. آتش هم براش چشم و ابرویی میاد و به من اشاره می‌کنه.
- اون هم خالته‌ها! برو باهاش آشنا شو. یه‌کم اذیتش کن‌.
به لطف آیلین از اتفاقاتی که برامون پیش می‌اومد، به صورت لحظه‌ای رد می‌شدیم. این‌قدر شیطون بود که باعث میشد کل روز مسخره بازی دربیاریم و بخندیم. مهم‌ترش این بود که باعث شده بود من دوباره به آتش مثل قبل نزدیک بشم و همه چیز رو فراموش کنم.
***
- دهنت رو ببند! زود باش ولش کن. بدبخت! به قرآن اگه پیدات کنن با اون همه خلافی که کردی زنده نمی‌مونی.
صدای خنده‌های عصبی سیاوش کل اتاق رو گرفته.
- چه‌جوری می‌خوان پیدام کنن؟ تو هم که نمی‌تونی بگی کجام، آخه اگه بگی من هم یه کاری می‌کنم تا آخر عمر حسرت دیدن آیلین و گیتی روی دلت بمونه. راستی شنیدم گیتی یه مامان هم داره که همش روی ویلچر می‌شینه. به نظرت اگه بمیره گیتی ناراحت میشه؟ یا اصلاً اون بچه‌ای که چند روزه گیتی حامله هستش چی؟ می‌بینی من از جزئیات زندگی‌تون هو خبر دارم. چه‌جوری می‌خوای اذیتم بکنی؟ هان؟
سه ماه از اخرین تماسش که به من بود گذشته تو این مدت نه خبری از آزیتا و نه از پدربزرگ بود. مجبور شده بودم دست مامان رو بگیرم و پیش خودمون بیارم. همه ترسیده بودن. آتش به مامانش صنوبر خانم و مادربزرگش شاه صنم خانم اصرار کرده بود که وسایلشون رو جمع کنن و یه مدت بیان پیش ما. اتفاقات تند تند می‌گذشت و من از طرفی نگران گرشا بودم. توی این اتفاقات مسخره فهمیدم که حامله شدم و چیزی توی این موقعیت ترسناک‌تر از این نبود. من فقط به حرف پدربزرگ اعتماد کرده بودم و زن آتش شده بودم؛ اما فکر نمی‌کردم دوباره بخوام بهش اعتماد کنم، یا حتی دوباره عاشقش بشم.
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان

نظرتون درباره این پارت؟
موضوع 'گفتمان ازاد رمان آتشگرگیتی | اثر ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان' گفتگو آزاد - گفتمان ازاد رمان آتشگرگیتی | اثر ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,460
لایک‌ها
6,640
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,237
Points
3,863
اصلاً چرا دروغ؟ من از اول اولش هم عاشقش بودم. اون همه مشکل فقط برای دوری از اون بود. اونی که من تمام مدت به این باور بودم که خواهرم حتماً خیلی بهتر از من بوده. با نگرانی من رو نگاه می‌کنه و میگه:
- سیاوش این مسخره بازی رو تموم کن. خودت هم خوب می‌دونی من و زنم، این مدت به خاطر مسخره بازی شما دوتا این همه بدبختی کشیدیم. تو، آزیتا و ایلین رو دوست داری. برای نگه داشتن زندگیت از کار خلاف بیا بیرون. فوق فوقش یه مدت باید بری زندان؛ که اون هم به خاطر دخترت تحمل کن. یه زندگی سالم براشون درست کن. بزار من هم زندگیم رو کنم.
پشت خط سکوت شده و اون با تعجب گوشی رو از گوشش فاصله میده.
- تو... واقعاً با آزیتا ازدواج نکردی؟
آتش متعجب می‌خنده و میگه:
- نه، معلومه که نه! تازه الان متوجه شدی؟ من خودم زن و بچه دارم.
بعد هم شیطون اشاره‌ای به شکمم می‌کنه و ادامه میده‌.
- بهتره فکر آسیب زدن به ما رو هم نداشته باشی. چون اگه متوجه بشم همچین قصدی داری، مطمئن باش به پلیس اطلاع میدم. حالا هم بهتره برای اینکه بچه‌ات بدون مادر بزرگ نشه، زن بدبختت رو ول کنی بزاری بیاد بچه رو ببینه.
سیاوش تند تند حرف می‌زنه.
- نه! بهش گفتم تا وقتی که من رو از دیدن دخترم محروم می‌کنه، خودش هم حق نداره ببینتش.
آتش زیر ل*ب میگه:
- خانوادگی چه‌قدر خرن.
دوباره میگه:
- خب الان این غلط رو کردی. بچه‌اتون بدون ننه و بابا بزرگ بشه خوبه؟ مثلاً خلاف‌کاری چیزی هستی‌ها! انتظار این تفکر ضعیف رو ازت نداشتم.
کد:
اصلاً چرا دروغ؟ من از اول اولش هم عاشقش بودم. اون همه مشکل فقط برای دوری از اون بود. اونی که من تمام مدت به این باور بودم که خواهرم حتماً خیلی بهتر از من بوده. با نگرانی من رو نگاه می‌کنه و میگه:
- سیاوش این مسخره بازی رو تموم کن. خودت هم خوب می‌دونی من و زنم، این مدت به خاطر مسخره بازی شما دوتا این همه بدبختی کشیدیم. تو، آزیتا و ایلین رو دوست داری. برای نگه داشتن زندگیت از کار خلاف بیا بیرون. فوق فوقش یه مدت باید بری زندان؛ که اون هم به خاطر دخترت تحمل کن. یه زندگی سالم براشون درست کن. بزار من هم زندگیم رو کنم.
پشت خط سکوت شده و اون با تعجب گوشی رو از گوشش فاصله میده.
- تو... واقعاً با آزیتا ازدواج نکردی؟
آتش متعجب می‌خنده و میگه:
- نه، معلومه که نه! تازه الان متوجه شدی؟ من خودم زن و بچه دارم.
بعد هم شیطون اشاره‌ای به شکمم می‌کنه و ادامه میده‌.
- بهتره فکر آسیب زدن به ما رو هم نداشته باشی. چون اگه متوجه بشم همچین قصدی داری، مطمئن باش به پلیس اطلاع میدم. حالا هم بهتره برای اینکه بچه‌ات بدون مادر بزرگ نشه، زن بدبختت رو ول کنی بزاری بیاد بچه رو ببینه.
سیاوش تند تند حرف می‌زنه.
- نه! بهش گفتم تا وقتی که من رو از دیدن دخترم محروم می‌کنه، خودش هم حق نداره ببینتش.
 آتش زیر ل*ب میگه:
- خانوادگی چه‌قدر خرن. 
دوباره میگه:
- خب الان این غلط رو کردی. بچه‌اتون بدون ننه و بابا بزرگ بشه خوبه؟ مثلاً خلاف‌کاری چیزی هستی‌ها! انتظار این تفکر ضعیف رو ازت نداشتم.
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,460
لایک‌ها
6,640
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,237
Points
3,863
مامان مثل همیشه روی ویلچرش نشسته و آیلین رو روی پاهاش گذاشته.
مامان بی‌صدا ل*ب می‌زنه:
- بیا برو یه چیزی بخور ضعف نکنی.
سرم رو تکون میدم و موهام رو گوجه‌ای بالای سرم می‌بندم.
آتش تلفن رو قطع می‌کنه و میگه:
- این دوتا مشکل دارن، آیلین رو هم وارد دعواهاشون می‌کنن. ببین اندازه‌ی سه سال این‌ها مشکل داشتن. من و این بچه بودیم. فکر نمی‌کنید این بچه چه‌قدر توی این مدت بهش آسیب رسیده؟ اون هم بدون پدر و مادر؟
البته خب مشکل کوچیکی هم نیست. یارو خلاف‌کاره و آزیتا هم از این می‌ترسه دخترش در آینده، با بابای خلاف‌کارش بدبخت بشه.
دل‌سوز به آیلین که روی پاهای مامان نشسته و با لباس گل گلیش بازی می‌کنه نگاه می‌کنم.
- به خدا تا آزیتا برگرده، خودم ازش مراقبت می‌کنم. نمی‌زارم چیزی حس کنه.
آتش چپکی نگاهم می‌کنه و میگه:
- پس بچه‌ی خودمون چی؟
چشم غره‌ای بهش میرم و میگم:
- من میرم یه چیزی بخورم.
سرش رو تکون میده و زیر ل*ب میگه:
- حامله شده، بی‌اعصاب هم شده‌ها.
در خونه رو که می‌زنن، من هم یه گ*از بزرگ به سیب دوست‌داشتنی و قشنگم می‌زنم.
- عه، مامانم این‌ها‌ هستن.
خونه خداروشکر بزرگ بود و نگران نبود جا نبودیم. یه هال بزرگ داشت با دو تا دست مبل سلطنتی و راحتی مشکی رنگ. پنج تا اتاق خواب داشت، سه تا اتاق بالا و دو تا اتاق پایین. چون مامان نمی‌تونست بره بالا، یکی از اتاق‌های پایین رو براش در نظر گرفتم. شاه صنم خانم مادربزرگ آتش هم پا درد داشت پس اتاق بغلی که پایین بود رو بهش دادیم.
کد:
مامان مثل همیشه روی ویلچرش نشسته و آیلین رو روی پاهاش گذاشته.
مامان بی‌صدا ل*ب می‌زنه:
- بیا برو یه چیزی بخور ضعف نکنی.
سرم رو تکون میدم و موهام رو گوجه‌ای بالای سرم می‌بندم.
آتش تلفن رو قطع می‌کنه و میگه:
- این دوتا مشکل دارن، آیلین رو هم وارد دعواهاشون می‌کنن. ببین اندازه‌ی سه سال این‌ها مشکل داشتن. من و این بچه بودیم. فکر نمی‌کنید این بچه چه‌قدر توی این مدت بهش آسیب رسیده؟ اون هم بدون پدر و مادر؟
البته خب مشکل کوچیکی هم نیست. یارو خلاف‌کاره و آزیتا هم از این می‌ترسه دخترش در آینده، با بابای خلاف‌کارش بدبخت بشه.
دل‌سوز به آیلین که روی پاهای مامان نشسته و با لباس گل گلیش بازی می‌کنه نگاه می‌کنم.
- به خدا تا آزیتا برگرده، خودم ازش مراقبت می‌کنم. نمی‌زارم چیزی حس کنه.
 آتش چپکی نگاهم می‌کنه و میگه:
- پس بچه‌ی خودمون چی؟
چشم غره‌ای بهش میرم و میگم:
- من میرم یه چیزی بخورم.
سرش رو تکون میده و زیر ل*ب میگه:
- حامله شده، بی‌اعصاب هم شده‌ها.
در خونه رو که می‌زنن، من هم یه گ*از بزرگ به سیب دوست‌داشتنی و قشنگم می‌زنم.
- عه، مامانم این‌ها‌ هستن.
خونه خداروشکر بزرگ بود و نگران نبود جا نبودیم. یه هال بزرگ داشت با دو تا دست مبل سلطنتی و راحتی مشکی رنگ. پنج تا اتاق خواب داشت، سه تا اتاق بالا و دو تا اتاق پایین. چون مامان نمی‌تونست بره بالا، یکی از اتاق‌های پایین رو براش در نظر گرفتم. شاه صنم خانم مادربزرگ آتش هم پا درد داشت پس اتاق بغلی که پایین بود رو بهش دادیم.
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,460
لایک‌ها
6,640
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,237
Points
3,863
خودمون و آیلین و صنوبر خانم مامانش و آتش هم، توی سه‌تا اتاق‌های بالا می‌خوابیدیم. وقتی وارد خونه شدن، اول با مامانم سلام و علیک کردن و بعد بغلم کردن. مادربزرگش اشک‌هاش رو پاک کرد و گفت:
- دلم چه‌قدر کباب شد، وقتی توی محضر با لباس سفید دیدمت. به خدا این‌قدر ناراحت میشم، وقتی به این فکر می‌کنم که کاشکی اون زمان بهت دلیل کار آتش رو می‌گفتم. کاشکی یه‌کم زودتر عروسمون می‌شدی.
بچه‌اتون چطوره؟ اذیتت نمی‌کنه دخترم؟
با سرخ و سفید شدن ازش تشکر می‌کنم و میگم:
- نه ممنونم. تازه هفته‌های اوله.
دوباره ادامه میده:
- یه زمان از پدربزرگ و مادرت که دلخور نشدی؟ ما باهاشون صحبت کردیم. پدربزرگت چون می‌دونست هنوز آتش رو دوست داری و آتش هم دوستت داره و این‌ها فقط به دلیل محافظت از خودتون بوده اجازه داد. وگرنه شب قبلش کلی گوش آتش رو پیچوند که اذیتت نکنه. کلی تهدیدش کرد. قدرش رو بدون دخترم. پدربزرگت خیلی مرد خوبیه. مادرت خیلی برات زحمت کشیده‌.
لبخند ملیحی می‌زنم و میگم:
-‌ قربونت شاه صنم خانوم. من همه رو بخشیدم، خدا هم ببخشتمون. الان فقط امیدوارم سیاوش هم سر عقل بیاد بلکه بقیه‌امون هم بتونیم درست زندگی کنیم.
صنوبر خانوم در حالی که شربت پرتقال رو سر می‌کشه، میگه:
- آره دخترم، انشاالله زودتر اون پسر هم تصمیم درست رو بگیره. دکتر رفتی؟ در چه حالی؟
می‌خندم و میگم:
- خوبم. عالی‌ام.
دوباره میگه:
- پیش آقا پرداد و سونیا خانوم هم رفتی؟
از توجه و حتی خبر داشتنشون ذوق می‌کنم و میگم:
- پیش سونیا رفتم. هیچ مشکلی ندارم و سالم سالمم. پرداد هم این مدت درگیر ازدواجش بود. آخرین باری که بهش زنگ زدم، گفت خیلی نسبت به قبل بهترم.
کد:
خودمون و آیلین و صنوبر خانم مامانش و آتش هم، توی سه‌تا اتاق‌های بالا می‌خوابیدیم. وقتی وارد خونه شدن، اول با مامانم سلام و علیک کردن و بعد بغلم کردن. مادربزرگش اشک‌هاش رو پاک کرد و گفت:
- دلم چه‌قدر کباب شد، وقتی توی محضر با لباس سفید دیدمت. به خدا این‌قدر ناراحت میشم، وقتی به این فکر می‌کنم که کاشکی اون زمان بهت دلیل کار آتش رو می‌گفتم. کاشکی یه‌کم زودتر عروسمون می‌شدی.
بچه‌اتون ‌چطوره؟ اذیتت نمی‌کنه دخترم؟
با سرخ و سفید شدن ازش تشکر می‌کنم و میگم:
- نه ممنونم. تازه هفته‌های اوله. 
دوباره ادامه میده: 
- یه زمان از پدربزرگ و مادرت که دلخور نشدی؟ ما باهاشون صحبت کردیم. پدربزرگت چون می‌دونست هنوز آتش رو دوست داری و آتش هم دوستت داره و این‌ها فقط به دلیل محافظت از خودتون بوده اجازه داد. وگرنه شب قبلش کلی گوش آتش رو پیچوند که اذیتت نکنه. کلی تهدیدش کرد. قدرش رو بدون دخترم. پدربزرگت خیلی مرد خوبیه. مادرت خیلی برات زحمت کشیده‌.
لبخند ملیحی می‌زنم و میگم:
-‌ قربونت شاه صنم خانوم. من همه رو بخشیدم، خدا هم ببخشتمون. الان فقط امیدوارم سیاوش هم سر عقل بیاد بلکه بقیه‌امون هم بتونیم درست زندگی کنیم.
صنوبر خانوم در حالی که شربت پرتقال رو سر می‌کشه، میگه:
- آره دخترم، انشاالله زودتر اون پسر هم تصمیم درست رو بگیره. دکتر رفتی؟ در چه حالی؟
می‌خندم و میگم:
- خوبم. عالی‌ام.
دوباره میگه:
- پیش آقا پرداد و سونیا خانوم هم رفتی؟
از توجه و حتی خبر داشتنشون ذوق می‌کنم و میگم:
- پیش سونیا رفتم. هیچ مشکلی ندارم و سالم سالمم. پرداد هم این مدت درگیر ازدواجش بود. آخرین باری که بهش زنگ زدم، گفت خیلی نسبت به قبل بهترم.
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,460
لایک‌ها
6,640
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,237
Points
3,863
صنوبر خانم، خوش‌حال روسری آبی رنگش رو روی موهای طلاییش می‌کشه و میگه:
- آقا پرداد هم ازدواج کردن؟ انشاالله که خوش‌بخت باشن.
آتش اخم می‌کنه و میگه:
- آره، خیلی وقته ازدواج کردن. مراسم هم گرفتن.
از این که می‌دونسته و به من چیزی نگفته، ناراحت میشم. به بهانه درست کردن شام وارد آشپزخونه میشم. روی صندلی قهوه‌ای میز ناهارخوری می‌شینم.
- گیتی؟ سوپ توی یخچاله؟ بده یه‌کم بدم به آیلین بخوره.
اخم می‌کنم و میگم:
- بردار بزار مایکروفر د*اغ بشه. بعد بهش بده بخوره.
با دست‌هاش، موهای مشکیش رو بالا حالت میده و کنارم می‌شینه. دست‌هام رو توی دست‌هاش می‌گیره و میگه:
- پرداد رو دوست داری؟
خشکم می‌زنه و با مِن‌مِن میگم:
- چی میگی؟ متوجه‌ای چی میگی؟ من فقط به عنوان یه دوست که به جای تو خیلی کارها برام کرده بهش نگاه می‌کنم.
بغض می‌کنم و چشم‌هام پر میشه.
- بهونه گیری‌هات رو می‌زارم به پای بچه؛ ولی گیتی! تو داری مامان میشی. مگه خودت نمی‌گفتی نمی‌خوای پرداد بهت امیدوار بشه؟ با این کار‌هات داری من رو هم به شَک می‌اندازی!
بیشتر بغض می‌کنم و با صدای آروم میگم:
- پس شَک کن. آره اصلاً عاشق پردادم و از تو متنفرم. خب شَک کن. خیلی وقته دیوار‌های اعتماد بین من و تو نابود شده.
عصبی میشه و با دستش‌هاش موهام رو عقب می‌کشه.‌ دردم میاد و سرخ میشم.
- آی... آی... آتش!
کد:
صنوبر خانم، خوش‌حال روسری آبی رنگش رو روی موهای طلاییش می‌کشه و میگه:
- آقا پرداد هم ازدواج کردن؟ انشاالله که خوش‌بخت باشن.
آتش اخم می‌کنه و میگه:
- آره، خیلی وقته ازدواج کردن. مراسم هم گرفتن.
از این که می‌دونسته و به من چیزی نگفته، ناراحت میشم. به بهانه درست کردن شام وارد آشپزخونه میشم. روی صندلی قهوه‌ای میز ناهارخوری می‌شینم.
- گیتی؟ سوپ توی یخچاله؟ بده یه‌کم بدم به آیلین بخوره.
اخم می‌کنم و میگم:
- بردار بزار مایکروفر د*اغ بشه. بعد بهش بده بخوره.
با دست‌هاش، موهای مشکیش رو بالا حالت میده و کنارم می‌شینه. دست‌هام رو توی دست‌هاش می‌گیره و میگه:
- پرداد رو دوست داری؟
خشکم می‌زنه و با مِن‌مِن میگم:
- چی میگی؟ متوجه‌ای چی میگی؟ من فقط به عنوان یه دوست که به جای تو خیلی کارها برام کرده بهش نگاه می‌کنم.
بغض می‌کنم و چشم‌هام پر میشه.
- بهونه گیری‌هات رو می‌زارم به پای بچه؛ ولی گیتی! تو داری مامان میشی. مگه خودت نمی‌گفتی نمی‌خوای پرداد بهت امیدوار بشه؟ با این کار‌هات داری من رو هم به شَک می‌اندازی!
بیشتر بغض می‌کنم و با صدای آروم میگم:
- پس شَک کن. آره اصلاً عاشق پردادم و از تو متنفرم. خب شَک کن. خیلی وقته دیوار‌های اعتماد بین من و تو نابود شده. 
عصبی میشه و با دستش‌هاش موهام رو عقب می‌کشه.‌ دردم میاد و سرخ میشم.
- آی... آی... آتش!
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,460
لایک‌ها
6,640
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,237
Points
3,863
هم‌زمان که موهام رو می‌کشه سرش رو نزدیک صورتم می‌کنه و میگه:
- حواست باشه چی میگی. گیتی من رو عصبی نکن! الان هم بلند شو گم شو توی اتاقت.
موهام رو محکم رها می‌کنه. سرم با میز برخورد می‌کنه و درد بدی توی کل سرم می‌پیچه. هق هق‌ام اشپزخونه رو گرفته. صنوبر خانوم و مامان ناراحت و با بهت بهمون نگاه می‌کنن. شاه صنم خانوم آروم آروم وارد اشپزخونه میشه؛ اما با دیدن حال من به سمت آتش میره و یه سیلی مهمون صورتش می‌کنه.
- خدا من رو لعنت کنه که نوه‌ای مثل تو دارم. با دختر حامله چی‌کار کردی؟ زنگ بزنم پدربزرگش بیاد قیمه قیمه‌ات کنه؟ یا خودم این کار رو انجام بدم؟
آیلین ترسیده، چهار دست و پا وارد میشه و تند تند به سمتم میاد. دست‌هاش رو می‌زاره روی گوشه‌ای از سرم و نازش می‌کنه. درد بیشتر می‌پیچه و این بار دست‌هاش رو از سرم جدا می‌کنم. دست‌های کوچولوش رو می*ب*و*سم و چشم‌هام رو می‌بندم.
***
* آتش*
مامان‌بزرگ تند تند دعوام می‌کنه و من باورم نمیشه که با گیتی این کار رو کردم. می‌خوام حرف بزنم؛ ولی با جیغی که مادر گیتی می‌کشه، همه ترسیده به سمتش برمی‌گر*دن. آیلین بالای سر گیتی نشسته و جیغ می‌کشه.
وقتی به صورتش نگاه می‌کنم متوجه می‌شم زرد شده و از حال رفته.
کد:
هم‌زمان که موهام رو می‌کشه سرش رو نزدیک صورتم می‌کنه و میگه:
- حواست باشه چی میگی. گیتی من رو عصبی نکن! الان هم بلند شو گم شو توی اتاقت.
موهام رو محکم رها می‌کنه. سرم با میز برخورد می‌کنه و درد بدی توی کل سرم می‌پیچه. هق هق‌ام اشپزخونه رو گرفته. صنوبر خانوم و مامان ناراحت و با بهت بهمون نگاه می‌کنن. شاه صنم خانوم آروم آروم وارد اشپزخونه میشه؛ اما با دیدن حال من به سمت آتش میره و یه سیلی مهمون صورتش می‌کنه.
- خدا من رو لعنت کنه که نوه‌ای مثل تو دارم. با دختر حامله چی‌کار کردی؟ زنگ بزنم پدربزرگش بیاد قیمه قیمه‌ات کنه؟ یا خودم این کار رو انجام بدم؟
آیلین ترسیده، چهار دست و پا وارد میشه و تند تند به سمتم میاد. دست‌هاش رو می‌زاره روی گوشه‌ای از سرم و نازش می‌کنه. درد بیشتر می‌پیچه و این بار دست‌هاش رو از سرم جدا می‌کنم. دست‌های کوچولوش رو می*ب*و*سم و چشم‌هام رو می‌بندم.
***
* آتش*
مامان‌بزرگ تند تند دعوام می‌کنه و من باورم نمیشه که با گیتی این کار رو کردم. می‌خوام حرف بزنم؛ ولی با جیغی که مادر گیتی می‌کشه، همه ترسیده به سمتش برمی‌گر*دن. آیلین بالای سر گیتی نشسته و جیغ می‌کشه.
وقتی به صورتش نگاه می‌کنم متوجه می‌شم زرد شده و از حال رفته.
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,460
لایک‌ها
6,640
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,237
Points
3,863
مامان با دوتا دستش روی سرش می‌زنه و فریاد می‌کشه:
- خاک به سرم شد! ای وای گیتی؟ مادر جان؟ آتش، خدا لعنتت کنه بیا الان زن و بچه‌ات از دست میرن.
آیلین از گریه سرخ شده. خودم خشکم زده و نمی‌فهمم این حرکتی که دو دقیقه پیش زدم چه کاری بود؟ من تا حالا این‌قدر عصبی نشده بودم. این نشدنی بود.
***
*گیتی*
وقتی به‌هوش اومدم، آتش و آیلین کنارم بودن. آیلین صورتش قرمز شده و آتش محکم بغلش کرده. وقتی چشم‌هام رو باز کردم با ناراحتی، ترس و بغض ل*ب زد:
- گیتی! به خدا غلط کردم. به خدا نفهمیدم چی‌شد. ببخشید به خدا هر کاری بگی می‌کنم.
- برو... برو بیرون. آتش، من این نسخه از تو رو دوست ندارم. می‌خوام بری و دیگه نبینمت!
با بغض میگه:
- مراقب آیلین باش.
از اتاق بیرون میره. توی اون دقایق این‌قدر ازش متنفر هستم که به این فکر نکنم اصلاً کجا رفت. وقتی مرخص میشم تازه می‌فهمم اشتباه بزرگی کردم.
هیچ‌کس خبر نداره آتش کجا رفته. هیچ خبری از آزیتا، سیاوش و بابا‌بزرگ هم نیست. خشکم زده و نمی‌دونم الان با دو تا بچه چیکار کنم.
***
شکمم نسبت به دو ماه پیش خیلی بزرگ‌تر شده. دست آیلین رو گرفتم و باهم از خرید برمی‌گردیم. آیلین پیراهن صورتی و کفش‌های کوچولو‌ی سفیدش رو پوشیده.
کد:
مامان با دوتا دستش روی سرش می‌زنه و فریاد می‌کشه: 
- خاک به سرم شد! ای وای گیتی؟ مادر جان؟ آتش، خدا لعنتت کنه بیا الان زن و بچه‌ات از دست میرن.
آیلین از گریه سرخ شده. خودم خشکم زده و نمی‌فهمم این حرکتی که دو دقیقه پیش زدم چه کاری بود؟ من تا حالا این‌قدر عصبی نشده بودم. این نشدنی بود. 
***
*گیتی*
وقتی به‌هوش اومدم، آتش و آیلین کنارم بودن. آیلین صورتش قرمز شده و آتش محکم بغلش کرده. وقتی چشم‌هام رو باز کردم با ناراحتی، ترس و بغض ل*ب زد: 
- گیتی! به خدا غلط کردم. به خدا نفهمیدم چی‌شد. ببخشید به خدا هر کاری بگی می‌کنم.
- برو... برو بیرون. آتش، من این نسخه از تو رو دوست ندارم. می‌خوام بری و دیگه نبینمت!
با بغض میگه:
- مراقب آیلین باش.
از اتاق بیرون میره. توی اون دقایق این‌قدر ازش متنفر هستم که به این فکر نکنم اصلاً کجا رفت. وقتی مرخص میشم تازه می‌فهمم اشتباه بزرگی کردم.
هیچ‌کس خبر نداره آتش کجا رفته. هیچ خبری از آزیتا، سیاوش و بابا‌بزرگ هم نیست. خشکم زده و نمی‌دونم الان با دو تا بچه چیکار کنم. 
***
شکمم نسبت به دو ماه پیش خیلی بزرگ‌تر شده. دست آیلین رو گرفتم و باهم از خرید برمی‌گردیم. آیلین پیراهن صورتی و کفش‌های کوچولو‌ی سفیدش رو پوشیده.
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا