در حال کپی رمان آتشگرگیتی | اثر ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

ساعت تک رمان

halcyon

مدیر تالار تیزر + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
دستیار مدیر
داستان‌نویس
طراح انجمن
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
تایپیست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,425
لایک‌ها
4,339
امتیازها
73
محل سکونت
میلان
وب سایت
forums.taakroman.ir
کیف پول من
104,817
Points
2,082
در اصلی خونه رو باز می‌کنم و وارد حیاط می‌شیم. وقتی جلوتر میریم با دیدن ب*دن خونی افتاده داخل حیاط خشکم می‌زنه. می‌خوام جیغ بزنم؛ اما وقتی صورتش رو بلند می‌کنه، به سرعت به طرفش میرم. آیلین جلوی در ایستاده و با کنجکاوی به من نگاه می‌کنه. می‌خواد از حیاط بیرون بره. زودتر به سمتش میرم و در حیاط رو می‌بیدم. دیگه دستش نمیرسه که در رو باز کنه. رهاش می‌کنم و دوباره به سمت آزیتا میام. دستش رو می‌گیرم. تن کوفته‌اش رو از زمین برمی‌داره. کمکش می‌کنم و روی مبل مشکی رنگ راحتی درازش می‌کنم. میوه‌ها رو تند تند داخل یخچال می‌ذارم و آیلین رو هم پشت صندلی می‌‌نشونم. با یه شربت آلبالو به سمتش میرم.
- بیا این رو بخور. چت شده؟ ‌چی‌کارت کردن؟ این‌همه مدت کجا بودید؟
بغض کردیم و به هم‌دیگه خیره موندیم.
- ازت ممنونم. با این‌که خودت حامله بودی، از دختر من هم مراقبت کردی. گیتی وضعیت خیلی بده. همه‌چی داره خ*را*ب میشه. موضوع اصلاً سیاوش نیست. مشکل خیلی قدرتمند‌تر و بزرگ‌تر از این حرف‌هاست.
- چیزی نگو عزیزم. بیا شربت رو بخور و برو حموم. کلی وقت داریم که باهم صحبت کنیم.
سرش رو تکون میده و شربت رو می‌خوره. می‌فرستمش حموم و لباس تمیز براش می‌زارم.
کد:
در اصلی خونه رو باز می‌کنم و وارد حیاط می‌شیم. وقتی جلوتر میریم با دیدن ب*دن خونی افتاده داخل حیاط خشکم می‌زنه. می‌خوام جیغ بزنم؛ اما وقتی صورتش رو بلند می‌کنه، به سرعت به طرفش میرم. آیلین جلوی در ایستاده و با کنجکاوی به من نگاه می‌کنه. می‌خواد از حیاط بیرون بره. زودتر به سمتش میرم و در حیاط رو می‌بیدم. دیگه دستش نمیرسه که در رو باز کنه. رهاش می‌کنم و دوباره به سمت آزیتا میام. دستش رو می‌گیرم. تن کوفته‌اش رو از زمین برمی‌داره. کمکش می‌کنم و روی مبل مشکی رنگ راحتی درازش می‌کنم. میوه‌ها رو تند تند داخل یخچال می‌ذارم و آیلین رو هم پشت صندلی می‌‌نشونم. با یه شربت آلبالو به سمتش میرم.
- بیا این رو بخور. چت شده؟ ‌چی‌کارت کردن؟ این‌همه مدت کجا بودید؟بغض کردیم و به هم‌دیگه خیره موندیم.
- ازت ممنونم. با این‌که خودت حامله بودی، از دختر من هم مراقبت کردی. گیتی وضعیت خیلی بده. همه‌چی داره خ*را*ب میشه. موضوع اصلاً سیاوش نیست. مشکل خیلی قدرتمند‌تر و بزرگ‌تر از این حرف‌هاست. 
- چیزی نگو عزیزم. بیا شربت رو بخور و برو حموم. کلی وقت داریم که باهم صحبت کنیم.
سرش رو تکون میده و شربت رو می‌خوره. می‌فرستمش حموم و لباس تمیز براش می‌زارم.
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

halcyon

مدیر تالار تیزر + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
دستیار مدیر
داستان‌نویس
طراح انجمن
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
تایپیست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,425
لایک‌ها
4,339
امتیازها
73
محل سکونت
میلان
وب سایت
forums.taakroman.ir
کیف پول من
104,817
Points
2,082
به سمت در‌ها میرم و دوتاشون رو قفل می‌کنم.
آیلین رو جلوی تلویزیون می‌زارم، تا برای خودش کارتون ببینه.
وقتی از حموم میاد ناهار آماده شده.
با لباس‌ یاسی و شلوار مشکی جلوم می‌شینه و با دلتنگی نگاهم می‌کنه.
- چند سالی هست بغلت نکردم. میشه بغلت کنم؟
سرم رو تکون میدم و اون خیلی سریع داخل بغلم می‌افته. با دلتنگی و خیلی محکم بغلم می‌کنه.
وقتی ازم جدا میشه، هم‌زمان که ماکارونی می‌خوره میگه:
- گیتی، سیاوش رفت زندان. بابابزرگ همین امشب میاد خونه. پدربزرگ قول داد سیاوش خیلی زود برگرده پیشمون. تنها کسی که تونست این همه بدبختی رو درست بکنه آتش بود. قدرش رو بدون! خدا برات نگهش داره. خیلی کمکمون کرد. فقط آخرین باری که دیدمش، گفت برای اون باری که دست روت بلند کرد خیلی ناراحته مخصوصاً پشیمون. می‌گفت امیدواره ببخشیش. بهت قول داد خیلی زود برگرده تا باهم بچه‌اتون رو بزرگ کنید.
چشم‌هام پر شده و با بغض نگاهش می‌کنم.
- یعنی... همه چی تموم شد؟
- همه چی به خوبی تموم شد.
***
کد:
به سمت در‌ها میرم و دوتاشون رو قفل می‌کنم.
آیلین رو جلوی تلویزیون می‌زارم، تا برای خودش کارتون ببینه.
وقتی از حموم میاد ناهار آماده شده.
با لباس‌ یاسی و شلوار مشکی جلوم می‌شینه و با دلتنگی نگاهم می‌کنه.- چند سالی هست بغلت نکردم. میشه بغلت کنم؟
سرم رو تکون میدم و اون خیلی سریع داخل بغلم می‌افته. با دلتنگی و خیلی محکم بغلم می‌کنه.
وقتی ازم جدا میشه، هم‌زمان که ماکارونی می‌خوره میگه:
- گیتی، سیاوش رفت زندان. بابابزرگ همین امشب میاد خونه. پدربزرگ قول داد سیاوش خیلی زود برگرده پیشمون. تنها کسی که تونست این همه بدبختی رو درست بکنه آتش بود. قدرش رو بدون! خدا برات نگهش داره. خیلی کمکمون کرد. فقط آخرین باری که دیدمش، گفت برای اون باری که دست روت بلند کرد خیلی ناراحته مخصوصاً پشیمون. می‌گفت امیدواره ببخشیش. بهت قول داد خیلی زود برگرده تا باهم بچه‌اتون رو بزرگ کنید.
چشم‌هام پر شده و با بغض نگاهش می‌کنم.
- یعنی... همه چی تموم شد؟
- همه چی به خوبی تموم شد.
***
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان

نظرتون تا این پارت؟
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

halcyon

مدیر تالار تیزر + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
دستیار مدیر
داستان‌نویس
طراح انجمن
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
تایپیست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,425
لایک‌ها
4,339
امتیازها
73
محل سکونت
میلان
وب سایت
forums.taakroman.ir
کیف پول من
104,817
Points
2,082
آتش خوش‌حال بچه رو توی بغلش می‌گیره و میگه:
- به نظرت اسمش رو چی بزاریم؟
بی‌حال و با شوق میگم:
- گرداب!
می‌خنده و با شوق میگه:
- گرداب باباش!
همه چیز درست شده بود. پدربزرگ به خونه برگشته بود.
آتش هم برگشت. کلی از دلم دراورده بود. با هزارتا گل و شکلات درخواست می‌کرد که دوباره ببخشمش.
آزیتا با آیلین برگشتن خونه بابا، بابا؟ باورم نمیشه وقتی بچم به دنیا اومد. خودش بلند شد و به خونه‌ام اومد.
- دخترم، من رو بخشیدی؟
- درباره‌ی موضوع آزیتا، همه چیز تموم شده‌. فقط انتظار ندارید درباره‌ی مادرم هم ببخشمتون؟
ناراحت ل*ب‌هاش رو جمع می‌کنه و میگه:
- گیتی جان بابا، من رو ببخش نتونستم مراقب تو و مامانت باشم.
وقتی از در بیرون رفت. بغضم شکست. دلم تنگش شده بود و می‌دونستم از ته قلبم بخشیدمش.
توی این مدت وقتی توجه‌ام به این مشکلات جلب شده بود، فهمیدم گرشا و آناهید با هم د‌وست شدن.
این قشنگ‌ترین اتفاقی بود که می‌تونست برام بیفته.
پرداد با سلاله ازدواج کرد و اون الان چند ماهه که حامله شده.
***
کد:
آتش خوش‌حال بچه رو توی بغلش می‌گیره و میگه:
- به نظرت اسمش رو چی بزاریم؟
بی‌حال و با شوق میگم:
- گرداب!
می‌خنده و با شوق میگه:
- گرداب باباش!
همه چیز درست شده بود. پدربزرگ به خونه برگشته بود.
آتش هم برگشت. کلی از دلم دراورده بود. با هزارتا گل و شکلات درخواست می‌کرد که دوباره ببخشمش.
آزیتا با آیلین برگشتن خونه بابا، بابا؟ باورم نمیشه وقتی بچم به دنیا اومد. خودش بلند شد و به خونه‌ام اومد.
- دخترم، من رو بخشیدی؟
- درباره‌ی موضوع آزیتا، همه چیز تموم شده‌. فقط انتظار ندارید درباره‌ی مادرم هم ببخشمتون؟
ناراحت ل*ب‌هاش رو جمع می‌کنه و میگه:
- گیتی جان بابا، من رو ببخش نتونستم مراقب تو و مامانت باشم. 
وقتی از در بیرون رفت. بغضم شکست. دلم تنگش شده بود و می‌دونستم از ته قلبم بخشیدمش.
توی این مدت وقتی توجه‌ام به این مشکلات جلب شده بود، فهمیدم گرشا و آناهید با هم د‌وست شدن.
این قشنگ‌ترین اتفاقی بود که می‌تونست برام بیفته.
پرداد با سلاله ازدواج کرد و اون الان چند ماهه که حامله شده.
***
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

halcyon

مدیر تالار تیزر + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
دستیار مدیر
داستان‌نویس
طراح انجمن
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
تایپیست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,425
لایک‌ها
4,339
امتیازها
73
محل سکونت
میلان
وب سایت
forums.taakroman.ir
کیف پول من
104,817
Points
2,082
* دو سال بعد*
گرداب تند به سمت گیتا میره و موهاش رو می‌کشه.
سریع به سمتشون میرم. درحالی که جداشون می‌کنم، میگم:
- عه! گرداب، بیا برو اتاقت با اسباب‌بازی‌هات بازی کن. الان خاله این‌ها هم میان‌.
گیتا انگشت‌هاش رو فرو می‌کنه تو دهنش. من خسته شدم از دست این دوتا بچه.
- آتش، بیا این گیتا رو بگیر. نزار انگشت‌هاش رو بخوره.
سرش رو تکون میده و از روی مبل پایین میاد.
لباس‌ قرمز بلند رو توی تنم درست می‌کنم و موهای فر شده‌ام رو کنار می‌زنم‌. در رو باز می‌کنم و با قیافه‌ی خندون آزیتا، ایلین و سیاوش رو به رو میشم.
- عه، سلام خوش اومدید.
- سلام آبجی، قربونت. شما خوبید؟
وقتی میان داخل، از پشت گرشا و آناهید رو می‌بینم. خیلی زودتر از اون‌ها گندم کوچولو می‌پره داخل خونه و سریع میگه:
کد:
* دو سال بعد*
گرداب تند به سمت گیتا میره و موهاش رو می‌کشه.
سریع به سمتشون میرم. درحالی که جداشون می‌کنم، میگم:
- عه! گرداب، بیا برو اتاقت با اسباب‌بازی‌هات بازی کن. الان خاله این‌ها هم میان‌.
گیتا انگشت‌هاش رو فرو می‌کنه تو دهنش. من خسته شدم از دست این دوتا بچه.
- آتش، بیا این گیتا رو بگیر. نزار انگشت‌هاش رو بخوره.
سرش رو تکون میده و از روی مبل پایین میاد.
لباس‌ قرمز بلند رو توی تنم درست می‌کنم و موهای فر شده‌ام رو کنار می‌زنم‌. در رو باز می‌کنم و با قیافه‌ی خندون آزیتا، ایلین و سیاوش رو به رو میشم.
- عه، سلام خوش اومدید.
- سلام آبجی، قربونت. شما خوبید؟
وقتی میان داخل، از پشت گرشا و آناهید رو می‌بینم. خیلی زودتر از اون‌ها گندم کوچولو می‌پره داخل خونه و سریع میگه:
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

halcyon

مدیر تالار تیزر + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
دستیار مدیر
داستان‌نویس
طراح انجمن
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
تایپیست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,425
لایک‌ها
4,339
امتیازها
73
محل سکونت
میلان
وب سایت
forums.taakroman.ir
کیف پول من
104,817
Points
2,082
- سلام خاله.
می‌خندم و باهاشون دست میدم.
- بفرمایید داخل.
همه می‌خندن. پدربزرگ میگه:
- بیاید یه فیلم نگاه کنیم.
گرشا سرش رو تکون میده. قبل از این که چیزی بگه، مامان میگه:
- گرشا به قرآن، نبینم یه فیلم مسخره بزاری‌ها!
گرشا با لبخند میگه:
- چشم.
گیتاو گرداب و آیلین، با گندم گوشه خونه نشستن و با هم دیگه عروسک بازی می‌کنن.
- اون‌ها چیکار می‌کنن؟
با لبخند به آتش میگم:
- به خدا من هم اطلاع ندارم. فکر کنم دارن عروسک بازی می‌کنن.
آناهید می‌خنده و میگه:
- گندم مامان، بیا یه مقدار هندونه بخور برو.
کد:
- سلام خاله.
می‌خندم و باهاشون دست میدم.
- بفرمایید داخل.
همه می‌خندن. پدربزرگ میگه:
- بیاید یه فیلم نگاه کنیم.
گرشا سرش رو تکون میده. قبل از این که چیزی بگه، مامان میگه:
- گرشا به قرآن، نبینم یه فیلم مسخره بزاری‌ها!
گرشا با لبخند میگه:
- چشم.
گیتاو گرداب و آیلین، با گندم گوشه خونه نشستن و با هم دیگه عروسک بازی می‌کنن.
- اون‌ها چیکار می‌کنن؟
با لبخند به آتش میگم:
- به خدا من هم اطلاع ندارم. فکر کنم دارن عروسک بازی می‌کنن.
آناهید می‌خنده و میگه:
- گندم مامان، بیا یه مقدار هندونه بخور برو.
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

halcyon

مدیر تالار تیزر + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
دستیار مدیر
داستان‌نویس
طراح انجمن
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
تایپیست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,425
لایک‌ها
4,339
امتیازها
73
محل سکونت
میلان
وب سایت
forums.taakroman.ir
کیف پول من
104,817
Points
2,082
گندم هم‌زمان که کش رنگی رو از سرش می‌کشه، تخس سرش رو تکون میده. دوباره برمی‌گرده داخل اتاق.
- اخلاقش دقیقاً شبیه گرشا شده.
گرشا ناراحت میگه:
- هی روزگار، اخلاق بچه‌ات رو به من نچسبون‌ها!
- بچه‌ی من؟
گرشا با خنده میگه:
- نه بچه‌ی من!
مامان صنوبر میگه:
- آقا گرشا، این‌قدر این زن رو اذیت نکن.
گرشا با مهربونی میگه:
- چشم، قول نمیدم اذیتش نکنم؛ ولی الان چشم.
همه می‌خندن. گرداب با روسری وارد اتاق میشه.
این بار همه بیشتر می‌خندن. درحالی که از خنده سرخ شدم میگم:
- تو چرا این‌جوری شدی مامان؟ روسری من رو چرا برداشتی؟ چرا سرت کردی آخه؟
گرداب عشوه میاد. انگار نه انگار که یه پسره.
شاه صنم خانم میگه:
- فکر کنم به آبجیش حسودی کرده.
سرم رو تکون میدم و میگم:
- موافقم.
این خوش‌حالی‌ها و این که همه الان کنار هم هستیم، جذابه. خوش‌حالم که آخر سر این‌جوری تموم شد.
یه داستان همیشه پایان خوش نداره؛ اما داستان ما خوش‌ترین پایان رو حداقل برای ما داشت.
من قرار نیست کاری کنم، که پسر و دخترم در اینده به خاطرش اذیت بشن.
ما قراره بهترین مکان رو برای تربیت درست بچه‌هامون فراهم کنیم‌.
***
*پایان*
۱۴۰۲/۱۱/۲۸

کد:
گندم هم‌زمان که کش رنگی رو از سرش می‌کشه، تخس سرش رو تکون میده. دوباره برمی‌گرده داخل اتاق.
- اخلاقش دقیقاً شبیه گرشا شده. 
گرشا ناراحت میگه:
- هی روزگار، اخلاق بچه‌ات رو به من نچسبون‌ها!
- بچه‌ی من؟
گرشا با خنده میگه:
- نه بچه‌ی من!
مامان صنوبر میگه:
- آقا گرشا، این‌قدر این زن رو اذیت نکن.
گرشا با مهربونی میگه:
- چشم، قول نمیدم اذیتش نکنم؛ ولی الان چشم. 
همه می‌خندن. گرداب با روسری وارد اتاق میشه.
این بار همه بیشتر می‌خندن. درحالی که از خنده سرخ شدم میگم:
- تو چرا این‌جوری شدی مامان؟ روسری من رو چرا برداشتی؟ چرا سرت کردی آخه؟
گرداب عشوه میاد. انگار نه انگار که یه پسره. 
شاه صنم خانم میگه:
- فکر کنم به آبجیش حسودی کرده. 
سرم رو تکون میدم و میگم:
- موافقم.
این خوش‌حالی‌ها و این که همه الان کنار هم هستیم، جذابه. خوش‌حالم که آخر سر این‌جوری تموم شد.
یه داستان همیشه پایان خوش نداره؛ اما داستان ما خوش‌ترین پایان رو حداقل برای ما داشت.
من قرار نیست کاری کنم، که پسر و دخترم در اینده به خاطرش اذیت بشن.
ما قراره بهترین مکان رو برای تربیت درست بچه‌هامون فراهم کنیم‌.
***
*پایان*
۱۴۰۲/۱۱/۲۸
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Sarina_SA887

ناظر آزمایشی رمان
پرسنل مدیریت
ناظر آزمایشی
تیزریست
ویراستار آزمایشی
کپیست آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2024-04-21
نوشته‌ها
118
لایک‌ها
335
امتیازها
63
کیف پول من
6,784
Points
162
206e1ee5-413f-4b3d-9343-b0fa02f092d7_mtt4-۱_htob.png
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا