• رمان عاشقانه و جنایی کاراکال به قلم حدیثه شهبازی کلیک کنید
  • خرید رمان عاشقانه، غمگین، معمایی دلداده به دلدار فریبا میم قاف کلیک کنید

درحال ویراستاری رمان آتشگرگیتی | اثر ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

ساعت تک رمان

رمان چطوره؟

  • خیلی خوب

    رای: 3 75.0%
  • متوسط

    رای: 1 25.0%
  • ضعیف

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    4

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
طراح آزمایشی
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,059
لایک‌ها
3,542
امتیازها
73
محل سکونت
سیاره یک عدد توت فرنگی🍓
کیف پول من
59,739
Points
1,469
با بغض توی ب*غ*ل گرشا گوله شده چشم‌هاش رو بسته و انگار می‌ترسه که بخواد بازشون بکنه. ازیتا بی‌رحمانه میگه:
- نمی‌خواد اون‌جوری کنی! اگه ناراحتی واقعی برم بمیرم؟ یا شایدم خیلی دلت شکسته چون من با اتش ازدواج کردم؟ نه؟
گرشا با اخم وحشتناکی به ازیتا خیره می‌مونه.
- دهنت رو ببند! این همه وقت بهت کمک کردم اخرشم دیدم چی شد.
با سرعت به سمت گیتی میرم و روبه‌روش می‌شینم.
- ببین گیتی، بزار تعریف کنم.
جوری می‌ترسم از اینکه دوباره چیزی بشه که نتونم بهش بگم تند تند حرف می‌زنم.
- من... یعنی من نه! چیزه... ازیتا یواشکی ازدواج کرد! ولی با من نه! با یه اشغال که بعدا فهمیدیم یه خلافکاره... خب تا اینجا داشته باش! ایلین بچه من نیست! ازیتا خیلی دیر متوجه شد یارو چیکاره هستش اون زمان حامله بود وقتی پدرت متوجه شد کمرش شکست. تصمیم گرفت طلاق بگیره ولی وقتی فهمید حامله هستش بابات کلا از خونه بیرونش کرد. پسره هنوز دنبال ازیتا بود، شوخی که نبود یارو خلافکار بود کلی داستان داشت! مجبور شدم الکی باهاش بشینم سر سفره عقد که مثلا این زن من شده اینم بچه منه! بعد دیدیم پسره ول کن نیست، بابات و من نصف دارایی‌هامون رو فروختیم گذاشتیم رو هم خانوم رو فرستادیم امریکا تا یه مدت گم و گور بشه. پسره فهمیده بود ازیتا بچش رو می‌خواد ببره. مجبور شدم ایلین رو نگه دارم. آزیتا که رفت امریکا به همه گفتیم مرده! نمی‌تونستیم به تو چیزی بگیم تو خودت حالت بد بود داشتی... نمب‌خوام بگم گیتی فقط درکم کن باشه؟
گیتی به خدا من شناسانامم سفیده سفیده!
حجم اطلاعات دریافتیش زیاد شده می‌تونم از چشم‌های متعجبش بخونم. با پوزخند میگه:
- ببینم! چقدر فکر کردید این چرت و پرت‌ها به ذهنتون رسید؟
خشکم می‌زنه. ازیتا شروع می‌کنه به حرف زدن.
- از اولم بی‌چشم و رو بودی! می‌خوای باور کن می‌خوای نکن من از اولم به اتش گفتم لیاقت نداره بهش واقعیت رو بگیم.
-خیلی بامزه‌ای ازیتا، اصلا چجوری میشه الکی بدون مدارک گفت یه نفر مرده؟ بعدم... خب... .
انگار بهونه‌ای دستش رو نمی‌گیره خودش هم بین این داستان‌ها گم و گور شده.
- من باور نمی‌کنم هر داستانی دوست دارید ببافید من دیگه خامِتون نمی‌شم.
خنثی نگاهش می‌کنم و با غم میگم.
- گیتی! تو رو خدا یه کم فکر کن، من دروغ نمی‌گم! دیگه نمی‌تونم تو رو کنار پرداد و هزار کوفت و زهرمار دیگه ببینم.
- من چجوری تونستم تو رو کنار خواهرم ببینم، تو هم عادت می‌کنی!
سوار ماشین می‌شن و نامردانه از جلوی چشم‌های بهت زدم دور می‌شن.
***
*گیتی*
- باور کردی؟
- نه بابا دیونم؟
گرشا حرفش رو می‌خوره اما باز تحمل نمی‌کنه و میگه:
- حالا میگم... شایدم راست باشه‌ها!
با بغض می‌گم.
- نه نیست! اصلا نمی‌دونم! اره من نمی‌دونم، الان نیاز دارم برم داخل اتاقم به دیوار خیره بمونم و از فکر و خیال بمیرم.
کد:
با بغض توی ب*غ*ل گرشا گوله شده چشم‌هاش رو بسته و انگار می‌ترسه که بخواد بازشون بکنه. ازیتا بی‌رحمانه میگه:
- نمی‌خواد اون‌جوری کنی! اگه ناراحتی واقعی برم بمیرم؟ یا شایدم خیلی دلت شکسته چون من با اتش ازدواج کردم؟ نه؟
گرشا با اخم وحشتناکی به ازیتا خیره می‌مونه.
- دهنت رو ببند! این همه وقت بهت کمک کردم اخرشم دیدم چی شد.
با سرعت به سمت گیتی میرم و روبه‌روش می‌شینم.
- ببین گیتی، بزار تعریف کنم.
جوری می‌ترسم از اینکه دوباره چیزی بشه که نتونم بهش بگم تند تند حرف می‌زنم.
- من... یعنی من نه! چیزه... ازیتا یواشکی ازدواج کرد! ولی با من نه! با یه اشغال که بعدا فهمیدیم یه خلافکاره... خب تا اینجا داشته باش! ایلین بچه من نیست! ازیتا خیلی دیر متوجه شد یارو چیکاره هستش اون زمان حامله بود وقتی پدرت متوجه شد کمرش شکست. تصمیم گرفت طلاق بگیره ولی وقتی فهمید حامله هستش بابات کلا از خونه بیرونش کرد. پسره هنوز دنبال ازیتا بود، شوخی که نبود یارو خلافکار بود کلی داستان داشت! مجبور شدم الکی باهاش بشینم سر سفره عقد که مثلا این زن من شده اینم بچه منه! بعد دیدیم پسره ول کن نیست، بابات و من نصف دارایی‌هامون رو فروختیم گذاشتیم رو هم خانوم رو فرستادیم امریکا تا یه مدت گم و گور بشه. پسره فهمیده بود ازیتا بچش رو می‌خواد ببره. مجبور شدم ایلین رو نگه دارم. آزیتا که رفت امریکا به همه گفتیم مرده! نمی‌تونستیم به تو چیزی بگیم تو خودت حالت بد بود داشتی... نمب‌خوام بگم گیتی فقط درکم کن باشه؟
گیتی به خدا من شناسانامم سفیده سفیده!
حجم اطلاعات دریافتیش زیاد شده می‌تونم از چشم‌های متعجبش بخونم. با پوزخند میگه:
- ببینم! چقدر فکر کردید این چرت و پرت‌ها به ذهنتون رسید؟
خشکم می‌زنه. ازیتا شروع می‌کنه به حرف زدن.
- از اولم بی‌چشم و رو بودی! می‌خوای باور کن می‌خوای نکن من از اولم به اتش گفتم لیاقت نداره بهش واقعیت رو بگیم.
-خیلی بامزه‌ای ازیتا، اصلا چجوری میشه الکی بدون مدارک گفت یه نفر مرده؟ بعدم... خب... .
انگار بهونه‌ای دستش رو نمی‌گیره خودش هم بین این داستان‌ها گم و گور شده.
- من باور نمی‌کنم هر داستانی دوست دارید ببافید من دیگه خامِتون نمی‌شم.
خنثی نگاهش می‌کنم و با غم میگم.
- گیتی! تو رو خدا یه کم فکر کن، من دروغ نمی‌گم! دیگه نمی‌تونم تو رو کنار پرداد و هزار کوفت و زهرمار دیگه ببینم.
- من چجوری تونستم تو رو کنار خواهرم ببینم، تو هم عادت می‌کنی!
سوار ماشین می‌شن و نامردانه از جلوی چشم‌های بهت زدم دور می‌شن.
***
*گیتی*
- باور کردی؟
- نه بابا دیونم؟
گرشا حرفش رو می‌خوره اما باز تحمل نمی‌کنه و میگه:
- حالا میگم... شایدم راست باشه‌ها!
با بغض می‌گم.
- نه نیست! اصلا نمی‌دونم! اره من نمی‌دونم، الان نیاز دارم برم داخل اتاقم به دیوار خیره بمونم و از فکر و خیال بمیرم.
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
طراح آزمایشی
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,059
لایک‌ها
3,542
امتیازها
73
محل سکونت
سیاره یک عدد توت فرنگی🍓
کیف پول من
59,739
Points
1,469
- می‌دونم عزیزم خیلی خسته شدی ذهنت درگیره و این اصلا اشکالی نداره می‌ریم خونه و می‌تونی استراحت بکنی بعدا می‌شینیم باهم صحبت می‌کنیم.
سرم رو به علامت مثبت تکون میدم و دراز می‌کشم.
- گرشا! دلم تنگ بچگی‌هام شده، اصلا خیلی دوست دارم برگردم به اون زمان ولی وقتی به این فکر می‌کنم که بابام با مامانم چیکار کرده دلم پر از کینه میشه.
- گیتی! کینه خوب نیست، یهو دیدی به خودت اومدی زندگی خودت و دیگران و خ*را*ب کردی و کل وجودت سیاه شده. کینه اینجوریه که اگه یه مقدار از قلبت رو سیاه کنه میکروب‌هاش به کل وجودت سرازیر میشه.
با دستم اشک‌هام رو پاک می‌کنم و می‌گم‌.
- فکر کنم یه کم دیر شده برای اینکه به این جور چیزها فکر کنم من سیاه شدم، دقیقا همون زمانی که پرداد رو بازی دادم. انگار متوجه نبودم و فکر می‌کردم کل بدبختی‌های جهان برای منه! نمی‌دونم چرا یاد نگرفتم از دیدگاه خودم به مشکلات دیگران نگاه نکنم. داستان همون مورچه هستش‌ها! همونی که قطره اب بزرگترین بدبختیشه، قطره اب برای من اصلا مشکل نیست؛ ولی اگه بخوام از زاویه دید مورچه ببینم همون قطره سیلاب میشه!
سرش رو تکون میده و تو کوچمون می‌پیچه.
- حرفات خیلی حقه!
با تعجب می‌گم.
- کی رسیدیم؟
کد:
- می‌دونم عزیزم خیلی خسته شدی ذهنت درگیره و این اصلا اشکالی نداره می‌ریم خونه و می‌تونی استراحت بکنی بعدا می‌شینیم باهم صحبت می‌کنیم.
سرم رو به علامت مثبت تکون میدم و دراز می‌کشم.
- گرشا! دلم تنگ بچگی‌هام شده، اصلا خیلی دوست دارم برگردم به اون زمان ولی وقتی به این فکر می‌کنم که بابام با مامانم چیکار کرده دلم پر از کینه میشه.
- گیتی! کینه خوب نیست، یهو دیدی به خودت اومدی زندگی خودت و دیگران و خ*را*ب کردی و کل وجودت سیاه شده. کینه اینجوریه که اگه یه مقدار از قلبت رو سیاه کنه میکروب‌هاش به کل وجودت سرازیر میشه.
با دستم اشک‌هام رو پاک می‌کنم و می‌گم‌.
- فکر کنم یه کم دیر شده برای اینکه به این جور چیزها فکر کنم من سیاه شدم، دقیقا همون زمانی که پرداد رو بازی دادم. انگار متوجه نبودم و فکر می‌کردم کل بدبختی‌های جهان برای منه! نمی‌دونم چرا یاد نگرفتم از دیدگاه خودم به مشکلات دیگران نگاه نکنم. داستان همون مورچه هستش‌ها! همونی که قطره اب بزرگترین بدبختیشه، قطره اب برای من اصلا مشکل نیست؛ ولی اگه بخوام از زاویه دید مورچه ببینم همون قطره سیلاب میشه!
سرش رو تکون میده و تو کوچمون می‌پیچه.
- حرفات خیلی حقه!
با تعجب می‌گم.
- کی رسیدیم؟
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
طراح آزمایشی
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,059
لایک‌ها
3,542
امتیازها
73
محل سکونت
سیاره یک عدد توت فرنگی🍓
کیف پول من
59,739
Points
1,469
- وقتی داشتی برام صحبت می‌کردی، انقدر تو خودت فرو رفتی که حتی متوجه گذشت زمان هم نمی‌شی! اشکالی نداره تو کلی وقت داری برای ریکاوری. برو خوشگل داداش، برو یه گیتی جدید و بهمون نشون بده.
می‌خندم و از ماشین پیاده می‌شم من الان بیشتر از هر زمان دیگه‌ای به وجود گرشا نیاز داشتم و چقدر قشنگ، که اونم اینجا بود.
***
- گیتی! پرداد خواستگاری سلاله رفته! دختره جواب مثبت داده دو روز دیگه عقدشونه!
خشکم می‌زنه و از پشت تلفن با داد می‌گم.
- چی؟ پرداد؟ رفته خواستگاری سلاله؟ همون دختره؟ همونی که بابا مامانش خیلی سخت گیرن؟ نه بابا!
آناهید یکی از دوست‌های دبیرستانم که هنوزم باهم ارتباط داشتیم با خنده میگه:
- به قران وقتی با ابجیش صحبت می‌کردم فهمیدم به تو نگفته؟
- نه من نمی‌دونستم. نکنه احمق بازی دراورده به خاطر اینکه من و فراموش کنه رفته با سلاله ازدواج بکنه؟
- نه بابا همه که مثل تو خر نیستن! یارو سی سالش داره میشه بعدم سلاله خیلی خانومه، ایشالله خوشبخت بشن حتما تو رو هم فراموش کرده.
با بغض می‌گم.
- خدا کنه! من خیلی پرداد رو اذیت کردم حقش نبود.
تند تند میگه:
- تقصیر تو نیست! پسره خره! وقتی می‌دونه تو هنوز کامل خوب نشدی و افسردگیت رو داری و از همه مهم تر هنوزم چشمت دنباله اتشه دیگه نباید بیاد سمتت که!
- اناهید به گرشا قول دادم عوض بشم، میگه شاید اتش راست بگه شاید همه چی اون‌جوری که من دیدم نباشه! میگه یک بار از زاویه دید اتش به موضوع نگاه کنم؛ ولی نمی‌دونم چی درسته چی اشتباه.
با هیجان میگه:
- اشکالی نداره دست گرشا رو بگیر بریم پاساژ یکم خرید می‌کنیم، شیطونی و... یه مقدار شبیه زمان دبیرستانمون می‌شیم مگه چیه؟ تو هم برای دو دقیقه بد بدختی‌هات رو یادت میره مثل ادم تصمیم می‌گیری!
میای؟ به خدا اگه پرداد اینا عروسی کنن هیچی لباس ندارم!
کد:
- وقتی داشتی برام صحبت می‌کردی، انقدر تو خودت فرو رفتی که حتی متوجه گذشت زمان هم نمی‌شی! اشکالی نداره تو کلی وقت داری برای ریکاوری. برو خوشگل داداش، برو یه گیتی جدید و بهمون نشون بده.
می‌خندم و از ماشین پیاده می‌شم من الان بیشتر از هر زمان دیگه‌ای به وجود گرشا نیاز داشتم و چقدر قشنگ، که اونم اینجا بود.
***
- گیتی! پرداد خواستگاری سلاله رفته! دختره جواب مثبت داده دو روز دیگه عقدشونه!
خشکم می‌زنه و از پشت تلفن با داد می‌گم.
- چی؟ پرداد؟ رفته خواستگاری سلاله؟ همون دختره؟ همونی که بابا مامانش خیلی سخت گیرن؟ نه بابا!
آناهید یکی از دوست‌های دبیرستانم که هنوزم باهم ارتباط داشتیم با خنده میگه:
- به قران وقتی با ابجیش صحبت می‌کردم فهمیدم به تو نگفته؟
- نه من نمی‌دونستم. نکنه احمق بازی دراورده به خاطر اینکه من و فراموش کنه رفته با سلاله ازدواج بکنه؟
- نه بابا همه که مثل تو خر نیستن! یارو سی سالش داره میشه بعدم سلاله خیلی خانومه، ایشالله خوشبخت بشن حتما تو رو هم فراموش کرده.
با بغض می‌گم.
- خدا کنه! من خیلی پرداد رو اذیت کردم حقش نبود.
تند تند میگه:
- تقصیر تو نیست! پسره خره! وقتی می‌دونه تو هنوز کامل خوب نشدی و افسردگیت رو داری و از همه مهم تر هنوزم چشمت دنباله اتشه دیگه نباید بیاد سمتت که!
- اناهید به گرشا قول دادم عوض بشم، میگه شاید اتش راست بگه شاید همه چی اون‌جوری که من دیدم نباشه! میگه یک بار از زاویه دید اتش به موضوع نگاه کنم؛ ولی نمی‌دونم چی درسته چی اشتباه.
با هیجان میگه:
- اشکالی نداره دست گرشا رو بگیر بریم پاساژ یکم خرید می‌کنیم، شیطونی و... یه مقدار شبیه زمان دبیرستانمون می‌شیم مگه چیه؟ تو هم برای دو دقیقه بد بدختی‌هات رو یادت میره مثل ادم تصمیم می‌گیری!
میای؟ به خدا اگه پرداد اینا عروسی کنن هیچی لباس ندارم!
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
طراح آزمایشی
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,059
لایک‌ها
3,542
امتیازها
73
محل سکونت
سیاره یک عدد توت فرنگی🍓
کیف پول من
59,739
Points
1,469
یکم فکر می‌کنم شاید برای خودمم خیلی بهتر باشه بعد از فهمیدن اون حرف‌ها از طرف اتش و دیدن آزیتا شُک بزرگی بهم وارد شده نیاز دارم دوباره از اول لود بشم‌.
- اره میام بزار به گرشا بگم!
***
اناهید عقب نشسته و منم پیش گرشا تیپ خانومانه‌ای زدم و به اناهید که با تیپ اسپرته نگاه می‌کنم.
- چرا با داداش من ست کردی؟ از بین شما دوتا من فقط بلدم تیپ بزنم، اسپرتم اخه شد تیپ؟
اناهید چشم غره بدی میره و می‌گه:
- ببند دهنت و گیتی! اون ضبط و روشن کن ببینم چی داره.
دستم رو به طرف ضبط می‌برم و یه اهنگ می‌زارم‌‌‌.
- این چیه؟ بزن بعدی!
دوباره می‌زنم بعدی، این بار با هیجان میگه:
- دمت گرم! این سلیقه کیه؟ چه سلیقه خفنی داری! کی می‌دونست من عاشق اهنگ مُدِلَمه‌ام*!
دستش رو توی هوا تکون می‌داد و با صدای بلند می‌خوند.
- می‌کنی تو دو دلم، نمی‌کشه حوصلم.. واسه تو صدم رو گذاشتم! با اینکه نبود مدلم! چی می‌گی تو نمی‌دونم هرجوری باشی نمی‌مونم… شما توی دورهمی باش! ولی من شبا خونه‌ام تنهایی مدلمه… اگه تکست نمی‌دم مدلمه اگه می‌گم تخس و یه دندم... .
بقیه رو نفس کم میاره و با جیغ می‌گه:
- خلاصه که مدلمه!

_____________________
* اهنگ مدلمه اثر دیانو

کد:
یکم فکر می‌کنم شاید برای خودمم خیلی بهتر باشه بعد از فهمیدن اون حرف‌ها از طرف اتش و دیدن آزیتا شُک بزرگی بهم وارد شده نیاز دارم دوباره از اول لود بشم‌.
- اره میام بزار به گرشا بگم!
***
اناهید عقب نشسته و منم پیش گرشا تیپ خانومانه‌ای زدم و به اناهید که با تیپ اسپرته نگاه می‌کنم.
- چرا با داداش من ست کردی؟ از بین شما دوتا من فقط بلدم تیپ بزنم، اسپرتم اخه شد تیپ؟
اناهید چشم غره بدی میره و می‌گه:
- ببند دهنت و گیتی! اون ضبط و روشن کن ببینم چی داره.
دستم رو به طرف ضبط می‌برم و یه اهنگ می‌زارم‌‌‌.
- این چیه؟ بزن بعدی!
دوباره می‌زنم بعدی، این بار با هیجان میگه:
- دمت گرم! این سلیقه کیه؟ چه سلیقه خفنی داری! کی می‌دونست من عاشق اهنگ مُدِلَمه‌ام*!
دستش رو توی هوا تکون می‌داد و با صدای بلند می‌خوند.
- می‌کنی تو دو دلم، نمی‌کشه حوصلم.. واسه تو صدم رو گذاشتم! با اینکه نبود مدلم! چی می‌گی تو نمی‌دونم هرجوری باشی نمی‌مونم… شما توی دورهمی باش! ولی من شبا خونه‌ام تنهایی مدلمه… اگه تکست نمی‌دم مدلمه اگه می‌گم تخس و یه دندم... .
بقیه رو نفس کم میاره و با جیغ می‌گه:
- خلاصه که مدلمه!

_____________________
* اهنگ مدلمه اثر دیانو
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
طراح آزمایشی
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,059
لایک‌ها
3,542
امتیازها
73
محل سکونت
سیاره یک عدد توت فرنگی🍓
کیف پول من
59,739
Points
1,469
می‌خندم و می‌گم:
- دختره دیوونه صدا برات نموند انقدر جیغ جیغ کردی!
اونم می‌خنده و میگه:
- نیاز داشتم تخلیه انرژی بشم!
گرشا لبخند کمرنگی می‌زنه و میگه:
- خب! هدف چیه؟ قراره باباهاتون رو ورشکست کنید؟
آناهید سرش رو تکون میده و میگه:
- بابای من خودش گفت برو هرچی می‌خوای بخر!
- بیچاره اون این و نگه چی بگه می‌دونه کارتش رو خالی برمی‌گردونی!
با دستش روی صندلی ضرب می‌گیره و همزمان میگه:
- والا دلشم بخواد دختر داره به این باحیایی دختر‌های ملت رو نمی‌بینه!
سرم رو تکون میدم که گرشا میگه:
- خانم با حیا میشه پیاده بشید رسیدیم.
پیاده می‌شیم و به سمت مرکز خرید میریم از اولش مثل بچه‌کوچیک‌ها توی هر مغازه‌ای میره و هر لباسی که دوست داره رو پرو می‌کنه. اخر سر تصمیم می‌گیره یه لباس مجلسی یاسی و کیف و کفش ستش رو بخره.
- من که خریدم.
میگم:
- پس خونه بریم.
با تعجب میگه:
- یعنی چی؟ تو خرید نمی‌کنی؟
- اخه من که نمی‌دونم دعوتم یا نه!
- می‌زنم تو دهنت‌ها! پرداد دعوتت نکنه که مطمئنم می‌کنه سلاله دوست ابجیه پرداده چرا تو رو دعوت نکنه؟ تو هم که با ابجی پرداد دوستی دردت چیه؟
با نیشگونی که ازم می‌گیره پرتم می‌کنه داخل یه مغازه و با صدای بلند به لباس قرمز کوتاه اشاره می‌کنه.
- این خیلی قشنگه.
دوباره برمی‌گردم و می‌گم.
- ببین آناهید می‌دونم دوستمی و می‌خوای من شاد باشم؛ ولی وقتی ادم از زندگی یه نفر بیرون میره، یعنی بیرون میره! یعنی دیگه هیچ‌جایی توی زندگی اون فرد نداره به جز خاطرات، منم الان جزوی از خاطرات پردادم! درستشم همینه، نمی‌تونم دوباره برگردم و پرو پرو تو عروسیش شرکت کنم. امیدوارم درکم کنی.
کد:
می‌خندم و می‌گم:
- دختره دیوونه صدا برات نموند انقدر جیغ جیغ کردی!
اونم می‌خنده و میگه:
- نیاز داشتم تخلیه انرژی بشم!
گرشا لبخند کمرنگی می‌زنه و میگه:
- خب! هدف چیه؟ قراره باباهاتون رو ورشکست کنید؟
آناهید سرش رو تکون میده و میگه:
- بابای من خودش گفت برو هرچی می‌خوای بخر!
- بیچاره اون این و نگه چی بگه می‌دونه کارتش رو خالی برمی‌گردونی!
با دستش روی صندلی ضرب می‌گیره و همزمان میگه:
- والا دلشم بخواد دختر داره به این باحیایی دختر‌های ملت رو نمی‌بینه!
سرم رو تکون میدم که گرشا میگه:
- خانم با حیا میشه پیاده بشید رسیدیم.
پیاده می‌شیم و به سمت مرکز خرید میریم از اولش مثل بچه‌کوچیک‌ها توی هر مغازه‌ای میره و هر لباسی که دوست داره رو پرو می‌کنه. اخر سر تصمیم می‌گیره یه لباس مجلسی یاسی و کیف و کفش ستش رو بخره.
- من که خریدم.
میگم:
- پس خونه بریم.
با تعجب میگه:
- یعنی چی؟ تو خرید نمی‌کنی؟
- اخه من که نمی‌دونم دعوتم یا نه!
- می‌زنم تو دهنت‌ها! پرداد دعوتت نکنه که مطمئنم می‌کنه سلاله دوست ابجیه پرداده چرا تو رو دعوت نکنه؟ تو هم که با ابجی پرداد دوستی دردت چیه؟
با نیشگونی که ازم می‌گیره پرتم می‌کنه داخل یه مغازه و با صدای بلند به لباس قرمز کوتاه اشاره می‌کنه.
- این خیلی قشنگه.
دوباره برمی‌گردم و می‌گم.
- ببین آناهید می‌دونم دوستمی و می‌خوای من شاد باشم؛ ولی وقتی ادم از زندگی یه نفر بیرون میره، یعنی بیرون میره! یعنی دیگه هیچ‌جایی توی زندگی اون فرد نداره به جز خاطرات، منم الان جزوی از خاطرات پردادم! درستشم همینه، نمی‌تونم دوباره برگردم و پرو پرو تو عروسیش شرکت کنم. امیدوارم درکم کنی.
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
طراح آزمایشی
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,059
لایک‌ها
3,542
امتیازها
73
محل سکونت
سیاره یک عدد توت فرنگی🍓
کیف پول من
59,739
Points
1,469
دوباره تخس نگاهم می‌کنه و میگه:
- خب باشه؛ ولی حداقل بیا یه چند تا لباس تو خونگی بگیر اینا چیه می‌پوشی.
می‌خندم و می‌گم.
- از دست تو!
- یعنی نمی‌خوای بیای عروسیش؟
- اگه خودش بخواد خاطراتش درباره من خاکستر نشه، اگه مطمئن بشم قرار نیست بهم امیدوار بشه، میام! ولی نه با لباس جیغ قرمز کوتاه، با گرشا میام اونم با یه لباس درست حسابی اگه هم اومدم باید در حد گفتن تبریک باشه! بعدم برم. می‌دونی اگه سلاله بفهمه پرداد عاشق من بوده و یه زمانی قرار بوده ازدواج کنیم چه حالی میشه؟ من که مثل ابجیم نیستم.
با بغض میگه:
- قربونت بشم، انقدر باشعوری! معلومه که شبیه اون نیستی با اینکه سلاله باهات هیچ ارتباطی نداره این و میگی؛ اما اون خواهرت بود و باز باهات اون کار و کرد.
برای پیچوندن بحث میگم.
- خب تو گرسنه‌ات نیست؟ بریم یه جایی یه چیزی بخوریم؟ اصلا گرشا کجا رفت؟‌ مثلا گفت برم یه عطر بخرم بیام کلا غیب شد.
انگار توی پیچوندن بحث موفق نیستم که دوباره میگه:
- گیتی شاید ابجیتم ادم بدی نباشه! اخه می‌دونی الان که نگاه می‌کنم می‌بینم احتمال داره حرفای اتش راست باشه. شاید ابجیت برای نجات جون خودش و بچش و رهایی از اون ک*ثافت تن به این کار داده تازه اونم الکی، واقعا که باهم ازدواج نکردن!
با اخم می‌گم.
- من می‌رم تو ماشین، اناهید گرشا رو زود پیدا بکن بیا.
با زور پاهاش رو روی زمین می‌کوبه و میگه:
- از دست تو!
کد:
دوباره تخس نگاهم می‌کنه و میگه:
- خب باشه؛ ولی حداقل بیا یه چند تا لباس تو خونگی بگیر اینا چیه می‌پوشی.
می‌خندم و می‌گم.
- از دست تو!
- یعنی نمی‌خوای بیای عروسیش؟
- اگه خودش بخواد خاطراتش درباره من خاکستر نشه، اگه مطمئن بشم قرار نیست بهم امیدوار بشه، میام! ولی نه با لباس جیغ قرمز کوتاه، با گرشا میام اونم با یه لباس درست حسابی اگه هم اومدم باید در حد گفتن تبریک باشه! بعدم برم. می‌دونی اگه سلاله بفهمه پرداد عاشق من بوده و یه زمانی قرار بوده ازدواج کنیم چه حالی میشه؟ من که مثل ابجیم نیستم.
با بغض میگه:
- قربونت بشم، انقدر باشعوری! معلومه که شبیه اون نیستی با اینکه سلاله باهات هیچ ارتباطی نداره این و میگی؛ اما اون خواهرت بود و باز باهات اون کار و کرد.
برای پیچوندن بحث میگم.
- خب تو گرسنه‌ات نیست؟ بریم یه جایی یه چیزی بخوریم؟ اصلا گرشا کجا رفت؟‌ مثلا گفت برم یه عطر بخرم بیام کلا غیب شد.
انگار توی پیچوندن بحث موفق نیستم که دوباره میگه:
- گیتی شاید ابجیتم ادم بدی نباشه! اخه می‌دونی الان که نگاه می‌کنم می‌بینم احتمال داره حرفای اتش راست باشه. شاید ابجیت برای نجات جون خودش و بچش و رهایی از اون ک*ثافت تن به این کار داده تازه اونم الکی، واقعا که باهم ازدواج نکردن!
با اخم می‌گم.
- من می‌رم تو ماشین، اناهید گرشا رو زود پیدا بکن بیا.
با زور پاهاش رو روی زمین می‌کوبه و میگه:
- از دست تو!
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
طراح آزمایشی
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,059
لایک‌ها
3,542
امتیازها
73
محل سکونت
سیاره یک عدد توت فرنگی🍓
کیف پول من
59,739
Points
1,469
تند تند ازش دور می‌شم و به سمت ماشین میرم‌.
چند دقیقه که می‌گذره با گرشا می‌رسن‌.
- خب کجا بریم؟
- گرشا قرص سردردی چیزی نداری؟ سرم داره می‌ترکه.
با نگرانی میگه:
- چی؟ چرا؟ خوبی؟ بیا در داشبورد رو باز کن یه قرصه بردارش تا برم اب بخرم.
سرم رو تکون میدم. صدای اروم اناهید از پشت ماشین میاد.
- تقصیر من شد، انقدر با حرفام مغزت رو خوردم. ببخشید.
با تعجب می‌گم:
- نه! دختره دیوونه! چه ربطی داره؟ اصلا چند روزه این شکلی می‌شم.
رنگش می‌پره و با لکنت میگه:
- چند... چند... روزه؟
سرم رو تکون می‌دم و اون تند تند میگه:
- نمی‌خوام... بترسونمت ولی گیتی می‌خوای بری دکتر؟ خدایی نکرده دوباره... دوباره‌... .
بغضش می‌شکنه و من با بهت نگاهش می‌کنم.
- دیوونه‌ای به قران، من حالم خوبه! بابا به خدا هیچی نیست تازه پیشه سونیا بودم این سردرد‌ها عادیه.
اشک‌هاش رو پاک می‌کنه و میگه:
- اخ دلم می‌سوزه، چی‌ها که نکشیدی! نمی‌خوام دوباره چیزی بشه ناراحت بشی! اصلا جوونی نکردی!
با بهت بهش نگاه می‌کنم، گرشا سوار ماشین میشه و بطری اب رو بهم میده‌.
- وا آناهید چرا گریه می‌کنه؟
- فکر می‌کنه دارم می‌میرم.
چشم‌هاش گرد میشه و میگه:
- خدا نکنه دیوونه، چی می‌زنی؟ بیا یه اهنگ مدلمه بزارم دوباره وحشی بازی در بیار به خدا به ساکت و مظلومت عادت نداریم.
دوباره انگار شارژ شده باشه دست‌هاش رو تو هوا تکون میده و میگه:
- خوبه که زنده‌ای!
***
توی کافه نشستم و اتش هم روبه‌رومه، نمی‌دونم چرا پیشنهاد گرشا برای فرصت دادن به اتش رو قبول کردم. گرشا همیشه توی تمام رفتار‌ها و کارهاش با سیاست و فکر تصمیم می‌گرفت پس اصلا ناراحت نیستم‌‌‌.
- خب؟
کد:
تند تند ازش دور می‌شم و به سمت ماشین میرم‌.
چند دقیقه که می‌گذره با گرشا می‌رسن‌.
- خب کجا بریم؟
- گرشا قرص سردردی چیزی نداری؟ سرم داره می‌ترکه.
با نگرانی میگه:
- چی؟ چرا؟ خوبی؟ بیا در داشبورد رو باز کن یه قرصه بردارش تا برم اب بخرم.
سرم رو تکون میدم. صدای اروم اناهید از پشت ماشین میاد.
- تقصیر من شد، انقدر با حرفام مغزت رو خوردم. ببخشید.
با تعجب می‌گم:
- نه! دختره دیوونه! چه ربطی داره؟ اصلا چند روزه این شکلی می‌شم.
رنگش می‌پره و با لکنت میگه:
- چند... چند... روزه؟
سرم رو تکون می‌دم و اون تند تند میگه:
- نمی‌خوام... بترسونمت ولی گیتی می‌خوای بری دکتر؟ خدایی نکرده دوباره... دوباره‌... .
بغضش می‌شکنه و من با بهت نگاهش می‌کنم.
- دیوونه‌ای به قران، من حالم خوبه! بابا به خدا هیچی نیست تازه پیشه سونیا بودم این سردرد‌ها عادیه.
اشک‌هاش رو پاک می‌کنه و میگه:
- اخ دلم می‌سوزه، چی‌ها که نکشیدی! نمی‌خوام دوباره چیزی بشه ناراحت بشی! اصلا جوونی نکردی!
با بهت بهش نگاه می‌کنم، گرشا سوار ماشین میشه و بطری اب رو بهم میده‌.
- وا آناهید چرا گریه می‌کنه؟
- فکر می‌کنه دارم می‌میرم.
چشم‌هاش گرد میشه و میگه:
- خدا نکنه دیوونه، چی می‌زنی؟ بیا یه اهنگ مدلمه بزارم دوباره وحشی بازی در بیار به خدا به ساکت و مظلومت عادت نداریم.
دوباره انگار شارژ شده باشه دست‌هاش رو تو هوا تکون میده و میگه:
- خوبه که زنده‌ای!
***
توی کافه نشستم و اتش هم روبه‌رومه، نمی‌دونم چرا پیشنهاد گرشا برای فرصت دادن به اتش رو قبول کردم. گرشا همیشه توی تمام رفتار‌ها و کارهاش با سیاست و فکر تصمیم می‌گرفت پس اصلا ناراحت نیستم‌‌‌.
- خب؟
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
طراح آزمایشی
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,059
لایک‌ها
3,542
امتیازها
73
محل سکونت
سیاره یک عدد توت فرنگی🍓
کیف پول من
59,739
Points
1,469
- تو حرف‌هام رو باور کردی؟
می‌خندم و میگم.
- نه! داستان‌های قشنگی بود ولی واقعی نه! چرا نمیری نویسنده بشی؟ تخیل خوبی داریا!
با اخم نگاهم می‌کنه.
- این‌ها شوخی نیستن، تخیلم نیستن؛ واقعیت‌ان که تو نمی‌خوای باورشون کنی.
از کوره در میرم و با فریاد میگم.
- خفه شو! خفه شو! تو چی می‌دونی از من؟ من گیتی چند سال پیش نیستم که چرت و پرت‌هات رو باور کنم! من دیگه احمق نیستم! برو گمشو اتش از زندگیم گمشو بیرون.
هق هق‌ام سکوت کافه رو به هم می‌زنه مردم با کنجکاوی بهمون خیره می‌شن نگران بازوم رو تو دستش می‌گیره و باهم بیرون از کافه می‌ریم.
- گیتی خوبی؟ صورتت رنگش پریده!
بازوم رو محکم از حصار دست‌هاش جدا می‌کنم و میگم‌.
- ولم کن.
چند قدم بیشتر نرفتم که سرم گیج میره و گوشه خیابون می‌افتم صدای بوق ماشین‌ها و فریاد اتش باهم مخلوط شده و بدنم انگار داره می‌لرزه.
- یا خدا! گیتی! گیتی!
روی هوا قرار می‌گیرم و سیل عظیمی آب روی صورتم جریان پیدا می‌کنه. چشم‌هام رو که باز می‌کنم متوجه خالی شدن بطری اب روی صورتم می‌شم.
- ولم کن، خفه شدم!
بطری رو پرت می‌کنه کناری و محکم توی بغلش می‌گیرتم.
- عزیزم من و ترسوندی!
کد:
- تو حرف‌هام رو باور کردی؟
می‌خندم و میگم.
- نه! داستان‌های قشنگی بود ولی واقعی نه! چرا نمیری نویسنده بشی؟ تخیل خوبی داریا!
با اخم نگاهم می‌کنه.
- این‌ها شوخی نیستن، تخیلم نیستن؛ واقعیت‌ان که تو نمی‌خوای باورشون کنی.
از کوره در میرم و با فریاد میگم.
- خفه شو! خفه شو! تو چی می‌دونی از من؟ من گیتی چند سال پیش نیستم که چرت و پرت‌هات رو باور کنم! من دیگه احمق نیستم! برو گمشو اتش از زندگیم گمشو بیرون.
هق هق‌ام سکوت کافه رو به هم می‌زنه مردم با کنجکاوی بهمون خیره می‌شن نگران بازوم رو تو دستش می‌گیره و باهم بیرون از کافه می‌ریم.
- گیتی خوبی؟ صورتت رنگش پریده!
بازوم رو محکم از حصار دست‌هاش جدا می‌کنم و میگم‌.
- ولم کن.
چند قدم بیشتر نرفتم که سرم گیج میره و گوشه خیابون می‌افتم صدای بوق ماشین‌ها و فریاد اتش باهم مخلوط شده و بدنم انگار داره می‌لرزه.
- یا خدا! گیتی! گیتی!
 روی هوا قرار می‌گیرم و سیل عظیمی آب روی صورتم جریان پیدا می‌کنه. چشم‌هام رو که باز می‌کنم متوجه خالی شدن بطری اب روی صورتم می‌شم.
- ولم کن، خفه شدم!
بطری رو پرت می‌کنه کناری و محکم توی بغلش می‌گیرتم.
- عزیزم من و ترسوندی!
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
طراح آزمایشی
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,059
لایک‌ها
3,542
امتیازها
73
محل سکونت
سیاره یک عدد توت فرنگی🍓
کیف پول من
59,739
Points
1,469
دوباره ادامه میده.
- اتش بمیره برات همش تقصیر منه هنوزم شُک داری! گیتی نمی‌دونم چجوری بهت بگم ولی به خدا می‌خواستم فقط کمک کنم در هر صورت من و ببخش.
می‌خوام بگم خدا نکنه ولی لال میشم. می‌خوام بگم با اینکه بدی‌هایی که تو به من کردی رو ادم به دشمنش نمی‌کنه اما بازم سکوت می‌کنم. می‌خوام بگم با اینکه این همه بدی بهم کردی تنها کسی هستی که کینه ازش ندارم و هنوزم دوستت دارم، من دوستت دارم؛ ولی بازم خفه میشم چون نمی‌دونم تو هم همین حس و بهم داری یا نه! چون اخه آدم وقتی یکی رو دوست داشته باشه ازارش نمیده و من نمی‌دونم حس تو چی می‌تونه باشه. شاید به قول خودت فقط یه سرگرمی بامزه‌ام!
- اتش حالم بده!
نگران نگاهم می‌کنه و سمت جوب می‌برتم از صبح هرچیزی که خوردم و نخوردم رو بالا میارم. دیگه توان ایستادن رو هم ندارم‌‌.
بغلم میکنه و میگه:
- باید بیمارستان بریم.
چشم‌هام روی هم می‌افته حس ناتوانی کل بدنم رو می‌گیره ما فقط باهم صحبت کرده بودیم و این صحبت جوری ناتوانم کرده بود که انگار یه دعوای کامل با کتک‌کاری داشتم. سوار ماشینش می‌کنتم و گهگاهی به عقب نگاه می‌کنه تا متوجه حالم بشه. هر دقیقه بیشتر بی‌حال میشم چشم‌هام سنگین‌تر میشه و نکنه واقعا مثل چند سال پیش بیماریم برگشته باشه. ترس کل بدنم رو می‌گیره انگار باز می‌لرزم که اتش با نگرانی میگه:
- گیتی؟ داری می‌لرزی؟ سردته؟
میزنه کنار و خیلی سریع کُتش رو در میاره و تنم می‌کنه.
- خیلی سردت شد بهم بگو باشه؟ گیتی نخوابی‌ها! باشه؟
می‌خندم و نامفهوم میگم.
- چه ربطی داره؟
موهام پخش شده دور گردنم و شالم معلوم نیست کجای ماشین افتاده.
کد:
دوباره ادامه میده.
- اتش بمیره برات همش تقصیر منه هنوزم شُک داری! گیتی نمی‌دونم چجوری بهت بگم ولی به خدا می‌خواستم فقط کمک کنم در هر صورت من و ببخش.
می‌خوام بگم خدا نکنه ولی لال میشم. می‌خوام بگم با اینکه بدی‌هایی که تو به من کردی رو ادم به دشمنش نمی‌کنه اما بازم سکوت می‌کنم. می‌خوام بگم با اینکه این همه بدی بهم کردی تنها کسی هستی که کینه ازش ندارم و هنوزم دوستت دارم، من دوستت دارم؛ ولی بازم خفه میشم چون نمی‌دونم تو هم همین حس و بهم داری یا نه! چون اخه آدم وقتی یکی رو دوست داشته باشه ازارش نمیده و من نمی‌دونم حس تو چی می‌تونه باشه. شاید به قول خودت فقط یه سرگرمی بامزه‌ام!
- اتش حالم بده!
نگران نگاهم می‌کنه و سمت جوب می‌برتم از صبح هرچیزی که خوردم و نخوردم رو بالا میارم. دیگه توان ایستادن رو هم ندارم‌‌.
بغلم میکنه و میگه:
- باید بیمارستان بریم.
چشم‌هام روی هم می‌افته حس ناتوانی کل بدنم رو می‌گیره ما فقط باهم صحبت کرده بودیم و این صحبت جوری ناتوانم کرده بود که انگار یه دعوای کامل با کتک‌کاری داشتم. سوار ماشینش می‌کنتم و گهگاهی به عقب نگاه می‌کنه تا متوجه حالم بشه. هر دقیقه بیشتر بی‌حال میشم چشم‌هام سنگین‌تر میشه و نکنه واقعا مثل چند سال پیش بیماریم برگشته باشه. ترس کل بدنم رو می‌گیره انگار باز می‌لرزم که اتش با نگرانی میگه:
- گیتی؟ داری می‌لرزی؟ سردته؟
میزنه کنار و خیلی سریع کُتش رو در میاره و تنم می‌کنه.
- خیلی سردت شد بهم بگو باشه؟ گیتی نخوابی‌ها! باشه؟
می‌خندم و نامفهوم میگم.
- چه ربطی داره؟
موهام پخش شده دور گردنم و شالم معلوم نیست کجای ماشین افتاده.
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
طراح آزمایشی
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,059
لایک‌ها
3,542
امتیازها
73
محل سکونت
سیاره یک عدد توت فرنگی🍓
کیف پول من
59,739
Points
1,469
- چیزی نیست گلم الان می‌رسیم چیزی نیست گیتیم!
از میم مالکیت اخر اسمم می‌خندم و به صورت جنون وار سرم رو تکون میدم.
- وایی آتش یه کم دیر یادت نیافتاد من گیتیتم؟ شاید یهو مغزت بهت گفت عاشقش شو! یا شایدم یه نقش ریز برو این گوشه رو!
دوباره می‌خندم و می‌گم.
- دخترت چطوره؟ با مامانش خوش می‌گذره؟
با اخم فریاد می‌زنه.
- لعنتی اون دختر من نیست! اونم زن من نیست! بفهم! تو حال بدتم دست از این چرت و پرت‌ها بر نمی‌داری؟
باز می‌خندم. میگم:
- جوجو ناراحت شد!
با تعجب، بهت و خنده نگاهم می‌کنه.
- گیتی؟ خوبی؟ سرت به جدولی چیزی نخورد؟ البته گرفته بودمت ولی بازم خب... .
به بیمارستان که نزدیک می‌شیم پیاده میشه و شالی که روی صندلی افتاده بود رو سرم می‌کنه.
- اه خفم کردی!
با اخم بغلم می‌کنه.
- بیا بریم ببینیم این دیوونه بازی‌هات برای چیه؟
***
*اتش*
- یعنی چی اقای دکتر؟ مگه میشه؟ الکی دارید می‌گید دیگه؟
- نه این خانوم واقعا دیوونه‌است اصلا معلومه پسرم تو خودت دیوونه‌ای!
گیتی با صدای بلند می‌خنده و به پرستار مو قهوه‌ای میگه:
- به نظرت اگه دیوونه نبودم عاشق این می‌شدم؟
با چشم‌های گرد به دکتر پیر نگاه می‌کنم و باز می‌گم.
- دکتر؟ خداوکیلی... چیزه میگم!
- بیا برو معلومه دیوونه‌ای دیگه کدوم ادم سالمی میاد مریض و می‌زاره روی میز دکتر؟ از اون ور برداشتی چک زدی تو گوش یکی از پرسنل؟ بعد الان من دیوونه میشم یا تو؟ حالا خوبه دختره هیچ مشکلی نداره و سالمه!
صدای ریز خنده‌های گیتی و پرستار از گوشه اتاق میاد.
- آقای دکتر میشه یه برگه و خودکار بدید؟ می‌خوام شماره بنویسم!
با بهت به عقب برمی‌گردم و به گیتی و مرد نظافتچی خیره می‌مونم.
با داد میگم:
- به کی می‌خوای شماره بدی؟
می‌خنده و میگه:
- به نریمان!
قرمز می‌شم و با خشم خیره مرد می‌مونم‌‌.
کد:
- چیزی نیست گلم الان می‌رسیم چیزی نیست گیتیم!
از میم مالکیت اخر اسمم می‌خندم و به صورت جنون وار سرم رو تکون میدم.
- وایی آتش یه کم دیر یادت نیافتاد من گیتیتم؟ شاید یهو مغزت بهت گفت عاشقش شو! یا شایدم یه نقش ریز برو این گوشه رو!
دوباره می‌خندم و می‌گم.
- دخترت چطوره؟ با مامانش خوش می‌گذره؟
با اخم فریاد می‌زنه.
- لعنتی اون دختر من نیست! اونم زن من نیست! بفهم! تو حال بدتم دست از این چرت و پرت‌ها بر نمی‌داری؟
باز می‌خندم. میگم:
- جوجو ناراحت شد!
با تعجب، بهت و خنده نگاهم می‌کنه.
- گیتی؟ خوبی؟ سرت به جدولی چیزی نخورد؟ البته گرفته بودمت ولی بازم خب... .
به بیمارستان که نزدیک می‌شیم پیاده میشه و شالی که روی صندلی افتاده بود رو سرم می‌کنه.
- اه خفم کردی!
با اخم بغلم می‌کنه.
- بیا بریم ببینیم این دیوونه بازی‌هات برای چیه؟
***
*اتش*
- یعنی چی اقای دکتر؟ مگه میشه؟ الکی دارید می‌گید دیگه؟
- نه این خانوم واقعا دیوونه‌است اصلا معلومه پسرم تو خودت دیوونه‌ای!
گیتی با صدای بلند می‌خنده و به پرستار مو قهوه‌ای میگه:
- به نظرت اگه دیوونه نبودم عاشق این می‌شدم؟
با چشم‌های گرد به دکتر پیر نگاه می‌کنم و باز می‌گم.
- دکتر؟ خداوکیلی... چیزه میگم!
- بیا برو معلومه دیوونه‌ای دیگه کدوم ادم سالمی میاد مریض و می‌زاره روی میز دکتر؟ از اون ور برداشتی چک زدی تو گوش یکی از پرسنل؟ بعد الان من دیوونه میشم یا تو؟ حالا خوبه دختره هیچ مشکلی نداره و سالمه!
صدای ریز خنده‌های گیتی و پرستار از گوشه اتاق میاد.
- آقای دکتر میشه یه برگه و خودکار بدید؟ می‌خوام شماره بنویسم!
با بهت به عقب برمی‌گردم و به گیتی و مرد نظافتچی خیره می‌مونم.
با داد میگم:
- به کی می‌خوای شماره بدی؟
می‌خنده و میگه:
- به نریمان!
قرمز می‌شم و با خشم خیره مرد می‌مونم‌‌.
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا