کامل شده رمان آتشگرگیتی | اثر ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

ساعت تک رمان

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,461
لایک‌ها
6,642
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,263
Points
3,865
با بغض توی ب*غ*ل گرشا گوله شده. چشم‌هاش رو بسته و انگار می‌ترسه که بخواد بازشون بکنه. آزیتا بی‌رحمانه میگه:
- نمی‌خواد اون‌جوری کنی. اگه ناراحتی واقعی برم بمیرم؟ یا شاید هم خیلی دلت شکسته چون من با آتش ازدواج کردم؟ نه؟
گرشا با اخم وحشتناکی به آزیتا خیره می‌مونه.
- دهنت رو ببند! این همه وقت بهت کمک کردم اخرش هم دیدم چی شد.
با سرعت به سمت گیتی میرم و روبه‌روش می‌شینم.
- ببین گیتی، بزار تعریف کنم.
جوری می‌ترسم از اینکه دوباره چیزی بشه که نتونم بهش بگم، تند تند حرف می‌زنم.
- من... یعنی من نه! چیزه... آزیتا یواشکی ازدواج کرد! ولی با من نه! با یه آشغال که بعداً فهمیدیم یه خلاف‌کاره... خب تا این‌جا داشته باش. آیلین بچه‌ی من نیست. آزیتا خیلی دیر متوجه شد یارو چی‌کاره هستش. اون زمان حامله بود. وقتی پدرت متوجه شد کمرش شکست. تصمیم گرفت طلاق بگیره؛ ولی وقتی فهمید حامله هستش بابات کلا از خونه بیرونش کرد. پسره هنوز دنبال آزیتا بود. شوخی که نبود یارو خلاف‌کار بود کلی داستان داشت. مجبور شدم الکی باهاش بشینم سر سفره عقد که مثلا این زن من شده این هم بچه‌ی منه. بعد دیدیم پسره ول کن نیست. بابات و من نصف دارایی‌هامون رو فروختیم گذاشتیم رو هم خانوم رو فرستادیم آمریکا؛ تا یه مدت گم و گور بشه. پسره فهمیده بود آزیتا بچه‌اش رو می‌خواد ببره. مجبور شدم آیلین رو نگه دارم. آزیتا که رفت امریکا به همه گفتیم مرده! نمی‌تونستیم به تو چیزی بگیم تو خودت حالت بد بود داشتی... نمی‌خوام بگم گیتی. فقط درکم کن باشه؟
گیتی، به خدا من شناسانامه‌ام سفیدِ سفیده.
حجم اطلاعات دریافتیش، زیاد شده. می‌تونم از چشم‌های متعجبش بخونم. با پوزخند میگه:
- ببینم؟ چه‌قدر فکر کردید این چرت و پرت‌ها به ذهنتون رسید؟
خشکم می‌زنه. آزیتا شروع می‌کنه به حرف زدن:
- از اول هم بی‌چشم و رو بودی! می‌خوای باور کن می‌خوای نکن. من از اول هم به آتش گفتم لیاقت نداره بهش واقعیت رو بگیم.
-خیلی بامزه‌ای آزیتا. اصلاً چه‌جوری میشه الکی بدون مدارک گفت یه نفر مرده؟ بعد هم... خب... .
انگار بهونه‌ای دستش رو نمی‌گیره. خودش هم بین این داستان‌ها گم و گور شده.
- من باور نمی‌کنم. هر داستانی دوست دارید ببافید من دیگه خامِتون نمی‌شم.
خنثی نگاهش می‌کنم و با غم میگم.
- گیتی! تو رو خدا یه کم فکر کن. من دروغ نمی‌گم. دیگه نمی‌تونم تو رو کنار پرداد و هزار کوفت و زهرمار دیگه ببینم.
- من چه‌جوری تونستم تو رو کنار خواهرم ببینم؟ تو هم عادت می‌کنی.
سوار ماشین میشن و نامردانه از جلوی چشم‌های بهت زده‌ام دور می‌شن.
***
*گیتی*
- باور کردی؟
- نه بابا دیوونه‌ام؟
گرشا حرفش رو می‌خوره؛ اما باز تحمل نمی‌کنه و میگه:
- حالا میگم... شاید هم راست باشه‌ها!
با بغض میگم.
- نه نیست. اصلاً نمی‌دونم! آره من نمی‌دونم. الان نیاز دارم برم داخل اتاقم به دیوار خیره بمونم و از فکر و خیال بمیرم.
کد:
با بغض توی ب*غ*ل گرشا گوله شده. چشم‌هاش رو بسته و انگار می‌ترسه که بخواد بازشون بکنه. آزیتا بی‌رحمانه میگه:
- نمی‌خواد اون‌جوری کنی. اگه ناراحتی واقعی برم بمیرم؟ یا شاید هم خیلی دلت شکسته چون من با آتش ازدواج کردم؟ نه؟
گرشا با اخم وحشتناکی به آزیتا خیره می‌مونه.
- دهنت رو ببند! این همه وقت بهت کمک کردم اخرش هم دیدم چی شد.
با سرعت به سمت گیتی میرم و روبه‌روش می‌شینم.
- ببین گیتی، بزار تعریف کنم.
جوری می‌ترسم از اینکه دوباره چیزی بشه که نتونم بهش بگم، تند تند حرف می‌زنم.
- من... یعنی من نه! چیزه... آزیتا یواشکی ازدواج کرد! ولی با من نه! با یه آشغال که بعداً فهمیدیم یه خلاف‌کاره... خب تا این‌جا داشته باش. آیلین بچه‌ی من نیست. آزیتا خیلی دیر متوجه شد یارو چی‌کاره هستش. اون زمان حامله بود. وقتی پدرت متوجه شد کمرش شکست. تصمیم گرفت طلاق بگیره؛ ولی وقتی فهمید حامله هستش بابات کلا از خونه بیرونش کرد. پسره هنوز دنبال آزیتا بود. شوخی که نبود یارو خلاف‌کار بود کلی داستان داشت. مجبور شدم الکی باهاش بشینم سر سفره عقد که مثلا این زن من شده این هم بچه‌ی منه. بعد دیدیم پسره ول کن نیست. بابات و من نصف دارایی‌هامون رو فروختیم گذاشتیم رو هم خانوم رو فرستادیم آمریکا؛ تا یه مدت گم و گور بشه. پسره فهمیده بود آزیتا بچه‌اش رو می‌خواد ببره. مجبور شدم آیلین رو نگه دارم. آزیتا که رفت امریکا به همه گفتیم مرده! نمی‌تونستیم به تو چیزی بگیم تو خودت حالت بد بود داشتی... نمی‌خوام بگم گیتی. فقط درکم کن باشه؟
گیتی، به خدا من شناسانامه‌ام سفیدِ سفیده. 
حجم اطلاعات دریافتیش، زیاد شده. می‌تونم از چشم‌های متعجبش بخونم. با پوزخند میگه:
- ببینم؟ چه‌قدر فکر کردید این چرت و پرت‌ها به ذهنتون رسید؟
خشکم می‌زنه. آزیتا شروع می‌کنه به حرف زدن: 
- از اول هم بی‌چشم و رو بودی! می‌خوای باور کن می‌خوای نکن. من از اول هم به آتش گفتم لیاقت نداره بهش واقعیت رو بگیم.
-خیلی بامزه‌ای آزیتا. اصلاً چه‌جوری میشه الکی بدون مدارک گفت یه نفر مرده؟ بعد هم... خب... .
انگار بهونه‌ای دستش رو نمی‌گیره. خودش هم بین این داستان‌ها گم و گور شده.
- من باور نمی‌کنم. هر داستانی دوست دارید ببافید من دیگه خامِتون نمی‌شم.
خنثی نگاهش می‌کنم و با غم میگم.
- گیتی! تو رو خدا یه کم فکر کن. من دروغ نمی‌گم. دیگه نمی‌تونم تو رو کنار پرداد و هزار کوفت و زهرمار دیگه ببینم.
- من چه‌جوری تونستم تو رو کنار خواهرم ببینم؟ تو هم عادت می‌کنی. 
سوار ماشین میشن و نامردانه از جلوی چشم‌های بهت زده‌ام دور می‌شن.
***
*گیتی*
- باور کردی؟
- نه بابا دیوونه‌ام؟ 
گرشا حرفش رو می‌خوره؛ اما باز تحمل نمی‌کنه و میگه:
- حالا میگم... شاید هم راست باشه‌ها!
با بغض میگم.
- نه نیست. اصلاً نمی‌دونم! آره من نمی‌دونم. الان نیاز دارم برم داخل اتاقم به دیوار خیره بمونم و از فکر و خیال بمیرم.
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,461
لایک‌ها
6,642
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,263
Points
3,865
- می‌دونم عزیزم. خیلی خسته شدی ذهنت درگیره و این اصلاً اشکالی نداره. می‌ریم خونه و می‌تونی استراحت بکنی. بعداً می‌شینیم باهم صحبت می‌کنیم.
سرم رو به علامت مثبت تکون میدم و دراز می‌کشم.
- گرشا! دلم تنگ بچگی‌هام شده. اصلاً خیلی دوست دارم برگردم به اون زمان؛ ولی وقتی به این فکر می‌کنم که بابام با مامانم چیکار کرده دلم پر از کینه میشه.
- گیتی! کینه خوب نیست. یکهو به خودت اومدی دیدی زندگی خودت و دیگران رو خ*را*ب کردی و کل وجودت سیاه شده. کینه این‌جوریه که اگه یه مقدار از قلبت رو سیاه کنه میکروب‌هاش به کل وجودت سرازیر میشه.
با دستم اشک‌هام رو پاک می‌کنم و میگم‌.
- فکر کنم یه کم دیر شده برای این‌که به این‌جور چیزها فکر کنم. من سیاه شدم. دقیقاً همون زمانی که پرداد رو بازی دادم. انگار متوجه نبودم و فکر می‌کردم کل بدبختی‌های جهان برای منه! نمی‌دونم چرا یاد نگرفتم از دیدگاه خودم به مشکلات دیگران نگاه نکنم. داستان همون مورچه هستش‌ها! همونی که قطره آب بزرگ‌ترین بدبختیشه. قطره اب برای من اصلاً مشکل نیست؛ ولی اگه بخوام از زاویه دید مورچه ببینم همون قطره سیلاب میشه!
سرش رو تکون میده و تو کوچه‌امون می‌پیچه.
- حرف‌هات خیلی حقه.
با تعجب میگم:
- کی رسیدیم؟
کد:
- می‌دونم عزیزم. خیلی خسته شدی ذهنت درگیره و این اصلاً اشکالی نداره. می‌ریم خونه و می‌تونی استراحت بکنی. بعداً می‌شینیم باهم صحبت می‌کنیم.
سرم رو به علامت مثبت تکون میدم و دراز می‌کشم.
- گرشا! دلم تنگ بچگی‌هام شده. اصلاً خیلی دوست دارم برگردم به اون زمان؛ ولی وقتی به این فکر می‌کنم که بابام با مامانم چیکار کرده دلم پر از کینه میشه.
- گیتی! کینه خوب نیست. یکهو به خودت اومدی دیدی زندگی خودت و دیگران رو خ*را*ب کردی و کل وجودت سیاه شده. کینه این‌جوریه که اگه یه مقدار از قلبت رو سیاه کنه میکروب‌هاش به کل وجودت سرازیر میشه.
با دستم اشک‌هام رو پاک می‌کنم و میگم‌.
- فکر کنم یه کم دیر شده برای این‌که به این‌جور چیزها فکر کنم. من سیاه شدم. دقیقاً همون زمانی که پرداد رو بازی دادم. انگار متوجه نبودم و فکر می‌کردم کل بدبختی‌های جهان برای منه! نمی‌دونم چرا یاد نگرفتم از دیدگاه خودم به مشکلات دیگران نگاه نکنم. داستان همون مورچه هستش‌ها! همونی که قطره آب بزرگ‌ترین بدبختیشه. قطره اب برای من اصلاً مشکل نیست؛ ولی اگه بخوام از زاویه دید مورچه ببینم همون قطره سیلاب میشه!
سرش رو تکون میده و تو کوچه‌امون می‌پیچه.
- حرف‌هات خیلی حقه. 
با تعجب میگم: 
- کی رسیدیم؟
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,461
لایک‌ها
6,642
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,263
Points
3,865
- وقتی داشتی برام صحبت می‌کردی. این‌قدر تو خودت فرو رفتی که حتی متوجه گذشت زمان هم نشدی. اشکالی نداره تو کلی وقت داری برای ریکاوری. برو خوشگل داداش، برو یه گیتی جدید رو بهمون نشون بده.
می‌خندم و از ماشین پیاده میشم من الان بیشتر از هر زمان دیگه‌ای به وجود گرشا نیاز داشتم و چه‌قدر قشنگ که اونم اینجا بود.
***
- گیتی! پرداد رفته خواستگاری سلاله! دختره جواب مثبت داده دو روز دیگه عقدشونه!
خشکم می‌زنه و از پشت تلفن با داد میگم.
- چی؟ پرداد؟ رفته خواستگاری سلاله؟ همون دختره؟ همونی که بابا مامانش خیلی سخت گیرن؟ نه بابا.
آناهید یکی از دوست‌های دبیرستانم که هنوزم باهم ارتباط داشتیم با خنده میگه:
- به قرآن. وقتی با ابجیش صحبت می‌کردم فهمیدم. به تو نگفته؟
- نه من نمی‌دونستم. نکنه احمق بازی درآورده به خاطر این‌که من رو فراموش کنه، رفته با سلاله ازدواج بکنه؟
- نه بابا همه که مثل تو خر نیستن! یارو سی سالش داره میشه. بعد هم سلاله خیلی خانومه. ایشالله خوش‌بخت بشن. حتماً تو رو هم فراموش کرده.
با بغض میگم.
- خدا کنه. من خیلی پرداد رو اذیت کردم حقش نبود.
تند تند میگه:
- تقصیر تو نیست. پسره خره. وقتی می‌دونه تو هنوز کامل خوب نشدی و افسردگیت رو داری و از همه مهم‌تر، هنوز هم چشمت دنبال آتشه دیگه نباید بیاد سمتت که.
- آناهید به گرشا قول دادم عوض بشم. میگه شاید آتش راست بگه، شاید همه چی اون‌جوری که من دیدم نباشه. میگه یک بار از زاویه دید آتش به موضوع نگاه کنم؛ ولی نمی‌دونم چی درسته چی اشتباه.
با هیجان میگه:
- اشکالی نداره. دست گرشا رو بگیر بریم پاساژ یکم خرید می‌کنیم، شیطونی و... یه مقدار شبیه زمان دبیرستانمون می‌شیم. مگه چیه؟ تو هم برای دو دقیقه بدختی‌هات رو یادت میره، مثل آدم تصمیم می‌گیری.
میای؟ به خدا اگه پرداد این‌ها عروسی کنن، هیچی لباس ندارم!

کد:
- وقتی داشتی برام صحبت می‌کردی. این‌قدر تو خودت فرو رفتی که حتی متوجه گذشت زمان هم نشدی. اشکالی نداره تو کلی وقت داری برای ریکاوری. برو خوشگل داداش، برو یه گیتی جدید رو بهمون نشون بده.
می‌خندم و از ماشین پیاده میشم من الان بیشتر از هر زمان دیگه‌ای به وجود گرشا نیاز داشتم و چه‌قدر قشنگ که اونم اینجا بود.
***
- گیتی! پرداد رفته خواستگاری سلاله! دختره جواب مثبت داده دو روز دیگه عقدشونه!
خشکم می‌زنه و از پشت تلفن با داد میگم.
- چی؟ پرداد؟ رفته خواستگاری سلاله؟ همون دختره؟ همونی که بابا مامانش خیلی سخت گیرن؟ نه بابا.
آناهید یکی از دوست‌های دبیرستانم که هنوزم باهم ارتباط داشتیم با خنده میگه:
- به قرآن. وقتی با ابجیش صحبت می‌کردم فهمیدم. به تو نگفته؟
- نه من نمی‌دونستم. نکنه احمق بازی درآورده به خاطر این‌که من رو فراموش کنه، رفته با سلاله ازدواج بکنه؟
- نه بابا همه که مثل تو خر نیستن! یارو سی سالش داره میشه. بعد هم سلاله خیلی خانومه. ایشالله خوش‌بخت بشن. حتماً تو رو هم فراموش کرده.
با بغض میگم.
- خدا کنه. من خیلی پرداد رو اذیت کردم حقش نبود.
تند تند میگه
- تقصیر تو نیست. پسره خره. وقتی می‌دونه تو هنوز کامل خوب نشدی و افسردگیت رو داری و از همه مهم‌تر، هنوز هم چشمت دنبال آتشه دیگه نباید بیاد سمتت که.
- آناهید به گرشا قول دادم عوض بشم. میگه شاید آتش راست بگه، شاید همه چی اون‌جوری که من دیدم نباشه. میگه یک بار از زاویه دید آتش به موضوع نگاه کنم؛ ولی نمی‌دونم چی درسته چی اشتباه.
با هیجان میگه:
- اشکالی نداره. دست گرشا رو بگیر بریم پاساژ یکم خرید می‌کنیم، شیطونی و... یه مقدار شبیه زمان دبیرستانمون می‌شیم. مگه چیه؟ تو هم برای دو دقیقه بدختی‌هات رو یادت میره، مثل آدم تصمیم می‌گیری.
میای؟ به خدا اگه پرداد این‌ها عروسی کنن، هیچی لباس ندارم!
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,461
لایک‌ها
6,642
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,263
Points
3,865
یه‌کم فکر می‌کنم. شاید برای خودم هم خیلی بهتر باشه. بعد از فهمیدن اون حرف‌ها از طرف آتش و دیدن آزیتا شُک بزرگی بهم وارد شده. نیاز دارم دوباره از اول لود بشم‌.
- آره میام. بزار به گرشا بگم.
***
آناهید عقب نشسته. من هم پیش گرشا تیپ خانومانه‌ای زدم و به آناهید که با تیپ اسپرته نگاه می‌کنم.
- چرا با داداش من ست کردی؟ از بین شما دوتا من فقط بلدم تیپ بزنم. اسپرتم آخه شد تیپ؟
آناهید چشم غره‌ی بدی میره و میگه:
- ببند دهنت رو گیتی! اون ضبط رو روشن کن ببینم چی داره.
دستم رو به طرف ضبط می‌برم و یه آهنگ می‌زارم‌‌‌.
- این چیه؟ بزن بعدی.
دوباره می‌زنم بعدی، این بار با هیجان میگه:
- دمت گرم! این سلیقه کیه؟ چه سلیقه خفنی داری. کی می‌دونست من عاشق اهنگ مُدِلَمه‌ام*؟
دستش رو توی هوا تکون می‌داد و با صدای بلند می‌خوند.
- می‌کنی تو دو دلم، نمی‌کشه حوصلم.. واسه تو صدم رو گذاشتم. با این که نبود مدلم. چی میگی تو نمی‌دونم هرجوری باشی نمی‌مونم… شما توی دورهمی باش. ولی من شب‌ها خونه‌ام تنهایی، مدلمه… اگه تکست نمی‌دم مدلمه، اگه میگم تخس و یه دنده‌ام... .
بقیه رو نفس کم میاره و با جیغ میگه:
- خلاصه که مدلمه!

_____________________
* اهنگ مدلمه اثر دیانو

کد:
یه‌کم فکر می‌کنم. شاید برای خودم هم خیلی بهتر باشه. بعد از فهمیدن اون حرف‌ها از طرف آتش و دیدن آزیتا شُک بزرگی بهم وارد شده. نیاز دارم دوباره از اول لود بشم‌.
- آره میام. بزار به گرشا بگم.
***
آناهید عقب نشسته. من هم پیش گرشا تیپ خانومانه‌ای زدم و به آناهید که با تیپ اسپرته نگاه می‌کنم.
- چرا با داداش من ست کردی؟ از بین شما دوتا من فقط بلدم تیپ بزنم. اسپرتم آخه شد تیپ؟
آناهید چشم غره‌ی بدی میره و میگه:
- ببند دهنت رو گیتی! اون ضبط رو روشن کن ببینم چی داره.
دستم رو به طرف ضبط می‌برم و یه آهنگ می‌زارم‌‌‌.
- این چیه؟ بزن بعدی.
دوباره می‌زنم بعدی، این بار با هیجان میگه:
- دمت گرم! این سلیقه کیه؟ چه سلیقه خفنی داری. کی می‌دونست من عاشق اهنگ مُدِلَمه‌ام*؟
دستش رو توی هوا تکون می‌داد و با صدای بلند می‌خوند.
- می‌کنی تو دو دلم، نمی‌کشه حوصلم.. واسه تو صدم رو گذاشتم. با این که نبود مدلم. چی میگی تو نمی‌دونم هرجوری باشی نمی‌مونم… شما توی دورهمی باش. ولی من شب‌ها خونه‌ام تنهایی، مدلمه… اگه تکست نمی‌دم مدلمه، اگه میگم تخس و یه دنده‌ام... .
بقیه رو نفس کم میاره و با جیغ میگه:
- خلاصه که مدلمه!
_____________________
* اهنگ مدلمه اثر دیانو
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,461
لایک‌ها
6,642
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,263
Points
3,865
می‌خندم و میگم:
- دختره‌ی دیوونه! صدا برات نموند ‌این‌قدر جیغ جیغ کردی.
اون هم می‌خنده و میگه:
- نیاز داشتم تخلیه انرژی بشم.
گرشا لبخند کم‌رنگی می‌زنه و میگه:
- خب، هدف چیه؟ قراره باباهاتون رو ورشکست کنید؟
آناهید سرش رو تکون میده و میگه:
- بابای من خودش گفت برو هرچی می‌خوای بخر!
- بی‌چاره، اون این رو نگه چی بگه؟ می‌دونه کارتش رو خالی برمی‌گردونی.
با دستش روی صندلی ضرب می‌گیره و هم‌زمان میگه:
- والا دلش هم بخواد! دختر داره به این باحیایی. دختر‌های ملت رو نمی‌بینه؟
سرم رو تکون میدم که گرشا میگه:
- خانم با حیا میشه پیاده بشید؟ رسیدیم.
پیاده می‌شیم و به سمت مرکز خرید می‌ریم. از اولش مثل بچه‌کوچیک‌ها توی هر مغازه‌ای میره و هر لباسی که دوست داره رو پرو می‌کنه. آخرسر تصمیم می‌گیره یه لباس مجلسی یاسی و کیف و کفش ستش رو بخره.
- من که خریدم.
میگم:
- پس بریم خونه.
با تعجب میگه:
- یعنی چی؟ تو خرید نمی‌کنی؟
- آخه من که نمی‌دونم دعوتم یا نه.
- می‌زنم تو دهنت‌ها! پرداد دعوتت نکنه که مطمئنم می‌کنه، سلاله دوست آبجیه پرداده؛ چرا تو رو دعوت نکنه؟ تو هم که با آبجی پرداد دوستی. دردت چیه؟
با نیشگونی که ازم می‌گیره، پرتم می‌کنه داخل یه مغازه و با صدای بلند به لباس قرمز کوتاه اشاره می‌کنه.
- این خیلی قشنگه.
دوباره برمی‌گردم و میگم:
- ببین آناهید، می‌دونم دوستمی و می‌خوای من شاد باشم؛ ولی وقتی آدم از زندگی یه نفر بیرون میره، یعنی بیرون میره! یعنی دیگه هیچ‌جایی توی زندگی اون فرد نداره به جز خاطرات. من هم الان جزوی از خاطرات پردادم. درستش هم همینه. نمی‌تونم دوباره برگردم و پررو پررو تو عروسیش شرکت کنم. امیدوارم درکم کنی.
کد:
می‌خندم و میگم:
- دختره‌ی دیوونه! صدا برات نموند ‌این‌قدر جیغ جیغ کردی
اون هم می‌خنده و میگه:
- نیاز داشتم تخلیه انرژی بشم.
گرشا لبخند کم‌رنگی می‌زنه و میگه:
- خب، هدف چیه؟ قراره باباهاتون رو ورشکست کنید؟
آناهید سرش رو تکون میده و میگه:
- بابای من خودش گفت برو هرچی می‌خوای بخر!
- بی‌چاره، اون این رو نگه چی بگه؟ می‌دونه کارتش رو خالی برمی‌گردونی.
با دستش روی صندلی ضرب می‌گیره و هم‌زمان میگه:
- والا دلش هم بخواد! دختر داره به این باحیایی. دختر‌های ملت رو نمی‌بینه؟
سرم رو تکون میدم که گرشا میگه:
- خانم با حیا میشه پیاده بشید؟ رسیدیم.
پیاده می‌شیم و به سمت مرکز خرید می‌ریم. از اولش مثل بچه‌کوچیک‌ها توی هر مغازه‌ای میره و هر لباسی که دوست داره رو پرو می‌کنه. آخرسر تصمیم می‌گیره یه لباس مجلسی یاسی و کیف و کفش ستش رو بخره.
- من که خریدم.
میگم:
- پس بریم خونه.
با تعجب میگه:
- یعنی چی؟ تو خرید نمی‌کنی؟
- آخه من که نمی‌دونم دعوتم یا نه.
- می‌زنم تو دهنت‌ها! پرداد دعوتت نکنه که مطمئنم می‌کنه، سلاله دوست آبجیه پرداده؛ چرا تو رو دعوت نکنه؟ تو هم که با آبجی پرداد دوستی. دردت چیه؟
با نیشگونی که ازم می‌گیره، پرتم می‌کنه داخل یه مغازه و با صدای بلند به لباس قرمز کوتاه اشاره می‌کنه.
- این خیلی قشنگه.
دوباره برمی‌گردم و میگم: 
- ببین آناهید، می‌دونم دوستمی و می‌خوای من شاد باشم؛ ولی وقتی آدم از زندگی یه نفر بیرون میره، یعنی بیرون میره! یعنی دیگه هیچ‌جایی توی زندگی اون فرد نداره به جز خاطرات. من هم الان جزوی از خاطرات پردادم. درستش هم همینه. نمی‌تونم دوباره برگردم و پررو پررو تو عروسیش شرکت کنم. امیدوارم درکم کنی.
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,461
لایک‌ها
6,642
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,263
Points
3,865
دوباره تخس نگاهم می‌کنه و میگه:
- خب باشه؛ ولی حداقل بیا یه چند تا لباس تو خونگی بگیر. این‌ها چیه می‌پوشی؟
می‌خندم و میگم.
- از دست تو!
- یعنی نمی‌خوای بیای عروسیش؟
- اگه خودش بخواد خاطراتش درباره من خاکستر نشه، اگه مطمئن بشم قرار نیست بهم امیدوار بشه، میام. ولی نه با لباس جیغ قرمز کوتاه. با گرشا میام اون هم با یه لباس درست حسابی. اگه هم اومدم باید در حد گفتن تبریک باشه. بعد هم برم. می‌دونی اگه سلاله بفهمه پرداد عاشق من بوده و یه زمانی قرار بوده ازدواج کنیم چه حالی میشه؟ من که مثل آبجیم نیستم.
با بغض میگه:
- قربونت بشم، این‌در باشعوری. معلومه که شبیه اون نیستی با این‌که سلاله باهات هیچ ارتباطی نداره، این رو میگی؛ اما اون خواهرت بود و باز باهات اون کار رو کرد.
برای پیچوندن بحث میگم:
- خب تو گرسنه‌ات نیست؟ بریم یه جایی یه چیزی بخوریم؟ اصلاً گرشا کجا رفت؟‌ مثلاً گفت برم یه عطر بخرم بیام. کلا غیب شد.
انگار توی پیچوندن بحث موفق نیستم که دوباره میگه:
- گیتی شاید آبجیتم آدم بدی نباشه. آخه می‌دونی، الان که نگاه می‌کنم می‌بینم احتمال داره حرف‌های آتش راست باشه. شاید آبجیت برای نجات جون خودش و بچش و رهایی از اون ک*ثافت، تن به این کار داده. تازه اون هم الکی. واقعاً که باهم ازدواج نکردن.
با اخم میگم.
- من میرم توی ماشین. آناهید گرشا رو زود پیدا بکن بیا.
با زور پاهاش رو روی زمین می‌کوبه و میگه:
- از دست تو.
کد:
دوباره تخس نگاهم می‌کنه و میگه:
- خب باشه؛ ولی حداقل بیا یه چند تا لباس تو خونگی بگیر. این‌ها چیه می‌پوشی؟
می‌خندم و میگم.
- از دست تو!
- یعنی نمی‌خوای بیای عروسیش؟
- اگه خودش بخواد خاطراتش درباره من خاکستر نشه، اگه مطمئن بشم قرار نیست بهم امیدوار بشه، میام. ولی نه با لباس جیغ قرمز کوتاه. با گرشا میام اون هم با یه لباس درست حسابی. اگه هم اومدم باید در حد گفتن تبریک باشه. بعد هم برم. می‌دونی اگه سلاله بفهمه پرداد عاشق من بوده و یه زمانی قرار بوده ازدواج کنیم چه حالی میشه؟ من که مثل آبجیم نیستم.
با بغض میگه:
- قربونت بشم، این‌ قدر باشعوری. معلومه که شبیه اون نیستی با این‌که سلاله باهات هیچ ارتباطی نداره، این رو میگی؛ اما اون خواهرت بود و باز باهات اون کار رو کرد.
برای پیچوندن بحث میگم:
- خب تو گرسنه‌ات نیست؟ بریم یه جایی یه چیزی بخوریم؟ اصلاً گرشا کجا رفت؟‌ مثلاً گفت برم یه عطر بخرم بیام. کلا غیب شد.
انگار توی پیچوندن بحث موفق نیستم که دوباره میگه:
- گیتی شاید آبجیتم آدم بدی نباشه. آخه می‌دونی، الان که نگاه می‌کنم می‌بینم احتمال داره حرف‌های آتش راست باشه. شاید آبجیت برای نجات جون خودش و بچش و رهایی از اون ک*ثافت، تن به این کار داده. تازه اون هم الکی. واقعاً که باهم ازدواج نکردن.
با اخم میگم.
- من میرم توی ماشین. آناهید گرشا رو زود پیدا بکن بیا.
با زور پاهاش رو روی زمین می‌کوبه و میگه:
- از دست تو.
=57171]#ملینا_نامور[/HASH]
[HASH=5]#انجمن_تک_رمان[/HASH]
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,461
لایک‌ها
6,642
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,263
Points
3,865
تند تند ازش دور می‌شم و به سمت ماشین میرم‌.
چند دقیقه که می‌گذره با گرشا می‌رسن‌.
- خب کجا بریم؟
- گرشا قرص سردردی چیزی نداری؟ سرم داره می‌ترکه.
با نگرانی میگه:
- چی؟ چرا؟ خوبی؟ بیا در داشبورد رو باز کن یه قرصه، بردارش تا برم آب بخرم.
سرم رو تکون میدم. صدای آروم آناهید از پشت ماشین میاد.
- تقصیر من شد. این‌قدر با حرف‌هام مغزت رو خوردم. ببخشید.
با تعجب میگم:
- نه! دختره‌ی دیوونه! چه ربطی داره؟ اصلاً چند روزه این شکلی میشم.
رنگش می‌پره و با لکنت میگه:
- چند... چند... روزه؟
سرم رو تکون میدم و اون تند تند میگه:
- نمی‌خوام... بترسونمت ولی گیتی می‌خوای بری دکتر؟ خدایی نکرده دوباره... دوباره‌... .
بغضش می‌شکنه و من با بهت نگاهش می‌کنم.
- دیوونه‌ای به قران! من حالم خوبه. بابا به‌خدا هیچی نیست تازه پیش سونیا بودم این سردرد‌ها عادیه.
اشک‌هاش رو پاک می‌کنه و میگه:
- آخ دلم می‌سوزه. چی‌ها که نکشیدی. نمی‌خوام دوباره چیزی بشه ناراحت بشی. اصلاً جوونی نکردی.
با بهت بهش نگاه می‌کنم. گرشا سوار ماشین میشه و بطری آب رو بهم میده‌.
- وا! آناهید چرا گریه می‌کنه؟
- فکر می‌کنه دارم می‌میرم.
چشم‌هاش گرد میشه و میگه:
- خدا نکنه دیوونه. چی می‌زنی؟ بیا یه آهنگ مدلمه بزارم، دوباره وحشی بازی در بیار. به‌خدا به ساکت و مظلومت عادت نداریم.
دوباره انگار شارژ شده باشه دست‌هاش رو تو هوا تکون میده و میگه:
- خوبه که زنده‌ای!
***
توی کافه نشستم و آتش هم روبه‌رومه. نمی‌دونم چرا پیشنهاد گرشا برای فرصت دادن به آتش رو قبول کردم. گرشا همیشه توی تمام رفتار‌ها و کارهاش با سیاست و فکر تصمیم می‌گرفت؛ پس اصلاً ناراحت نیستم‌‌‌.
- خب؟
کد:
تند تند ازش دور می‌شم و به سمت ماشین میرم‌.
چند دقیقه که می‌گذره با گرشا می‌رسن‌.
- خب کجا بریم؟
- گرشا قرص سردردی چیزی نداری؟ سرم داره می‌ترکه.
با نگرانی میگه:
- چی؟ چرا؟ خوبی؟ بیا در داشبورد رو باز کن یه قرصه، بردارش تا برم آب بخرم.
سرم رو تکون میدم. صدای آروم آناهید از پشت ماشین میاد.
- تقصیر من شد. این‌قدر با حرف‌هام مغزت رو خوردم. ببخشید.
با تعجب میگم: 
- نه! دختره‌ی دیوونه! چه ربطی داره؟ اصلاً چند روزه این شکلی میشم.
رنگش می‌پره و با لکنت میگه:
- چند... چند... روزه؟
سرم رو تکون میدم و اون تند تند میگه:
- نمی‌خوام... بترسونمت ولی گیتی می‌خوای بری دکتر؟ خدایی نکرده دوباره... دوباره‌... .
بغضش می‌شکنه و من با بهت نگاهش می‌کنم.
- دیوونه‌ای به قران! من حالم خوبه. بابا به‌خدا هیچی نیست تازه پیش سونیا بودم این سردرد‌ها عادیه.
اشک‌هاش رو پاک می‌کنه و میگه:
- آخ دلم می‌سوزه. چی‌ها که نکشیدی. نمی‌خوام دوباره چیزی بشه ناراحت بشی. اصلاً جوونی نکردی. 
با بهت بهش نگاه می‌کنم. گرشا سوار ماشین میشه و بطری آب رو بهم میده‌.
- وا! آناهید چرا گریه می‌کنه؟
- فکر می‌کنه دارم می‌میرم. 
چشم‌هاش گرد میشه و میگه:
- خدا نکنه دیوونه. چی می‌زنی؟ بیا یه آهنگ مدلمه بزارم، دوباره وحشی بازی در بیار. به‌خدا به ساکت و مظلومت عادت نداریم.
دوباره انگار شارژ شده باشه دست‌هاش رو تو هوا تکون میده و میگه:
- خوبه که زنده‌ای!
***
توی کافه نشستم و آتش هم روبه‌رومه. نمی‌دونم چرا پیشنهاد گرشا برای فرصت دادن به آتش رو قبول کردم. گرشا همیشه توی تمام رفتار‌ها و کارهاش با سیاست و فکر تصمیم می‌گرفت؛ پس اصلاً ناراحت نیستم‌‌‌.
- خب؟
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,461
لایک‌ها
6,642
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,263
Points
3,865
- تو حرف‌هام رو باور کردی؟
می‌خندم و میگم.
- نه! داستان‌های قشنگی بود؛ ولی واقعی نه. چرا نمی‌ری نویسنده بشی؟تخیل خوبی داری‌ها!
با اخم نگاهم می‌کنه.
- این‌ها شوخی نیستن؛ تخیل هم نیستن. واقعیتن که تو نمی‌خوای باورشون کنی.
از کوره در میرم و با فریاد میگم.
- خفه شو! خفه شو! تو چی می‌دونی از من؟ من گیتی چند سال پیش نیستم که چرت و پرت‌هات رو باور کنم. من دیگه احمق نیستم. برو گم‌شو آتش از زندگیم گم‌شو بیرون.
هق هقم سکوت کافه رو به هم می‌زنه. مردم با کنجکاوی بهمون خیره میشن. نگران بازوم رو توی دستش می‌گیره و باهم از کافه می‌ریم بیرون.
- گیتی خوبی؟ صورتت رنگش پریده.
بازوم رو محکم از حصار دست‌هاش جدا می‌کنم و میگم‌.
- ولم کن.
چند قدم بیشتر نرفتم که سرم گیج میره و گوشه خیابون می‌افتم صدای بوق ماشین‌ها و فریاد آتش باهم مخلوط شده و بدنم انگار داره می‌لرزه.
- یاخدا! گیتی! گیتی!
روی هوا قرار می‌گیرم و سیل عظیمی آب روی صورتم جریان پیدا می‌کنه. چشم‌هام رو که باز می‌کنم، متوجه خالی شدن بطری آب روی صورتم میشم.
- ولم کن! خفه شدم.
بطری رو پرت می‌کنه کناری و محکم توی بغلش می‌گیرتم.
- عزیزم، من رو ترسوندی.
کد:
- تو حرف‌هام رو باور کردی؟
می‌خندم و میگم.
- نه! داستان‌های قشنگی بود؛ ولی واقعی نه. چرا نمی‌ری نویسنده بشی؟تخیل خوبی داری‌ها! 
با اخم نگاهم می‌کنه.
- این‌ها شوخی نیستن؛ تخیل هم نیستن. واقعیتن که تو نمی‌خوای باورشون کنی.
از کوره در میرم و با فریاد میگم.
- خفه شو! خفه شو! تو چی می‌دونی از من؟ من گیتی چند سال پیش نیستم که چرت و پرت‌هات رو باور کنم. من دیگه احمق نیستم. برو گم‌شو آتش از زندگیم گم‌شو بیرون.
هق هقم سکوت کافه رو به هم می‌زنه. مردم با کنجکاوی بهمون خیره میشن. نگران بازوم رو توی دستش می‌گیره و باهم از کافه می‌ریم بیرون.
- گیتی خوبی؟ صورتت رنگش پریده. 
بازوم رو محکم از حصار دست‌هاش جدا می‌کنم و میگم‌.
- ولم کن.
چند قدم بیشتر نرفتم که سرم گیج میره و گوشه خیابون می‌افتم صدای بوق ماشین‌ها و فریاد آتش باهم مخلوط شده و بدنم انگار داره می‌لرزه.
- یاخدا! گیتی! گیتی!
 روی هوا قرار می‌گیرم و سیل عظیمی آب روی صورتم جریان پیدا می‌کنه. چشم‌هام رو که باز می‌کنم، متوجه خالی شدن بطری آب روی صورتم میشم.
- ولم کن! خفه شدم. 
بطری رو پرت می‌کنه کناری و محکم توی بغلش می‌گیرتم.
- عزیزم، من رو ترسوندی.
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,461
لایک‌ها
6,642
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,263
Points
3,865
دوباره ادامه میده.
- آتش بمیره برات. همش تقصیر منه. هنوز هم شُک داری. گیتی، نمی‌دونم چه‌جوری بهت بگم؛ ولی به‌خدا می‌خواستم فقط کمک کنم. در هر صورت من رو ببخش.
می‌خوام بگم خدا نکنه؛ ولی لال میشم. می‌خوام بگم با این‌ بدی‌هایی که تو به من کردی رو آدم به دشمنش نمی‌کنه؛ اما باز هم سکوت می‌کنم. می‌خوام بگم با این‌که این همه بدی بهم کردی، تنها کسی هستی که ازش کینه ندارم و هنوز هم دوستت دارم. من دوستت دارم؛ ولی باز هم خفه میشم؛ چون نمی‌دونم تو هم همین حس رو بهم داری یا نه. چون آخه آدم وقتی یکی رو دوست داشته باشه، آزارش نمی‌ده و من نمی‌دونم حس تو چی می‌تونه باشه. شاید به قول خودت فقط یه سرگرمی بامزه‌ام!
- آتش حالم بده.
نگران نگاهم می‌کنه و سمت جوب می‌برتم. از صبح هرچیزی که خوردم و نخوردم رو بالا میارم. دیگه توان ایستادن رو هم ندارم‌‌.
بغلم می‌کنه و میگه:
- باید بریم بیمارستان.
چشم‌هام روی هم می‌افته. حس ناتوانی کل بدنم رو می‌گیره. ما فقط باهم صحبت کرده بودیم و این صحبت جوری ناتوانم کرده بود، که انگار یه دعوای کامل با کتک‌کاری داشتم. سوار ماشینش می‌کنتم و گهگاهی به عقب نگاه می‌کنه تا متوجه حالم بشه. هر دقیقه بیشتر بی‌حال میشم. چشم‌هام سنگین‌تر میشه. نکنه واقعاً مثل چند سال پیش بیماریم برگشته باشه؟ ترس کل بدنم رو می‌گیره. انگار باز می‌لرزم که آتش با نگرانی میگه:
- گیتی؟ داری می‌لرزی. سردته؟
می‌زنه کنار و خیلی سریع کُتش رو در میاره و تنم می‌کنه.
- خیلی سردت شد بهم بگو باشه؟ گیتی نخوابی‌ها! باشه؟
می‌خندم و نامفهوم میگم.
- چه ربطی داره؟
موهام پخش شده دور گردنم و شالم معلوم نیست کجای ماشین افتاده.
کد:
دوباره ادامه میده.
- آتش بمیره برات. همش تقصیر منه. هنوز هم شُک داری. گیتی، نمی‌دونم چه‌جوری بهت بگم؛ ولی به‌خدا می‌خواستم فقط کمک کنم. در هر صورت من رو ببخش.
می‌خوام بگم خدا نکنه؛ ولی لال میشم. می‌خوام بگم با این‌ بدی‌هایی که تو به من کردی رو آدم به دشمنش نمی‌کنه؛ اما باز هم سکوت می‌کنم. می‌خوام بگم با این‌که این همه بدی بهم کردی، تنها کسی هستی که ازش کینه ندارم و هنوز هم دوستت دارم. من دوستت دارم؛ ولی باز هم خفه میشم؛ چون نمی‌دونم تو هم همین حس رو بهم داری یا نه. چون آخه آدم وقتی یکی رو دوست داشته باشه، آزارش نمی‌ده و من نمی‌دونم حس تو چی می‌تونه باشه. شاید به قول خودت فقط یه سرگرمی بامزه‌ام!
- آتش حالم بده.
نگران نگاهم می‌کنه و سمت جوب می‌برتم. از صبح هرچیزی که خوردم و نخوردم رو بالا میارم. دیگه توان ایستادن رو هم ندارم‌‌.
بغلم می‌کنه و میگه:
- باید بریم بیمارستان.
چشم‌هام روی هم می‌افته. حس ناتوانی کل بدنم رو می‌گیره. ما فقط باهم صحبت کرده بودیم و این صحبت جوری ناتوانم کرده بود، که انگار یه دعوای کامل با کتک‌کاری داشتم. سوار ماشینش می‌کنتم و گهگاهی به عقب نگاه می‌کنه تا متوجه حالم بشه. هر دقیقه بیشتر بی‌حال میشم. چشم‌هام سنگین‌تر میشه. نکنه واقعاً مثل چند سال پیش بیماریم برگشته باشه؟ ترس کل بدنم رو می‌گیره. انگار باز می‌لرزم که آتش با نگرانی میگه:
- گیتی؟ داری می‌لرزی. سردته؟
می‌زنه کنار و خیلی سریع کُتش رو در میاره و تنم می‌کنه.
- خیلی سردت شد بهم بگو باشه؟ گیتی نخوابی‌ها! باشه؟
می‌خندم و نامفهوم میگم.
- چه ربطی داره؟
موهام پخش شده دور گردنم و شالم معلوم نیست کجای ماشین افتاده.
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,461
لایک‌ها
6,642
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,263
Points
3,865
- چیزی نیست گلم. الان می‌رسیم. چیزی نیست؛ گیتیم!
از میم مالکیت اخر اسمم می‌خندم و به صورت جنون وار سرم رو تکون میدم.
- وایی آتش! یه‌کم دیر یادت نیفتاد من گیتیتم؟ شاید یکهو مغزت بهت گفت عاشقش شو. یا شاید هم یه نقش ریز برو این گوشه رو.
دوباره می‌خندم و میگم.
- دخترت چطوره؟ با مامانش خوش می‌گذره؟
با اخم فریاد می‌زنه.
- لعنتی اون دختر من نیست! اون هم زن من نیست! بفهم! تو حال بدت هم، دست از این چرت‌وپرت‌ها برنمی‌داری؟
باز می‌خندم. میگم:
- جوجو! ناراحت شد.
با تعجب، بهت و خنده نگاهم می‌کنه.
- گیتی؟ خوبی؟ سرت به جدولی چیزی نخورد؟ البته گرفته بودمت؛ ولی باز هم خب... .
به بیمارستان که نزدیک می‌شیم، پیاده میشه. شالی که روی صندلی افتاده بود رو سرم می‌کنه.
- اه! خفم کردی.
با اخم بغلم می‌کنه.
- بیا بریم ببینیم. این دیوونه بازی‌هات برای چیه؟
***
*آتش*
- یعنی چی آقای دکتر؟ مگه میشه؟ الکی دارید می‌گید دیگه؟
- نه این خانوم واقعاً دیوونه‌است. اصلاً معلومه پسرم تو خودت دیوونه‌ای!
گیتی با صدای بلند می‌خنده و به پرستار مو قهوه‌ای میگه:
- به نظرت اگه دیوونه نبودم، عاشق این می‌شدم؟
با چشم‌های گرد به دکتر پیر نگاه می‌کنم و باز میگم.
- دکتر؟ خداوکیلی... چیزه میگم... .
- بیا برو. معلومه دیوونه‌ای دیگه. کدوم آدم سالمی میاد مریض رو می‌زاره روی میز دکتر؟ از اون ور برداشتی چک زدی توی گوش یکی از پرسنل. بعد الان من دیوونه میشم یا تو؟ حالا خوبه دختره هیچ مشکلی نداره و سالمه.
صدای ریز خنده‌های گیتی و پرستار، از گوشه‌ی اتاق میاد.
- آقای دکتر میشه یه برگه و خودکار بدید؟ می‌خوام شماره بنویسم.
با بهت به عقب برمی‌گردم و به گیتی و مرد نظافتچی خیره می‌مونم.
با داد میگم:
- به کی می‌خوای شماره بدی؟
می‌خنده و میگه:
- به نریمان!
قرمز میشم و با خشم خیره مرد می‌مونم‌‌.
کد:
- چیزی نیست گلم. الان می‌رسیم. چیزی نیست؛ گیتیم!
از میم مالکیت اخر اسمم می‌خندم و به صورت جنون وار سرم رو تکون میدم.
- وایی آتش! یه‌کم دیر یادت نیفتاد من گیتیتم؟ شاید یکهو مغزت بهت گفت عاشقش شو. یا شاید هم یه نقش ریز برو این گوشه رو. 
دوباره می‌خندم و میگم.
- دخترت چطوره؟ با مامانش خوش می‌گذره؟
با اخم فریاد می‌زنه.
- لعنتی اون دختر من نیست! اون هم زن من نیست! بفهم! تو حال بدت هم، دست از این چرت‌وپرت‌ها برنمی‌داری؟
باز می‌خندم. میگم:
- جوجو! ناراحت شد. 
با تعجب، بهت و خنده نگاهم می‌کنه.
- گیتی؟ خوبی؟ سرت به جدولی چیزی نخورد؟ البته گرفته بودمت؛ ولی باز هم خب... .
به بیمارستان که نزدیک می‌شیم، پیاده میشه. شالی که روی صندلی افتاده بود رو سرم می‌کنه.
- اه! خفم کردی. 
با اخم بغلم می‌کنه.
- بیا بریم ببینیم. این دیوونه بازی‌هات برای چیه؟
***
*آتش*
- یعنی چی آقای دکتر؟ مگه میشه؟ الکی دارید می‌گید دیگه؟
- نه این خانوم واقعاً دیوونه‌است. اصلاً معلومه پسرم تو خودت دیوونه‌ای!
گیتی با صدای بلند می‌خنده و به پرستار مو قهوه‌ای میگه:
- به نظرت اگه دیوونه نبودم، عاشق این می‌شدم؟
با چشم‌های گرد به دکتر پیر نگاه می‌کنم و باز میگم.
- دکتر؟ خداوکیلی... چیزه میگم...  . 
- بیا برو. معلومه دیوونه‌ای دیگه. کدوم آدم سالمی میاد مریض رو می‌زاره روی میز دکتر؟ از اون ور برداشتی چک زدی توی گوش یکی از پرسنل. بعد الان من دیوونه میشم یا تو؟ حالا خوبه دختره هیچ مشکلی نداره و سالمه. 
صدای ریز خنده‌های گیتی و پرستار، از گوشه‌ی اتاق میاد.
- آقای دکتر میشه یه برگه و خودکار بدید؟ می‌خوام شماره بنویسم. 
با بهت به عقب برمی‌گردم و به گیتی و مرد نظافتچی خیره می‌مونم.
با داد میگم:
- به کی می‌خوای شماره بدی؟
می‌خنده و میگه:
- به نریمان!
قرمز میشم و با خشم خیره مرد می‌مونم‌‌.
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا