کامل شده رمان آتشگرگیتی | اثر ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

ساعت تک رمان

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,462
لایک‌ها
6,650
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
241,268
Points
3,865
- سلام، مشکلی پیش اومده خانم؟ امیدوارم حالتون خوب باشه.
با لحن سردش خشکم می‌زنه. با اخم پیش خودم میگم:
- دختره‌ی خر، مگه خودت این رو نخواستی؟ آخه تو چرا این‌قدر احمقی!؟
- نه، خیلی ممنونم.
با مکث پاسخ داد.
- خوش‌حال شدم. خب کاری داشتید؟
با بغض میگم:
- پرداد! ببین من ناراحت بودم و تو روانشناس منی. باید من و درک کنی.
با عصبانیت سرم داد می‌زنه.
- دهنت رو ببند!
خشکم میزنه و با تعجب به تلفن خیره میشم. این پرداد بود؟ پرداد این‌قدر بی‌ادب نبودا.
- ببین دختر، من از الان به بعد روانشناستم و تموم. از اول هم می‌دونستم امکان داره به خاطر خیانتی که بهت شده، به بقیه هم آسیب بزنی؛ اما این‌ها رو مغزم می‌دونه قلب لعنتیم مگه حالیش میشه؟
با ناراحتی زمزمه میکنم.
- دقیقاً من هم می‌خواستم بگم که زودتر تمومش کنیم؛ اما می‌خوام بگم من رو ببخش. تو رو خدا پرداد!
با ناراحتی سکوت می‌کنم اون هم چیزی نمی‌گه.
- بخشیدمت. تقصیر تو نیست که دلت جای دیگه‌ای گیره؛ اما گیتی بقیه رو هم نسوزون. با این عشق همه رو به آتش نکش.
با لبخند میگم.
- پرداد من دوستت دارم! اما به چشم یک داداش، یه کوه که همیشه پشتم بوده. تو خودت هم خبر داری چه بلایی سرم اومد. من به خاطر اون موضوع این‌جوری شدم.
با یادآوری اون اتفاق می‌لرزم. سکوت می‌کنه و بعد میگه:
- من هم ببخش برای همه چی. گیتی، من خیلی خر بودم. چرا نفهمیدم تو هنوز آمادگی روانی نداری؟
برای این که موضوع طنزتر بشه گفتم:
- خوبه خودت هم می‌دونی خیلی خری!
از پشت تلفن هم می‌تونم تعجب کردنش رو حس کنم.
من خیلی بی‌ادب شده بودم.
کد:
- سلام، مشکلی پیش اومده خانم؟ امیدوارم حالتون خوب باشه.
با لحن سردش خشکم می‌زنه. با اخم پیش خودم میگم:
- دختره‌ی خر مگه خودت این رو نخواستی؟ آخه تو چرا این‌قدر احمقی!؟
- نه، خیلی ممنونم.
با مکث پاسخ داد.
- خوش‌حال شدم. خب کاری داشتید؟
با بغض میگم:
- پرداد! ببین من ناراحت بودم و تو روانشناس منی. باید من رو درک کنی.
با عصبانیت سرم داد می‌زنه.
- دهنت رو ببند!
خشکم می‌زنه و با تعجب به تلفن خیره میشم. این پرداد بود؟ پرداد این‌قدر بی‌ادب نبودا.
- ببین دختر، من از الان به بعد روانشناستم و تموم. از اول هم می‌دونستم امکان داره به خاطر خیانتی که بهت شده  به بقیه هم آسیب بزنی؛ اما این‌ها رو مغزم می‌دونه قلب لعنتیم مگه حالیش میشه؟
با ناراحتی زمزمه میکنم.
- دقیقاً من هم می‌خواستم بگم که زودتر تمومش کنیم؛ اما می‌خوام بگم من رو ببخش. تو رو خدا پرداد!
با ناراحتی سکوت می‌کنم اون هم چیزی نمی‌گه.
- بخشیدمت. تقصیر تو نیست که دلت جای دیگه‌ای گیره؛ اما گیتی بقیه رو هم نسوزون. با این عشق همه رو به آتش نکش.
با لبخند میگم.
- پرداد من دوستت دارم! اما به چشم یک داداش، یک کوه که همیشه پشتم بوده. تو خودت هم خبر داری چه بلایی سرم اومد. من به خاطر اون موضوع این‌جوری شدم.
با یادآوری اون اتفاق می‌لرزم. سکوت می‌کنه و بعد میگه:
- من هم ببخش برای همه چی. گیتی، من خیلی خر بودم. چرا نفهمیدم تو هنوز آمادگی روانی نداری؟
برای این که موضوع طنزتر بشه گفتم:
- خوبه خودت هم می‌دونی خیلی خری!
از پشت تلفن هم می‌تونم تعجب کردنش رو حس کنم.
من خیلی بی‌ادب شده بودم.
#آتشگر_گیتی
#ملینا_مدیا
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,462
لایک‌ها
6,650
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
241,268
Points
3,865
با مکث گفت:
- گیتی در هر صورت... آبی که ریخته شده جمع نمی‌شه! با چی می‌خوای گذشته رو پاک کنی؟ چه‌جوری می‌خوای حال خودت رو خوب کنی؟ هر کس ندونه، من یکی خوب می‌دونم. تو نمیتونی مثل قبل بشی.
با بغض آشکاری ل*ب میزنم.
- دلتنگم!
با ناراحتی میگه.
- می‌دونم دلتنگ آتشی؛ اما باور کن که... .
حرفش رو قطع می‌کنم و میگم.
- آتش نه! من دلتنگ خودمم! خود قبلیم، انگار گم شده. خیلی وقته نتونستم پیداش کنم!
با مکث میگه.
- من هم دلم برای اون گیتی تنگ شده؛ اما باهم پیداش می‌کنیم مگه نه؟
با لبخند تلخی میگم.
- به پدربزرگ گفتی؟
- نه؛ ولی بهش میگم. میگم که تو هنوز حالت خوب نشده اون هم قبول می‌کنه. درکت می‌کنه.
با پارادوکسی از احساسات ل*ب میزنم.
- ممنونم، واقعاً ممنون.
بعد هم گوشی رو قطع می‌کنم. به اینه خیره میشم. دیگه اینجا نه جای منه نه جای چشم‌های خاکستریم. این‌ که احساساتم رو پشت نقاب روی صورتم پنهون کنم، برام نقش یک عذاب رو داره. کافیه تا همین‌جا من اون‌قدر دل شکسته بودم. اون‌قدری که بشه بهونه برای از یاد بردن عشقم. خانواده‌ام، زجر‌های مادرم، عشق تلخ پرداد.
اون‌قدر که خفه بشم و نفهمم تو چه لجن زاری گیر کردم.
***
«آتش»
- کافیه، دیگه نمی‌ذارم به خاطر اشتباه تو گیتی نابود بشه.
- ساکت شو! اگه بفهمه واقعیت رو بهش گفتی و این بین جون آیلین و من در خطر بیفته، این بار دیگه واقعاً نمی‌بخشتت.
از عصبانیت رو به قرمزی میرم و از پشت تلفن داد می‌زنم:
- تو یه پر رویی، زندگی هممون رو به... .
سکوت می‌کنم و به آیلین درحال بازی خیره میشم.
- من هم دلم نمی‌خواد ایلین آسیب ببینه؛ اما خودت فکر نمی‌کنی دیگه این بازی داره مسخره میشه؟
با حرص از پشت تلفن نفسش رو فوت می‌کنه و میگه:
- اصلاً نمی‌دونم، بهش بگو؛ ولی یادت باشه آتش، اگه دخترم چیزیش بشه خودت می‌دونی!
کد:
با مکث گفت:
- گیتی در هر صورت... آبی که ریخته شده جمع نمی‌شه! با چی می‌خوای گذشته رو پاک کنی؟ چه‌جوری می‌خوای حال خودت رو خوب کنی؟ هر کس ندونه، من یکی خوب می‌دونم. تو نمی‌تونی مثل قبل بشی.
با بغض آشکاری ل*ب میزنم.
- دلتنگم!
با ناراحتی میگه.
- می‌دونم دلتنگ آتشی؛ اما باور کن که...  .
حرفش رو قطع می‌کنم و میگم.
- آتش نه! من دلتنگ خودمم! خود قبلیم، انگار گم شده. خیلی وقته نتونستم پیداش کنم!
با مکث میگه.
- من هم دلم برای اون گیتی تنگ شده؛ اما باهم پیداش می‌کنیم مگه نه؟
با لبخند تلخی میگم.
- به پدربزرگ گفتی؟
- نه؛ ولی بهش میگم. میگم که تو هنوز حالت خوب نشده اون هم قبول می‌کنه. درکت می‌کنه.
با پارادوکسی از احساسات ل*ب میزنم.
- ممنونم، واقعاً ممنون.
بعد هم گوشی رو قطع می‌کنم. به آیینه خیره میشم. دیگه اینجا نه جای منه نه جای چشم‌های خاکستریم. این که احساساتم رو پشت نقاب روی صورتم پنهون کنم، برام نقش یک عذاب رو داره. کافیه تا همین‌جا من اون‌قدر دل شکسته بودم.
اونقدری که بشه بهونه برای از یاد بردن عشقم، خانواده‌ام، زجر‌های مادرم، عشق تلخ پرداد.
اون‌قدر که خفه بشم و نفهمم تو چه لجن زاری گیر کردم.
***
«آتش»
- کافیه، دیگه نمی‌ذارم به خاطر اشتباه تو گیتی نابود بشه.
- ساکت شو! اگه بفهمه واقعیت رو بهش گفتی و این بین جون آیلین و من در خطر بیفته، این بار دیگه واقعاً نمی‌بخشتت.
از عصبانیت رو به قرمزی میرم و از پشت تلفن داد می‌زنم:
- تو یک پر رویی،  زندگی هممون رو به...  .
سکوت می‌کنم و به آیلین درحال بازی خیره میشم.
- من هم دلم نمی‌خواد ایلین آسیب ببینه؛ اما خودت فکر نمی‌کنی دیگه این بازی داره مسخره میشه؟
با حرص از پشت تلفن نفسش رو فوت میکنه و میگه.
- اصلاً نمی‌دونم، بهش بگو؛ ولی یادت باشه آتش، اگه دخترم چیزیش بشه خودت می‌دونی!
#آتشگر_گیتی
#ملینا_مدیا
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,462
لایک‌ها
6,650
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
241,268
Points
3,865
یک دقیقه قرمز میشم و بدون هیچ فکری، تمام درد‌های این چند سال رو به روش میارم.
- سر من منت می‌زاری؟ آره؟ گندکاری رو تو کردی. تویی که رفتی با یه ع*و*ضی ازدواج کردی و بچه پس انداختی. اون هم بدون خبر خانواده‌ات. بعد من رو بدبخت کردی و حالا تو... نمی‌دونی چه‌قدر زجر کشیدم وقتی دیدم حالش بده و هیچی نگفتم. تو ب*غ*ل پرداد دیدمش هیچی نگفتم؛ اما الان دارم خفه میشم حتی اگه بمیری هم برام مهم نیستی.
تلفن رو با حرص قطع می‌کنم و با داد بلندی سر آیلین می‌کشم.
- همه‌اش تقصیر تو هستش. تو!
چشم‌هاش پر از بغض میشه و زیر گریه می‌زنه. دستم رو توی موهام می‌کنم و با ناراحتی بهش خیره میشم.
- آیلین... باشه. گریه نکن... آیلین! اه.
با بدبختی بهش زنگ ‌می‌زنم و میگم که دختر خواهرش داره پدرم رو درمیاره.
***
«گیتی»
با ترس از حیاط رد میشم. همون‌طور به اطراف خیره‌ام و فقط امیدوارم کسی من رو بیرون از اتاقم نبینه، بالاخره موفق میشم از حیاط بیرون بیام. با سرعتی که از خودم تا حالا ندیده بودم، به سمت خونه آتش میرم. با استرس به اطراف خیره میشم و با ندیدن کسی در می‌زنم.
- بیا بالا.
در با صدای تیکی باز میشه و داخل میرم. جلوی در ایستاده و با دستش به آیلینی اشاره می‌کنه که گوشه خونه با اسباب بازی‌هاش نشسته و گریه می‌کنه.
- به‌خدا خسته شدم... ساکت نمی‌شه.
سرم رو تند تند تکون میدم و با دست‌هام بشکن زنان به سمت ایلین میرم.
- آی آی جیگر خالش داره چیکار می‌کنه؟ چرا گریه؟
پورخند آتش رو حس می‌کنم.
- می‌خوام یه واقعیتی رو بهت بگم.
منتظر و با تعجب خیره‌اش میشم.
- واقعاً بلد نیستی بچه‌داری کنی!
- بلد بودی خودت بچه‌داری می‌کردی. دیگه چرا من و صدا کردی؟
چیزی نمیگه و ناچار داد می‌زنه.
- خفه شو بچه دیگه. اه! از صبح سرم رفت.
- این چه مدل حرف زدن با بچه هستش؟
هم‌ زمان که باز بشکن می‌زنم، به سمت آیلین میرم و براش شعر می‌خونم تا شاید آروم بشه.
بالاخره آروم میشه و با تعجب شالم رو از سرم می‌کشه پایین. به موهام خیره میشه و یکهو می‌کشتشون.
صدای جیغم در میاد که آتش نگران از اتاق بیرون میاد.
- چی‌شده؟
- آیی، آتش!
با اخم جلو میاد و دست‌های کوچولوی آیلین رو از موهام جدا می‌کنه و سرش داد میزنه.
- بی‌ادب، این چه کاری بود!؟
با بغض خیره‌اش میشم و من هم داد می‌زنم.
- بی‌ادب خودتی! با بچه این‌جوری صحبت نمی‌کنن.
بعد هم انگار نه انگار چند دقیقه پیش این اعجوبه داشت موهام رو می‌کشید، بغلش می‌کنم.
کد:
یک دقیقه قرمز میشم و بدون هیچ فکری، تمام درد‌های این چند سال رو به روش میارم.
- سر من منت می‌زاری؟ آره؟ گندکاری رو تو کردی. تویی که رفتی با یه ع*و*ضی ازدواج کردی و بچه پس انداختی. اون هم بدون خبر خانواده‌ات. بعد من رو بدبخت کردی و حالا... تو نمی‌دونی چه‌قدر زجر کشیدم وقتی دیدم حالش بده هیچی نگفتم. وقتی ب*غ*ل پرداد دیدمش هیچی نگفتم؛ اما الان دارم خفه میشم حتی اگه بمیری هم برام مهم نیستی.
تلفن رو با حرص قطع می‌کنم و با داد بلندی سر آیلین می‌کشم.
- همه‌اش تقصیر تو هستش. تو!
چشم‌هاش پر از بغض میشه و زیر گریه می‌زنه. دستم رو توی موهام می‌کنم و با ناراحتی بهش خیره میشم.
- آیلین... باشه. گریه نکن... آیلین! اه.
با بدبختی بهش زنگ می‌زنم و میگم که دختر خواهرش داره پدرم رو درمیاره.
***
«گیتی»
با ترس از حیاط رد میشم. همون‌طور که به اطراف خیره‌ام و فقط امیدوارم کسی من رو بیرون از اتاقم نبینه، بالاخره موفق میشم از حیاط بیرون بیام. با سرعتی که از خودم تا حالا ندیده بودم، به سمت خونه آتش میرم. با استرس به اطراف خیره میشم و با ندیدن کسی در می‌زنم.
- بیا بالا.
در با صدای تیکی باز میشه و داخل میرم. جلوی در ایستاده و با دستش به آیلینی اشاره می‌کنه که گوشه خونه با اسباب بازی‌هاش نشسته و گریه می‌کنه.
- به خدا خسته شدم... ساکت نمی‌شه.
سرم رو تند تند تکون میدم و با دست‌هام بشکن زنان به سمت آیلین میرم.
- آی آی جیگر خالش داره چیکار می‌کنه؟ چرا گریه؟
پورخند آتش رو حس می‌کنم.
- می‌خوام یه واقعیتی رو بهت بگم.
منتظر و با تعجب خیره‌اش میشم.
- واقعاً بلد نیستی بچه‌داری کنی!
- بلد بودی خودت بچه‌داری می‌کردی. دیگه چرا من و صدا کردی؟
چیزی نمیگه و ناچار داد می‌زنه.
- خفه شو بچه دیگه. اه! از صبح سرم رفت.
- این چه مدل حرف زدن با بچه هستش؟
هم‌ زمان که باز بشکن میزنم، به سمت آیلین میرم و براش شعر می‌خونم تا شاید اروم بشه.
بالاخره آروم میشه و با تعجب شالم رو از سرم می‌کشه پایین. به موهام خیره میشه و یکهو می‌کشتشون.
صدای جیغم در میاد که آتش نگران از اتاق بیرون میاد.
- چی‌شده؟
- آیی، آتش!
با اخم جلو میاد و دست‌های کوچولوی آیلین رو از موهام جدا می‌کنه و سرش داد می‌زنه.
- بی‌ادب، این چه کاری بود!؟
با بغض خیره‌اش میشم و من هم داد می‌زنم.
- بی‌ادب خودتی! با بچه این‌جوری صحبت نمی‌کنن.
بعد هم انگار نه انگار چند دقیقه پیش این اعجوبه داشت موهام رو می‌کشید، بغلش می‌کنم.
#اتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,462
لایک‌ها
6,650
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
241,268
Points
3,865
- باید باهات صحبت کنم.
بهش نگاه نمی‌کنم و ل*ب می‌زنم.
- درباره‌ی چی؟
- خودمون‌.
خشکم می‌زنه و با بغض به آیلین خیره میشم.
- آتش، ما، خودمون خیلی وقته نابود شدیم!
با عصباینت خیره‌ام میشه و میگه‌.
- قراره چیزهایی رو بهت بگم که همه‌چی رو درست می‌کنه.
ل*بم رو زیر دندون می‌گیرم و میگم.
- فکر نمی‌کنم دیگه بهمون کمکی کنه.
بعد هم با انگشتم به آیلین اشاره می‌کنم.
- اون هم برای من نیست.
با بهت نگاهش می‌کنم و ل*ب می‌زنم.
- یعنی... چی؟
تا می‌خواد صحبت کنه، گوشیش زنگ می‌خوره و داخل اتاق میره. بعد چند دقیقه با رنگ و روی پریده بیرون میاد و میگه.
- گیتی، بهتره دیگه بری.
بغضم می‌گیره و میگم‌.
- منظورت از اون حرف چی بود؟ مگه نگفتی قراره یه چیزهایی رو بهم بگی؟
آتش با صورت سرد میگه:
- تو دیگه نباید به من اعتماد کنی گیتی! آدم برای سرگرمی هر کاری می‌کنه!
با بهت میگم‌.
- سرگرمی؟
- تو یه سرگرمی بامزه‌ای گیتی!
دیگه تحمل نمی‌کنم و با بغض از خونه خارج میشم‌. از حرص می‌خواستم خودم رو خفه کنم. چرا دوباره گولش رو خوردم؟ به خاطرش از خونه فرار کردم. من یه دیوونه‌ام. اون فقط من رو مسخره می‌کنه و مطمئنم تو دلش کلی از سادگیم ل*ذت میبره.
***
*آتش*
ایلین هاج و واج به من خیره است و گیتی هم با بیشترین سرعتی که می‌تونست، ترکمون کرده بود. تلفنم دوباره زنگ می‌خوره و من حالم بد میشه از این‌که باید جوابش رو بدم.
- چیه؟
- داد نزن آتش. رفت؟
با حرص ل*بم رو فشار میدم و میگم‌.
- به آرزوت رسیدی؟ همین رو می‌خواستی دیگه؟ دوباره دلش رو شکوندم!
- بهش گفتی؟
آیلین رو ب*غ*ل می‌کنم. درحالی که انگشت شستش رو می‌مکه به من خیره می‌مونه.
- نه!
می‌تونم نفس آزاد شده‌اش رو حس کنم و بعد ادامه میده.
- آتش لطفاً! اگه بگی زندگی من و آیلین نابود میشه. اگه پیدامون کنه اول من رو می‌کشه و بعد آیلین رو می‌بره‌.
با حرص ل*ب میزنم‌.
- گیتی به هیچ کس چیزی نمیگه خب؟ بهش میگم.
- آتش، تو مگه همونی نبودی که چند سال پیش به خاطر این‌که جون گیتی هم در خطر نیفته چیزی بهش نگفتی؟ چی‌شده که می‌زنی زیر همه چی؟
کد:
- باید باهات صحبت کنم.
بهش نگاه نمی‌کنم و ل*ب می‌زنم.
- درباره‌ی چی؟
- خودمون‌.
خشکم می‌زنه و با بغض به آیلین خیره میشم.
- آتش، ما، خودمون خیلی وقته نابود شدیم!
با عصباینت خیره‌ام میشه و میگه‌.
- قراره چیزهایی رو بهت بگم که همه‌چی رو درست می‌کنه.
ل*بم رو زیر دندون می‌گیرم و میگم.
- فکر نمی‌کنم دیگه بهمون کمکی کنه.
بعد هم با انگشتم به آیلین اشاره می‌کنم.
- اون هم برای من نیست.
با بهت نگاهش می‌کنم و ل*ب می‌زنم.
- یعنی... چی؟
تا می‌خواد صحبت کنه، گوشیش زنگ می‌خوره و داخل اتاق میره. بعد چند دقیقه با رنگ و روی پریده بیرون میاد و میگه.
- گیتی، بهتره دیگه بری.
بغضم می‌گیره و میگم‌.
- منظورت از اون حرف چی بود؟ مگه نگفتی قراره یه چیزهایی رو بهم بگی؟
آتش با صورت سرد میگه:
- تو دیگه نباید به من اعتماد کنی گیتی! آدم برای سرگرمی هر کاری می‌کنه!
با بهت میگم‌.
- سرگرمی؟
- تو یه سرگرمی بامزه‌ای گیتی!
دیگه تحمل نمی‌کنم و با بغض از خونه خارج میشم‌. از حرص می‌خواستم خودم رو خفه کنم. چرا دوباره گولش رو خوردم؟ به خاطرش از خونه فرار کردم. من یه دیوونه‌ام. اون فقط من رو مسخره می‌کنه و مطمئنم تو دلش کلی از سادگیم ل*ذت میبره.
***
*آتش*
ایلین هاج و واج به من خیره است و گیتی هم با بیشترین سرعتی که می‌تونست، ترکمون کرده بود. تلفنم دوباره زنگ می‌خوره و من حالم بد میشه از این‌که باید جوابش رو بدم.
- چیه؟
- داد نزن آتش. رفت؟
با حرص ل*بم رو فشار میدم و میگم‌.
- به آرزوت رسیدی؟ همین رو می‌خواستی دیگه؟ دوباره دلش رو شکوندم!
- بهش گفتی؟
آیلین رو ب*غ*ل می‌کنم. درحالی که انگشت شستش رو می‌مکه به من خیره می‌مونه
- نه!
می‌تونم نفس آزاد شده‌اش رو حس کنم و بعد ادامه میده.
- آتش لطفاً! اگه بگی زندگی من و آیلین نابود میشه. اگه پیدامون کنه اول من رو می‌کشه و بعد آیلین رو می‌بره‌.
با حرص ل*ب میزنم‌.
- گیتی به هیچ کس چیزی نمیگه خب؟ بهش میگم.
- آتش، تو مگه همونی نبودی که چند سال پیش به خاطر این‌که جون گیتی هم در خطر نیفته چیزی بهش نگفتی؟ چی‌شده که می‌زنی زیر همه چی؟
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,462
لایک‌ها
6,650
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
241,268
Points
3,865
هوف کلافه‌ای می‌کشم و آیلین رو روی مبل می‌زارم.
- من احمق فکر می‌کردم اگه ماجرا رو بهش نگم اسیب نمی‌بینه؛ اما الان با نگفتنش بیشتر داره اذیت میشه!
- به خدا خستم کردی آتش! به خودت بیا! من، حتی از تو بیشتر عاشق گیتی‌ام؛ اما نمیشه! خب؟ اگه بهش بگی این‌جا همه آسیب می‌بینن. اصلاً شاید یکی از آدم‌هاش با گیتی توی قالب دوست باشه.
حرصی داد می‌زنم:
- گیتی غلط کرده با تو که با پسر دوست بشه! همون پرداد برای هفت پشتم بسه! بهتره تو هم یه کم شرمنده باشی؛ نه این که تشویقم کنی به گند زدن تو زندگیمون.
- باشه! خب، هر چی بگم تو حرف خودت رو می‌زنی گوشی رو بزار کنار گوش آیلین. می‌خوام صداش رو بشنوم.
گوشی رو از گوشم فاصله میدم و می‌زارم کنار گوش آیلین. چیزی نمیگه و فقط به جیغ و غُر‌های آیلین گوش میده.
- خب جیغ‌های دخترکتم که گوش دادی. بعید می‌دونم چیز جذابی توی جیغ جیغ باشه؛ ولی حواسم هست که بحث رو پیچوندی. مطمئن باش بعداً خیلی وسیع‌تر درباره‌اش صحبت می‌کنیم.
بعد هم تلفن رو قطع می‌کنم و شیر رو توی دهن آیلین می‌زارم.
- بشین شیرت رو بخور بچه این‌قدر جیغ نزن.
***
*گیتی*
خدا من رو بکشه از دست خودم نجاتم بده که این‌قدر دیوونه‌ام.
از وقتی اومدم؛ توی اتاقم، در رو قفل کردم نشستم روی تختم و تا جا داره گریه می‌کنم.
بینیم از گریه زیاد قرمز شده و دست‌هام سرده.
کد:
هوف کلافه‌ای می‌کشم و آیلین رو روی مبل می‌زارم.
- من احمق فکر می‌کردم اگه ماجرا رو بهش نگم اسیب نمی‌بینه؛ اما الان با نگفتنش بیشتر داره اذیت میشه!
- به خدا خستم کردی آتش! به خودت بیا! من، حتی از تو بیشتر عاشق گیتی‌ام؛ اما نمیشه! خب؟ اگه بهش بگی این‌جا همه آسیب می‌بینن. اصلاً شاید یکی از آدم‌هاش با گیتی توی قالب دوست باشه.
حرصی داد می‌زنم:
- گیتی غلط کرده با تو که با پسر دوست بشه! همون پرداد برای هفت پشتم بسه! بهتره تو هم یه کم شرمنده باشی؛ نه این که تشویقم کنی به گند زدن تو زندگیمون.
- باشه! خب، هر چی بگم تو حرف خودت رو می‌زنی گوشی رو بزار کنار گوش آیلین. می‌خوام صداش رو بشنوم.
گوشی رو از گوشم فاصله میدم و می‌زارم کنار گوش آیلین. چیزی نمیگه و فقط به جیغ و غُر‌های آیلین گوش میده.
- خب جیغ‌های دخترکتم که گوش دادی. بعید می‌دونم چیز جذابی توی جیغ جیغ باشه؛ ولی حواسم هست که بحث رو پیچوندی. مطمئن باش بعداً خیلی وسیع‌تر درباره‌اش صحبت می‌کنیم.
بعد هم تلفن رو قطع می‌کنم و شیر رو توی دهن آیلین می‌زارم.
- بشین شیرت رو بخور بچه این‌قدر جیغ نزن.
***
*گیتی*
خدا من رو بکشه از دست خودم نجاتم بده که این‌قدر دیوونه‌ام.
از وقتی اومدم؛ توی اتاقم، در رو قفل کردم نشستم روی تختم و تا جا داره گریه می‌کنم.
بینیم از گریه زیاد قرمز شده و دست‌هام سرده.
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,462
لایک‌ها
6,650
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
241,268
Points
3,865
مامان چند بار وارد اتاق شد و دید که دارم‌گریه می‌کنم؛ اما انگار دیگه براش مهم نبود. مهم نبود؟ نمی‌دونم. آخه مگه میشه؟ اون مامانمه، البته مامانی که بعد از چند سال متوجه بودنش شدم. بعد از چند سال... چرا هنوزم خوش‌حال نبودم؟ مشکل اصلی چی بود؟ یعنی اگه آتشم داشته باشم همه چی خوب میشه؟ بعید می‌دونم‌‌‌.‌‌.‌‌. هر چی رو یادم بره حتی اگه فراموشی هم بگیرم، هیچ‌وقت زخم روی قلبم خوب نمیشه. سوزشش بالاخره یه روزی بهم یادآوری می‌کنه که چه سختی‌هایی کشیدم. از همه بدتر زخم‌هایی که دارم یکی دو تا نیست. هزارتاست! هزارتا زخم بزرگ با درد خیلی خیلی زیاد. زخم‌هایی که فکر نمی‌کنم با هیچ دارویی خوب بشه. اصلاً می‌دونی؟ انگار مثل زخم‌های عادی خشک هم نمی‌شن. هرچی یادآوری میشه زخمم عمیق‌تر میشه و این دردش هزار برابر بدتره. حالا از زخمم بگذرم مامانم و پاهاش رو کجای دلم بزار؟ به چشم‌هام چی بگم؟ به اونا هم دروغ بگم؟ بگم پاهای مامانم که روی ویلچره رو هم نبینید؟ بگم دنبال مقصر این حالش نباشید؟ به مقصرش با تنفر نگاه نکنید؟ عمق فاجعه جاییه که خودم هم نمی‌دونم مقصر اصلی کیه. منم؟ بابام یا مامانم؟ اصلاً آزیتا یا حتی آتش؟ فقط تنها چیزی که شاید بدونم، اینه که دیگه هیچی نمی‌دونم. چیزی که صد بار پیش خودم تکرارش کردم. صدای در میاد و پشت سرش معصومه قبل از این‌که من چیزی بگم وارد اتاق میشه.
- وقتی دنبال اجازه نیستی دیگه چرا در می‌زنی؟
سرخ میشه و میگه:
- خانم جون، خان بزرگتون صداتون کردن خیلی هم عصبانی هستن.
تند تند سرم رو تکون میدم و از روی تخت می‌پرم پایین متوجه صورت سرخم میشم و با دستم اشک‌های نامرئی روی صورتم رو پاک می‌کنم.
- تو برو من میام. تو اتاقشه؟
- بله خانم.
در رو باز می‌کنه و از اتاق خارج میشه. لباس سرخ توی تنم رو مرتب می‌کنم و به سمت اتاقش میرم.
کد:
مامان چند بار وارد اتاق شد و دید که دارم‌گریه می‌کنم؛ اما انگار دیگه براش مهم نبود. مهم نبود؟ نمی‌دونم. آخه مگه میشه؟ اون مامانمه، البته مامانی که بعد از چند سال متوجه بودنش شدم. بعد از چند سال... چرا هنوزم خوش‌حال نبودم؟ مشکل اصلی چی بود؟ یعنی اگه آتشم داشته باشم همه چی خوب میشه؟ بعید می‌دونم‌‌‌.‌‌.‌‌. هر چی رو یادم بره حتی اگه فراموشی هم بگیرم، هیچ‌وقت زخم روی قلبم خوب نمیشه. سوزشش بالاخره یه روزی بهم یادآوری می‌کنه که چه سختی‌هایی کشیدم. از همه بدتر زخم‌هایی که دارم یکی دو تا نیست. هزارتاست! هزارتا زخم بزرگ با درد خیلی خیلی زیاد. زخم‌هایی که فکر نمی‌کنم با هیچ دارویی خوب بشه. اصلاً می‌دونی؟ انگار مثل زخم‌های عادی خشک هم نمی‌شن. هرچی یادآوری میشه زخمم عمیق‌تر میشه و این دردش هزار برابر بدتره. حالا از زخمم بگذرم مامانم و پاهاش رو کجای دلم بزار؟ به چشم‌هام چی بگم؟ به اونا هم دروغ بگم؟ بگم پاهای مامانم که روی ویلچره رو هم نبینید؟ بگم دنبال مقصر این حالش نباشید؟ به مقصرش با تنفر نگاه نکنید؟ عمق فاجعه جاییه که خودم هم نمی‌دونم مقصر اصلی کیه. منم؟ بابام یا مامانم؟ اصلاً آزیتا یا حتی آتش؟ فقط تنها چیزی که شاید بدونم، اینه که دیگه هیچی نمی‌دونم. چیزی که صد بار پیش خودم تکرارش کردم. صدای در میاد و پشت سرش معصومه قبل از این‌که من چیزی بگم وارد اتاق میشه.
- وقتی دنبال اجازه نیستی دیگه چرا در می‌زنی؟
سرخ میشه و میگه:
- خانم جون، خان بزرگتون صداتون کردن خیلی هم عصبانی هستن.
تند تند سرم رو تکون میدم و از روی تخت می‌پرم پایین متوجه صورت سرخم میشم و با دستم اشک‌های نامرئی روی صورتم رو پاک می‌کنم.
- تو برو من میام. تو اتاقشه؟
- بله خانم.
در رو باز می‌کنه و از اتاق خارج میشه. لباس سرخ توی تنم رو مرتب می‌کنم و به سمت اتاقش میرم.
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,462
لایک‌ها
6,650
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
241,268
Points
3,865
با در زدنم صدای پدربزرگ میاد.
- دختر، داخل بیا!
با وارد شدنم صدای دادش به گوشم می‌رسه. با ترس بهش خیره می‌مونم.
- تو چی فکر کردی؟ آبروی من مگه مسخره تو هستش؟ دختره‌ی... استغفرالله. بچه بس کن. این مسخره بازیت رو تموم کن.
چشم‌هام رو می‌بندم و زبونم رو باز می‌کنم. انگار دوست دارم تمام حرصم رو سر خودم خالی کنم.
- آره می‌دونم می‌دونم. من خیلی خاک تو سرم! اصلاً انشاالله بمیرم این‌قدر ساده نباشم! خدایا وقتی داشتی سادگی می‌دادی، چرا ین‌قدر به من زیاد دادی؟ الان دارم همش رو بالا میارم.
خان با بهت نگاهم می‌کرد. من واقعاً خسته شده بودم.
- باباجون، می‌تونی یه تنبیه خوب برام در نظر بگیری؟ چون اگه تو نگی خودم میگم.
نامردی نمی‌کنه و با اخم میگه.
- تنبیه دارم.
مکث می‌کنه و روی صندلی مشکی رنگ می‌شینه.
- تنبیه‌ات اینه هر چقدر هم سخت باشه بشی گیتی قبلی.
با ترس نگاهش می‌کنم و با صدای گرفته میگم.
- نه!
***
مجبورم کرده یه شومیز زرد قناری بپوشم و با پاشنه‌بلند‌های لیمویی و ناخن‌های بلند، پا*ر*تی بیام!
پدربزرگ هم پدربزرگ‌های قدیم! نمی‌دونم کی و چه‌جوری این‌قدر اوپن‌مایند* شد. هزارتا زهرماری از اونایی که هانیه که به اصلاح قبلاً مامانم بود نمی‌ذاشت با آزیتا حتی سمتشون بریم، می‌خورن. بی‌خیال مثل این قناری‌های تنها روی مبل هم رنگ خودم نشستم و خودم و لعنت می‌کنم برای این‌که به خان بزرگ گفتم برام تنبیه در نظر بگیره. این‌جا نیروی درونیم باید بیاد بگه از این به بعد دیگه حرف نزن یا خیلی زیبا خفه شو رو برام به کار ببره.
__________________________
اوپن مایند: به شخص یا اشخاصی گفته می‌شود که افکارات قدیمی ندارند و به روز و روشن فکر هستند.

کد:
با در زدنم صدای پدربزرگ میاد.
- دختر، داخل بیا!
با وارد شدنم صدای دادش به گوشم می‌رسه. با ترس بهش خیره می‌مونم.
- تو چی فکر کردی؟ آبروی من مگه مسخره تو هستش؟ دختره‌ی... استغفرالله. بچه بس کن. این مسخره بازیت رو تموم کن.
چشم‌هام رو می‌بندم و زبونم رو باز می‌کنم. انگار دوست دارم تمام حرصم رو سر خودم خالی کنم.
- آره می‌دونم می‌دونم. من خیلی خاک تو سرم! اصلاً انشاالله بمیرم این‌قدر ساده نباشم! خدایا وقتی داشتی سادگی می‌دادی، چرا ین‌قدر به من زیاد دادی؟ الان دارم همش رو بالا میارم.
خان با بهت نگاهم می‌کرد. من واقعاً خسته شده بودم.
- باباجون، می‌تونی یه تنبیه خوب برام در نظر بگیری؟ چون اگه تو نگی خودم میگم.
نامردی نمی‌کنه و با اخم میگه.
- تنبیه دارم.
مکث می‌کنه و روی صندلی مشکی رنگ می‌شینه.
- تنبیه‌ات اینه هر چقدر هم سخت باشه بشی گیتی قبلی.
با ترس نگاهش می‌کنم و با صدای گرفته میگم.
- نه!
***
مجبورم کرده یه شومیز زرد قناری بپوشم و با پاشنه‌بلند‌های لیمویی و ناخن‌های بلند، پا*ر*تی بیام!
پدربزرگ هم پدربزرگ‌های قدیم! نمی‌دونم کی و چه‌جوری این‌قدر اوپن‌مایند* شد. هزارتا زهرماری از اونایی که هانیه که به اصلاح قبلاً مامانم بود نمی‌ذاشت با آزیتا حتی سمتشون بریم، می‌خورن. بی‌خیال مثل این قناری‌های تنها روی مبل هم رنگ خودم نشستم و خودم و لعنت می‌کنم برای این‌که به خان بزرگ گفتم برام تنبیه در نظر بگیره. این‌جا نیروی درونیم باید بیاد بگه از این به بعد دیگه حرف نزن یا خیلی زیبا خفه شو رو برام به کار ببره.
__________________________
اوپن مایند: به شخص یا اشخاصی گفته می‌شود که افکارات قدیمی ندارند و به روز و روشن فکر هستند.
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,462
لایک‌ها
6,650
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
241,268
Points
3,865
هم‌زمان که به جوون‌های جلف نگاه می‌کنم با خودم مقایسه‌اشون می‌کنم‌‌. یا این‌ها جوونی نمی‌کنن یا من جوونی نکردم؛ که البته گزینه دوم خیلی راحت‌تر قبول میشه. این‌قدر خوش‌حالن که شک می‌کنم اصلاً غمی هم دارن تو زندگیشون؟! ‌همین بین که تو فکرم یه پسر با تیشرت قرمز میاد سمتم و با جلفیت تمام میگه:
- عزیزم چطوری؟ چرا مثل این جوجه کوچولو‌ها یه گوشه جمع شدی؟
صورتم رو جمع می‌کنم و به دروغ میگم.
- جوجه رو وقتی شوهرم اومد بهت نشون میده.
می‌تونم ریختن دونه دونه برگ‌هاش رو ببینم. برای همین زود از صح*نه دور میشه. خوش‌حال با توجه به شوهر الکیم دوباره روی مبل می‌شینم؛ اما آنچنان طولی نمی‌کشه که شوهر عزیزم رو می‌بینم‌. مثل مرغ دست‌هام رو براش توی هوا تکون میدم و اون هم مثل بچه‌هایی که مامانشون رو دیدن میاد و بغلم می‌پره.
- آی! گیتی چطوری؟ چه‌قدر دلم تنگ شده بود برات!
قیافه‌اش از یک سال پیش خیلی تغییر کرده. یه مقدار ریش دراورده و پیراهن زرد توی تنش به جای قناری شبیه موز کردتش.
- من هم دلم برات تنگ شده بود! اولش برای تنبیه خان ناراحت بودم؛ اما الان می‌بینم چه‌قدر دوست داشتم ببینمت.
با جذابیت تمام دستش رو توی موهاش می‌کنه و با لبخند میگه:
- خلاصه که الان اینجام و قراره مثل قبل کلی شیطونی بکنیم.
چشمکی می‌زنه و با دستش به دختر‌ها اشاره می‌کنه.
- اون‌ها شبیه آنجلینا جولی شدن تو شبیه قناری.
ریز ‌می‌خنده. اخم می‌کنم و با ناز ل*ب می‌زنم.
- گرشا! اذیتم نکن.
می‌خنده و میگه:
- می‌دونم تو هم توی دلت موز صدام می‌کنی. گودرزه دیگه متوجه نیست که! هی بهش گفتم خان زشته من زرد بپوشم شبیه موز پو*ست نکرده میشم.
با ترس میگم.
- اوا خاک به سرم جلو خودش نگی گودرز! می‌گیره قطعه قطعه‌ات می‌کنه‌ها گرشا!
کد:
هم‌زمان که به جوون‌های جلف نگاه می‌کنم با خودم مقایسه‌اشون می‌کنم‌‌. یا این‌ها جوونی نمی‌کنن یا من جوونی نکردم؛ که البته گزینه دوم خیلی راحت‌تر قبول میشه. این‌قدر خوش‌حالن که شک می‌کنم اصلاً غمی هم دارن تو زندگیشون؟! ‌همین بین که تو فکرم یه پسر با تیشرت قرمز میاد سمتم و با جلفیت تمام میگه:
- عزیزم چطوری؟ چرا مثل این جوجه کوچولو‌ها یه گوشه جمع شدی؟
صورتم رو جمع می‌کنم و به دروغ میگم.
- جوجه رو وقتی شوهرم اومد بهت نشون میده.
می‌تونم ریختن دونه دونه برگ‌هاش رو ببینم. برای همین زود از صح*نه دور میشه. خوش‌حال با توجه به شوهر الکیم دوباره روی مبل می‌شینم؛ اما آنچنان طولی نمی‌کشه که شوهر عزیزم رو می‌بینم‌. مثل مرغ دست‌هام رو براش توی هوا تکون میدم و اون هم مثل بچه‌هایی که مامانشون رو دیدن میاد و بغلم می‌پره.
- آی! گیتی چطوری؟ چه‌قدر دلم تنگ شده بود برات!
قیافه‌اش از یک سال پیش خیلی تغییر کرده. یه مقدار ریش دراورده و پیراهن زرد توی تنش به جای قناری شبیه موز کردتش.
- من هم دلم برات تنگ شده بود! اولش برای تنبیه خان ناراحت بودم؛ اما الان می‌بینم چه‌قدر دوست داشتم ببینمت.
با جذابیت تمام دستش رو توی موهاش می‌کنه و با لبخند میگه:
- خلاصه که الان اینجام و قراره مثل قبل کلی شیطونی بکنیم.
چشمکی می‌زنه و با دستش به دختر‌ها اشاره می‌کنه.
- اون‌ها شبیه آنجلینا جولی شدن تو شبیه قناری.
ریز ‌می‌خنده. اخم می‌کنم و با ناز ل*ب می‌زنم.
- گرشا! اذیتم نکن.
می‌خنده و میگه:
- می‌دونم تو هم توی دلت موز صدام می‌کنی. گودرزه دیگه متوجه نیست که! هی بهش گفتم خان زشته من زرد بپوشم شبیه موز پو*ست نکرده میشم.
با ترس میگم:
- اوا خاک به سرم جلو خودش نگی گودرز! می‌گیره قطعه قطعه‌ات می‌کنه‌ها گرشا!
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,462
لایک‌ها
6,650
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
241,268
Points
3,865
با لبخند میگه:
- ولش کن بابا. بیا برقصیم.
دستم رو می‌گیره و شروع می‌کنه به تکون دادن کمرش. پاهاش رو صد و هشتاد درجه باز می‌کنه و دادی می‌زنه که همه نگاه‌ها میخ ما می‌شه.
- پسره دیوونه‌ای چیزیه خدا؟ داری چیکار می‌کنی؟ گرشا؟
با خنده میگه:
- گیتی با این لباس زرد ر*ق*ص اُردکی چه باحال بشه!
با تعجب میگم:
- اُردکی؟
سرش رو تکون میده و دستاش رو زیر بغلش می‌زنه مثل بال‌های اردک تکونشون میده و بالا و پایین می‌پره.
- یا خدا!
همون‌جوری که می‌رقصه با خنده میگه:
- گیتی برگات ریخته‌ها! خودت هم فکر نمی‌کردی ر*ق*ص اُردکی بلد باشم نه؟
سرم رو به علامت نه بابا تکون میدم و با بهت به عجوبه بی‌مغز روبه‌روم خیره میشم.
***
مامان وقتی گرشا رو می‌بینه؛ انگاری که بهش یه دنیا رو داده باشن، خوش‌حال میشه! مطمئنم یاد روزی افتاد که من رو حامله بود و با بدبختی دنبال یه سرپناه بود تا گریه‌هاش رو خالی بکنه؛ اما گرشا رو پیدا کرد. پسر بچه شیطونی که مادر و پدرش توی آتش‌سوزی مرده بودن. درسته تا چند سال پیش گرشا رو نمی‌شناختم؛ اما وقتی فهمیدم از بچگی مثل داداشم بوده، عاشقش شدم. حداقل می‌دونم یه داداش دارم که نزاره مثل مامانم باز هم سختی بکشم. این خاطرات رو هزار بار برام گفته ولی می‌دونم باز هم توی فکر رفته‌. گرشا متوجه حضور نداشتن خان میشه و هم‌زمان که روی مبل‌های مشکی نشسته میگه:
- گودرز نیست؟
مامان که روی ویلچر نشسته و ویلچرش رو تا آخر نزدیک گرشا کرده، می‌زنه رو گونه‌اش و میگه:
- خدا مرگم بده! بچه، جلوی خودش نگی.
گرشا می‌خنده و به من خیره میشه.
- خبری از پرداد نداری؟ سونیا چی؟
با بغض میگم:
- حالم یه کم بهتره!
متوجه بد بودن حالم میشه و با خنده میگه:
- این پیراهن زرد چی بود گودرز گیر داده بود بپوشیم؟
کد:
با لبخند میگه:
- ولش کن بابا. بیا برقصیم.
دستم رو می‌گیره و شروع می‌کنه به تکون دادن کمرش. پاهاش رو صد و هشتاد درجه باز می‌کنه و دادی می‌زنه که همه نگاه‌ها میخ ما می‌شه.
- پسره دیوونه‌ای چیزیه خدا؟ داری چیکار می‌کنی؟ گرشا؟
با خنده میگه:
- گیتی با این لباس زرد ر*ق*ص اُردکی چه باحال بشه!
با تعجب میگم:
- اُردکی؟
سرش رو تکون میده و دستاش رو زیر بغلش می‌زنه مثل بال‌های اردک تکونشون میده و بالا و پایین می‌پره.
- یا خدا!
همون‌جوری که می‌رقصه با خنده میگه:
- گیتی برگات ریخته‌ها! خودت هم فکر نمی‌کردی ر*ق*ص اُردکی بلد باشم نه؟
سرم رو به علامت نه بابا تکون میدم و با بهت به عجوبه بی‌مغز روبه‌روم خیره میشم.
***
مامان وقتی گرشا رو می‌بینه؛ انگاری که بهش یه دنیا رو داده باشن، خوش‌حال میشه! مطمئنم یاد روزی افتاد که من رو حامله بود و با بدبختی دنبال یه سرپناه بود تا گریه‌هاش رو خالی بکنه؛ اما گرشا رو پیدا کرد. پسر بچه شیطونی که مادر و پدرش توی آتش‌سوزی مرده بودن. درسته تا چند سال پیش گرشا رو نمی‌شناختم؛ اما وقتی فهمیدم از بچگی مثل داداشم بوده، عاشقش شدم. حداقل می‌دونم یه داداش دارم که نزاره مثل مامانم باز هم سختی بکشم. این خاطرات رو هزار بار برام گفته ولی می‌دونم باز هم توی فکر رفته‌. گرشا متوجه حضور نداشتن خان میشه و هم‌زمان که روی مبل‌های مشکی نشسته میگه:
- گودرز نیست؟
مامان که روی ویلچر نشسته و ویلچرش رو تا آخر نزدیک گرشا کرده، می‌زنه رو گونه‌اش و میگه:
- خدا مرگم بده! بچه، جلوی خودش نگی.
گرشا می‌خنده و به من خیره میشه.
- خبری از پرداد نداری؟ سونیا چی؟
با بغض میگم.
- حالم یه کم بهتره!
متوجه بد بودن حالم میشه و با خنده میگه:
- این پیراهن زرد چی بود گودرز گیر داده بود بپوشیم؟
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,462
لایک‌ها
6,650
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
241,268
Points
3,865
می‌خندم و میگم:
- بابا جونه دیگه. یکهو تصمیم می‌گیره چه حرکتی بزنه.
- آخه این هم حرکته؟ نه تو بگو، پیراهن زرد حرکته؟ بیشتر تخریب شخصیتی می‌خواست بکنه‌ها.
وقتی با لبخند نگاهش می‌کنم. میگه:
- من میرم بخوابم. خسته شدم. گودرز اومد صبح می‌بینمش‌.
با چشم‌های گرد نگاهش می‌کنم اما بی‌توجه به سمت اتاقش میره.
- معصومه میشه بیای مامان رو ببری؟ خوابش میاد.
معصومه به سرعت وارد میشه و ویلچر مامان رو می‌گیره و از اتاق خارج میشه.
***
*آتش*
با هزار‌تا بدبختی توی یه منطقه ساکت باهاش قرار گذاشته بودم. وقتی با گرشا از ماشین پیاده شد، خوش‌حال شدم که بعد از شنیدن این راز نمی‌شکنه. حداقل بیشتر از الان آسیب نمی‌بینه. آیلین با مادرش سوار ماشین بودن‌. گرشا تیپ خاکستری زده بود و موهاش رو حالت داده بود. تغییر چندانی از چند سال پیش که دیدمش نکرده بود. فقط شاید کمی از نظر قیافه پخته‌تر بود. گیتی یه لباس سفید با مانتوی آبی پوشیده بود‌‌.
- چی می‌خوای؟ حوصله‌ی مسخره‌ بازی‌هات رو ندارم.
با عجز می‌نالم.
- به خدا مسخره بازی نیست.
- اون دفعه هم همین رو گفتی. من سرگرمی خوبی‌ام. نه؟
با عصبانیت بهش خیره می‌شم.
- گیتی، چه بخوای چه نخوای تو همین امروز این راز بزرگ رو می‌فهمی؛ چون من دیگه خسته شدم. نمی‌تونم تنهایی این مشکلات رو به دوش بکشم.
گرشا با عصبانیت فریاد می‌کشه.
- چرا این‌قدر پررویی مر*تیکه؟ مشکلات رو تنهایی به دوش بکشی؟ داری از چی صحبت می‌کنی؟ از مشکلاتی که گیتی خودش به تنهایی تحملشون کرد؟ تو دیگه واقعاً پررویی.
می‌خوام جوابش رو بدم؛ اما با صدای آزیتا متوجه پیاده شدنش از ماشین میشم.
- گرشا! وقتی متوجه بشی، اون مشکلات گیتی جلوی این اتفاق هیچی نیست!
بهت رو توی چشم‌های هردوشون می‌بینم. گیتی با ترکیبی از بهت، ترس، تعجب و بغض به آزیتا خیره شده.
- تو... تو... این... یه... یه توهمه؟ نه؟
تکرار می‌کنه.
- تو... مردی.
صورتش به زردی می‌زنه و انگار شُک بزرگی بهش وارد شده باشه. با زانو روی زمین می‌افته. با سرعت به سمتش میرم و توی بغلم می‌گیرمش. این بین گرشا محکم به شونم می‌زنه و گیتی رو از من فاصله میده.
- کنار برو!
با دست چند باری روی صورت گیتی می‌زنه و با داد میگه:
- آب دارید؟
ازیتا سرش رو تند تکون میده و به سمت ماشین میره از صندلی رانند آب معدنی رو برمی‌داره و به گرشا میده. گرشا مقداری آب به صورت گیتی می‌پاچه و میگه:
- گیتی! گیتی!
چشم‌هاش رو باز می‌کنه و گنگ بیان می‌کنه.
- دیدی اون زنده‌است؟
***
کد:
می‌خندم و میگم:
- بابا جونه دیگه. یکهو تصمیم می‌گیره چه حرکتی بزنه.
- آخه این هم حرکته؟ نه تو بگو، پیراهن زرد حرکته؟ بیشتر تخریب شخصیتی می‌خواست بکنه‌ها.
وقتی با لبخند نگاهش می‌کنم. میگه:
- من میرم بخوابم. خسته شدم. گودرز اومد صبح می‌بینمش‌.
با چشم‌های گرد نگاهش می‌کنم اما بی‌توجه به سمت اتاقش میره.
- معصومه میشه بیای مامان رو ببری؟ خوابش میاد.
معصومه به سرعت وارد میشه و ویلچر مامان رو می‌گیره و از اتاق خارج میشه.
***
*آتش*
با هزار‌تا بدبختی توی یه منطقه ساکت باهاش قرار گذاشته بودم. وقتی با گرشا از ماشین پیاده شد، خوش‌حال شدم که بعد از شنیدن این راز نمی‌شکنه. حداقل بیشتر از الان آسیب نمی‌بینه. آیلین با مادرش سوار ماشین بودن‌. گرشا تیپ خاکستری زده بود و موهاش رو حالت داده بود. تغییر چندانی از چند سال پیش که دیدمش نکرده بود. فقط شاید کمی از نظر قیافه پخته‌تر بود. گیتی یه لباس سفید با مانتوی آبی پوشیده بود‌‌.
- چی می‌خوای؟ حوصله‌ی مسخره‌ بازی‌هات رو ندارم.
با عجز می‌نالم.
- به خدا مسخره بازی نیست.
- اون دفعه هم همین رو گفتی. من سرگرمی خوبی‌ام. نه؟
با عصبانیت بهش خیره می‌شم.
- گیتی، چه بخوای چه نخوای تو همین امروز این راز بزرگ رو می‌فهمی؛ چون من دیگه خسته شدم. نمی‌تونم تنهایی این مشکلات رو به دوش بکشم.
گرشا با عصبانیت فریاد می‌کشه.
- چرا این‌قدر پررویی مر*تیکه؟ مشکلات رو تنهایی به دوش بکشی؟ داری از چی صحبت می‌کنی؟ از مشکلاتی که گیتی خودش به تنهایی تحملشون کرد؟ تو دیگه واقعاً پررویی.
می‌خوام جوابش رو بدم؛ اما با صدای آزیتا متوجه پیاده شدنش از ماشین میشم.
- گرشا! وقتی متوجه بشی، اون مشکلات گیتی جلوی این اتفاق هیچی نیست!
بهت رو توی چشم‌های هردوشون می‌بینم. گیتی با ترکیبی از بهت، ترس، تعجب و بغض به آزیتا خیره شده.
- تو... تو... این... یه... یه توهمه؟ نه؟
تکرار می‌کنه.
- تو... مردی.
صورتش به زردی می‌زنه و انگار شُک بزرگی بهش وارد شده باشه. با زانو روی زمین می‌افته. با سرعت به سمتش میرم و توی بغلم می‌گیرمش. این بین گرشا محکم به شونم می‌زنه و گیتی رو از من فاصله میده.
- کنار برو!
با دست چند باری روی صورت گیتی می‌زنه و با داد میگه:
- آب دارید؟
آزیتا سرش رو تند تکون میده و به سمت ماشین میره از صندلی رانند آب معدنی رو برمی‌داره و به گرشا میده. گرشا مقداری آب به صورت گیتی می‌پاچه و میگه:
- گیتی! گیتی!
چشم‌هاش رو باز می‌کنه و گنگ بیان می‌کنه.
- دیدی اون زنده‌است؟
#آتشگر_گیتی
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
بالا