مارتیک نفسی آسوده میکشد و در حالی که قلبش آرام میگیرد روبه جوئل و جردن میگوید:
- الان کجاست؟
جوئل در حالی که مچ پاهایش را میگیرد و از درد به خود میپیچد یک تای ابروهای شلاقیاش بالا میپرد و میگوید:
- نمیدونم، زمانی که داشتم موزیک گوش میدادم از دستمون فرار کرد. ردش رو زدیم اما متوجه نشدیم کجا رفت!
مارتیک در حالی که شقیقهاش را ماساژ میدهد لگدی به پای جوئل میزند و میگوید:
- مردک کمتر دروغ بگو، آخرین بار کجا دیدیدنش؟
جوئل در حالی که از درد گوشهی ل*بهایش را گ*از کوچکی میگیرد ل*ب میزند:
- به جان مادرم دروغ نمیگم، نزدیکهای خیابون بیرگام سیتی!
مارتیک در حالی که زیر ل*ب چیزی میگوید روبه لوکینگ میکند و ادامه میدهد:
- رئیس آدمهات کجا هستن؟ بگو بیان!
لوکینگ در حالی که سرش را به سوی مارتیک میچرخاند با خلال دندان، دندانش را تمیز میکند و با دست دیگرش تلفن را از جیب شلوارش بیرون میکشد و شماره تماس ادوارد را میگیرد:
- الو ادوارد!
ادوارد در حالی که از کوچه بالا میآید میگوید:
- بله رئیس؟
لوکینگ در حالی که چند گام برمیدارد میگوید:
- کجایی؟ تونستی سرنخی از مارک پیدا کنی؟
ادوارد پاهایش را بر روی ترمز میگذارد و در حالی که ماشین را خاموش میکند میگوید:
- جلوی در، نه رئیس، رسماً انگار زمین دهن باز کرده و مارک رفته داخلش!
لوکینگ در حالی که خلال دندان را بر روی زمین میاندازد میگوید:
- خیلهخب بیاین داخل، بقیهش با من!
بلافاصله تماس را قطع میکند و روبه آنها میگوید:
- که اومدین رئیستون رو نجات بدین، آره؟ الهی!
بعد از این حرفش، بلافاصله قهقهه میزند. در توسط ادوارد باز میشود و با دیدن کسانی که بیجان بر روی زمین افتادهاند چشمهایش از شدت تعجب اندازه دو توپ تنیس میشود و روبه لوکینگ میکند و میگوید:
- یک ساعت نبودم ها، اینجا چهخبره رئیس؟ اینجا رو کردی اسیرخونه؟ رسماً همه رو گروگان گرفتی!
دنیل در حالی که گوشهی کُتش را میگیرد و به آرامی میکشد سوت بلندی میزند و میگوید:
- هوووو، چهقدر آدم. رئیس اینها رو میخوای کجا به عنوان گروگان نگه داری؟ میدونی که اینها خیلی خرج دارن و ما از پسشون بر نمیایم!
لوکینگ بلندبلند قهقهه میزند و میگوید:
- پسرم تو داری از کدوم غذا حرف میزنی؟ مگه قراره من به اینها غذایی هم بدم؟ بدتر از اون کارهایی که سر پسرم مارک آوردن سرشون میارم! خیال کردی دلم برای چهار تا ازگل و نمکنشناس مثل اینها به رحم میاد؟ چنان به غلط کردن میاندازمشون که حتی توی خوابهاشون هم تصورش نمیکنن
لوکینگ چند گام به سمت ادوارد و دنیل برمیدارد و ل*ب میزند:
- این ازگلها رو بیارین داخل! میخوام حساب یک به یکشون رو برسم!
دنیل به سوی جردن، و ادوارد به سوی جوئل گام برمیدارند. دنیل در حالی که مچ دست جردن را میگیرد با صدایی رسا میگوید:
- بلند شو مردک، کنگر خوردی لنگر انداختی؟
جردن به سختی از روی زمین برمیخیزد. یک گام برمیدارد اما گام دومی را که میخواهد بردارد از شدت درد آه و نالهاش بلند میشود. اما با کُلتی که بر روی سرش قرار میگیرد به آه و نالههایش پایان میدهد و به هر سختیای هم که شده باشد گام برمیدارد. ادوارد لگدی به پاهایِ جوئل میزند و فریاد کنان میگوید:
- مردک بلندشو، الکی خودت رو به موش مردگی نزن. کسی اینجا دلش به رحم نمیاد!
جوئل با چشمهای کهرباییاش نگاهی به صورتِ پر از خشمِ ادوارد میکند و به سختی از روی زمین بلند میشود. چند گام برمیدارد تا بالاخره به خانه میرسد. تا میآید بنشیند ادوارد فریاد میزند:
- نشین!
جوئل و جردن به سختی بر روی پاهای خود میایستند. ترس همانند خوره به جانشان رخنه میکند. لوکینگ فریاد میزند:
- اونها رو هم سریع بیارین!
بادیگاردها دست میجنبانند و مابقی را به خانه میآورند. لوکینگ در حالی که بر روی صندلی راک مینشیند و پای چپش را بر روی پای راستش قرار میدهد روبه کسانی که گروگان گرفته است میکند و ادامه میدهد:
- خب حالا من با شماها چیکار کنم؟ شماها که با ز*ب*ون خوش نمیگین مارک رو کجا پنهون کردین پس باید خودم دست به کار بشم!
لوکینگ در حالی که آستینهای لباس سه ربعیاش را بالا میزند. با یک حرکت از روی صندلی برمیخیزد و به سوی جردن گام برمیدارد. اما جردن با ترس و لکنت زبان میگوید:
- آقا... آقا، به جان... جان مادرم ما... ما... مارک... مارک رو جا... جایی... پن... پنهون نکردیم!
#حکم_گناه
#زری
#انجمن_تک_رمان
- الان کجاست؟
جوئل در حالی که مچ پاهایش را میگیرد و از درد به خود میپیچد یک تای ابروهای شلاقیاش بالا میپرد و میگوید:
- نمیدونم، زمانی که داشتم موزیک گوش میدادم از دستمون فرار کرد. ردش رو زدیم اما متوجه نشدیم کجا رفت!
مارتیک در حالی که شقیقهاش را ماساژ میدهد لگدی به پای جوئل میزند و میگوید:
- مردک کمتر دروغ بگو، آخرین بار کجا دیدیدنش؟
جوئل در حالی که از درد گوشهی ل*بهایش را گ*از کوچکی میگیرد ل*ب میزند:
- به جان مادرم دروغ نمیگم، نزدیکهای خیابون بیرگام سیتی!
مارتیک در حالی که زیر ل*ب چیزی میگوید روبه لوکینگ میکند و ادامه میدهد:
- رئیس آدمهات کجا هستن؟ بگو بیان!
لوکینگ در حالی که سرش را به سوی مارتیک میچرخاند با خلال دندان، دندانش را تمیز میکند و با دست دیگرش تلفن را از جیب شلوارش بیرون میکشد و شماره تماس ادوارد را میگیرد:
- الو ادوارد!
ادوارد در حالی که از کوچه بالا میآید میگوید:
- بله رئیس؟
لوکینگ در حالی که چند گام برمیدارد میگوید:
- کجایی؟ تونستی سرنخی از مارک پیدا کنی؟
ادوارد پاهایش را بر روی ترمز میگذارد و در حالی که ماشین را خاموش میکند میگوید:
- جلوی در، نه رئیس، رسماً انگار زمین دهن باز کرده و مارک رفته داخلش!
لوکینگ در حالی که خلال دندان را بر روی زمین میاندازد میگوید:
- خیلهخب بیاین داخل، بقیهش با من!
بلافاصله تماس را قطع میکند و روبه آنها میگوید:
- که اومدین رئیستون رو نجات بدین، آره؟ الهی!
بعد از این حرفش، بلافاصله قهقهه میزند. در توسط ادوارد باز میشود و با دیدن کسانی که بیجان بر روی زمین افتادهاند چشمهایش از شدت تعجب اندازه دو توپ تنیس میشود و روبه لوکینگ میکند و میگوید:
- یک ساعت نبودم ها، اینجا چهخبره رئیس؟ اینجا رو کردی اسیرخونه؟ رسماً همه رو گروگان گرفتی!
دنیل در حالی که گوشهی کُتش را میگیرد و به آرامی میکشد سوت بلندی میزند و میگوید:
- هوووو، چهقدر آدم. رئیس اینها رو میخوای کجا به عنوان گروگان نگه داری؟ میدونی که اینها خیلی خرج دارن و ما از پسشون بر نمیایم!
لوکینگ بلندبلند قهقهه میزند و میگوید:
- پسرم تو داری از کدوم غذا حرف میزنی؟ مگه قراره من به اینها غذایی هم بدم؟ بدتر از اون کارهایی که سر پسرم مارک آوردن سرشون میارم! خیال کردی دلم برای چهار تا ازگل و نمکنشناس مثل اینها به رحم میاد؟ چنان به غلط کردن میاندازمشون که حتی توی خوابهاشون هم تصورش نمیکنن
لوکینگ چند گام به سمت ادوارد و دنیل برمیدارد و ل*ب میزند:
- این ازگلها رو بیارین داخل! میخوام حساب یک به یکشون رو برسم!
دنیل به سوی جردن، و ادوارد به سوی جوئل گام برمیدارند. دنیل در حالی که مچ دست جردن را میگیرد با صدایی رسا میگوید:
- بلند شو مردک، کنگر خوردی لنگر انداختی؟
جردن به سختی از روی زمین برمیخیزد. یک گام برمیدارد اما گام دومی را که میخواهد بردارد از شدت درد آه و نالهاش بلند میشود. اما با کُلتی که بر روی سرش قرار میگیرد به آه و نالههایش پایان میدهد و به هر سختیای هم که شده باشد گام برمیدارد. ادوارد لگدی به پاهایِ جوئل میزند و فریاد کنان میگوید:
- مردک بلندشو، الکی خودت رو به موش مردگی نزن. کسی اینجا دلش به رحم نمیاد!
جوئل با چشمهای کهرباییاش نگاهی به صورتِ پر از خشمِ ادوارد میکند و به سختی از روی زمین بلند میشود. چند گام برمیدارد تا بالاخره به خانه میرسد. تا میآید بنشیند ادوارد فریاد میزند:
- نشین!
جوئل و جردن به سختی بر روی پاهای خود میایستند. ترس همانند خوره به جانشان رخنه میکند. لوکینگ فریاد میزند:
- اونها رو هم سریع بیارین!
بادیگاردها دست میجنبانند و مابقی را به خانه میآورند. لوکینگ در حالی که بر روی صندلی راک مینشیند و پای چپش را بر روی پای راستش قرار میدهد روبه کسانی که گروگان گرفته است میکند و ادامه میدهد:
- خب حالا من با شماها چیکار کنم؟ شماها که با ز*ب*ون خوش نمیگین مارک رو کجا پنهون کردین پس باید خودم دست به کار بشم!
لوکینگ در حالی که آستینهای لباس سه ربعیاش را بالا میزند. با یک حرکت از روی صندلی برمیخیزد و به سوی جردن گام برمیدارد. اما جردن با ترس و لکنت زبان میگوید:
- آقا... آقا، به جان... جان مادرم ما... ما... مارک... مارک رو جا... جایی... پن... پنهون نکردیم!
#حکم_گناه
#زری
#انجمن_تک_رمان
کد:
مارتیک نفسی آسوده میکشد و در حالی که قلبش آرام میگیرد روبه جوئل و جردن میگوید:
- الان کجاست؟
جوئل در حالی که مچ پاهایش را میگیرد و از درد به خود میپیچد یک تای ابروهای شلاقیاش بالا میپرد و میگوید:
- نمیدونم، زمانی که داشتم موزیک گوش میدادم از دستمون فرار کرد. ردش رو زدیم اما متوجه نشدیم کجا رفت!
مارتیک در حالی که شقیقهاش را ماساژ میدهد لگدی به پای جوئل میزند و میگوید:
- مردک کمتر دروغ بگو، آخرین بار کجا دیدیدنش؟
جوئل در حالی که از درد گوشهی ل*بهایش را گ*از کوچکی میگیرد ل*ب میزند:
- به جان مادرم دروغ نمیگم، نزدیکهای خیابون بیرگام سیتی!
مارتیک در حالی که زیر ل*ب چیزی میگوید روبه لوکینگ میکند و ادامه میدهد:
- رئیس آدمهات کجا هستن؟ بگو بیان!
لوکینگ در حالی که سرش را به سوی مارتیک میچرخاند با خلال دندان، دندانش را تمیز میکند و با دست دیگرش تلفن را از جیب شلوارش بیرون میکشد و شماره تماس ادوارد را میگیرد:
- الو ادوارد!
ادوارد در حالی که از کوچه بالا میآید میگوید:
- بله رئیس؟
لوکینگ در حالی که چند گام برمیدارد میگوید:
- کجایی؟ تونستی سرنخی از مارک پیدا کنی؟
ادوارد پاهایش را بر روی ترمز میگذارد و در حالی که ماشین را خاموش میکند میگوید:
- جلوی در، نه رئیس، رسماً انگار زمین دهن باز کرده و مارک رفته داخلش!
لوکینگ در حالی که خلال دندان را بر روی زمین میاندازد میگوید:
- خیلهخب بیاین داخل، بقیهش با من!
بلافاصله تماس را قطع میکند و روبه آنها میگوید:
- که اومدین رئیستون رو نجات بدین، آره؟ الهی!
بعد از این حرفش، بلافاصله قهقهه میزند. در توسط ادوارد باز میشود و با دیدن کسانی که بیجان بر روی زمین افتادهاند چشمهایش از شدت تعجب اندازه دو توپ تنیس میشود و روبه لوکینگ میکند و میگوید:
- یک ساعت نبودم ها، اینجا چهخبره رئیس؟ اینجا رو کردی اسیرخونه؟ رسماً همه رو گروگان گرفتی!
دنیل در حالی که گوشهی کُتش را میگیرد و به آرامی میکشد سوت بلندی میزند و میگوید:
- هوووو، چهقدر آدم. رئیس اینها رو میخوای کجا به عنوان گروگان نگه داری؟ میدونی که اینها خیلی خرج دارن و ما از پسشون بر نمیایم!
لوکینگ بلندبلند قهقهه میزند و میگوید:
- پسرم تو داری از کدوم غذا حرف میزنی؟ مگه قراره من به اینها غذایی هم بدم؟ بدتر از اون کارهایی که سر پسرم مارک آوردن سرشون میارم! خیال کردی دلم برای چهار تا ازگل و نمکنشناس مثل اینها به رحم میاد؟ چنان به غلط کردن میاندازمشون که حتی توی خوابهاشون هم تصورش نمیکنن
لوکینگ چند گام به سمت ادوارد و دنیل برمیدارد و ل*ب میزند:
- این ازگلها رو بیارین داخل! میخوام حساب یک به یکشون رو برسم!
دنیل به سوی جردن، و ادوارد به سوی جوئل گام برمیدارند. دنیل در حالی که مچ دست جردن را میگیرد با صدایی رسا میگوید:
- بلند شو مردک، کنگر خوردی لنگر انداختی؟
جردن به سختی از روی زمین برمیخیزد. یک گام برمیدارد اما گام دومی را که میخواهد بردارد از شدت درد آه و نالهاش بلند میشود. اما با کُلتی که بر روی سرش قرار میگیرد به آه و نالههایش پایان میدهد و به هر سختیای هم که شده باشد گام برمیدارد. ادوارد لگدی به پاهایِ جوئل میزند و فریاد کنان میگوید:
- مردک بلندشو، الکی خودت رو به موش مردگی نزن. کسی اینجا دلش به رحم نمیاد!
جوئل با چشمهای کهرباییاش نگاهی به صورتِ پر از خشمِ ادوارد میکند و به سختی از روی زمین بلند میشود. چند گام برمیدارد تا بالاخره به خانه میرسد. تا میآید بنشیند ادوارد فریاد میزند:
- نشین!
جوئل و جردن به سختی بر روی پاهای خود میایستند. ترس همانند خوره به جانشان رخنه میکند. لوکینگ فریاد میزند:
- اونها رو هم سریع بیارین!
بادیگاردها دست میجنبانند و مابقی را به خانه میآورند. لوکینگ در حالی که بر روی صندلی راک مینشیند و پای چپش را بر روی پای راستش قرار میدهد روبه کسانی که گروگان گرفته است میکند و ادامه میدهد:
- خب حالا من با شماها چیکار کنم؟ شماها که با ز*ب*ون خوش نمیگین مارک رو کجا پنهون کردین پس باید خودم دست به کار بشم!
لوکینگ در حالی که آستینهای لباس سه ربعیاش را بالا میزند. با یک حرکت از روی صندلی برمیخیزد و به سوی جردن گام برمیدارد. اما جردن با ترس و لکنت زبان میگوید:
- آقا... آقا، به جان... جان مادرم ما... ما... مارک... مارک رو جا... جایی... پن... پنهون نکردیم!
آخرین ویرایش: