• مصاحبه اختصاصی رمان کاراکال میگل سانچز کلیک کنید

در حال پیشرفت رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

  • نویسنده موضوع امی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 110
  • بازدیدها 3K
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

امی

نویسنده فعال
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
کاربر فعال انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-15
نوشته‌ها
5,146
لایک‌ها
4,952
امتیازها
123
سن
20
محل سکونت
شیراز📍
کیف پول من
136,227
Points
6,966
بغض آبراهام شکست و دانه‌های مرواریدی چشمانش باعث صورت زیبایش شد. میان گریه‌هایش پوزخند تمسخرآمیزی زد و گفت:
- میشه همین الان من رو بکشین؟
- نه.
با لجاجت اشک‌های مزاحم را از روی صورتش پاک کرد و کمان ابروانش را درهم کشید. از لای دندان‌های کلید شده‌اش، غرید:
- چه فرقی می‌کنه که الان من رو بکشین یا هفت روز دیگه؟
- پس اگر فرقی نمی‌کنه تا هفت روز دیگه هم صبر کن.
هردو از اتاق خارج شدند. صدای قفل شدن درب توسط مک، در گوش آبراهام پیچید. صورت خیس از اشکش را میان هردو دستان زخم‌آلودش پنهان کرد و بلندتر از قبل گریست. بزاق دهانش را به سختی قورت داد و سرش را بر روی میز نهاد. چشمانش از شدت گریه به قرمزی می‌زد و سر بینی‌اش همانند لبو قرمز کرده بود. به وسیله‌ی سر آستین لباسش رد دانه‌های مرواریدی را پاک کرد و زیر ل*ب زمزمه کرد:
- باورم نمی‌شه که قراره به زودی بمیرم.
صدای ازدحامی از جمعیت باعث شد تا آبراهام با یک حرکت از جای بلند شود و خنده‌ای زیبا مزین لبانش شود.
- دور تا دور ساختمون رو محاصره کردیم و اگر آبراهام رو با خودمون نبریم، ساختمون رو به رگبار می‌بندیم.
مک نگاهی به کامیلو انداخت و گفت:
- حالا باید چی‌کار کنیم؟
کامیلو بزاق دهانش را به سختی قورت داد و سپس اسلحه را میان دستانش رد و بدل کرد و گفت:
- بدون هماهنگی با رئیس هیچ‌کاری انجام نده.
- اوکی.
مک تلفنش را از جیب شلوار مشکی رنگ چرمش خارج کرد و در حینی که بی‌تاب و مستاصل قدم از قدم برمی‌داشت، شماره تماس استفان را گرفت. پس از گذشت چند بوق جویای پاسخ شد:
- چی‌شده؟
- ظاهراً محافظ‌های آبراهام ردمون رو زدن و دور تا دور ساختمون رو محاصره کردن. تهدید می‌کنن که اگر آبراهام رو صحیح و سالم تحویلشون ندیم این‌جا رو به رگبار می‌بندن. رئیس، چی‌کار کنیم؟
استفان با تردید و عصبانیت چند قدم به طرف ساختمان برداشت و پشت درخت کاج ایستاد و گفت:
- هیچ کاری انجام ندین تا با مابقی محافظ‌هام تماس بگیرم و اطلاع بدم که بی‌هیچ سروصدایی خودشون رو به اون‌جا برسونن.
- اما تا اون‌ها بخوان بیان این‌ها دست از سرمون برنمی‌دارن.
استفان چنگی به موهای جوگندمی‌اش زد و اسلحه را میان دستانش رد و بدل کرد و در جیب شلوارش نهاد و ل*ب زد:
- شما جوری رفتار کنین که انگار هیچ‌کس توی ساختمون نیست؛ ولی اولین کاری که انجام می‌دین دهن اون مردک کثیف رو ببندین که سروصدا نکنه و مطمئن شن که کسی اون‌جاست. تفهیم شد؟
- چشم رئیس.
- هرکاری خواستین انجام بدین قبلش باهام در تماس باشین که بی‌فکر و بی‌گدار به آب نزنین.
مک لبانش را تر کرد و بر روی صندلی نشست و ل*ب زد:
- چشم.
استفان به مکالمه‌ی دو نفره‌شان پایان داد. کامیلو در حینی که کنجکاو بود بداند رئیس چه گفته است سری تکان داد و ل*ب ورچید
- رئیس چی گفت؟
- گفت که بدون هماهنگی با من دست به هیچ کار اشتباهی نزنین و مدام باهام در تماس باشین. دهن اون مردک کثیف رو هم ببندین که سروصدا نکنه و محافظ‌هاش فکر کنن کسی این‌جا نیست و ساختمون خالیه یا ما از این‌جا فرار کردیم و رفتیم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : امی
بالا