...کُلت را به طرف هانتر میگیرد و سپس سرش را بالا میآورد و به نیم رخ هانتر خیره میشود.
- این هم اسلحهت!
هانتر در آینه مردمک چشمانش را در اعضای صورت دافنی میچرخاند و ل*ب میگشاید:
- پیشت بمونه!
دافنی معترض میگوید:
- بهش نیازی ندارم، اگر بهش نیاز پیدا کردم بهت میگم!
#حکم_گناه
#زری
#انجمن_تک_رمان
...و میان خندههایش میگوید:
- با بادیگارد رفتم کافه... مارک اونجا نبود اما صاحب کافه گفت که مارک رو توی کافه با دوستش دیده و شماره تماس پدر دوستش رو بهم داد!
لوکینگ اندکی خوشحال میشود.
- دخترم مستقیم شمارهی مارک رو میگرفتی. شماره پدر دوست مارک که به کار ما نمیاد!
#حکم_گناه
#زری
#انجمن_تک_رمان
...ماشین میدود در حینی که اطراف را آنالیز میکند مردمک چشمانش را به سمت عمارت میچرخاند که چراغهای اتاق جکی و استیو خاموش است اندکی خیالش آسوده میشود و دستهی درب ماشین را میگیرد و میکشد و در حالی که نفس در س*ی*نهاش حبس شده است رو به بادیگارد میگوید:
- بجنب حرکت کن!
#حکم_گناه
#زری...
...میگوید:
- چی... چی گف... گفت... گفته؟
جکی در حینی که تلفن را به سمت دافنی میگیرد زبان بر روی لبان باریک و صورتی رنگش میکشد و گوشهی پلکش را میخاراند.
- نوشته دخترم کجایی؟
دافنی خیالش راحت میشود و نفس آسودهای میکشد و تک خندهای میکند.
- آها، الان جوابش رو میدم!
#حکم_گناه
#زری...
...روی صندلی نشست و جیغ بنفشی کشید؟ همون روز همهی معلمها و دانشآموزها ریختن تو کلاس!
ولی سئوال اینجاست، چرا تو رو تنبیه نکرد و فاز نصیحت برداشت؟
دافنی در حینی که میخندد شانهای به نشانهی نمیدانم بالا میاندازد و ل*ب میگشاید:
- شاید چون زیادی مهربون و فداکار بوده!
#حکم_گناه
#زری
#انجمن_تک_رمان
...را از کمرش جدا میکند درب ماشین را میگشاید و سپس پیاده میشود.
نیمنگاهی گذرا به صفحهی گوشیای میاندازد و زمانی که میبیند ناتالی نه مسیج داده و نه زنگ زده است. سگرمههایش در هم میرود. با ابروانی که از شدت خشم در هم گره خورده است به سرعت از پلهها بالا میرود.
#حکم_گناه
#زری
#انجمن_تک_رمان
...نه الان که دیگه کار از کار گذشته!
جکی تماس را قطع میکند. ناتالی ل*ب میزند:
- الو!
در حینی که خود را بر روی تخت پرتاب میکند و بلند گریه میکند آرام ل*ب میزند:
- الو!
دستان مشت شدهاش را بر روی تخت میکوبد و فریاد میزند:
- گول حرفهای عاشقونهت رو خوردم استیو!
#حکم_گناه
#زری
#انجمن_تک_رمان
...و ادامه میدهد:
- میدونم تو و مارک چهقدر با هم دوستهای صمیمیای بودین. قول میدم اون رو باز بر گردونم خونمون!
دافنی میان گریههایش، از سر شادی بلندبلند قهقهه میزند و میگوید:
- قول میدی؟
لوکینگ از پشت شیشه نگاهی به آبراهام میاندازد و میگوید:
- قول میدم دختر!
#حکم_گناه
#زری
#انجمن_تک_رمان
...و نیشخندی میزند و میگوید:
- چرا جوابِ تماسِ دختری که اونقدر عزیزه که قید خونوادهت رو زدی رو نمیدی؟
استیو چشمانش را در حدقه میچرخاند و صدایِ آهنگ را بیشتر میکند و همچنان سکوت میکند.
جکی که متوجهی مکثِ طولانیِ استیو میشود ادامه میدهد:
- چه خطایی ازش سر زده؟
#حکم_گناه
#زری...
...ولی نگفت کجاست و کی بر میگرده خونه!
دافنی از درب خارج میشود، قطرههای باران زمین را فرش میکنند. باد موهایِ خرمایی رنگِ او را به نوازش میکشد، نگاهی به اطراف میاندازد و ل*ب میزند:
- بابا سابقه نداشت یک هفته خونه نیاد، نکنه با هم دعوا کردین و به من چیزی نمیگین؟
#حکم_گناه
#زری
#انجمن_تک_رمان