Usage for hash tag: حکم_گناه

ساعت تک رمان

  1. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...Hills ) شهری در حومهٔ غربی کلانشهر لس آنجلس واقع در ایالت کالیفرنیای آمریکا است. بورلی هیلز همواره به عنوان یکی از گرانقیمت‌ترین شهرهای ایالات متحده شناخته می‌شود. بسیاری از مشهورترین بازیگران سینمای هالیوود، خوانندگان و دیگر هنرمندان آمریکایی در این شهر اقامت دارند. #حکم_گناه #زری #انجمن_تک_رمان
  2. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...را بر روی چانه‌ی آبراهام بیشتر کرد که جای رد انگشتانش بر روی پوستش به قرمزی زد و انگشتش در پو*ست رنگ پریده‌ی او فرو رفت، استفان از لای دندان‌هایی که با خشم بر روی هم می‌سایید، غرید: - پرسیدم کایلی زنده‌ست؟ تا چند دقیقه پیش خوب زر می‌زدی، حالا لال‌مونی گرفتی مردک موزی؟! #حکم_گناه #زری...
  3. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...یکی از آن‌ها گفت: - آقا، چند روز دیگه تکه‌تکه شده‌ی گوشتش رو براتون بیاریم؟ - بیشتر از یک هفته نشه. آبراهام، چشمان بی‌حالتش را بست و پس از چند ثانیه گشود و گفت: - با تکه‌تکه شدن گوشت من، پسر و دخترت برنمی‌گر*دن، ولی هر کاری که دوست داری انجام بده چون من به سیم آخر زدم. #حکم_گناه #زری...
  4. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...صدای کلفت فوق‌العاده بَمش بود، ل*ب زد: - حاضرم از گشنگی و تشنگی بمیرم، اما یه قطره آب و یه لقمه غذا از دست تو نخورم. استفان، با یک حرکت از جای برخاست. بادیگاردها برای استقبال از جای برخاستند. همه‌ی آن‌ها گوش به زنگ ایستاده بودند تا استفان حکم گناه آبراهام را صادر کند. #حکم_گناه #زری...
  5. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...بشاش فریاد زد: - پرسیدم پسرم رو توی کدوم گاراژ به قتل رسوندی مردک روانی؟ آبراهام، با صدای ضعیف و دردمندش ل*ب از ل*ب گشود: - گاراژ نبود. - پس چی بود؟ - پارکینگ رباتیک استفان، دستی بر روی بلندی ریش جو گندمی‌اش کشید و عصایش را بر روی زمین کوبید و گفت: - پس طرف شهر نیویورکه! #حکم_گناه #زری...
  6. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...بغضش شکست. دانه‌‌های مرواریدی چشمانش باعث خیس شدن صورت زیبایش شد. استفان، گرچه حال ناخوشایندی را تجربه می‌کرد، اما به طرف نوه‌ی دیگرش، مارتیک گام نهاد. مارک، از آ*غ*و*ش برادر کوچکش دل کند و ترجیح داد آ*غ*و*ش گرم و مردانه‌ی مارتیک را، لحظه‌ای در اختیار پدربزرگش بگذارد. #حکم_گناه #زری #انجمن_تک_رمان
  7. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...دخترم، من به تو نیاز دارم. - خان قبول نکرد. مارک از دیشب تا حالا الم‌شنگه به پا کرد جوری که خان حالش بد شد من نخواستم بیش از این غم و غصه برای خان درست کنم. - اوکی، پس من به مارتیک خبر میدم، مارتیک گفته که تا پدربزرگم نیاد این مرد باید سرو مرو گنده همین‌جا بمونه. #حکم_گناه #زری #انجمن_تک_رمان
  8. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...که چی؟ - پس خودت زحمتم رو کم کن! سی*ن*ه ستبر از کنار مارک و بادیگارد گذر کرد. بادیگارد همچنان با تیله‌هایش رفتن دافنی را دنبال کرد. مارک، ضربه‌ی مضبوطی به کمر بادیگارد زد و از لای دندان‌هایی که بر روی هم فشار می‌داد، غرید: - چشم‌هات رو درویش کن، بجنب به کارت برس مردک! #حکم_گناه #زری...
  9. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...پر از چین و چروکش را بر روی موهای خرمایی رنگ دافنی کشید. - مواظب خودت باش... خیالت راحت مواظب مارک هستم. هر دو چشمان دافنی گرد و به وضوح شوکه شد. - چرا من باید نگران مارک باشم؟ - بذار دلیلش پیش خودم بمونه. دافنی، از شدت ترس و استرس گوشه‌ی ل*بش را گ*از کوچکی گرفت. - چشم. #حکم_گناه #زری...
  10. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...چی‌کار کنم؟ چرا درک نمی‌کنی که من تاب و تحمل این‌که ازم دور باشی رو ندارم؟ یعنی راهی نداره توی زندگیت باشم؟ مارک، هر دو چشمانش را می‌بندد. - نه! - چرا؟ مارک، چنگی به موهایش می‌زند و می‌گوید: - تا صبح هم دلیل بیارم تو قانع نمی‌شی. - چون تو دلیل قانع کننده‌ای نمیاری! #حکم_گناه #زری #انجمن_تک_رمان
بالا