.zeynab.
مدیر تالار تاریخ ایران و جهان+مشاور نویسندگی
پرسنل مدیریت
مدیریت تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
مشاور انجمن
داستاننویس
دلنویس انجمن
کتابخوان انجمن
#پارت178
یکی میشود دوتا و دوتا میشود سهتا و سهتا همینگونه افزوده میشود. با تمام توان سعی در حفظ لباسهایم را دارم. جیغهایم، گوشهایم را کر کرده و هیچ نایی برای گریه کردن ندارم. یکی روسریام را میکشد و دست میاندازد، یقهام را چاک بدهد. تمام توان من برای نجات خود، فقط ضربههای بیقدرت و بیهدفیست که به انها میخورد.
- هانی.
هانی؛ اما با خنده و بیتوجه به التماسهای من، برای خودش میرقصد. با برخورد ناگهانی دَر به دیوار، ان ده مردی که لَباسهایم را چاکچاک کرده بودند، برای یه لحظه میایستند. از فرصت استفاده میکنم و با برداشتن چادر، سریع ان را دور بَدن عر*یا*نم میپیچم، هقهقم در اوج است.
- حا...
صدای شلیک، که معلوم است با سایلنسر(Silencer) زده شده. ان چند مردی که دور مرا گرفته بودند، سریع کنار میروند و من میبینمش. از بین نگاه تار و خیس چشمهایم قامت بلندش را میبینم. پیراهن سفید به تَن دارد و استینش را بالا زده. دستش با یک کلت که سایلنسر به ان وصل شده به طرفی دراز شده و جدی و عمیق به همان نقطه خیره است. گریهام اوج میگیرد. در خود میشکنم و اشکهایم اینبار از شادیست. شادی که منجر به حفظ ابرویم شده، منجر به حفظ نابود نشدن بَدنم. اهسته سَرم را روی زمین میگذارم و نمیدانم بخندم یا گریه کنم. نگاه خیرهاش را روی خود حس میکنم و ایکاش جان میدادم صدای فریاد پردردش را نمیشنیدم:
- گمشید بیرون.
و همین غرش، برای خارج شدن انها کافیست، برای غلاف کردن اسلحههایشان و سر به زیر انداختنشان، برای یکی خارج شدن و تنها ماندن ما. اهسته به طرفم برمیگردد. هوای اتاق روی شانههایم سنگینی میکند. هقهقم، تَن خَرد و خمیرم را در هم میشکند. صدای پاهایش به طرفم میاید.
- قلب حامی.
نمیدانم چقدر تشنهی شنیدن صدایش بودم؛ اما میدانم که هنوز هم بودنش را باور ندارم.
- گریه نکن تموم شد دورت بگردم، ببین، من اینجام.
بوی خون در اتاق میاید، نمیدانم خون کیستغ اما میدانم بوی خون میاید.
- ببینمت یاس.
نمیخواهم، نمیخواهم مرا ببیند، قطعا با این زخم زشت روی صورتم یک ثانیه دیگر هم با من نمیماند. هقهقم اوج میگیرد و سرم را تا حد امکان زیر میکشم.
کنارم زانو میزند، صدایش، به حدی کلافه و سر در گم است، که قلبم را به اتش میزند:
- اذیتت کردن؟
اگر تمام کتکهایی که تا سر حد مرگ خورده بودم و زخم زشت روی صورتم را نادیده بگیری، نه. فقط لَباسهایم را دریدند و دستهای نجسشان به تَنم نشست.
دستش روی بَدنم مینشیند که دادم به هوا میرود. بند به بند تَنم کبود بود، استخوانهای تَنم خُرد شده بود. چادر را از روی صورتم میکشد و انچه که نمیخواستم را می بیند. سَرم را کج میکنم تا نبینم او را. انتظار داشتم با دیدن ان بریدگی وحشتناک، حرفش را وسط بکشد.
- دردت میکنه؟
ارام است و نگران. حرف بریدگی صورتم را وسط نمیکشد و من تا خیالم از طرد نشدن او راحت میشود، جسم نابودم را به اغوشش میاندازم. اهسته روی زمین مینشیند و با احتیاط تَنم را در اغوش میکشد. سَرم، درون سینِهاش فرو میرود و گریههایم، بینفس به او پناه میاورد. عطرش را، به اعماق ریهام میفرستم و تمام تلاشم را برای فراموش کردن یک روز گذشته میکنم. او امده، او هست... .
Silencer=صدا خفه کن
#موقعیت_صفر
#زینب_گرگین
#انجمن_تک_رمان
یکی میشود دوتا و دوتا میشود سهتا و سهتا همینگونه افزوده میشود. با تمام توان سعی در حفظ لباسهایم را دارم. جیغهایم، گوشهایم را کر کرده و هیچ نایی برای گریه کردن ندارم. یکی روسریام را میکشد و دست میاندازد، یقهام را چاک بدهد. تمام توان من برای نجات خود، فقط ضربههای بیقدرت و بیهدفیست که به انها میخورد.
- هانی.
هانی؛ اما با خنده و بیتوجه به التماسهای من، برای خودش میرقصد. با برخورد ناگهانی دَر به دیوار، ان ده مردی که لَباسهایم را چاکچاک کرده بودند، برای یه لحظه میایستند. از فرصت استفاده میکنم و با برداشتن چادر، سریع ان را دور بَدن عر*یا*نم میپیچم، هقهقم در اوج است.
- حا...
صدای شلیک، که معلوم است با سایلنسر(Silencer) زده شده. ان چند مردی که دور مرا گرفته بودند، سریع کنار میروند و من میبینمش. از بین نگاه تار و خیس چشمهایم قامت بلندش را میبینم. پیراهن سفید به تَن دارد و استینش را بالا زده. دستش با یک کلت که سایلنسر به ان وصل شده به طرفی دراز شده و جدی و عمیق به همان نقطه خیره است. گریهام اوج میگیرد. در خود میشکنم و اشکهایم اینبار از شادیست. شادی که منجر به حفظ ابرویم شده، منجر به حفظ نابود نشدن بَدنم. اهسته سَرم را روی زمین میگذارم و نمیدانم بخندم یا گریه کنم. نگاه خیرهاش را روی خود حس میکنم و ایکاش جان میدادم صدای فریاد پردردش را نمیشنیدم:
- گمشید بیرون.
و همین غرش، برای خارج شدن انها کافیست، برای غلاف کردن اسلحههایشان و سر به زیر انداختنشان، برای یکی خارج شدن و تنها ماندن ما. اهسته به طرفم برمیگردد. هوای اتاق روی شانههایم سنگینی میکند. هقهقم، تَن خَرد و خمیرم را در هم میشکند. صدای پاهایش به طرفم میاید.
- قلب حامی.
نمیدانم چقدر تشنهی شنیدن صدایش بودم؛ اما میدانم که هنوز هم بودنش را باور ندارم.
- گریه نکن تموم شد دورت بگردم، ببین، من اینجام.
بوی خون در اتاق میاید، نمیدانم خون کیستغ اما میدانم بوی خون میاید.
- ببینمت یاس.
نمیخواهم، نمیخواهم مرا ببیند، قطعا با این زخم زشت روی صورتم یک ثانیه دیگر هم با من نمیماند. هقهقم اوج میگیرد و سرم را تا حد امکان زیر میکشم.
کنارم زانو میزند، صدایش، به حدی کلافه و سر در گم است، که قلبم را به اتش میزند:
- اذیتت کردن؟
اگر تمام کتکهایی که تا سر حد مرگ خورده بودم و زخم زشت روی صورتم را نادیده بگیری، نه. فقط لَباسهایم را دریدند و دستهای نجسشان به تَنم نشست.
دستش روی بَدنم مینشیند که دادم به هوا میرود. بند به بند تَنم کبود بود، استخوانهای تَنم خُرد شده بود. چادر را از روی صورتم میکشد و انچه که نمیخواستم را می بیند. سَرم را کج میکنم تا نبینم او را. انتظار داشتم با دیدن ان بریدگی وحشتناک، حرفش را وسط بکشد.
- دردت میکنه؟
ارام است و نگران. حرف بریدگی صورتم را وسط نمیکشد و من تا خیالم از طرد نشدن او راحت میشود، جسم نابودم را به اغوشش میاندازم. اهسته روی زمین مینشیند و با احتیاط تَنم را در اغوش میکشد. سَرم، درون سینِهاش فرو میرود و گریههایم، بینفس به او پناه میاورد. عطرش را، به اعماق ریهام میفرستم و تمام تلاشم را برای فراموش کردن یک روز گذشته میکنم. او امده، او هست... .
Silencer=صدا خفه کن
#موقعیت_صفر
#زینب_گرگین
#انجمن_تک_رمان
کد:
یکی میشود دوتا و دوتا میشود سهتا و سهتا همینگونه افزوده میشود. با تمام توان سعی در حفظ لباسهایم را دارم. جیغهایم، گوشهایم را کر کرده و هیچ نایی برای گریه کردن ندارم. یکی روسریام را میکشد و دست میاندازد، یقهام را چاک بدهد. تمام توان من برای نجات خود، فقط ضربههای بیقدرت و بیهدفیست که به انها میخورد.
- هانی.
هانی؛ اما با خنده و بیتوجه به التماسهای من، برای خودش میرقصد. با برخورد ناگهانی دَر به دیوار، ان ده مردی که لَباسهایم را چاکچاک کرده بودند، برای یه لحظه میایستند. از فرصت استفاده میکنم و با برداشتن چادر، سریع ان را دور بَدن عر*یا*نم میپیچم، هقهقم در اوج است.
- حا...
صدای شلیک، که معلوم است با سایلنسر(Silencer) زده شده. ان چند مردی که دور مرا گرفته بودند، سریع کنار میروند و من میبینمش. از بین نگاه تار و خیس چشمهایم قامت بلندش را میبینم. پیراهن سفید به تَن دارد و استینش را بالا زده. دستش با یک کلت که سایلنسر به ان وصل شده به طرفی دراز شده و جدی و عمیق به همان نقطه خیره است. گریهام اوج میگیرد. در خود میشکنم و اشکهایم اینبار از شادیست. شادی که منجر به حفظ ابرویم شده، منجر به حفظ نابود نشدن بَدنم. اهسته سَرم را روی زمین میگذارم و نمیدانم بخندم یا گریه کنم. نگاه خیرهاش را روی خود حس میکنم و ایکاش جان میدادم صدای فریاد پردردش را نمیشنیدم:
- گمشید بیرون.
و همین غرش، برای خارج شدن انها کافیست، برای غلاف کردن اسلحههایشان و سر به زیر انداختنشان، برای یکی خارج شدن و تنها ماندن ما. اهسته به طرفم برمیگردد. هوای اتاق روی شانههایم سنگینی میکند. هقهقم، تَن خَرد و خمیرم را در هم میشکند. صدای پاهایش به طرفم میاید.
- قلب حامی.
نمیدانم چقدر تشنهی شنیدن صدایش بودم؛ اما میدانم که هنوز هم بودنش را باور ندارم.
- گریه نکن تموم شد دورت بگردم، ببین، من اینجام.
بوی خون در اتاق میاید، نمیدانم خون کیستغ اما میدانم بوی خون میاید.
- ببینمت یاس.
نمیخواهم، نمیخواهم مرا ببیند، قطعا با این زخم زشت روی صورتم یک ثانیه دیگر هم با من نمیماند. هقهقم اوج میگیرد و سرم را تا حد امکان زیر میکشم.
کنارم زانو میزند، صدایش، به حدی کلافه و سر در گم است، که قلبم را به اتش میزند:
- اذیتت کردن؟
اگر تمام کتکهایی که تا سر حد مرگ خورده بودم و زخم زشت روی صورتم را نادیده بگیری، نه. فقط لَباسهایم را دریدند و دستهای نجسشان به تَنم نشست.
دستش روی بَدنم مینشیند که دادم به هوا میرود. بند به بند تَنم کبود بود، استخوانهای تَنم خُرد شده بود. چادر را از روی صورتم میکشد و انچه که نمیخواستم را می بیند. سَرم را کج میکنم تا نبینم او را. انتظار داشتم با دیدن ان بریدگی وحشتناک، حرفش را وسط بکشد.
- دردت میکنه؟
ارام است و نگران. حرف بریدگی صورتم را وسط نمیکشد و من تا خیالم از طرد نشدن او راحت میشود، جسم نابودم را به اغوشش میاندازم. اهسته روی زمین مینشیند و با احتیاط تَنم را در اغوش میکشد. سَرم، درون سینِهاش فرو میرود و گریههایم، بینفس به او پناه میاورد. عطرش را، به اعماق ریهام میفرستم و تمام تلاشم را برای فراموش کردن یک روز گذشته میکنم. او امده، او هست... .
Silencer=صدا خفه کن
آخرین ویرایش توسط مدیر: