#پارت184
در بالکن را باز میکند و منتظر میماند تا اول من وارد بشوم. پایم را درون بالکن میگذارم و نیمنگاهی به گلهای خشک شدهام، میاندازم. ماهور همیشه در نبود من به انها اب می داد! اخ، من چه کنم که دیگر ماهوری نیست. اهورا در بالکن را میبندد و با بیرون کشیدن صندلی چوبی کوچک از پشت میز، ان را...
هُوالحق!
#پارت184
#واژگون
*** Hidden text: You do not have sufficient rights to view the hidden text. Visit the forum thread! ***
#صبا_نصیری
#رمان_واژگون
#انجمن_تک_رمان
هُوالحق!
#پارت183
#واژگون
*** Hidden text: You do not have sufficient rights to view the hidden text. Visit the forum thread! ***
#رمان_واژگون
#صبا_نصیری
#انجمن_تک_رمان