#پارت182
نفسنفس زنان، از بین قبر ها بیرون میایم و خودم را به اهورا میرسانم. با لباس فرم، با زانو روی زمین نشسته و پشتش به مَن است. تنهی دَرخت را میگیرم و کمرم دولا میشود تا نفسهایم منظم شود. حامی، پشت سَرم قرار میگیرد و با چاشنی کمی نگرانی رو به اهورایی که پشت به ما، به زمین زانو زده...
همیشه از این و اون می شنیدم فلانی خیلی فضول بود شوهر کرد عاقل شد، من باورم نمی شد ولی خوب الان خودم بهش رسیدم. حس می کنم خیلی اخلاق و رفتارام تغییر کرده!
یه دونه گل رز کندم و عمیق بوییدمش، این باغ مثل بهشته، دستم رو به کمرم زدم و کمرم رو صاف کردم. نگاهم چرخید روی امیر که کلافه توی الاچیق قدم می...