#پارت185
" حامی"
سیگارم را از جیبم بیرون میکشم و با دَستهای که از شدت عصبانیت میلرزد، فندک را زیرش میگذارم و ان را بین لَبهایم جا میدهم. تا دَر اتاق باز میشود، پر از خشم دو دَستم را بَر میز میکوبم و فریاد میکشم:
- گمشو بیرون.
منشی، ترسیده با جیغ خفیفی بیرون میرود. کل تَنم از شَدت خشم...
هُوالحق!
#پارت185
#واژگون
*** Hidden text: You do not have sufficient rights to view the hidden text. Visit the forum thread! ***
#واژگون
#صبا_نصیری
#انجمن_تک_رمان
#رمان_واژگون