- تاریخ ثبتنام
- 2020-05-31
- نوشتهها
- 2,595
- لایکها
- 24,995
- امتیازها
- 138
- محل سکونت
- رُم، ایتالیا
- کیف پول من
- 82,667
- Points
- 1,469
هُوالحق!
#پارت29
#واژگون
#صبا_نصیری
#انجمن_تک_رمان
#پارت29
#واژگون
#صبا_نصیری
#انجمن_تک_رمان
کد:
هُوالحق!
#پارت_29
#واژگون
نگاهش سر تا سرِ کافهی حسابی شلوغِ سپهرِ جهانیفر را رصد میکند؛ اما مخاطبِ صحبتش فوآد است. فوآدِ آژگان:
-آشتی کن دِ تموم شه بره دیگه پسر!
معین میخندد و همانطور که تنهاش را جلو میکشد، ل*ب میزند:
-ببین یه نیم وجبه دختر چطوری همه چیزو به هم زد.
نگاهش به درب کافه است؛ اما... حواسش همزمان با صحبتِ معین، پرتِ حنا میشود. پرتِ حنای کشاورز... همان دخترکی که فوآد از لوند بودنش حرف میزند. همانی که فوآد مزاحمش شده و بعد، بخاطرِ او از سپهر مُشت خورده بود!
همانی که سپهر میگفت دوستانش را به اویی که در جست و جویِ آنها بود، ملحق کرده است. حنا... شاگردِ کلاس هنرِ آرمان! شاگردی که آرمان ادعا میکند که عاشقپیشه و سرتق است و... آرمان با او، کاری ندارد! حنا... همانی که آن شبِ توی بلوار و از پشتِ رُل، عجیب و غریب نگاهش میکرد. حنایی که آرمین را با آرمان اشتباه گرفته و برای آرمین، دَم از دوست داشتن زده بود.
نرم میخندد. منتها او از علاقهاش نسبت به آرمان میگفت؛ اما برای آرمین!
و مثل اینکه روحش هم از وجودِ برادرِ دوقلویی به اسمِ آرمین خبر نداشت!
-دفعهی دیگه دندون توی دهنت نمیزارم. مفهومه؟
با صدای خشن، تند و تهدیدآمیزِ فوآد، رشتهی افکارش پاره میشود. سر به سمتِ جمعِ دور میزشان میچرخاند که فوآدِ اخمآلود؛ اما سپهر خندان را میبیند که با در آ*غ*و*ش گرفتنِ فوآد ل*ب میزند:
-مفهومه.
میخندد و با بهم ریختنِ موهای پریشانش نگاهِ معین میکند. ناخداگاه یادِ نگین میافتد. یادِ همانی که معین، مجبورش کرده بود که به او پیغام بدهد. و دخترک آنقدری بقچهپیچ و آکبند بود که وقتی آرمین در ت*ل*گرام برایش فرستاده بود:
«اصل؟»
سین زده و جواب داده بود:
«بله؟ اصلِ چی؟"
دود از کلهاش بلند شده بود. گمان میکرد که دخترک دارد اَدا میآید؛ منتها هنگامی که بعد از چند دقیقه، دخترک برایش نوشته بود «بله. اکانتِ اصلیمه»، به کل بیخیالِ او شده بود و آرمین، ر*اب*طه با تازهکارها را چیزی جز دردسر نمیدید!
برای معین میگوید:
-راستی؛ دفعهی آخرت باشه که یه دختر شوت میندازی بهم.
معین قهقهه میزند:
-چیشد؟ با اینم نشد؟
اخم میکند و ناخداگاه لحنش به حرص مینشیند وقتی که زیر لبی میغرد:
-حیوون زرت و زرت منو میتیغی که واسم دافی جور کنی، بعد شمارهی یه مغز تعطیلِ گونیپوش رو میفرستی واسم؟ تازه میگی با اینم نشد؟
فوآد ته ریشش را میخارانَد:
-دِ خُب تقصیرِ این ز*ب*ونبسته چیه؟ بختتو بستن رِه. از من گفتن! اتفافاً خودِ اون داداشِ قوزمیتت سیاه کرده بختِتو! ببین کِی گفتم؟
اخم میکند و تا میخواهد د*ه*ان باز کند، سپهر با خنده به میان میآید:
-کجایِ بختِ اینو بستن آخه؟ شوهر عمهی من چند شب پیش با اون دختره ماهک رفت رو کار یا ایشون؟
حرصش میگیرد و از طرفی خندهاش...
میخندد:
-زهرمار!
معین نچی میکند:
-ماهک و امثالهم که واسه یکی دو ساعتن، برای تنظیم فشارخون و تبِ پسرمونن! وگرنه که یه ماهی میشه بچهم نرفته تو ر*اب*طه.
تکیهاش را به پشتی مبل میدهد و بیتوجه به صحبتهای آنها، سر به سمتِ دیگری میچرخاند و... همزمان با سر چرخاندنش، نگاهش روی دختری که به پشت و بیرون درب شیشهایِ کافه ایستاده و دارد با تلفن همراهمش صحبت میکند، خیره میمانَد. خوشش میآید و بَـه از تیپِ آرمین دوستِ او...
شلوار جاگر و هودی مشکی به تن دارد. و یک کاپشن کوتاهِ سفید بدون آستین! کلاهِ روی سر و کتانیهای لاکچریاش هم سفیدند و خُب؛ آرمین این مُدلی دوست دارد. ل*بش به خندهی پُر لذتی کِش میآید و از زیر میز به معینِ در حال گپ و گفت با فوآد، لگدی میزند.
معین است که ترسیده میغرد:
-چته تو؟
میخندد و با سر و نگاه، اشارهای به بیرون دربِ کافه میزند:
-چشمایِ کورت رو وا کن و خوب ببین! وقتی میگم کِیسی که جور میکنی، رِنجِ سلیقهی من باشه منظورم همچین چیزیه نه اون اُمالجَوادی که دیشب شمارشو دادی!
فوآد بلند قهقهه میزند:
-بابا ول کن ریشِ این بیشرفو. رِنجِ سلیقهت همین بیرونیهست؟ خب بسم الله. خودت پیشقدم شو ببینیم چه میکنی؟
میخندد و تا میخواهد جوابِ فوآد را بدهد، صدای باز شدنِ درب میآید و سپس صدای حیرتزدهی معین که نه چندان آرام است:
-باو این دختره که حناست!
آخرین ویرایش توسط مدیر: