- تاریخ ثبتنام
- 2020-05-31
- نوشتهها
- 2,595
- لایکها
- 24,995
- امتیازها
- 138
- محل سکونت
- رُم، ایتالیا
- کیف پول من
- 82,667
- Points
- 1,469
هُوالحق!
#پارت9
#واژگون
#صبا_نصیری
#انجمن_تک_رمان
#پارت9
#واژگون
#صبا_نصیری
#انجمن_تک_رمان
کد:
هُوالحق!
[HASH=2370]#پارت9[/HASH]
[HASH=12832]#واژگون[/HASH]
[THANKS]
محسن یگانه است و آن موزیکِ شاد و معروفِ وابستگیاش. سپهر و معین بشکنزنان و همگام با آن میخوانند و میرقصند و آرمین؛ اما در پیِ آن دویست و شش آلبالوییِ خوشرنگ! و همین که پرادویِ سفید رنگ را جا میگذارد، ابروهایش از فرط تعجب بالا میپرند. دو دویست و شش آلبالویی رنگ و هردو پُر شده از دافی میبیند! بیخیالِ آن سرعت بالایِ توی لاینِ چپ میشود و با آنی که در لاین راست میراند، ب*غ*ل به ب*غ*ل میکند. فوآد است که شیشه پایین میدهد و بیاینکه حتی کلمهای بگوید، فقط نگاهِ آنها میکند و مخصوصاً نگاهِ راننده که بسی بلوند است و لوند. سنش بالا میزند و اگر اشتباه نکند، این یکی هم بیوه است. البته بیوه که نگوید، میوه برایش بهتر است. آن هم میوهی رسیده. و...
مثلِ همیشه، این نگاهِ فوآد است که دخترها را تسلیم و قفلِ زبانشان را باز میکند. آن دافیِ پشت رل است که میان خندههایش میپرسد:
-چیه عمویی؟ دختر ندیدی؟
و تیکهی دافیجان به نگاهِ خیرهی فوآد است. انتظارِ دلبری کردن از فوآد دارد و شاید حتی مُخ زدن؛ اما در کمالِ حیرت میشنود که فوآد با نیشخندِ پُررنگی ل*ب میزند:
-نه این مُدلی بیریختشو!
و سپس همزمان با بالا دادنِ شیشه، برای آرمینِ مبهوت و متحیر حرص میزند:
-گ*از بده برو بابا...
و آرمین، صدای جیغِ پرحرص دافیها را میشنود و تنها میتواند صحبت فوآد را اطاعت کند. از آینهی جلو میبیند که دویست و ششِ آنها از حرکت میایستد. گ*از میدهد که معین، متعجب و خندان ل*ب میزند:
-پسر دیوونهای؟ رسما تِر زدی به شبمون. چه زری بود زدی آخه؟
و فوآد کلافه است.
آرمین است که کنجکاو ل*ب میزند:
-چِت شد تو یهو؟
فوآد صورتش را میمالد. شیشه را دوباره و تا انتها پایین میکشد و صدایش کمی عصبی به نظر میرسد وقتی که میپرسد:
-نوشین به اون گُندِگی رو ندیدی تو ماشین که واسه من ب*غ*ل به ب*غ*ل میکنی؟
آرمین ماتش میبرد. نوشین؟ همان دخترکِ روانپریش که روزگار فوآد را سیاه کرده بود؟
با اخم پچ میزند:
-ندیدم.
و تا فوآد میخواهد چیزی بگوید، صدای جیغِ کرکنندهی چندی دختر، قاطی شده با موزیک به گوش میرسد. سرِ هر چهار سرنشین به سمت چپ میچرخد و دویست و شش آلبالویی که سرنشینانش با آن آلبالوییِ چندلحظه پیش فرق دارد و... ای جان! چه ناز و ملوس هم تشریف دارند!
دخترها جیغ میکشند:
-خودشه. به قرآن خودشه...
نمیفهمد!
از سرعتش میکاهد و معین است که با پایین دادن شیشهی عقب، از پشتِ سر آرمین برای دختران، مزه میریزد:
-نیمهی گمشدهتون رو میگید؟
سپهر قهقهه میزند و آرمین، حواسش پیِ مات ماندگی و زیباییِ دخترکِ راننده است. فوآد هم خوشش آمده است انگار:
-در خدمت باشیم؟
دخترک روی صندلی شاگرد، چشمان سبز و وحشی دارد. نمیداند نگاهش چرا انقدر متعجب و لحنش انقدر متاسف است وقتی که خیره در تیلههای سیاه و سرخوشِ آرمین میگوید:
-به والله که فقط کرور کرور ادعا دارید! از شما انتظار نداشتم!
اخم میکند و جا میخورد. ماشین را کمی به کنار جاده میکشد تا از شر بوقهای ماشینهای پشت سری در امان باشد. میخندد:
-ببخشید؟!
و این یعنی متوجه نشده است!
و همان دَم دخترکی از صندلیِ عقب به شانهی آن چشم سبز میکوبد:
-ولی این تیپش خیلی بیشتر بهش میاد، نه سوسن؟
سوسن؟ نامش سوسن بود این چشم سبزِ وحشی؟!
ابروهایش بالا میپرند. حرصی میخندد و واقعا سر از رفتارها و گفتارهای آنان در نمیآورد. فوآد متاسف ل*ب میزند:
-برو داداش. فقط برو. مثل اینکه امشب زدیم به گوهدون.
میخندد. دخترها به قطع یک چیزی مصرف کرده بودند که این چنین شیش و هشت میزدند و... بیخیالِ نگاهِ متعجب همه و آن جیغ و دادشان، گازش را میگیرد و میرود.
سپهر میخندد:
-یحتمل گُل زده بودن.
و معین با لش کردن روی صندلی عقب، ناله سر میدهد:
-ای سگ بزنه به این مهرماه. آقایون اراذل و افاضل؟ دارم میمیرم از بیحوصلگی. یکی یه غلطی بکنه واسم.
و آرمین اما میبیند که آن دویست و شش آلبالویی، با آن رانندهی ملوس موچتری دارد به دنبالشان میآید. میترسد که شر بشود. دیوانهها تعادل نداشتند که انطور چرت و پرت میگفتند. برای همین گازش را میگیرد و میرود و تا حد ممکن باید قالشان بگذارد![/THANKS]
آخرین ویرایش توسط مدیر: