#پارت13
سکوت وهم اوری بر جمع حاکم است.
نگاه تنگ شده و خیره ی عماد که کنار پدرش نشسته بود، اذیتم میکرد.
دستی بین موهایم میکشم و بی حوصله پوف بلندی میکشم و به گلاب خاتون نگاه میکنم.
مهربانی نگاه قهوه ای اش را دوست داشتم. مخصوصا لبخند همیشگی کنج لَبش را...
اعتصام خان، بر روی صندلی سلطنتی بزرگش...
...با صدای برخورد شلاق به ب*دن اسب، کالسکه به حرکت افتاد و ناطوران با نگاهشان محو شدنِ ذره ذرهی کالسکه را از دور تماشا کردند.
1. tonehenge: یک بنای تاریخی که یکی از معروفترین سازههای ماقبل تاریخ در دنیاست و در ن*زد*یک*ی ویلشایر انگلیس واقع شده.
#پارت13
#رمان_ناطور_نبات
#نگین_شرافت...
#پارت13
#مختوم_به_تو
*** Hidden text: You do not have sufficient rights to view the hidden text. Visit the forum thread! ***
#مختوم_به_تو
#صبا_نصیری
#انجمن_رمان_نویسی_تک_رمان
#پارت13
چشم بستهام و قصد در جمع کردن افکارم را دارم. خوب راستش را بخواهید من یکی از همان کودکی ورژنم کمی با هم سن و سالهایم متفاوت بود. یک دختر تخس عصبی که با دیدن ماشین پلیس ضعیف میکرد و تا هنگامی که روی زمین نیفتاده بود، دنبالش میدوید و صدای اژیر پلیس را درمیاورد. بعد هم با فک باز شده و...
هُوالحق!
#پارت13
#واژگون
#صبا_نصیری
#انجمن_تک_رمان
*** Hidden text: You do not have sufficient rights to view the hidden text. Visit the forum thread! ***
صدای سرد و بی روح خان زاده کوچیکه درامد:
-فرشاد من خودم پیداش کردم، فکر کنم اون قدر حق دارم توش که بگم: دستت بخوره بهش جفت دستات رو قطع می کنم؟!
با ناباوری سرم رو بالا گرفتم و به چشماش نگاه کردم نی نی چشمام می درخشید باورش برام سخت بود. خان فرشاد با تعجب به قیافه جدی و اخموی خان زاده نگاه کرد.حس...