#پارت10
نگران به طرفم میاید و متعجب به قیافه بهت زده ام نگاه میکند:
- رها...
شانه ام را میگیرد اما من نگاه بهت زده ام خیره به دختر یخ زده ی در اینه است!
زندگی مادرم مانند یک فیلم سینمایی از جلوی چشم هایم میگذرد... بچه بودم اما خوب سر و صداهایشان را به یاد دارم.
مادرم گریه میکرد و پدرم بر...
#پارت10
"حامی"
خسته از یک پرواز طولانی دستام رو عقب میارم تا خدمتکار جوان بتواند کت را از تنم خارج کند. نفس عمیقی میکشم و برمیگردم به طرف یزدانی که دخترک خسته رو تقریبا به داخل عمارت هل میدهد. از بازی کردن باهاش ل*ذت میبردم، مخصوصا حالا که قیافهی شکسته و نابودش رو میبینم؛ البته نباید...
هُوالحق!
#پارت10
#واژگون
#صبا_نصیری
#انجمن_تک_رمان
*** Hidden text: You do not have sufficient rights to view the hidden text. Visit the forum thread! ***
...با حیرت به اِدوارد و دور شدنش خیره شد، بازدم را با خشم انجام داد و اخم کرد. پادشاه گفت:
- مقصد ما کاخ بلوریست. آقای جک ویلسون و خانم لورا بارکر، لطفا سوار آخرین کالسکهی سلطنتی شوید، خانم آنا چاپمن و آقای دیوید اندِرسون کالسکه دوم. سوالی نیست؟
#پارت10
#رمان_ناطور_نبات
#نگین_شرافت...
باید خودم رو جمع و جور می کردم نباید میزاشتم اون اتفاق شوم برای منم بیوفته، جون بلند شدن نداشتم چهار دست و پا روی زمین به دنبال چیزی می گشتم شاید بتونم در رو باز کنم. هیچی نبود! چشام یه کم سوخت، یه قطره اشک از چشمام چکید . استینم رو محکم روی چشمام کشیدم تا اشکام بند بیاد و بتونم بهتر ببینم همش...