#پارت14
خب، امیدوارم این کیمیا خانم مانند برادرش در حلبِ خیارشور نخوابد...
به وثوق نگاه میکنم و دَست هایم در هم گره میخورد.
پیشنهاد جالبی بود...
این خانواده کمی ازاد تر و راحت تر بودند.
- پس یک هفته امانت پیش شما بمونه، به کیمیا بگو شان و شخصیت زن، توی خانواده مارو به رها یاد بده.
به اعتصامی...
...که سببب شد لورا آهسته و نرمتر قدم بردارد. انتهای راهرو تاریکتر از قسمتهای دیگهای از کاخ بود. سپس دَرِ سفید رنگ را باز کرد. بعد از ورودش به داخل، دَرب را بست و سرش را بالا آورد؛ بناگاه چشمانش قفل شد و با شگفت زدگیِ کامل به اطرافش نگریست.
#پارت14
#رمان_ناطور_نبات
#نگین_شرافت
#انجمن_تک_رمان
...غروب تابستان واقعاٌ زیبا بود. حس عجیبی داشت. نمیدانست مادرش اکنون در حال انجام چه کاریست، با آنکه همان امروز از او جدا شده بود ولی بازم به فکرش بود. لبخندی زد و به گل ها نگریست، برای او همه چیز محشر بود. به آن شرط که همه در امان
باشند.
#پارت14
#رمان_ناطور_نبات
#نگین_شرافت
#انجمن_تک_رمان
#پارت14
#مختوم_به_تو
*** Hidden text: You do not have sufficient rights to view the hidden text. Visit the forum thread! ***
#مختوم_به_تو
#صبا_نصیری
#انجمن_رمان_نویسی_تک_رمان
#پارت14
میگرنم عود کرده و پلکم از شدت خشم مرتب میپرد. نگاه سرخ شدهی پر غضبم را به ساعت روی دیوار دوختهام. نزدیک به سه صبح است؛ اما هنوز هم صدای جیغها و عشوههای خرکی میامد. صدایش، درست صد تن بالاتر میرفت و در سر من انقدر میچرخید که دوست داشتم دست در حلقم کنم و مشت بر مغز سرم بکوبم...
هُوالحق!
#پارت14
#واژگون
#صبا_نصیری
#انجمن_تک_رمان
*** Hidden text: You do not have sufficient rights to view the hidden text. Visit the forum thread! ***
عقل حکم میکرد آهنگی که آرمین باهاش میرقصید رو باهاتون به اشتراک بزارم...
پارت 14
با شنیدن صدای بم و مردانهای که دوستش را مخاطب گذاشته بود، ناخواسته همانند این دَه سال، با ضربان قلب سر بلند کرد:
- امیر زود باش به موقع نمیرسیم.
سر بلند کردنش مساوی شد با برخورد باسینهی مردانهای. چکاوک، کمی عقب کشید و دستش را دردمند روی سرش گذاشت، نگاهش را آنقدر بالا کشید تا به...
یکی از دخترای عمارت خان، قرار بود اتاقم رو نشونم بده، کار کنای عمارت اکثر زن بودن. مردا بیرون توی حیاط بودن دختره پیچید سمت زیر زمین، منم دنبالش رفتم ولی این قسمت خیلی متروکه و اصولا کسی نبود. با تعجب به دختر نگاه کردم،چادر گل گلی دورتا دور ش پیچیده بود و دستمال سفید_قرمزش رو روی دهنش کشیده بود...