#پارت12
بزاقم را فرو میدهم و منتظر به عماد نگاه میکنم.
صدای جدی و خشک اعتصام خان، دیوار های خانه را هم وادار به سکوت میکند:
- سلطان، رها تا فردا حق بیرون اومدن از اتاق رو نداره، به وثوق زنگ بزن بهش بگو اب دستشه بذاره زمین تا بیاد تکلیف این دختر خانم رو مشخص کنیم!
از دخترم دیشبش، به دختر خانم...
#پارت12
#مختوم_به_تو
*** Hidden text: You do not have sufficient rights to view the hidden text. Visit the forum thread! ***
#مختوم_به_تو
#صبا_نصیری
#انجمن_تک_رمان
#پارت12
نگاهام خیره به عقربههای ساعت است. حامی مجبورم کرده در اتاق مطالعهاش بنشینم و او الان نزدیک چهار ساعت و شانزده دقیقه است که دارد کتاب میخواند.
یک نوع شکنجه نرم. انگار عادت دارد با صبرش ادمها را بیطاقت کند و به خواستهاش برسد، الان منتظر است که من حرف بزنم تا به خواندش پایان بدهد و...
...که بسیار کوچک بود داخل آن به بزرگی سالن اول بود.
1.آترین کلوج: مدرسهایی که مخصوص ثروتمندان شهرِ " گریندِل" است.
https://dl.just-music.ir/music/Soundtrack/The%20Lord%20of%20the%20Rings%20The%20Rings%20of%20Power/S01/320/08.%20Valinor.mp3
#پارت12
#رمان_ناطور_نبات
#نگین_شرافت
#انجمن_تک_رمان
هُوالحق!
#پارت12
#واژگون
#صبا_نصیری
#انجمن_تک_رمان
*** Hidden text: You do not have sufficient rights to view the hidden text. Visit the forum thread! ***
با حس صدای پچ پچی توی اطرافم اروم لای چشمام رو باز کردم. بدنم خشک شده بود و درد میکرد چهره ام توی هم رفت و ابرو هام درهم کشیده شد.بدنم کرخت شده بود و چند جای دستم سوزش پیدا کرده بود.لَل¹ های مزاحم جای سالم برام نزاشته بودن. صدای رودخونه و چه چه پرنده ها و زمین نمور باعث شده بود گیج بشم، یه کم...