• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان ترسناک.فانتزی.عاشقانه‌ مَسخِ لَطیف به قلم کوثر حمیدزاده کلیک کنید

Usage for hash tag: پارت30

ساعت تک رمان

  1. Saba.N

    حرفه‌ای رمان مختوم به تو | صبا نصیری @Saba.N نویسنده انجمن تک رمان

    #پارت30 #مختوم_به_تو *** Hidden text: You do not have sufficient rights to view the hidden text. Visit the forum thread! *** #مختوم_به_تو #صبا_نصیری #انجمن_تک_رمان
  2. .امیـر والا؏.

    کامل شده رمان مستعمره | امـیر والا؏ کاربر انجمن تک رمان

    #پارت30 بزاقم را به سختی فرو می‌دهم و با دیدن قیافه ی ترسیده ی خودم در سیاهی چشم هایش، استرسم بیشتر می‌شود. سَرم را در بالشت فرو می‌برم تا فاصله را بیشتر کنم: - برو عقب... و او دقیقا برعکس عمل می‌کند و نزدیک تر می‌اید. سیاهی بی انتهای چشم هایش، بین لَب هایم و نگاه ترسیده ام در گردش است. عطر...
  3. .امیـر والا؏.

    کامل شده رمان کوتاه سناريوی جایگزین | امـیر والا؏ کاربر انجمن تک رمان

    #پارت30 " حامی" کلت را اهسته زیر کمربندم می‌گذارم و نقطه‌ای را که یزدان نشانم داده بود از نظر می‌گذرانم. - کارخونه رب گوجه متروکه‌ای که اطراف شهر اراکه درسته؟ یزدان ماژیکش را بر می‌دارد و دور مکان دیگری را خط می‌کشد: - درسته و اینم یک خونه‌ی ویلایی توی لواسانه، این دوتا مکان محل امن دیاکو برای...
  4. .امیـر والا؏.

    کامل شده رمان موقعیت صفر | زینب گرگین کاربر انجمن تک رمان

    #پارت30 "سروان محمد حسین پور" با دیدن پچ و پچ خلبان ها، توجه ام جلب می شود و گوش تیز می کنم. نگاه مشکوکم را به ارش میدهم که خسته تر و عصبی تر از هر ماموریت دیگری تکیه اش را به کلاشینکف داده و در همان حالت چشم هایش را بسته و شاید خواب است. حق دارد! حرکت و از خود گذشتگی یاس حال همه را بَد...
  5. Saba.N

    کامل شده رمان واژگون | @Saba.N (صبا نصیری) کاربر انجمن تک رمان

    هُوالحق! #پارت30 #واژگون #صبا_نصیری #انجمن_تک_رمان *** Hidden text: You do not have sufficient rights to view the hidden text. Visit the forum thread! ***
  6. miladsardari

    کامل شده داستان کوتاه زندگی تا اطلاع ثانوی قطع می‌باشد|میلادسرداری کاربر تک رمان

    #پارت30 فردای آن روز از بیمارستان مرخص شدم و به خانه برگشتم. تنهایی، تنهایی و تنهایی؛ تمام چیزی که در وجودم احساسش می‌کردم. از ما‌ه‌ها پیش خوب می‌دانستم که ماریا را از دست داده‌ام؛ اما حالا همه چیز برایم مسجل شده بود. لعنتی احساسش چقدر فرق می‌کرد؛ زجر ترس از دست دادن کسی با باور از دست دادن کسی...
بالا