خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!

دلنوشته مجموعه دلنوشته زخم های پنهان | علی برادر خدام خسروشاهی نویسنده انجمن تک رمان

ساعت تک رمان

علی خسروشاهی

مدرس زبان انگلیسی + مدیر بازنشسته ادبیات
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
نوشته‌ها
1,022
کیف پول من
82,339
Points
1,395
فصل 2: درد جدایی
دلنوشته 10: زخم‌های تازه
در سکوت شب،
زخم‌های تازه‌ای بر دل می‌زنم.
هر یاد تو،
چون تیغی بر جانم فرود می‌آید،
و من در این تاریکی،
تنها با دردهایم دست و پنجه نرم می‌کنم.
چرا زندگی این‌قدر بی‌رحم است؟
چرا باید هر روز،
در آینه‌ی خاطرات تو بنگرم،
و زخم‌های کهنه را دوباره باز کنم؟
چشمانم به دنبال آرامشی است،
که دیگر هرگز نخواهم یافت.
یاد تو، همچون سایه‌ای سیاه،
بر روی قلبم نشسته است.
هر بار که می‌خندم،
زخم‌های تازه‌ای برمی‌دارم.
آیا کسی می‌داند،
چقدر سخت است زندگی کردن با این درد؟
دست‌هایم خالی‌اند،
و دلم پر از سوالات بی‌پاسخ.
آیا عشق می‌تواند زخم‌ها را التیام بخشد؟
یا تنها یاد توست که این زخم‌ها را عمیق‌تر می‌کند؟
من به دنبال نشانه‌ای هستم،
که نشان دهد هنوز هم دوستت دارم.
اما در دل این تاریکی،
یک نور کوچک وجود دارد.
امید به روزی که دوباره در کنار هم باشیم،
و زخم‌هایمان را با عشق درمان کنیم.
شاید روزی،
این دردها به یادگاری تبدیل شوند،
و ما با هم، در آ*غ*و*ش عشق،
به زندگی ادامه دهیم.
زخم‌های تازه،
شاید نشانه‌ای از عشق عمیق‌تر باشند.
و من همچنان به جستجوی تو ادامه می‌دهم،
تا روزی که این زخم‌ها،
به یادگارهای زیبای عشق تبدیل شوند.

#علی_برادر_خدام_خسروشاهی
#زخم_های_پنهان
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

علی خسروشاهی

مدرس زبان انگلیسی + مدیر بازنشسته ادبیات
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
نوشته‌ها
1,022
کیف پول من
82,339
Points
1,395
فصل 2: درد جدایی
دلنوشته 11: دلتنگی‌های بی‌پایان
دلتنگی‌های بی‌پایان،
چون ابرهای سیاه بر آسمان قلبم،
باران اشک‌هایم را می‌ریزند.
هر لحظه، هر دقیقه،
بغضی در گلویم نشسته،
و یاد تو،
چون سایه‌ای بر زندگی‌ام سنگینی می‌کند.
چقدر سخت است،
بی‌تو نفس کشیدن.
هر گوشه‌ای از این خانه،
پر از یاد توست.
عطر تو در هوای اتاق،
و صدای خنده‌ات در گوشم،
همه جا هستی،
اما هیچ‌جا نیستی.
آیا روزی خواهد آمد،
که این دلتنگی‌ها به پایان برسند؟
چرا زمان نمی‌تواند این زخم‌ها را التیام بخشد؟
من به دنبال نشانه‌ای هستم،
که نشان دهد هنوز هم در قلبت جایی برای من هست.
یاد تو، همچون شعله‌ای در دل،
می‌سوزاند و می‌سوزاند.
چقدر دلم می‌خواهد،
دوباره در آغوشت جا بگیرم،
و این دلتنگی‌ها را با عشق پر کنم.
اما اکنون، تنها خاطراتت را دارم.
در این شب‌های تاریک،
چشم به آسمان می‌دوزم،
و به ستاره‌ها فکر می‌کنم.
آیا تو هم به من فکر می‌کنی؟
یا تنها من هستم که در این دلتنگی‌های بی‌پایان غرق شده‌ام؟
شاید روزی دوباره همدیگر را ببینیم،
و این دلتنگی‌ها،
به یادگاری از عشق عمیق ما تبدیل شوند.
تا آن روز، من با این احساس زندگی می‌کنم،
و در دل، امیدی دارم به بازگشت تو.

#علی_برادر_خدام_خسروشاهی
#زخم_های_پنهان
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

علی خسروشاهی

مدرس زبان انگلیسی + مدیر بازنشسته ادبیات
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
نوشته‌ها
1,022
کیف پول من
82,339
Points
1,395
فصل 2: درد جدایی
دلنوشته 12: حسرت یک ب*وسه دیگر
در دل شب،
چشم‌هایم به تاریکی خیره شده‌اند،
و یاد تو همچون آتشی در وجودم می‌سوزد.
حسرت یک ب*وسه دیگر،
چقدر سنگین است،
چقدر دردناک،
که دیگر نمی‌توانم ل*ب‌های تو را لمس کنم.
یاد آن لحظه‌های شیرین،
که در آ*غ*و*ش هم،
تمام جهان را فراموش کرده بودیم.
چگونه می‌توانم این حسرت را فراموش کنم؟
ب*وسه‌ای که در آن عشق،
تمام وجودمان را در بر می‌گرفت.
اکنون، تنها صدای سکوت است که به گوش می‌رسد،
و یاد تو، همچون سایه‌ای سنگین،
بر دوش قلبم نشسته است.
آیا روزی خواهد آمد که دوباره،
این ل*ب‌هایمان به هم برسند؟
حسرت یک ب*وسه دیگر،
که بتواند این فاصله‌های سرد را پر کند.
چگونه می‌توانم این احساس را بیان کنم؟
چگونه می‌توانم بگویم که بدون تو،
زندگی‌ام بی‌معناست؟
در این شب‌های تاریک،
چشم به آسمان می‌دوزم،
و به ستاره‌ها فکر می‌کنم.
آیا آنجا، در دوردست‌ها،
تو هم به یاد من هستی؟
یا زمان تمام شده است؟
شاید روزی دوباره همدیگر را ببینیم،
و با یک ب*وسه،
تمام حسرت‌ها را جبران کنیم.
تا آن روز، من با این حسرت زندگی می‌کنم،
و در دل، امیدی دارم به بازگشت تو.

#علی_برادر_خدام_خسروشاهی
#زخم_های_پنهان
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

علی خسروشاهی

مدرس زبان انگلیسی + مدیر بازنشسته ادبیات
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
نوشته‌ها
1,022
کیف پول من
82,339
Points
1,395
فصل 2: درد جدایی
دلنوشته 13: چشمان خیس در آینه
در آینه ایستاده‌ام،
چشمانم خیس است،
اشک‌هایم می‌چکد،
هر قطره داستانی از جدایی را روایت می‌کند.
به چهره‌ام نگاه می‌کنم،
لبخندهای گذشته کجا رفته‌اند؟
این چهره دیگر آن چهره شاداب نیست،
بلکه سایه‌ای از خودم است.
یاد تو در گوشه گوشه قلبم جا خوش کرده،
هر جا که می‌روم، بوی تو را حس می‌کنم،
و این بوی آشنا،
دردی عمیق‌تر از جدایی را به یادم می‌آورد.
چرا زمان نمی‌ایستد؟
چرا این درد بی‌پایان است؟
کاش می‌توانستم فراموش کنم،
کاش می‌توانستم تو را از ذهنم پاک کنم.
اما عشق،
عشق هرگز فراموش نمی‌شود،
چرا که تو در هر گوشه زندگی‌ام هستی،
در هر یادآوری، در هر خواب.
آینه به من می‌گوید،
که باید ادامه دهم،
که باید دوباره زندگی کنم،
اما چگونه وقتی قلبم هنوز برای تو می‌تپد؟
چشمان خیس من،
شاهدی بر این جدایی است،
و من تنها در آینه‌ایستاده‌ام،
با خاطراتی که هرگز فراموش نخواهند شد.
شاید روزی دوباره ببینمت،
شاید روزی دوباره لبخندت را ببینم،
اما تا آن روز،
چشمان خیس من گواهی بر عشق بی‌پایان ما خواهد بود.

#علی_برادر_خدام_خسروشاهی
#زخم_های_پنهان
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

علی خسروشاهی

مدرس زبان انگلیسی + مدیر بازنشسته ادبیات
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
نوشته‌ها
1,022
کیف پول من
82,339
Points
1,395
فصل 2: درد جدایی
دلنوشته 14: قصه‌ای بدون پایان
در دل شب،
قصه‌ای آغاز می‌شود،
قصه‌ای که هیچ‌گاه پایانی ندارد،
قصه‌ای از عشق و جدایی،
که در تاریکی،
همچون شعله‌ای خاموش می‌سوزد.
یاد تو در هر گوشه‌ی قلبم،
چون سایه‌ای سنگین نشسته است،
هر لحظه، هر ثانیه،
نگاهت را در آ*غ*و*ش می‌کشم،
و صدای خنده‌ات را در گوشم می‌شنوم.
اما این یادها،
تنها زخم‌های تازه بر دل من هستند،
چرا که تو رفته‌ای،
و من مانده‌ام با این قصه‌ی ناتمام،
که هر روز بیشتر از دیروز،
دردش را حس می‌کنم.
چرا باید عشق به این سرنوشت دچار شود؟
چرا باید قلبی که عاشق است،
این‌گونه در تنهایی بسوزد؟
هر شب با امید به خواب می‌روم،
اما صبح با دلی شکسته بیدار می‌شوم.
قصه‌ای کهنه،
پر از غم و اندوه،
که هر صفحه‌اش پر از اشک است،
و هر خطش یادآور تو.
آیا روزی خواهد رسید که این قصه به پایان برسد؟
شاید عشق واقعی هرگز نمی‌میرد،
شاید در عمق دل،
این داستان ادامه دارد،
تا زمانی که یاد تو در قلبم زنده است،
این قصه همچنان بی‌پایان خواهد بود.
و اگرچه جدایی دردناک است،
اما عشق ما گنجینه‌ای است،
که هیچ‌گاه از بین نمی‌رود،
و تا زمانی که نفس می‌کشم،
این قصه را برای همیشه در دل خواهم داشت.
قصه‌ای بدون پایان،
پر از عشق و درد،
که حتی در جدایی نیز زیباست،
زیرا نشان‌دهنده‌ی آنچه بودیم،
و آنچه هرگز فراموش نخواهیم کرد.

#علی_برادر_خدام_خسروشاهی
#زخم_های_پنهان
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

علی خسروشاهی

مدرس زبان انگلیسی + مدیر بازنشسته ادبیات
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
نوشته‌ها
1,022
کیف پول من
82,339
Points
1,395
فصل 2: درد جدایی
دلنوشته 16: عطر تو در هوا
عطر تو در هوا باقی مانده است،
چون یادگاری از روزهای شادمان،
از لحظاتی که در کنار هم بودیم،
و دنیا برای ما رنگین‌تر بود.
حالا، این عطر،
تنها نشانه‌ای از توست،
که در هر نسیم،
دلم را می‌لرزاند.
یاد تو در هر گوشه‌ی این شهر،
چون سایه‌ای خاموش گام برمی‌دارد،
و من،
در جستجوی ردپای تو،
به هر کجا که می‌روم،
عطر تو را حس می‌کنم.
این عطر،
چون زنجیری به قلبم بسته است.
هر بار که نفس می‌کشم،
این عطر مرا به یاد تو می‌اندازد،
و من در این یادآوری،
غرق در احساسات گوناگون می‌شوم؛
عشق، درد، و حسرت.
چرا باید این‌گونه باشد؟
چرا باید یاد تو،
این‌قدر سنگین باشد؟
عطر تو در هوا می‌رقصد،
و من در این ر*ق*ص ناخواسته،
تنهایی را احساس می‌کنم.
چرا باید جدایی این‌قدر دردناک باشد؟
چرا باید قلبم،
با هر بوی تو،
دوباره و دوباره بشکند؟
اما شاید این عطر،
تنها یادآور عشق ماست؛
عشقی که هرگز نمی‌میرد،
عشقی که در دل‌هایمان جاودانه است.
و حتی اگر دور باشیم،
این عطر ما را به هم متصل می‌کند.
پس بگذار عطر تو در هوا بماند،
تا همیشه یادآور آن روزهای زیبا باشد؛
تا همیشه نشان‌دهنده‌ی آن عشق بزرگ باشد،
که در دل ما زنده است.
و من با هر بوی تو،
به یاد می‌آورم که عشق واقعی هرگز فراموش نمی‌شود.
عطر تو در هوا باقی مانده است،
و من همچنان در جستجوی تو هستم؛
در این دنیای پر از تنهایی،
عطر تو تنها امید من است.

#علی_برادر_خدام_خسروشاهی
#زخم_های_پنهان
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

علی خسروشاهی

مدرس زبان انگلیسی + مدیر بازنشسته ادبیات
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
نوشته‌ها
1,022
کیف پول من
82,339
Points
1,395
فصل 2: درد جدایی
دلنوشته 17: یادگاری از گذشته
در دل شب، وقتی سکوت مانند پرده‌ای سنگین بر زندگی‌ام افتاده،
یاد تو در گوشه‌های تاریک ذهنم زنده می‌شود.
چشمانم را می‌بندم و صدای خنده‌هایت را می‌شنوم؛
صدایی که روزی زندگی‌ام را پر کرده بود.
اما اکنون، فقط سایه‌ای از آن خوشی‌ها باقی مانده است.
یادگارهایی که از تو به جا مانده،
مانند گلی پژمرده در باغچه‌ی قلبم است.
هر بار که به آن‌ها نگاه می‌کنم، دلم برای روزهای بی‌خیالی می‌تپد.
چرا باید اینگونه می‌شد؟
چرا باید عشق‌مان به یادگاری بدل می‌شد؟
دست‌هایم خالی است و قلبم در حصار تنهایی به تپش ادامه می‌دهد.
عطر تو هنوز در هوای اطرافم پیچیده است، اما تو دیگر اینجا نیستی.
چقدر سخت است که با یاد تو زندگی کنم،
در حالی که هیچ نشانی از تو در کنارم نیست.
شاید روزی دوباره بتوانم لبخند بزنم،
شاید روزی بتوانم یاد تو را فراموش کنم.
اما اکنون، این یادگاری‌ها همچون زنجیری به پایم بسته شده‌اند.
هر لحظه، هر نفس، یادآور عشق‌مان است؛
عشقی که به درد جدایی بدل شد.
و اکنون، من در این تاریکی غرق شده‌ام،
با دل پر از درد و چشمانی خیس.
به یاد تو، به یاد آن روزهای زیبا،
به یاد آن عشق بی‌پایان…
که حالا فقط یک یادگار از گذشته است.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

علی خسروشاهی

مدرس زبان انگلیسی + مدیر بازنشسته ادبیات
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
نوشته‌ها
1,022
کیف پول من
82,339
Points
1,395
فصل 2: درد جدایی
دلنوشته 18: انتظار بی‌پایان
در این شب‌های تاریک،
چشم‌هایم به افق دوخته شده،
جایی که تو باید برگردی.
هر ستاره، یادآور امیدی است که در دل دارم،
امید به بازگشت تو،
و من در این انتظار،
به خواب‌های شیرین‌مان پناه می‌برم.
اما آیا این انتظار،
جز درد و رنج چیزی به همراه دارد؟
هر لحظه، ساعت‌ها به کندی می‌گذرد،
و من در میان خاطرات‌مان غرق می‌شوم.
عطر تو در هواست،
اما تو در کنارم نیستی.
چقدر سخت است،
که هر روز صبح با امید بیدار شوم،
و هر شب با یاد تو بخوابم.
چقدر سخت است،
که قلبم هنوز برای تو می‌تپد،
در حالی که تو دیگر اینجا نیستی.
گاهی فکر می‌کنم،
آیا روزی خواهد آمد که این انتظار به پایان برسد؟
آیا روزی می‌توانم از این زنجیر رهایی یابم؟
اما هر بار که به آینه نگاه می‌کنم،
چهره‌ای غمگین و خسته را می‌بینم.
و در دل این شب‌های طولانی،
من هنوز منتظرم؛
منتظر آن لحظه‌ای که صدای قدم‌هایت را بشنوم،
منتظر آن روزی که دوباره در آ*غ*و*ش تو جا بگیرم.
اما آیا انتظار بی‌پایان من،
به عشق‌مان رنگی خواهد بخشید؟
یا فقط به درد و اندوه بدل خواهد شد؟
در این سکوت سرد،
من به عشق‌مان متعهد مانده‌ام،
با قلبی پر از امید و چشمانی پر از اشک.
این انتظار بی‌پایان،
شاید تنها راهی باشد که برای عشق‌مان باقی مانده است.
و من همچنان منتظرم…
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

علی خسروشاهی

مدرس زبان انگلیسی + مدیر بازنشسته ادبیات
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
نوشته‌ها
1,022
کیف پول من
82,339
Points
1,395
فصل 2: درد جدایی
دلنوشته 19: سکوتی که فریاد می‌زند
در این تاریکیِ شب،
سکوتی حاکم است،
سکوتی که در دلش،
فریادهایی پنهان دارد.
هر گوشه‌ای از این اتاق،
یادآور لحظات شیرین ماست،
و اکنون فقط صدای سکوت،
به گوش می‌رسد.
چقدر دردناک است،
که هر کلمه‌ای که به زبان نمی‌آورم،
به فریادی درون تبدیل می‌شود.
دل من، در این سکوت،
با هر تپش،
قصه‌ای ناگفته را روایت می‌کند.
یاد تو در هر گوشه‌ای،
چون سایه‌ای سنگین،
بر دوش روحم نشسته است.
دلم برای خنده‌هایت تنگ شده،
برای لحظاتی که با هم گذراندیم،
و اکنون تنها صدای سکوت،
گواهی بر جدایی‌امان است.
آیا این سکوت،
تنها راهی است که باقی مانده؟
آیا این فریادهای خاموش،
هرگز به گوش تو نخواهد رسید؟
من در این سکوت غرق شده‌ام،
و هیچ کس نیست که صدایم را بشنود.
دلم می‌خواهد فریاد بزنم،
اما کلمات در گلویم گیر کرده‌اند.
به کجا بروم با این بار سنگین؟
سکوت، بهترین دوست من شده،
اما آیا می‌تواند درد من را تسکین دهد؟
شاید روزی برسد،
که این سکوت شکسته شود.
شاید روزی بتوانم با صدای بلند بگویم،
که چقدر دلتنگت هستم.
اما تا آن روز،
این سکوت همچنان فریاد می‌زند.
و من در این سکوت،
به یاد تو زندگی می‌کنم.
با قلبی پر از عشق و اشک،
و امید به روزی که دوباره صدای تو را بشنوم.
این سکوت…
فریادی است که هرگز خاموش نخواهد شد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

علی خسروشاهی

مدرس زبان انگلیسی + مدیر بازنشسته ادبیات
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
نوشته‌ها
1,022
کیف پول من
82,339
Points
1,395
فصل 2: درد جدایی
دلنوشته 20: نوری در تاریکی
در این شب‌های تاریک،
که سایه‌ها بر دیوارها می‌رقصند،
دلم برای تو تنگ شده،
برای آن نور امیدی که
در قلبم می‌درخشید.
یاد تو،
چون شعله‌ای در دل شب،
سکوت را می‌شکند،
اما این شعله،
همواره در حال خاموشی است.
چقدر سخت است،
که بخواهم به یاد تو زندگی کنم،
در حالی که دنیایم بی‌نور شده است.
تو، نوری بودی در تاریکی،
چشمانت ستاره‌هایی بودند
که راه را برایم روشن می‌کردند.
حالا اما،
این ستاره‌ها در دوردست‌ها گم شده‌اند،
و من تنها در این شب‌های سرد مانده‌ام.
آیا روزی خواهد آمد
که دوباره بتوانم تو را ببینم؟
آیا نوری دیگر در این تاریکی خواهد تابید؟
هر لحظه بدون تو،
چون قرن‌ها به درازا می‌کشد،
و من همچنان در جستجوی آن نورم.
با هر تپش قلبم،
یاد تو زنده می‌شود.
اما این یادها،
تنها درد را به همراه دارند.
چرا که تو دیگر نیستی،
و من در این تاریکی گم شده‌ام.
شاید روزی،
این تاریکی به پایان برسد.
شاید روزی دوباره بتوانم،
نوری را در دل شب بیابم.
اما تا آن روز،
تنها با یاد تو زندگی می‌کنم.
پس بگذار این تاریکی،
من را در آ*غ*و*ش بگیرد.
چرا که حتی در این سکوت،
یاد تو همچنان روشن است.
و من، با دلی پر از عشق و درد،
به دنبال نوری در این تاریکی هستم.

پایان فصل 2
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا