خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!

دلنوشته مجموعه دلنوشته زخم های پنهان | علی برادر خدام خسروشاهی نویسنده انجمن تک رمان

ساعت تک رمان

علی خسروشاهی

مدرس زبان انگلیسی + مدیر بازنشسته ادبیات
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
نوشته‌ها
1,022
کیف پول من
82,339
Points
1,395
آغاز فصل 3

فصل 3: یادآوری عشق
دلنوشته 1: عکس‌های قدیمی
در گوشه‌ای از خانه،
عکس‌های قدیمی را پیدا کردم.
تصاویری که روزگاری
پر از خنده و شادی بودند.
هر کدام،
داستانی از عشق را در دل دارند،
ولی حالا،
تنها یادآور تنهایی‌اند.
چشمانت در آن عکس‌ها،
چقدر زنده و پرشور بودند.
نگاهت،
چون آینه‌ای به قلبم،
عشق را به تصویر می‌کشید.
اما حالا،
این نگاه‌ها سرد و بی‌روح شده‌اند،
و من در حسرت آن روزهایم.
یاد آن روزها،
چقدر شیرین و دلپذیر است!
دست‌هایمان در هم گره خورده بود،
و دنیا فقط برای ما بود.
هر لحظه،
یک قصه عاشقانه بود،
و ما در آن قصه غرق شده بودیم.
اما اکنون،
این عکس‌ها تنها یادآور دردند.
چقدر سخت است،
که بخواهم به یاد تو زندگی کنم،
در حالی که دنیایم بی‌نور شده است.
هر بار که به این تصاویر نگاه می‌کنم،
دلم می‌شکند.
زمان همه چیز را تغییر می‌دهد،
و عشق را به یادها می‌سپارد.
اما آیا می‌توانم فراموش کنم؟
آیا می‌توانم این احساسات را کنار بگذارم؟
با هر بار ورق زدن این صفحات،
درد بیشتری احساس می‌کنم.
پس بگذار این عکس‌ها،
شاهدی بر عشق ما باشند.
شاهدی بر روزهایی که دیگر نیستند.
من همچنان به یاد تو زندگی می‌کنم،
و این عکس‌ها،
تنها نشانه‌هایی از آن عشق بزرگ‌اند.
و من، با دلی پر از عشق و درد،
به یاد آن روزها می‌نگرم.
عکس‌های قدیمی،
شاهدی بر عشق فراموش‌نشدنی من.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

علی خسروشاهی

مدرس زبان انگلیسی + مدیر بازنشسته ادبیات
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
نوشته‌ها
1,022
کیف پول من
82,339
Points
1,395
فصل 3: یادآوری عشق
دلنوشته 2: موسیقی و خاطرات
در سکوت شب، وقتی که تنها می‌نشینم،
موسیقی یادآور توست،
هر نتش، هر آوایش،
گویی داستانی از عشق را روایت می‌کند.
لحظاتی که در آ*غ*و*ش هم بودیم،
در دل این ملودی‌ها زنده می‌شوند.
اما حالا،
این نت‌های غمگین،
چگونه می‌توانند مرا به آن روزها ببرند؟
چگونه می‌توانم فراموش کنم
که هر بار که این آهنگ را می‌شنوم،
دلم برای تو تنگ می‌شود؟
یادآوری می‌کنم،
آنگاه که دستت را در دستم گرفتی،
موسیقی در قلب ما طنین‌انداز بود،
و دنیا برای ما متوقف شده بود.
آیا می‌دانی که هر بار این آهنگ را می‌شنوم،
احساس می‌کنم دوباره در کنار تو هستم؟
اما اکنون،
تنهایی‌ام را با این نغمه‌ها پر می‌کنم.
چشمانم را می‌بندم و خیال می‌کنم
که هنوز هم در کنار همیم.
ولی وقتی چشم‌هایم را باز می‌کنم،
فقط سکوت و یاد تو باقی مانده است.
شاید روزی این موسیقی،
به یادآوری عشق منجر شود،
و من بتوانم دوباره لبخند بزنم.
اما تا آن روز،
این نغمه‌ها تنها یادآور تو خواهند بود.
و من به یاد عشق‌مان ادامه خواهم داد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

علی خسروشاهی

مدرس زبان انگلیسی + مدیر بازنشسته ادبیات
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
نوشته‌ها
1,022
کیف پول من
82,339
Points
1,395
فصل 3: یادآوری عشق
دلنوشته 3: کتابی که نخوانده ماند
در قفسه‌های کتابخانه،
کتابی نشسته است،
پر از داستان‌ها و رازها،
پر از عشق‌هایی که هرگز نخوانده‌ام.
این کتاب، یادآور توست،
و صفحاتش، گویی نفس می‌کشند.
هر بار که به آن نگاه می‌کنم،
یاد روزهایی می‌افتم که
با هم در گوشه‌ای نشسته بودیم،
و تو از قصه‌هایش برایم می‌گفتی.
حالا این کتاب،
تنها یک یادگاری از عشق ماست.
آیا می‌دانی؟
هر صفحه‌اش را با اشتیاق می‌خواستم بخوانم،
اما حالا،
تردید و ترس مرا در خود محصور کرده است.
چگونه می‌توانم داستانی را بخوانم
که هر کلمه‌اش یادآور توست؟
کتاب نخوانده مانده است،
و من همچنان در انتظار لحظه‌ای هستم
که بتوانم آن را باز کنم.
شاید روزی،
جرأت کنم و داستان عشق‌مان را بخوانم.
اما تا آن روز،
این کتاب تنها یک یادآوری از تو خواهد بود.
شاید روزی بتوانم آن را بخوانم،
و در هر خطش،
عشق‌مان را دوباره زنده کنم.
اما اکنون،
این کتاب در سکوت قفسه نشسته است،
و من به یاد تو ادامه می‌دهم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

علی خسروشاهی

مدرس زبان انگلیسی + مدیر بازنشسته ادبیات
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
نوشته‌ها
1,022
کیف پول من
82,339
Points
1,395
فصل 3: یادآوری عشق
دلنوشته 4: سفر به گذشته
در دل شب‌های تاریک،
چشم‌هایم را می‌بندم
و به سفری به گذشته می‌روم.
سفری که در آن،
تو و من،
دست در دست هم،
در خیابان‌های پر از نور قدم می‌زدیم.
یاد آن روزها،
که چشمانت مانند ستاره‌ها می‌درخشید،
و صدایت،
ملودی‌ای بود که هنوز در گوشم طنین‌انداز است.
ما در آ*غ*و*ش یکدیگر،
دنیا را فراموش کرده بودیم.
هر لحظه‌اش،
به یادگاری تبدیل شده است.
اما اکنون،
این سفر به گذشته،
تنها یادآوری از عشق گمشده‌ام است.
آیا می‌دانی؟
هر قدمی که برمی‌دارم،
حسرت تو را در دل دارم.
چگونه می‌توانم این فاصله را پر کنم؟
سفر به گذشته،
به من یادآوری می‌کند که عشق،
چگونه می‌تواند در یک لحظه از بین برود.
اما خاطراتت،
همچنان در قلبم زنده‌اند.
من به این سفر ادامه می‌دهم،
چرا که تو هنوز در دلم جا داری.
شاید روزی بتوانم این سفر را فراموش کنم،
اما تا آن روز،
به یاد تو ادامه می‌دهم.
و در دل شب‌های تاریک،
چشم‌هایم را می‌بندم
و دوباره به سفری به گذشته می‌روم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

علی خسروشاهی

مدرس زبان انگلیسی + مدیر بازنشسته ادبیات
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
نوشته‌ها
1,022
کیف پول من
82,339
Points
1,395
فصل 3: یاد آوری عشق
دلنوشته 5: بوی قهوه و یاد تو
در کافه‌ای کوچک، بوی قهوه به مشام می‌رسد،
جایی که خاطرات ما هنوز زنده‌اند،
هر جرعه از این نو*شی*دنی تلخ،
یاد تو را در قلبم زنده می‌کند.
یاد آن روزها که با هم می‌نشستیم،
دست‌هایمان در هم گره خورده،
چشمانت مثل ستاره‌های شب،
روشنی بخش تاریکی‌هایم بود.
اما حالا، اینجا تنها نشسته‌ام،
قهوه سرد شده و قلبم یخ زده،
چرا که تو رفته‌ای و من مانده‌ام،
با یاد تو و بوی قهوه‌ای تلخ.
هر بار که فنجان را برمی‌دارم،
دست‌هایم به یاد تو می‌لرزد،
آیا می‌دانی چقدر دلم برایت تنگ شده؟
آیا می‌دانی که بوی قهوه، بوی توست؟
ای کاش می‌توانستم برگردم به آن لحظه‌ها،
به زمانی که عشق‌مان بی‌پایان بود،
بگذار بوی قهوه تو را به یادم بیاورد،
و قلبم را دوباره با عشق پر کند.
اما حالا فقط صدای سکوت است،
و بوی قهوه‌ای که هرگز نمی‌تواند تو را جایگزین کند،
من اینجا نشسته‌ام، در انتظار یاد تو،
با دل شکسته و قهوه‌ای سرد.
بگذار این قهوه، یادآور عشق ما باشد،
هر بار که می‌نوشم، به یاد تو می‌آورم،
و شاید روزی دوباره در همین کافه،
بوی قهوه و عشق را با هم تجربه کنیم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

علی خسروشاهی

مدرس زبان انگلیسی + مدیر بازنشسته ادبیات
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
نوشته‌ها
1,022
کیف پول من
82,339
Points
1,395
فصل 3: یاد آوری عشق
دلنوشته 6: شمع‌هایی که خاموش شدند
شمع‌هایی که در تاریکی می‌درخشیدند،
حالا خاموش شده‌اند،
چرا که عشق ما،
در میان سایه‌ها گم شده است.
یاد آن شب‌های پرستاره،
که با هم نشسته بودیم،
شمع‌ها روشن بودند و قلب‌هایمان،
پر از عشق و امید به فردا.
اما حالا، اینجا تنها نشسته‌ام،
با شمع‌های خاموش و خاطراتی تلخ،
چرا که تو رفته‌ای و من مانده‌ام،
با دلی که به یاد تو می‌تپد.
هر بار که به شمع‌ها نگاه می‌کنم،
یاد آن لحظه‌های شیرین می‌افتم،
چرا که هر شعله،
حکایت از عشق ما داشت.
اما حالا، در این تاریکی سرد،
شمع‌ها خاموش‌اند و قلبم یخ زده،
آیا می‌دانی چقدر دلم برایت تنگ شده؟
آیا می‌دانی که عشق‌مان هنوز زنده است؟
ای کاش می‌توانستم دوباره شمع‌ها را روشن کنم،
و عشق‌مان را در نور آن‌ها ببینم،
بگذار این خاموشی، یادآور عشق باشد،
که هرگز نمی‌تواند محو شود.
اما حالا فقط صدای سکوت است،
و شمع‌هایی که خاموش شدند،
من اینجا نشسته‌ام، در انتظار نور تو،
با دلی شکسته و شمع‌هایی خاموش.
بگذار این شمع‌ها، یادآور عشق ما باشند،
هر بار که به آن‌ها نگاه می‌کنم، به یاد تو می‌آورم،
و شاید روزی دوباره در همین تاریکی،
شعله‌ای از عشق را با هم روشن کنیم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

علی خسروشاهی

مدرس زبان انگلیسی + مدیر بازنشسته ادبیات
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
نوشته‌ها
1,022
کیف پول من
82,339
Points
1,395
فصل 3: یاد آوری عشق
دلنوشته 7: دنیای خیالی ما
در دنیای خیالی ما،
همه چیز زیبا بود،
آسمان پرستاره،
و زمین پر از گل‌های معطر.
این دنیای ما بود،
محل عشق و رویاهای بی‌پایان.
یاد می‌آورم آن روزها را،
که با هم می‌خندیدیم و می‌رقصیدیم،
دست در دست هم،
در میان گل‌ها،
عشق‌مان چون نوری در دل شب می‌درخشید.
اما حالا، این دنیای خیالی،
به یادهایم تبدیل شده است،
چرا که تو رفته‌ای و من مانده‌ام،
در دنیایی سرد و بی‌روح.
هر گوشه از این دنیا،
یادآور لحظه‌های شیرین ماست،
اما حالا همه چیز خاموش است،
و دلم برای آن خنده‌ها تنگ شده.
بگذار این دنیای خیالی،
یادآور عشق‌مان باشد،
که هرگز نمی‌تواند محو شود،
حتی اگر تو دیگر در کنارم نباشی.
شاید روزی دوباره به این دنیا برگردیم،
با قلب‌هایی پر از عشق و امید،
و دوباره با هم در میان گل‌ها برقصیم،
در دنیای خیالی‌مان که هرگز نمی‌میرد.
اما اکنون، من اینجا نشسته‌ام،
در دنیایی بدون تو،
با قلبی شکسته و روحی خسته،
و دنیای خیالی‌ام را به یاد تو می‌سازم.
بگذار این دنیای خیالی،
همیشه در دل من زنده بماند،
چرا که عشق ما،
هرگز نمی‌تواند از یاد برود.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

علی خسروشاهی

مدرس زبان انگلیسی + مدیر بازنشسته ادبیات
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
نوشته‌ها
1,022
کیف پول من
82,339
Points
1,395
فصل 3: یاد آوری عشق
دلنوشته 8: پیام‌هایی که فراموش شدند
در دل شب‌های تاریک،
یاد تو همچون نوری کم‌سوی،
در گوشه‌ای از قلبم می‌درخشد.
پیام‌هایی که هرگز به تو نرسید،
و کلمات بی‌صدا در سکوت گم شدند.
چقدر دلم برای آن روزها تنگ شده است،
زمانی که عشق در کلام ما جاری بود.
پیام‌هایی که فراموش شدند،
همچون پرنده‌هایی که در قفس خاطرات زندانی‌اند.
هر بار که به یاد تو می‌افتم،
دلم می‌خواهد فریاد بزنم،
اما هیچ صدایی از گلویم نمی‌گذرد.
پیام‌هایی که فراموش شدند،
حسرتی هستند که بر دلم نشسته‌اند.
یاد تو همچون بادی خنک در تابستان،
به جانم می‌وزد و خاطرات را زنده می‌کند.
پیام‌هایی که فراموش شدند،
هر کدام داستانی از عشق ما را روایت می‌کنند.
و حالا، در این سکوت سرد،
فقط یاد توست که با من مانده.
پیام‌هایی که فراموش شدند،
شاید روزی دوباره به یادمان بیافتند.
اما من هنوز امیدوارم،
که روزی دوباره پیام‌هایم را بشنوی.
دلنوشته‌هایی که در قلبم جا مانده‌اند،
شاید روزی در آ*غ*و*ش تو دوباره زنده شوند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

علی خسروشاهی

مدرس زبان انگلیسی + مدیر بازنشسته ادبیات
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
نوشته‌ها
1,022
کیف پول من
82,339
Points
1,395
فصل 3: یاد آوری عشق
دلنوشته 9: پرنده‌ای در قفس
در قفسی تنگ و تاریک،
پرنده‌ای نشسته است،
چشمانش پر از آرزو،
اما بال‌هایش در خواب خاموش مانده‌اند.
عشقش در دوردست‌ها،
به مانند نسیمی که هرگز به او نمی‌رسد.
هر صبح که خورشید طلوع می‌کند،
پرنده دلشکسته به آسمان می‌نگرد.
آرزوهایی که در دل دارد،
به مانند ستاره‌هایی که در شب گم شده‌اند.
او می‌خواهد پرواز کند،
اما قفس، زنجیریست بر پایش.
گاهی به یاد روزهایی می‌افتد،
که در آ*غ*و*ش آزادی پرواز می‌کرد.
عشقش همچون دریایی بی‌پایان،
او را به عمق خود می‌کشید.
اما حالا، تنها صدای سکوت است،
و حسرتی که بر دلش نشسته.
پرنده در دل شب،
به یاد معشوقه‌اش آواز می‌خواند.
آوایی پر از عشق و درد،
که در تاریکی گم می‌شود.
او می‌داند که عشقش هنوز زنده است،
اما فاصله‌ها همچون دیواری بلند،
بین آن‌ها ایستاده‌اند.
و حالا، در این قفس سرد،
پرنده همچنان در انتظار است.
انتظاری بی‌پایان برای آزادی،
برای آغوشی که او را در بر بگیرد.
پرنده‌ای در قفس،
که تنها یاد عشقش را با خود دارد.
اما او هنوز امیدوار است،
که روزی قفس را بشکند.
پرنده‌ای که با عشقش پرواز خواهد کرد،
و به سوی معشوقه‌اش باز خواهد گشت.
پرنده‌ای در قفس،
که عشقش را فراموش نخواهد کرد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

علی خسروشاهی

مدرس زبان انگلیسی + مدیر بازنشسته ادبیات
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
نوشته‌ها
1,022
کیف پول من
82,339
Points
1,395
فصل 3: یاد آوری عشق
دلنوشته 10: سایه‌ای از عشق
در دل شب، سایه‌ای می‌رقصد،
سایه‌ای از عشق، که در تاریکی گم شده است.
یاد تو همچون بادی سرد،
بر دلم می‌وزد و آتش را خاموش می‌کند.
چشمانم به یاد تو،
پر از اشک و حسرت است.
هر گوشه‌ای از این اتاق،
پر از یادگارهای توست.
عطر تو هنوز در هوا می‌پیچد،
و خاطراتمان همچون برگ‌های پاییزی،
در دل من می‌چرخند و می‌ریزند.
سایه‌ات در کنارم است،
اما وجودت در دوردست‌ها.
سایه‌ای که هر شب به خوابم می‌آید،
با خود قصه‌هایی از عشق می‌آورد.
قصه‌هایی که دیگر نمی‌توانند حقیقت شوند،
و من تنها در این تنهایی،
به یاد تو زندگی می‌کنم.
سایه‌ای از عشق، که دیگر لمس نمی‌شود.
یاد تو همچون نغمه‌ای است،
که در دل تاریکی می‌پیچد.
آوایی پر از عشق و امید،
که در قلبم زنده است.
سایه‌ات را حس می‌کنم،
و عشقمان را در دل نگه می‌دارم.
اما سایه‌ها نمی‌توانند پرواز کنند،
و من در این قفس تنهایی،
فقط یاد تو را با خود دارم.
عشق ما همچون شعله‌ای است،
که در دل تاریکی می‌سوزد،
اما هرگز خاموش نمی‌شود.
و روزی خواهد رسید،
که سایه‌ها به حقیقت تبدیل شوند.
عشق ما همچون پرنده‌ای آزاد،
به سوی آسمان پرواز خواهد کرد.
سایه‌ای از عشق، که اکنون در دل من است،
روزی به واقعیت خواهد پیوست.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا