فصل 3: یادآوری عشق
دلنوشته 11: لحظاتی در زمان متوقف شدهاند
در دل تاریکی شب،
چشمهایم را میبندم و به یاد تو میافتم،
لحظاتی که در زمان متوقف شدهاند،
لحظاتی که هنوز هم در قلبم زندهاند.
یاد آن روزها که با هم بودیم،
که دنیا برایمان فقط یک کلمه بود: عشق.
هر خندهات،
هر نگاهت،
چون شعلهای در دل سردم میدرخشید.
اما اکنون،
این لحظات به زنجیر سکوت درآمدهاند،
و من در این سکوت،
فقط صدای قلبم را میشنوم،
که با هر تپش، نام تو را صدا میزند.
چرا زمان نمیایستد؟
چرا نمیتوانم دوباره آن روزها را زندگی کنم؟
چرا باید این درد را تحمل کنم،
در حالی که عشق ما همچنان در قلبم زنده است؟
به یاد میآورم آن لحظه را،
که دستهایت را در دستانم گرفتم،
و دنیا برای یک آن رنگین شد.
اما حالا،
فقط سایهای از آن عشق باقی مانده است.
اگر زمان را میشد متوقف کرد،
اگر میشد دوباره به آ*غ*و*ش تو برگردم،
به آن لحظات شیرین،
به آن عشق بیپایان.
ولی اکنون فقط یاد توست که باقی مانده،
و من در این یادها غرق شدهام.
لحظاتی که در زمان متوقف شدهاند،
و من همچنان در انتظار توام.
ای کاش میشد دوباره زندگی کرد،
ای کاش میشد دوباره عاشق شد،
اما حالا فقط خاطراتی از تو دارم،
که در دل تاریکی شب،
به یادشان اشک میریزم.
دلنوشته 11: لحظاتی در زمان متوقف شدهاند
در دل تاریکی شب،
چشمهایم را میبندم و به یاد تو میافتم،
لحظاتی که در زمان متوقف شدهاند،
لحظاتی که هنوز هم در قلبم زندهاند.
یاد آن روزها که با هم بودیم،
که دنیا برایمان فقط یک کلمه بود: عشق.
هر خندهات،
هر نگاهت،
چون شعلهای در دل سردم میدرخشید.
اما اکنون،
این لحظات به زنجیر سکوت درآمدهاند،
و من در این سکوت،
فقط صدای قلبم را میشنوم،
که با هر تپش، نام تو را صدا میزند.
چرا زمان نمیایستد؟
چرا نمیتوانم دوباره آن روزها را زندگی کنم؟
چرا باید این درد را تحمل کنم،
در حالی که عشق ما همچنان در قلبم زنده است؟
به یاد میآورم آن لحظه را،
که دستهایت را در دستانم گرفتم،
و دنیا برای یک آن رنگین شد.
اما حالا،
فقط سایهای از آن عشق باقی مانده است.
اگر زمان را میشد متوقف کرد،
اگر میشد دوباره به آ*غ*و*ش تو برگردم،
به آن لحظات شیرین،
به آن عشق بیپایان.
ولی اکنون فقط یاد توست که باقی مانده،
و من در این یادها غرق شدهام.
لحظاتی که در زمان متوقف شدهاند،
و من همچنان در انتظار توام.
ای کاش میشد دوباره زندگی کرد،
ای کاش میشد دوباره عاشق شد،
اما حالا فقط خاطراتی از تو دارم،
که در دل تاریکی شب،
به یادشان اشک میریزم.