دلنوشته مجموعه دلنوشته زخم های پنهان | علی برادر خدام خسروشاهی نویسنده انجمن تک رمان

ساعت تک رمان

علی خسروشاهی

مدرس زبان انگلیسی + مدیر بازنشسته ادبیات
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
کاربر ویژه انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
نوشته‌ها
993
لایک‌ها
2,029
امتیازها
73
محل سکونت
تهران
کیف پول من
79,693
Points
1,365
سطح
  1. حرفه‌ای
فصل 1 - آغاز یک عشق ،دلنوشته 10: رنگین‌کمان پس از طوفان
در دل شب،
وقتی باران می‌بارید،
طوفانی درونم به راه افتاد.
هر قطره‌ی باران،
یادآور خاطرات تو بود،
خاطراتی که مانند سایه‌ای،
دنبال من می‌آمدند.
چقدر سخت بود،
وقتی دلم به یاد تو می‌تپید
و دنیا در تاریکی غرق شده بود.
آغوشی که روزی پناهگاهم بود،
حالا تنها یادگاری از عشق گمشده‌ام است.
هر طوفانی،
مرا به یاد آن لحظه‌ها می‌اندازد؛
لحظه‌هایی که زیر باران،
دست در دست هم،
خنده‌های شیرین زندگی را جشن می‌گرفتیم.
اما حالا،
تنهایی چون چنگالی در قلبم نشسته است.
اما وقتی طوفان آرام می‌شود،
و آسمان دوباره روشن می‌شود،
رنگین‌کمانی در دل افق می‌درخشد؛
رنگین‌کمانی که یادآور عشق ماست.
عشقی که حتی در دل تاریکی‌ها،
نور امید را به من هدیه می‌دهد.
پس از هر طوفان،
من به یاد تو ایستاده‌ام؛
به یاد رنگین‌کمان عشق‌مان،
که هنوز در دل آسمان زندگی‌ام می‌درخشد.
و هر بار که آن را می‌بینم،
یادآور می‌شوم که عشق واقعی،
هرگز نمی‌میرد.
پس بیا،
با هم زیر این رنگین‌کمان بایستیم؛
حتی اگر تو دور باشی،
عشق‌مان همیشه در دل این رنگین‌کمان خواهد درخشید.

#علی_برادر_خدام_خسروشاهی
#انجمن_تک_رمان
#زخم_های_پنهان

فصل 1 - آغاز یک عشق ،دلنوشته 10: رنگین‌کمان پس از طوفان
در دل شب،
وقتی باران می‌بارید،
طوفانی درونم به راه افتاد.
هر قطره‌ی باران،
یادآور خاطرات تو بود،
خاطراتی که مانند سایه‌ای،
دنبال من می‌آمدند.
چقدر سخت بود،
وقتی دلم به یاد تو می‌تپید
و دنیا در تاریکی غرق شده بود.
آغوشی که روزی پناهگاهم بود،
حالا تنها یادگاری از عشق گمشده‌ام است.
هر طوفانی،
مرا به یاد آن لحظه‌ها می‌اندازد؛
لحظه‌هایی که زیر باران،
دست در دست هم،
خنده‌های شیرین زندگی را جشن می‌گرفتیم.
اما حالا،
تنهایی چون چنگالی در قلبم نشسته است.
اما وقتی طوفان آرام می‌شود،
و آسمان دوباره روشن می‌شود،
رنگین‌کمانی در دل افق می‌درخشد؛
رنگین‌کمانی که یادآور عشق ماست.
عشقی که حتی در دل تاریکی‌ها،
نور امید را به من هدیه می‌دهد.
پس از هر طوفان،
من به یاد تو ایستاده‌ام؛
به یاد رنگین‌کمان عشق‌مان،
که هنوز در دل آسمان زندگی‌ام می‌درخشد.
و هر بار که آن را می‌بینم،
یادآور می‌شوم که عشق واقعی،
هرگز نمی‌میرد.
پس بیا،
با هم زیر این رنگین‌کمان بایستیم؛
حتی اگر تو دور باشی،
عشق‌مان همیشه در دل این رنگین‌کمان خواهد درخشید.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : علی خسروشاهی

علی خسروشاهی

مدرس زبان انگلیسی + مدیر بازنشسته ادبیات
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
کاربر ویژه انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
نوشته‌ها
993
لایک‌ها
2,029
امتیازها
73
محل سکونت
تهران
کیف پول من
79,693
Points
1,365
سطح
  1. حرفه‌ای
فصل 1 - آغاز یک عشق ،دلنوشته 11: ترس از دست دادن
چشم‌هایم،
چشمانت را جستجو می‌کنند،
در هر گوشه‌ی این دنیا.
هر لحظه‌ای که می‌گذرد،
ترس از دست دادن تو،
در قلبم چنگ می‌زند.
یاد آن روزها،
که دست در دست هم،
به سوی آینده می‌رفتیم؛
حالا سایه‌ی آن روزها،
بر دلم سنگینی می‌کند.
آیا می‌توانم بدون تو زندگی کنم؟
این سوالی است که هر شب،
در تاریکی به جانم می‌افتد.
هر لبخندت،
چون نوری در شب تاریک من است؛
اما ترس از دست دادن آن نور،
دل را به آتش می‌کشد.
آیا می‌توانم این عشق را حفظ کنم،
یا روزی خواهد آمد که،
تنها در یاد تو،
زندگی کنم؟
دلم می‌خواهد،
این ترس را در آ*غ*و*ش بگیرم؛
اما هر بار که به چشمانت نگاه می‌کنم،
به یاد می‌آورم که عشق،
چقدر شکننده است.
و این شکنندگی،
دلم را به درد می‌آورد.
پس بیا،
با هم این ترس را شکست دهیم؛
عشق‌مان را چون دژی مستحکم بسازیم،
که هیچ طوفانی نتواند آن را متزلزل کند.
من نمی‌خواهم از دستت بدهم،
زیرا تو همه‌ی زندگی منی.
پس بگذار این عشق،
در دل تاریکی‌ها بدرخشد؛
و ترس از دست دادن،
تنها یادآوری باشد از ارزش تو.
من همیشه در کنار تو خواهم بود،
چون تو، تنها دلیل زندگی‌ام هستی.

#علی_برادر_خدام_خسروشاهی
#انجمن_تک_رمان
#زخم_های_پنهان

فصل 1 - آغاز یک عشق ،دلنوشته 11: ترس از دست دادن
چشم‌هایم،
چشمانت را جستجو می‌کنند،
در هر گوشه‌ی این دنیا.
هر لحظه‌ای که می‌گذرد،
ترس از دست دادن تو،
در قلبم چنگ می‌زند.
یاد آن روزها،
که دست در دست هم،
به سوی آینده می‌رفتیم؛
حالا سایه‌ی آن روزها،
بر دلم سنگینی می‌کند.
آیا می‌توانم بدون تو زندگی کنم؟
این سوالی است که هر شب،
در تاریکی به جانم می‌افتد.
هر لبخندت،
چون نوری در شب تاریک من است؛
اما ترس از دست دادن آن نور،
دل را به آتش می‌کشد.
آیا می‌توانم این عشق را حفظ کنم،
یا روزی خواهد آمد که،
تنها در یاد تو،
زندگی کنم؟
دلم می‌خواهد،
این ترس را در آ*غ*و*ش بگیرم؛
اما هر بار که به چشمانت نگاه می‌کنم،
به یاد می‌آورم که عشق،
چقدر شکننده است.
و این شکنندگی،
دلم را به درد می‌آورد.
پس بیا،
با هم این ترس را شکست دهیم؛
عشق‌مان را چون دژی مستحکم بسازیم،
که هیچ طوفانی نتواند آن را متزلزل کند.
من نمی‌خواهم از دستت بدهم،
زیرا تو همه‌ی زندگی منی.
پس بگذار این عشق،
در دل تاریکی‌ها بدرخشد؛
و ترس از دست دادن،
تنها یادآوری باشد از ارزش تو.
من همیشه در کنار تو خواهم بود،
چون تو، تنها دلیل زندگی‌ام هستی.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : علی خسروشاهی

علی خسروشاهی

مدرس زبان انگلیسی + مدیر بازنشسته ادبیات
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
کاربر ویژه انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
نوشته‌ها
993
لایک‌ها
2,029
امتیازها
73
محل سکونت
تهران
کیف پول من
79,693
Points
1,365
سطح
  1. حرفه‌ای
فصل 1 - آغاز یک عشق ،دلنوشته 12: کلمات ناگفته
کلمات ناگفته،
در دل من،
چون پرندگانی در قفس،
پرواز می‌کنند؛
اما هیچ‌گاه نمی‌توانند،
به آسمان عشق تو برسند.
هر روز،
چشمانم در جستجوی کلماتی است،
که شاید بتوانند،
عشق را به تو بگویند؛
اما زبانم،
در برابر عظمت احساساتم،
ناچار سکوت می‌کند.
یاد آن لحظات،
که در کنار هم بودیم،
و من به جای گفتن "دوستت دارم"،
فقط به چشمانت نگاه کردم؛
حالا این نگاه‌ها،
چون زخم‌های عمیق،
در قلبم باقی مانده‌اند.
کاش می‌توانستم،
این کلمات را آزاد کنم؛
بگویم که چقدر برایم مهمی،
که چگونه هر روز،
با یاد تو زندگی می‌کنم؛
اما این کلمات،
چون سایه‌ها،
از من دور می‌شوند.
پس بگذار این سکوت،
به زبان عشق تبدیل شود؛
چون هر بار که در کنارت هستم،
حس می‌کنم که کلمات،
تنها یک پل هستند،
برای رساندن احساسات عمیق‌ام.
کلمات ناگفته‌ام،
شاید هرگز به تو نرسند؛
اما بدان که در دل من،
یک دنیا عشق وجود دارد؛
و این عشق،
هرگز خاموش نخواهد شد.
تو همیشه در قلب من خواهی ماند،
حتی اگر کلماتی برای بیانش نداشته باشم.

#علی_برادر_خدام_خسروشاهی
#انجمن_تک_رمان
#زخم_های_پنهان

فصل 1 - آغاز یک عشق ،دلنوشته 12: کلمات ناگفته
کلمات ناگفته،
در دل من،
چون پرندگانی در قفس،
پرواز می‌کنند؛
اما هیچ‌گاه نمی‌توانند،
به آسمان عشق تو برسند.
هر روز،
چشمانم در جستجوی کلماتی است،
که شاید بتوانند،
عشق را به تو بگویند؛
اما زبانم،
در برابر عظمت احساساتم،
ناچار سکوت می‌کند.
یاد آن لحظات،
که در کنار هم بودیم،
و من به جای گفتن "دوستت دارم"،
فقط به چشمانت نگاه کردم؛
حالا این نگاه‌ها،
چون زخم‌های عمیق،
در قلبم باقی مانده‌اند.
کاش می‌توانستم،
این کلمات را آزاد کنم؛
بگویم که چقدر برایم مهمی،
که چگونه هر روز،
با یاد تو زندگی می‌کنم؛
اما این کلمات،
چون سایه‌ها،
از من دور می‌شوند.
پس بگذار این سکوت،
به زبان عشق تبدیل شود؛
چون هر بار که در کنارت هستم،
حس می‌کنم که کلمات،
تنها یک پل هستند،
برای رساندن احساسات عمیق‌ام.
کلمات ناگفته‌ام،
شاید هرگز به تو نرسند؛
اما بدان که در دل من،
یک دنیا عشق وجود دارد؛
و این عشق،
هرگز خاموش نخواهد شد.
تو همیشه در قلب من خواهی ماند،
حتی اگر کلماتی برای بیانش نداشته باشم
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : علی خسروشاهی

علی خسروشاهی

مدرس زبان انگلیسی + مدیر بازنشسته ادبیات
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
کاربر ویژه انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
نوشته‌ها
993
لایک‌ها
2,029
امتیازها
73
محل سکونت
تهران
کیف پول من
79,693
Points
1,365
سطح
  1. حرفه‌ای
فصل 1 - آغاز یک عشق ،دلنوشته 13: امید در چشمانت
در تاریکی شب،
چشمانت،
چون دو ستاره در آسمان بی‌پایان،
امید را به دل من می‌آورند؛
اما این امید،
چون شعله‌ای لرزان،
در باد سرد تنهایی می‌لرزد.
یاد آن روزها،
که در کنار هم بودیم،
و هر نگاه تو،
چون وعده‌ای از زندگی،
در دل من جوانه می‌زد؛
حالا این نگاه‌ها،
به یادهایی تلخ تبدیل شده‌اند،
که در سایه‌ها گم شده‌اند.
چشمانت،
پر از قصه‌های ناگفته است؛
هر بار که به آنها خیره می‌شوم،
احساس می‌کنم،
عشق ما هنوز زنده است؛
اما این زنده بودن،
چون گلی در فصل سرد،
به زودی پژمرده خواهد شد.
کاش می‌توانستم،
این احساس را به کلمات تبدیل کنم؛
بگویم که چقدر برایم مهمی،
که چگونه امید تو،
چون نوری در دل تاریکی‌ها،
مرا به جلو می‌کشاند؛
اما این کلمات،
همچنان در گلویم گیر کرده‌اند.
پس بگذار این امید،
در چشمان تو زنده بماند؛
چون هر بار که تو را می‌بینم،
احساس می‌کنم که زندگی دوباره آغاز می‌شود؛
و شاید روزی،
این کلمات ناگفته به زبان بیایند.
امید در چشمانت،
چون چراغی در دل شب،
هرگز خاموش نخواهد شد؛
و حتی اگر روزی از هم دور شویم،
این امید،
همیشه در قلب من خواهد ماند.

#علی_برادر_خدام_خسروشاهی
#انجمن_تک_رمان
#زخم_های_پنهان

فصل 1 - آغاز یک عشق ،دلنوشته 13: امید در چشمانت
در تاریکی شب،
چشمانت،
چون دو ستاره در آسمان بی‌پایان،
امید را به دل من می‌آورند؛
اما این امید،
چون شعله‌ای لرزان،
در باد سرد تنهایی می‌لرزد.
یاد آن روزها،
که در کنار هم بودیم،
و هر نگاه تو،
چون وعده‌ای از زندگی،
در دل من جوانه می‌زد؛
حالا این نگاه‌ها،
به یادهایی تلخ تبدیل شده‌اند،
که در سایه‌ها گم شده‌اند.
چشمانت،
پر از قصه‌های ناگفته است؛
هر بار که به آنها خیره می‌شوم،
احساس می‌کنم،
عشق ما هنوز زنده است؛
اما این زنده بودن،
چون گلی در فصل سرد،
به زودی پژمرده خواهد شد.
کاش می‌توانستم،
این احساس را به کلمات تبدیل کنم؛
بگویم که چقدر برایم مهمی،
که چگونه امید تو،
چون نوری در دل تاریکی‌ها،
مرا به جلو می‌کشاند؛
اما این کلمات،
همچنان در گلویم گیر کرده‌اند.
پس بگذار این امید،
در چشمان تو زنده بماند؛
چون هر بار که تو را می‌بینم،
احساس می‌کنم که زندگی دوباره آغاز می‌شود؛
و شاید روزی،
این کلمات ناگفته به زبان بیایند.
امید در چشمانت،
چون چراغی در دل شب،
هرگز خاموش نخواهد شد؛
و حتی اگر روزی از هم دور شویم،
این امید،
همیشه در قلب من خواهد ماند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : علی خسروشاهی

علی خسروشاهی

مدرس زبان انگلیسی + مدیر بازنشسته ادبیات
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
کاربر ویژه انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
نوشته‌ها
993
لایک‌ها
2,029
امتیازها
73
محل سکونت
تهران
کیف پول من
79,693
Points
1,365
سطح
  1. حرفه‌ای
فصل 1 - آغاز یک عشق ،دلنوشته 14: یادگارهای یک عشق
در گوشه‌ای از قلبم،
یادگارهای عشق تو،
چون عکس‌های محو شده در زمان،
به آرامی در حال فراموشی‌اند؛
اما هر بار که به آن‌ها می‌نگرم،
دردی عمیق در س*ی*نه‌ام جوانه می‌زند.
یاد آن روزها،
که در کنار هم بودیم،
دست در دست،
زیر باران عشق،
خنده‌های بی‌پایان‌مان،
چون آوای موسیقی در دل شب،
جوانه می‌زدند؛
اما حالا،
این یادها،
جز غمی سنگین بر دوش من نیستند.
هر نامه‌ای که نوشته‌ایم،
هر کلمه‌ای که بر زبان آوردیم،
چون سایه‌هایی از گذشته،
دور و برم را احاطه کرده‌اند؛
و من هنوز در جستجوی آن لحظه‌هایم،
که عشق‌مان را در آ*غ*و*ش بگیرم.
کاش می‌توانستم،
این یادگارها را فراموش کنم؛
اما هر بار که به چشمانت فکر می‌کنم،
عطر حضورت در فضا می‌پیچد؛
و این عطر،
چون زخم تازه‌ای بر دل می‌نشیند.
یادگارهای عشق ما،
چون ستاره‌هایی در آسمان شب،
هرگز محو نخواهند شد؛
و حتی اگر روزی دور شویم،
این یادها،
همیشه در دل من زنده خواهند ماند.
پس بگذار این عشق،
در یادهایمان باقی بماند؛
چون شعله‌ای که هرگز خاموش نمی‌شود؛
و شاید روزی،
در دنیایی دیگر،
دوباره همدیگر را پیدا کنیم.

#علی_برادر_خدام_خسروشاهی
#انجمن_تک_رمان
#زخم_های_پنهان

فصل 1 - آغاز یک عشق ،دلنوشته 14: یادگارهای یک عشق
در گوشه‌ای از قلبم،
یادگارهای عشق تو،
چون عکس‌های محو شده در زمان،
به آرامی در حال فراموشی‌اند؛
اما هر بار که به آن‌ها می‌نگرم،
دردی عمیق در س*ی*نه‌ام جوانه می‌زند.
یاد آن روزها،
که در کنار هم بودیم،
دست در دست،
زیر باران عشق،
خنده‌های بی‌پایان‌مان،
چون آوای موسیقی در دل شب،
جوانه می‌زدند؛
اما حالا،
این یادها،
جز غمی سنگین بر دوش من نیستند.
هر نامه‌ای که نوشته‌ایم،
هر کلمه‌ای که بر زبان آوردیم،
چون سایه‌هایی از گذشته،
دور و برم را احاطه کرده‌اند؛
و من هنوز در جستجوی آن لحظه‌هایم،
که عشق‌مان را در آ*غ*و*ش بگیرم.
کاش می‌توانستم،
این یادگارها را فراموش کنم؛
اما هر بار که به چشمانت فکر می‌کنم،
عطر حضورت در فضا می‌پیچد؛
و این عطر،
چون زخم تازه‌ای بر دل می‌نشیند.
یادگارهای عشق ما،
چون ستاره‌هایی در آسمان شب،
هرگز محو نخواهند شد؛
و حتی اگر روزی دور شویم،
این یادها،
همیشه در دل من زنده خواهند ماند.
پس بگذار این عشق،
در یادهایمان باقی بماند؛
چون شعله‌ای که هرگز خاموش نمی‌شود؛
و شاید روزی،
در دنیایی دیگر،
دوباره همدیگر را پیدا کنیم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : علی خسروشاهی

علی خسروشاهی

مدرس زبان انگلیسی + مدیر بازنشسته ادبیات
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
کاربر ویژه انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
نوشته‌ها
993
لایک‌ها
2,029
امتیازها
73
محل سکونت
تهران
کیف پول من
79,693
Points
1,365
سطح
  1. حرفه‌ای
فصل 1 - آغاز یک عشق ،دلنوشته 15: لحظه‌های شیرین
در دل شب،
یاد تو به سراغم می‌آید؛
لحظه‌های شیرینی که با هم گذراندیم،
چون قطره‌های باران بر شیشه،
در خاطرم می‌چکد.
یاد آن روزها،
که در پارک،
زیر درختان سرسبز،
دست در دست هم،
به زندگی لبخند می‌زدیم؛
آنجا که عشق‌مان،
چون گل‌های وحشی در بهار،
در دل طبیعت شکوفا می‌شد.
اما حالا،
این لحظه‌ها،
تنها سایه‌هایی از گذشته‌اند؛
و من در جستجوی آن خنده‌ها،
در آ*غ*و*ش سرد تنهایی‌ام،
غرق می‌شوم.
کاش می‌توانستم،
این لحظه‌های شیرین را دوباره زندگی کنم؛
اما زمان،
چون رودی بی‌رحم،
ما را از هم جدا کرد؛
و اکنون تنها یاد آن روزهاست،
که دلم را می‌سوزاند.
هر بار که به آسمان نگاه می‌کنم،
ستاره‌ها برایم یادآور تو هستند؛
و این شب‌های تاریک،
چون دریایی از احساسات،
مرا در خود غرق می‌کند.
اما شاید روزی،
این لحظه‌های شیرین،
دوباره به سراغم بیایند؛
و عشق‌مان،
چون شعله‌ای در دل شب،
دوباره روشن شود؛
تا بتوانیم با هم،
در آ*غ*و*ش زمان زندگی کنیم.

#علی_برادر_خدام_خسروشاهی
#انجمن_تک_رمان
#زخم_های_پنهان

فصل 1 - آغاز یک عشق ،دلنوشته 15: لحظه‌های شیرین
در دل شب،
یاد تو به سراغم می‌آید؛
لحظه‌های شیرینی که با هم گذراندیم،
چون قطره‌های باران بر شیشه،
در خاطرم می‌چکد.
یاد آن روزها،
که در پارک،
زیر درختان سرسبز،
دست در دست هم،
به زندگی لبخند می‌زدیم؛
آنجا که عشق‌مان،
چون گل‌های وحشی در بهار،
در دل طبیعت شکوفا می‌شد.
اما حالا،
این لحظه‌ها،
تنها سایه‌هایی از گذشته‌اند؛
و من در جستجوی آن خنده‌ها،
در آ*غ*و*ش سرد تنهایی‌ام،
غرق می‌شوم.
کاش می‌توانستم،
این لحظه‌های شیرین را دوباره زندگی کنم؛
اما زمان،
چون رودی بی‌رحم،
ما را از هم جدا کرد؛
و اکنون تنها یاد آن روزهاست،
که دلم را می‌سوزاند.
هر بار که به آسمان نگاه می‌کنم،
ستاره‌ها برایم یادآور تو هستند؛
و این شب‌های تاریک،
چون دریایی از احساسات،
مرا در خود غرق می‌کند.
اما شاید روزی،
این لحظه‌های شیرین،
دوباره به سراغم بیایند؛
و عشق‌مان،
چون شعله‌ای در دل شب،
دوباره روشن شود؛
تا بتوانیم با هم،
در آ*غ*و*ش زمان زندگی کنیم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : علی خسروشاهی

علی خسروشاهی

مدرس زبان انگلیسی + مدیر بازنشسته ادبیات
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
کاربر ویژه انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
نوشته‌ها
993
لایک‌ها
2,029
امتیازها
73
محل سکونت
تهران
کیف پول من
79,693
Points
1,365
سطح
  1. حرفه‌ای
فصل 1 - آغاز یک عشق ،دلنوشته 16: روزهای بی‌خبر از درد
روزهای بی‌خبر از درد،
چون نسیم صبحگاهی،
به آرامی می‌گذشتند؛
و ما،
در دل این روزها،
چون پرنده‌های آزاد،
به آسمان عشق پرواز می‌کردیم.
یاد آن روزها،
که در چشمان تو،
دریاهای آرامش را می‌دیدم؛
و هر کلمه‌ات،
چون نغمه‌ای شیرین،
در گوشم طنین‌انداز می‌شد.
اما ناگهان،
سایه‌های غم بر زندگی‌ام سایه افکند؛
و روزهای بی‌خبر از درد،
به شب‌های بی‌انتهای تنهایی بدل شدند؛
چون گلی پژمرده،
در باغی بی‌نور و رنگ.
کاش می‌توانستم،
آن روزهای شاد را دوباره زنده کنم؛
اما زمان،
چون دزدی بی‌رحم،
عشق‌مان را از من گرفت؛
و اکنون،
تنها یاد توست که قلبم را می‌فشارد.
یاد آن خنده‌ها،
که همچون موسیقی در دل شب،
آرامش می‌آوردند؛
حالا تنها صداهای خاموشی‌اند،
که در دل تاریکی گم شده‌اند.
اما شاید روزی،
این روزهای بی‌خبر از درد،
دوباره به سراغم بیایند؛
و عشق‌مان،
چون شعله‌ای در دل شب،
دوباره روشن شود؛
تا بتوانیم با هم،
در آ*غ*و*ش زمان زندگی کنیم.

#علی_برادر_خدام_خسروشاهی
#انجمن_تک_رمان
#زخم_های_پنهان

فصل 1 - آغاز یک عشق ،دلنوشته 16: روزهای بی‌خبر از درد
روزهای بی‌خبر از درد،
چون نسیم صبحگاهی،
به آرامی می‌گذشتند؛
و ما،
در دل این روزها،
چون پرنده‌های آزاد،
به آسمان عشق پرواز می‌کردیم.
یاد آن روزها،
که در چشمان تو،
دریاهای آرامش را می‌دیدم؛
و هر کلمه‌ات،
چون نغمه‌ای شیرین،
در گوشم طنین‌انداز می‌شد.
اما ناگهان،
سایه‌های غم بر زندگی‌ام سایه افکند؛
و روزهای بی‌خبر از درد،
به شب‌های بی‌انتهای تنهایی بدل شدند؛
چون گلی پژمرده،
در باغی بی‌نور و رنگ.
کاش می‌توانستم،
آن روزهای شاد را دوباره زنده کنم؛
اما زمان،
چون دزدی بی‌رحم،
عشق‌مان را از من گرفت؛
و اکنون،
تنها یاد توست که قلبم را می‌فشارد.
یاد آن خنده‌ها،
که همچون موسیقی در دل شب،
آرامش می‌آوردند؛
حالا تنها صداهای خاموشی‌اند،
که در دل تاریکی گم شده‌اند.
اما شاید روزی،
این روزهای بی‌خبر از درد،
دوباره به سراغم بیایند؛
و عشق‌مان،
چون شعله‌ای در دل شب،
دوباره روشن شود؛
تا بتوانیم با هم،
در آ*غ*و*ش زمان زندگی کنیم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : علی خسروشاهی

علی خسروشاهی

مدرس زبان انگلیسی + مدیر بازنشسته ادبیات
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
کاربر ویژه انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
نوشته‌ها
993
لایک‌ها
2,029
امتیازها
73
محل سکونت
تهران
کیف پول من
79,693
Points
1,365
سطح
  1. حرفه‌ای
فصل 1 - آغاز یک عشق ،دلنوشته 17: غرق در رویاها
در دل شب‌های بی‌پایان،
غرق در رویاهایم،
چشم‌هایم بسته،
اما دلم بیدار است؛
رویاهایی از تو،
که در تاریکی می‌رقصند،
چون پروانه‌هایی که در جستجوی نورند.
یاد آن لحظه‌ها،
که دستت را در دستم می‌گرفتم؛
و دنیا،
چون باغی پر از گل‌های رنگارنگ،
زیر پایمان بود؛
اما اکنون،
این باغ خشکیده است،
و من تنها،
در میان خاطرات،
به جستجوی تو می‌گردم.
غرق در رویاهایم،
که هر یک،
چون شعله‌ای در دل شب،
می‌سوزند و می‌میرند؛
و من،
در این دریای بی‌انتهای تنهایی،
به دنبال نوری هستم،
که شاید هیچگاه نیاید.
کاش می‌توانستم،
یک بار دیگر،
چهره‌ات را ببینم؛
و صدای خنده‌ات،
چون موسیقی زندگی‌ام،
دوباره در گوشم طنین‌انداز شود؛
اما حالا،
تنها تصویر توست که در آینه خاطراتم باقی مانده.
غرق در رویاهایم،
که هر کدام،
چون دانه‌های باران بر زمین خشک می‌افتند؛
و من به انتظار روزی هستم،
که دوباره بتوانم با تو پرواز کنم؛
تا شاید این رویاها،
به حقیقتی شیرین بدل شوند.
شاید روزی،
این شب‌های تاریک پایان یابند؛
و عشق‌مان،
چون صبحی تازه،
دوباره طلوع کند؛
تا من بتوانم،
غرق در رویاهایم،
دوباره تو را در آ*غ*و*ش بگیرم.

#علی_برادر_خدام_خسروشاهی
#انجمن_تک_رمان
#زخم_های_پنهان

فصل 1 - آغاز یک عشق ،دلنوشته 17: غرق در رویاها
در دل شب‌های بی‌پایان،
غرق در رویاهایم،
چشم‌هایم بسته،
اما دلم بیدار است؛
رویاهایی از تو،
که در تاریکی می‌رقصند،
چون پروانه‌هایی که در جستجوی نورند.
یاد آن لحظه‌ها،
که دستت را در دستم می‌گرفتم؛
و دنیا،
چون باغی پر از گل‌های رنگارنگ،
زیر پایمان بود؛
اما اکنون،
این باغ خشکیده است،
و من تنها،
در میان خاطرات،
به جستجوی تو می‌گردم.
غرق در رویاهایم،
که هر یک،
چون شعله‌ای در دل شب،
می‌سوزند و می‌میرند؛
و من،
در این دریای بی‌انتهای تنهایی،
به دنبال نوری هستم،
که شاید هیچگاه نیاید.
کاش می‌توانستم،
یک بار دیگر،
چهره‌ات را ببینم؛
و صدای خنده‌ات،
چون موسیقی زندگی‌ام،
دوباره در گوشم طنین‌انداز شود؛
اما حالا،
تنها تصویر توست که در آینه خاطراتم باقی مانده.
غرق در رویاهایم،
که هر کدام،
چون دانه‌های باران بر زمین خشک می‌افتند؛
و من به انتظار روزی هستم،
که دوباره بتوانم با تو پرواز کنم؛
تا شاید این رویاها،
به حقیقتی شیرین بدل شوند.
شاید روزی،
این شب‌های تاریک پایان یابند؛
و عشق‌مان،
چون صبحی تازه،
دوباره طلوع کند؛
تا من بتوانم،
غرق در رویاهایم،
دوباره تو را در آ*غ*و*ش بگیرم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : علی خسروشاهی

علی خسروشاهی

مدرس زبان انگلیسی + مدیر بازنشسته ادبیات
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
کاربر ویژه انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
نوشته‌ها
993
لایک‌ها
2,029
امتیازها
73
محل سکونت
تهران
کیف پول من
79,693
Points
1,365
سطح
  1. حرفه‌ای
فصل 1 - آغاز یک عشق ،دلنوشته 18: قهر و آشتی
در دل شب،
که سکوت،
چون پرده‌ای سنگین بر دل می‌افتد،
یاد قهرهای بی‌پایانمان،
چون سایه‌ای سنگین،
بر دوش قلبم سنگینی می‌کند؛
چقدر دور شدیم از هم،
چقدر کلمات تلخ،
دریچه‌های عشق را بستند.
یاد آن روزها،
که در آ*غ*و*ش تو،
دنیا رنگی دیگر داشت؛
اما اکنون،
تنهایی‌ام چون دریایی طوفانی،
هر لحظه مرا به عمق خود می‌کشد؛
و من،
در این قهر سرد،
به دنبال گرمای دستت هستم.
چرا باید این‌گونه می‌شد؟
چرا کلمات محبت‌آمیز،
جای خود را به فریادها دادند؟
و ما،
چگونه به دو غریبه تبدیل شدیم،
در میان خاطراتی که روزی زندگی‌امان بودند؟
اما دل،
هرگز نمی‌تواند فراموش کند؛
چشم‌هایت را،
که در تاریکی می‌درخشیدند؛
و لبخندت را،
که چون نوری در دل شب،
روحم را زنده می‌کرد؛
حالا،
تنها صدای سکوت است که می‌پیچد.
اما ای عشق،
آیا روزی خواهد آمد؟
که قهرها به آشتی بدل شوند؟
که کلمات تلخ،
دوباره به شعرهای عاشقانه تبدیل شوند؟
من هنوز امیدوارم،
که در این شب‌های تاریک،
یک روز دوباره تو را ببینم؛
و عشق‌مان را با آغوشی گرم،
در آ*غ*و*ش بگیرم.
قهر و آشتی،
جزئی از این زندگی‌اند؛
اما من به یاد تو،
هر روز را با امید آغاز می‌کنم؛
تا شاید روزی،
این دل بی‌قرار،
دوباره آرام گیرد.

#علی_برادر_خدام_خسروشاهی
#انجمن_تک_رمان
#زخم_های_پنهان

فصل 1 - آغاز یک عشق ،دلنوشته 18: قهر و آشتی
در دل شب،
که سکوت،
چون پرده‌ای سنگین بر دل می‌افتد،
یاد قهرهای بی‌پایانمان،
چون سایه‌ای سنگین،
بر دوش قلبم سنگینی می‌کند؛
چقدر دور شدیم از هم،
چقدر کلمات تلخ،
دریچه‌های عشق را بستند.
یاد آن روزها،
که در آ*غ*و*ش تو،
دنیا رنگی دیگر داشت؛
اما اکنون،
تنهایی‌ام چون دریایی طوفانی،
هر لحظه مرا به عمق خود می‌کشد؛
و من،
در این قهر سرد،
به دنبال گرمای دستت هستم.
چرا باید این‌گونه می‌شد؟
چرا کلمات محبت‌آمیز،
جای خود را به فریادها دادند؟
و ما،
چگونه به دو غریبه تبدیل شدیم،
در میان خاطراتی که روزی زندگی‌امان بودند؟
اما دل،
هرگز نمی‌تواند فراموش کند؛
چشم‌هایت را،
که در تاریکی می‌درخشیدند؛
و لبخندت را،
که چون نوری در دل شب،
روحم را زنده می‌کرد؛
حالا،
تنها صدای سکوت است که می‌پیچد.
اما ای عشق،
آیا روزی خواهد آمد؟
که قهرها به آشتی بدل شوند؟
که کلمات تلخ،
دوباره به شعرهای عاشقانه تبدیل شوند؟
من هنوز امیدوارم،
که در این شب‌های تاریک،
یک روز دوباره تو را ببینم؛
و عشق‌مان را با آغوشی گرم،
در آ*غ*و*ش بگیرم.
قهر و آشتی،
جزئی از این زندگی‌اند؛
اما من به یاد تو،
هر روز را با امید آغاز می‌کنم؛
تا شاید روزی،
این دل بی‌قرار،
دوباره آرام گیرد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : علی خسروشاهی

علی خسروشاهی

مدرس زبان انگلیسی + مدیر بازنشسته ادبیات
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
کاربر ویژه انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
نوشته‌ها
993
لایک‌ها
2,029
امتیازها
73
محل سکونت
تهران
کیف پول من
79,693
Points
1,365
سطح
  1. حرفه‌ای
فصل 1 - آغاز یک عشق ،دلنوشته 19: دنیای بی‌تو
در دنیایی که تو نیستی،
هر صبح،
چشم‌هایم را به خواب می‌زنم؛
و هر شب،
در آ*غ*و*ش تنهایی،
خواب‌های رنگی‌ام را گم می‌کنم؛
چقدر سرد است این جهان،
بدون گرمای دست‌های تو.
هر گوشه از این خانه،
یادآور توست؛
عطر لبخندت هنوز در هواست،
اما خالی‌اش،
چون زخم کهنه‌ای بر قلبم می‌زند؛
و من،
در این دنیای بی‌تو،
تنها سایه‌ای از خودم هستم.
چرا باید این‌گونه می‌شد؟
چرا عشق‌مان،
به یادگارهای تلخ بدل شد؟
کلمات عاشقانه‌ات،
حالا چون تیرهایی بر قلبم نشسته‌اند؛
و من در این تاریکی،
به دنبال نور چشمانت می‌گردم.
دنیای بی‌تو،
چون دریایی طوفانی است؛
هر موجش،
به یاد تو و آن روزها می‌زند؛
که در آ*غ*و*ش هم،
دنیا را فراموش کرده بودیم؛
اما اکنون،
تنهایی‌ام چون زنجیری بر پایم است.
اما ای عشق،
آیا روزی خواهد آمد؟
که این دل بی‌قرار،
دوباره تو را در آ*غ*و*ش بگیرد؟
من هنوز امیدوارم،
که در این دنیای بی‌تو،
یک روز دوباره عشق را پیدا کنم؛
تا شاید دنیای بی‌تو،
به دنیای با تو بدل شود؛
و من،
در آ*غ*و*ش تو،
دوباره زندگی را احساس کنم.

#علی_برادر_خدام_خسروشاهی
#انجمن_تک_رمان
#زخم_های_پنهان

فصل 1 - آغاز یک عشق ،دلنوشته 19: دنیای بی‌تو
در دنیایی که تو نیستی،
هر صبح،
چشم‌هایم را به خواب می‌زنم؛
و هر شب،
در آ*غ*و*ش تنهایی،
خواب‌های رنگی‌ام را گم می‌کنم؛
چقدر سرد است این جهان،
بدون گرمای دست‌های تو.
هر گوشه از این خانه،
یادآور توست؛
عطر لبخندت هنوز در هواست،
اما خالی‌اش،
چون زخم کهنه‌ای بر قلبم می‌زند؛
و من،
در این دنیای بی‌تو،
تنها سایه‌ای از خودم هستم.
چرا باید این‌گونه می‌شد؟
چرا عشق‌مان،
به یادگارهای تلخ بدل شد؟
کلمات عاشقانه‌ات،
حالا چون تیرهایی بر قلبم نشسته‌اند؛
و من در این تاریکی،
به دنبال نور چشمانت می‌گردم.
دنیای بی‌تو،
چون دریایی طوفانی است؛
هر موجش،
به یاد تو و آن روزها می‌زند؛
که در آ*غ*و*ش هم،
دنیا را فراموش کرده بودیم؛
اما اکنون،
تنهایی‌ام چون زنجیری بر پایم است.
اما ای عشق،
آیا روزی خواهد آمد؟
که این دل بی‌قرار،
دوباره تو را در آ*غ*و*ش بگیرد؟
من هنوز امیدوارم،
که در این دنیای بی‌تو،
یک روز دوباره عشق را پیدا کنم؛
تا شاید دنیای بی‌تو،
به دنیای با تو بدل شود؛
و من،
در آ*غ*و*ش تو،
دوباره زندگی را احساس کنم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : علی خسروشاهی
بالا