علی خسروشاهی
مدرس زبان انگلیسی + مدیر بازنشسته ادبیات
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
کاربر ویژه انجمن
مقامدار بازنشسته
فصل 1 - آغاز یک عشق ،دلنوشته 10: رنگینکمان پس از طوفان
در دل شب،
وقتی باران میبارید،
طوفانی درونم به راه افتاد.
هر قطرهی باران،
یادآور خاطرات تو بود،
خاطراتی که مانند سایهای،
دنبال من میآمدند.
چقدر سخت بود،
وقتی دلم به یاد تو میتپید
و دنیا در تاریکی غرق شده بود.
آغوشی که روزی پناهگاهم بود،
حالا تنها یادگاری از عشق گمشدهام است.
هر طوفانی،
مرا به یاد آن لحظهها میاندازد؛
لحظههایی که زیر باران،
دست در دست هم،
خندههای شیرین زندگی را جشن میگرفتیم.
اما حالا،
تنهایی چون چنگالی در قلبم نشسته است.
اما وقتی طوفان آرام میشود،
و آسمان دوباره روشن میشود،
رنگینکمانی در دل افق میدرخشد؛
رنگینکمانی که یادآور عشق ماست.
عشقی که حتی در دل تاریکیها،
نور امید را به من هدیه میدهد.
پس از هر طوفان،
من به یاد تو ایستادهام؛
به یاد رنگینکمان عشقمان،
که هنوز در دل آسمان زندگیام میدرخشد.
و هر بار که آن را میبینم،
یادآور میشوم که عشق واقعی،
هرگز نمیمیرد.
پس بیا،
با هم زیر این رنگینکمان بایستیم؛
حتی اگر تو دور باشی،
عشقمان همیشه در دل این رنگینکمان خواهد درخشید.
#علی_برادر_خدام_خسروشاهی
#انجمن_تک_رمان
#زخم_های_پنهان
در دل شب،
وقتی باران میبارید،
طوفانی درونم به راه افتاد.
هر قطرهی باران،
یادآور خاطرات تو بود،
خاطراتی که مانند سایهای،
دنبال من میآمدند.
چقدر سخت بود،
وقتی دلم به یاد تو میتپید
و دنیا در تاریکی غرق شده بود.
آغوشی که روزی پناهگاهم بود،
حالا تنها یادگاری از عشق گمشدهام است.
هر طوفانی،
مرا به یاد آن لحظهها میاندازد؛
لحظههایی که زیر باران،
دست در دست هم،
خندههای شیرین زندگی را جشن میگرفتیم.
اما حالا،
تنهایی چون چنگالی در قلبم نشسته است.
اما وقتی طوفان آرام میشود،
و آسمان دوباره روشن میشود،
رنگینکمانی در دل افق میدرخشد؛
رنگینکمانی که یادآور عشق ماست.
عشقی که حتی در دل تاریکیها،
نور امید را به من هدیه میدهد.
پس از هر طوفان،
من به یاد تو ایستادهام؛
به یاد رنگینکمان عشقمان،
که هنوز در دل آسمان زندگیام میدرخشد.
و هر بار که آن را میبینم،
یادآور میشوم که عشق واقعی،
هرگز نمیمیرد.
پس بیا،
با هم زیر این رنگینکمان بایستیم؛
حتی اگر تو دور باشی،
عشقمان همیشه در دل این رنگینکمان خواهد درخشید.
#علی_برادر_خدام_خسروشاهی
#انجمن_تک_رمان
#زخم_های_پنهان
فصل 1 - آغاز یک عشق ،دلنوشته 10: رنگینکمان پس از طوفان
در دل شب،
وقتی باران میبارید،
طوفانی درونم به راه افتاد.
هر قطرهی باران،
یادآور خاطرات تو بود،
خاطراتی که مانند سایهای،
دنبال من میآمدند.
چقدر سخت بود،
وقتی دلم به یاد تو میتپید
و دنیا در تاریکی غرق شده بود.
آغوشی که روزی پناهگاهم بود،
حالا تنها یادگاری از عشق گمشدهام است.
هر طوفانی،
مرا به یاد آن لحظهها میاندازد؛
لحظههایی که زیر باران،
دست در دست هم،
خندههای شیرین زندگی را جشن میگرفتیم.
اما حالا،
تنهایی چون چنگالی در قلبم نشسته است.
اما وقتی طوفان آرام میشود،
و آسمان دوباره روشن میشود،
رنگینکمانی در دل افق میدرخشد؛
رنگینکمانی که یادآور عشق ماست.
عشقی که حتی در دل تاریکیها،
نور امید را به من هدیه میدهد.
پس از هر طوفان،
من به یاد تو ایستادهام؛
به یاد رنگینکمان عشقمان،
که هنوز در دل آسمان زندگیام میدرخشد.
و هر بار که آن را میبینم،
یادآور میشوم که عشق واقعی،
هرگز نمیمیرد.
پس بیا،
با هم زیر این رنگینکمان بایستیم؛
حتی اگر تو دور باشی،
عشقمان همیشه در دل این رنگینکمان خواهد درخشید.
در دل شب،
وقتی باران میبارید،
طوفانی درونم به راه افتاد.
هر قطرهی باران،
یادآور خاطرات تو بود،
خاطراتی که مانند سایهای،
دنبال من میآمدند.
چقدر سخت بود،
وقتی دلم به یاد تو میتپید
و دنیا در تاریکی غرق شده بود.
آغوشی که روزی پناهگاهم بود،
حالا تنها یادگاری از عشق گمشدهام است.
هر طوفانی،
مرا به یاد آن لحظهها میاندازد؛
لحظههایی که زیر باران،
دست در دست هم،
خندههای شیرین زندگی را جشن میگرفتیم.
اما حالا،
تنهایی چون چنگالی در قلبم نشسته است.
اما وقتی طوفان آرام میشود،
و آسمان دوباره روشن میشود،
رنگینکمانی در دل افق میدرخشد؛
رنگینکمانی که یادآور عشق ماست.
عشقی که حتی در دل تاریکیها،
نور امید را به من هدیه میدهد.
پس از هر طوفان،
من به یاد تو ایستادهام؛
به یاد رنگینکمان عشقمان،
که هنوز در دل آسمان زندگیام میدرخشد.
و هر بار که آن را میبینم،
یادآور میشوم که عشق واقعی،
هرگز نمیمیرد.
پس بیا،
با هم زیر این رنگینکمان بایستیم؛
حتی اگر تو دور باشی،
عشقمان همیشه در دل این رنگینکمان خواهد درخشید.
آخرین ویرایش: