خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!
  • تک رمانی‌های عزیز! مفتخرم در همین لحظه اعلام کنم که مشکل انجمن حل شده و پرانرژی‌تر از همیشه، در خدمتتون هستیم 🕶️✨ منتظر سورپرایزهای بهاری تک‌رمان، باشید ❤️

دلنوشته مجموعه دلنوشته زخم های پنهان | علی برادر خدام خسروشاهی نویسنده انجمن تک رمان

ساعت تک رمان

علی خسروشاهی

مدرس زبان انگلیسی + مدیر بازنشسته ادبیات
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
نوشته‌ها
981
کیف پول من
83,112
Points
1,441
فصل 4: پیدا کردن خود
دلنوشته 1: جستجوی هویت خود
در دل شب‌های تاریک،
به جستجوی خود می‌روم؛
سایه‌ای از من،
که در میان خنده‌ها و اشک‌ها گم شده است.
آیا می‌دانی،
که در آینه،
تصویرم به غریبه‌ای بدل شده؟
چشمانم به دنبال آن نور،
که روزی در وجودم می درخشید.
هر قدمی که برمی‌دارم،
چون سنگینی بار غم،
بر دوش‌هایم سنگینی می‌کند؛
و در این جستجو،
تنهایی‌ام را با خود به دوش می‌کشم.
من کیستم؟
سوالی که در دل شب،
چون زوزه باد طنین‌انداز می‌شود؛
آیا هنوز هم آن دخترک رویاهایم،
در عمق وجودم زنده است؟
خود را در آ*غ*و*ش آسمان می‌جویم،
در ستاره‌هایی که روزی با تو،
به آن‌ها نگاه می‌کردم؛
اما حالا،
تنها تاریکی است که مرا احاطه کرده.
هر بار که نامت را صدا می‌زنم،
صدایم در این بیابان گم می‌شود؛
چرا که تو،
جزئی از هویت من شدی،
و حالا که رفته‌ای،
من هم گم شده‌ام.
آیا عشق می‌تواند هویت را بسازد؟
یا تنها آن را نابود می‌کند؟
این سوالی است که در دل شب،
چون سایه‌ای بر سرم سنگینی می‌کند.
در جستجوی خود،
به کوچه‌های تاریک می‌روم؛
و در هر گوشه، یاد تو را می‌بینم؛
یاد تو که روزی چراغ راه من بودی،
و حالا تنها سایه‌ای از گذشته‌ام.
اما امیدی در دل دارم،
که شاید روزی،
این جستجو به پایان برسد؛
و من دوباره خود را بیابم،
در آ*غ*و*ش عشق و زندگی.
پس این دلنوشته را برای خودم می‌نویسم؛
برای آن دخترک رویاهایم،
که هنوز هم در عمق وجودم زنده است؛
و هر روز به دنبال نور می‌گردد.

#علی_برادر_خدام_خسروشاهی
#زخم_های_پنهان
#انجمن_تک_رمان

کد:
فصل 4: پیدا کردن خود
دلنوشته 1: جستجوی هویت خود
در دل شب‌های تاریک، 
به جستجوی خود می‌روم؛ 
سایه‌ای از من، 
که در میان خنده‌ها و اشک‌ها گم شده است. 
آیا می‌دانی، 
که در آینه، 
تصویرم به غریبه‌ای بدل شده؟ 
چشمانم به دنبال آن نور، 
که روزی در وجودم می درخشید.
هر قدمی که برمی‌دارم، 
چون سنگینی بار غم، 
بر دوش‌هایم سنگینی می‌کند؛ 
و در این جستجو، 
تنهایی‌ام را با خود به دوش می‌کشم. 
من کیستم؟ 
سوالی که در دل شب، 
چون زوزه باد طنین‌انداز می‌شود؛ 
آیا هنوز هم آن دخترک رویاهایم، 
در عمق وجودم زنده است؟ 
خود را در آ*غ*و*ش آسمان می‌جویم، 
در ستاره‌هایی که روزی با تو، 
به آن‌ها نگاه می‌کردم؛ 
اما حالا، 
تنها تاریکی است که مرا احاطه کرده. 
هر بار که نامت را صدا می‌زنم، 
صدایم در این بیابان گم می‌شود؛ 
چرا که تو، 
جزئی از هویت من شدی، 
و حالا که رفته‌ای، 
من هم گم شده‌ام. 
آیا عشق می‌تواند هویت را بسازد؟ 
یا تنها آن را نابود می‌کند؟ 
این سوالی است که در دل شب، 
چون سایه‌ای بر سرم سنگینی می‌کند. 
در جستجوی خود، 
به کوچه‌های تاریک می‌روم؛ 
و در هر گوشه، یاد تو را می‌بینم؛ 
یاد تو که روزی چراغ راه من بودی، 
و حالا تنها سایه‌ای از گذشته‌ام. 
اما امیدی در دل دارم، 
که شاید روزی، 
این جستجو به پایان برسد؛ 
و من دوباره خود را بیابم، 
در آ*غ*و*ش عشق و زندگی. 
پس این دلنوشته را برای خودم می‌نویسم؛ 
برای آن دخترک رویاهایم، 
که هنوز هم در عمق وجودم زنده است؛ 
و هر روز به دنبال نور می‌گردد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

علی خسروشاهی

مدرس زبان انگلیسی + مدیر بازنشسته ادبیات
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
نوشته‌ها
981
کیف پول من
83,112
Points
1,441
فصل 4: پیدا کردن خود
دلنوشته 2: آموختن از دردهایمان
در دل شب، وقتی سکوت همه جا را فرا گرفته،
چشمانم را می‌بندم و به یاد دردهایم می‌افتم.
هر زخم، هر اشک، داستانی دارد
که در س*ی*نه‌ام مانند شعله‌ای خاموش، می‌سوزد.
دردهایم، گویی معلمانی سخت‌گیرند،
که با هر ضربه‌ای، درس‌هایی از زندگی می‌آموزند.
آموخته‌ام که عشق، گاهی در آتش جدایی می‌سوزد،
و قلبی که شکسته، می‌تواند قوی‌تر از همیشه شود.
عشق را در آ*غ*و*ش کشیدم،
اما درد نیز همواره در کنارم بود.
آیا می‌توانستم بدون درد، عشق را بشناسم؟
آیا می‌توانستم بدون اشک، خوشبختی را احساس کنم؟
هر شب که به خواب می‌روم،
دردهایم را به یاد می‌آورم،
و می‌دانم که آن‌ها بخشی از وجودم‌اند.
به من آموختند که چگونه بر خویش فائق آیم،
و چگونه از دل تاریکی، نوری بسازم.
پس اکنون با سر بلندی به آینده نگاه می‌کنم،
چرا که از دردهایم یاد گرفتم،
که زندگی همچون یک سفر است،
پر از چاله‌ها و بلندی‌ها،
و من اکنون قادرم بر این سفر بایستم.
آری، آموختن از دردهایم،
به من قدرتی داده که دیگر نمی‌ترسم.
چرا که هر زخم، نشانه‌ای از زندگی است،
و هر اشک، گواهی بر عشق و شجاعت من.
پس با قلبی پر از امید و شجاعت،
به جستجوی خود ادامه می‌دهم،
چرا که در دل این سفر،
پیدا کردن خودم را آغاز کرده‌ام.

#علی_برادر_خدام_خسروشاهی
#زخم_های_پنهان
#انجمن_تک_رمان

کد:
فصل 4: پیدا کردن خود
دلنوشته 2: آموختن از دردهایمان
در دل شب، وقتی سکوت همه جا را فرا گرفته، 
چشمانم را می‌بندم و به یاد دردهایم می‌افتم. 
هر زخم، هر اشک، داستانی دارد 
که در س*ی*نه‌ام مانند شعله‌ای خاموش، می‌سوزد. 
دردهایم، گویی معلمانی سخت‌گیرند، 
که با هر ضربه‌ای، درس‌هایی از زندگی می‌آموزند. 
آموخته‌ام که عشق، گاهی در آتش جدایی می‌سوزد، 
و قلبی که شکسته، می‌تواند قوی‌تر از همیشه شود. 
عشق را در آ*غ*و*ش کشیدم، 
اما درد نیز همواره در کنارم بود. 
آیا می‌توانستم بدون درد، عشق را بشناسم؟ 
آیا می‌توانستم بدون اشک، خوشبختی را احساس کنم؟ 
هر شب که به خواب می‌روم، 
دردهایم را به یاد می‌آورم، 
و می‌دانم که آن‌ها بخشی از وجودم‌اند. 
به من آموختند که چگونه بر خویش فائق آیم، 
و چگونه از دل تاریکی، نوری بسازم. 
پس اکنون با سر بلندی به آینده نگاه می‌کنم، 
چرا که از دردهایم یاد گرفتم، 
که زندگی همچون یک سفر است، 
پر از چاله‌ها و بلندی‌ها، 
و من اکنون قادرم بر این سفر بایستم. 
آری، آموختن از دردهایم، 
به من قدرتی داده که دیگر نمی‌ترسم. 
چرا که هر زخم، نشانه‌ای از زندگی است، 
و هر اشک، گواهی بر عشق و شجاعت من. 
پس با قلبی پر از امید و شجاعت، 
به جستجوی خود ادامه می‌دهم، 
چرا که در دل این سفر، 
پیدا کردن خودم را آغاز کرده‌ام.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا