درحال ویراستاری کتاب کورالین | اثر نیل گیمن

  • نویسنده موضوع .Melina.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 102
  • بازدیدها 709
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,460
لایک‌ها
6,640
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,237
Points
3,863
به دختر داخل آئینه نگاه کرد، دختر داخل آئینه هم به او نگاه میکرد. کورالین با خود اندیشید، این دفعه شجاع خواهم بود. جا شمعی را روي زمین گذاشت و برگشت.
پدر و مادر جدید به او می‌نگریستند.
کورالین: من اسنک نمیخوام. خودم یه سیب دارم، ببینید.
و یک سیب را از جیب پیراهنش بیرون آورد. با رغبت و هیجانی که احساسش نمی‌کرد، آن را گ*از گرفت.
پدر جدید، ناامید به نظر میرسید. مادر جدید لبخند میزد و ردیف دندان‌هايش را که هر کدام ذره‌اي بلند بودند، به نمایش می‌گذاشت. چراغ‌هاي راهرو باعث میشدند که چشم‌هایش بدرخشند و برق بزنند. با اینکه او را خیلی می‌ترساندند، کورالین گفت: شما من رو نمی‌ترسونید. پدر و مادرم رو بهم پس بدید.
دنیا در مقابلاش در حال سوسو زدن بود.
مادر جدید به او نگاه کرد، موهاي سیاهش، مثل شاخک‌هاي یک موجود در عمق اقیانوس، اطراف سرش، در حرکت بودند، گفت: چرا باید پدر و مادر قدیمی‌ات رو بدزدم، مگه من باهاشون چیکار دارم؟ کورالین، اگه اون‌ها ولت کردن بخاطر اینه که ازت خسته شدن. من هیچ‌وقت از تو خسته
نمیشم و هیچ‌وقت ولت نمی‌کنم. اینجا تا ابد با من جات امنه.
کورالین: اون‌ها ازم خسته نشدن، داري دروغ میگی. تو اون‌ها رو دزدیدي.
مادر جدید: کورالین احمق. اون‌ها هر جا که باشن حالشون خوبه.
کورالین به مادر جدیدش خیره شد.
مادر جدید: بهت ثابتش می‌کنم.
کد:
نگاه میکرد. کورالین با خود اندیشید، این دفعه شجاع خواهم بود. جا شمعی را روي زمین گذاشت و برگشت.
پدر و مادر جدید به او می‌نگریستند.
کورالین: من اسنک نمیخوام. خودم یه سیب دارم، ببینید.
و یک سیب را از جیب پیراهنش بیرون آورد. با رغبت و هیجانی که احساسش نمی‌کرد، آن را گ*از گرفت.
پدر جدید، ناامید به نظر میرسید. مادر جدید لبخند میزد و ردیف دندان‌هايش را که هر کدام ذره‌اي بلند بودند، به نمایش می‌گذاشت. چراغ‌هاي راهرو باعث میشدند که چشم‌هایش بدرخشند و برق بزنند. با اینکه او را خیلی می‌ترساندند، کورالین گفت: شما من رو نمی‌ترسونید. پدر و مادرم رو بهم پس بدید.
دنیا در مقابلاش در حال سوسو زدن بود.
مادر جدید به او نگاه کرد، موهاي سیاهش، مثل شاخک‌هاي یک موجود در عمق اقیانوس، اطراف سرش، در حرکت بودند، گفت: چرا باید پدر و مادر قدیمی‌ات رو بدزدم، مگه من باهاشون چیکار دارم؟ کورالین، اگه اون‌ها ولت کردن بخاطر اینه که ازت خسته شدن. من هیچ‌وقت از تو خسته
نمیشم و هیچ‌وقت ولت نمی‌کنم. اینجا تا ابد با من جات امنه.
کورالین: اون‌ها ازم خسته نشدن، داري دروغ میگی. تو اون‌ها رو دزدیدي.
مادر جدید: کورالین احمق. اون‌ها هر جا که باشن حالشون خوبه.
کورالین به مادر جدیدش خیره شد.
مادر جدید: بهت ثابتش می‌کنم.
#کورالین
#نیل_گیمن
#ملینا_نامور
#محمد_بختیاری
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,460
لایک‌ها
6,640
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,237
Points
3,863
و با انگشتان سفیدش، سطح آئینه را لمس کرد. گویا اژدهایی، نفسش را بیرون داده باشد، بر سطح آئینه ابري تشکیل و سپس ناپدید شد. در آئینه، روز بود. کورالین در حال نگاه به راهرو بود که به جلوي اتاق او منتهی میشد. در از بیرون
باز شد و پدر و مادر کورالین داخل شدند. چمدان‌هايشان را حمل میکردند.
پدر: واقعا تعطیلات خوبی بود.
مادر با لبخند: چه قدر خوبه که دیگه کورالین پیشمون نیست. حالا دیگه می‌تونیم کارهایی رو که می‌خوایم انجام بدیم، می‌تونیم بریم سفر خارج.
پدر: و دیگه خیالمون راحته که مادر جدیدش، بهتر از ما مواظبشه.
مه‌اي در آئینه پدید آمد و باز هم راهروي تاریک در آن بازتاب میشد.
مادر جدید: دیدي؟
کورالین: نه، ندیدم و باور هم نمی‌کنم.
امید داشت چیزي را که الان دیده بود، واقعی نباشد؛ اما خیلی هم مطمئن نبود. تردید در دلش، مثل کرمی در هسته یک سیب، رخنه کرده بود. سپس سرش را بلند کرد و صورت مادر جدیدش را دید، عصبانیت مثل رعدوبرق روي صورتش می‌خروشید و کورالین حالا مطمئن بود، چیزي که در
آئینه دیده بود، فقط توهمی بیش نبوده. کورالین، روي مبل نشست و سیب‌اش را خورد.
مادر جدید: لطفاً، این‌قدر مقاومت نکن.
وارد اتاق نشیمن شد، دو بار دست زد. صداي خش خشی آمد و موشی سیاه، پدیدار شد. موش به او نگاه می‌کرد. مادر جدید گفت: کلید رو برام بیار.
موش به حرکت درآمد، سپس وارد دري که به آپارتمان کورالین ختم میشد، شد.
برگشت و کلید را با خود آورد.
کد:
و  با انگشتان سفیدش، سطح آئینه را لمس کرد. گویا اژدهایی، نفسش را بیرون داده باشد، بر سطح آئینه ابري تشکیل و سپس ناپدید شد. در آئینه، روز بود. کورالین در حال نگاه به راهرو بود که به جلوي اتاق او منتهی میشد. در از بیرون
باز شد و پدر و مادر کورالین داخل شدند. چمدان‌هايشان را حمل میکردند.
پدر: واقعا تعطیلات خوبی بود.
مادر با لبخند: چه قدر خوبه که دیگه کورالین پیشمون نیست. حالا دیگه می‌تونیم کارهایی رو که می‌خوایم انجام بدیم، می‌تونیم بریم سفر خارج.
پدر: و دیگه خیالمون راحته که مادر جدیدش، بهتر از ما مواظبشه.
مه‌اي در آئینه پدید آمد و باز هم راهروي تاریک در آن بازتاب میشد.
مادر جدید: دیدي؟
کورالین: نه، ندیدم و باور هم نمی‌کنم.
امید داشت چیزي را که الان دیده بود، واقعی نباشد؛ اما خیلی هم مطمئن نبود. تردید در دلش، مثل کرمی در هسته یک سیب، رخنه کرده بود. سپس سرش را بلند کرد و صورت مادر جدیدش را دید، عصبانیت مثل رعدوبرق روي صورتش می‌خروشید و کورالین حالا مطمئن بود، چیزي که در
آئینه دیده بود، فقط توهمی بیش نبوده. کورالین، روي مبل نشست و سیب‌اش را خورد.
مادر جدید: لطفاً، این‌قدر مقاومت نکن.
وارد اتاق نشیمن شد، دو بار دست زد. صداي خش خشی آمد و موشی سیاه، پدیدار شد. موش به او نگاه می‌کرد. مادر جدید گفت: کلید رو برام بیار.
موش به حرکت درآمد، سپس وارد دري که به آپارتمان کورالین ختم میشد، شد.
برگشت و کلید را با خود آورد.
#کورالین
#نیل_گیمن
#ملینا_نامور
#محمد_بختیاری
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,460
لایک‌ها
6,640
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,237
Points
3,863
کورالین: چرا خودت کلید نداري؟
پدر جدید: فقط یه کلید هست و یه در.
مادر جدید: ساکت شو، نباید با این خزعبلات، سر کورالین عزیزمون رو درد بیاري.
کلید را وارد سوراخ کلید کرد و آن‌را چرخاند. در قفل شد و صدایش آمد. کلید را در جیب پیشبندش گذاشت.
بیرون، آسمان شروع به رعدوبرق زدن کرد.
مادر جدید: اگه قرار نیست، این نصف شب اسنک بخوریم، پس من می‌خوام برم بخوابم، کورالین. پیشنهاد می‌کنم تو هم همین کارو بکنی.
انگشتان سفید و درازش را روي شانه‌هاي پدر جدید نهاد و او را از اتاق بیرون برد. کورالین به سمت در، که در گوشه‌اي از اتاق نشیمن بود، حرکت کرد. خواست آن را باز کند؛ اما سخت
قفل بود. صداي بسته شدن در اتاق پدر و مادر جدیدش را شنید. خیلی خسته بود؛ اما نمی‌خواست در اتاق بخوابد. روي پله‌ها نشست، هوا سرد بود. چیزي باعجله و به نرمی خود را به او زد. کورالین از جا پرید، وقتی از هویت آن چیز باخبر شد، نفس راحتی کشید.
کورالین خطاب به گربه: اوه، تویی؟
گربه: دیدي، حتی بدون این‌که اسمم رو بدونی من رو شناختی.
کورالین: اگه می‌خواستم صدات کنم چی؟
گربه دماغش را به نشانه خوشایند نبودن سوال، بالا کشید و گفت: صدا کردن گربه‌ها کار خوبی نیست، مثل این میمونه بخواي یه گردباد رو صدا بزنی.
کورالین: موقع شام چی؟ نمی‌خواي صدات کنن؟
کد:
کورالین: چرا خودت کلید نداري؟
پدر جدید: فقط یه کلید هست و یه در.
مادر جدید: ساکت شو، نباید با این خزعبلات، سر کورالین عزیزمون رو درد بیاري.
کلید را وارد سوراخ کلید کرد و آن‌را چرخاند. در قفل شد و صدایش آمد. کلید را در جیب پیشبندش گذاشت.
بیرون، آسمان شروع به رعدوبرق زدن کرد.
مادر جدید: اگه قرار نیست، این نصف شب اسنک بخوریم، پس من می‌خوام برم بخوابم، کورالین. پیشنهاد می‌کنم تو هم همین کارو بکنی.
انگشتان سفید و درازش را روي شانه‌هاي پدر جدید نهاد و او را از اتاق بیرون برد. کورالین به سمت در، که در گوشه‌اي از اتاق نشیمن بود، حرکت کرد. خواست آن را باز کند؛ اما سخت
قفل بود. صداي بسته شدن در اتاق پدر و مادر جدیدش را شنید. خیلی خسته بود؛ اما نمی‌خواست در اتاق بخوابد. روي پله‌ها نشست، هوا سرد بود. چیزي باعجله و به نرمی خود را به او زد. کورالین از جا پرید، وقتی از هویت آن چیز باخبر شد، نفس راحتی کشید.
کورالین خطاب به گربه: اوه، تویی؟
گربه: دیدي، حتی بدون این‌که اسمم رو بدونی من رو شناختی.
کورالین: اگه می‌خواستم صدات کنم چی؟
گربه دماغش را به نشانه خوشایند نبودن سوال، بالا کشید و گفت: صدا کردن گربه‌ها کار خوبی نیست، مثل این میمونه بخواي یه گردباد رو صدا بزنی.
کورالین: موقع شام چی؟ نمی‌خواي صدات کنن؟
#کورالین
#نیل_گیمن
#ملینا_نامور
#محمد_بختیاری
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,460
لایک‌ها
6,640
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,237
Points
3,863
گربه: البته، ولی همین که داد بزنی " شام" بهتره، نه؟ دیگه نیازي به اسم نیست.
کورالین: اون چرا من رو می‌خواد؟ چرا می‌خواد این‌جا باهاش بمونم؟
گربه: فکر کنم، میخواد کسی پیشش باشه تا دوستش داشته باشه، کسی که مثل خودش نباشه. شایدم کسی رو میخواد که بخوردش. خیلی سخته درباره موجودي مثل اون قضاوت کنیم.
کورالین: پیشنهادي داري؟
گربه برگشت و میخواست چیزي بگوید. سبیلش را تکان داد، گفت: به چالش دعوتش کن، نمیشه ضمانت کرد که عادلانه بازي میکنه، ولی عاشق بازي و این‌جور چیزهاست.
کورالین: ولی آخه چجوري؟
گربه جوابی نداد. بدنش را با تکبر، کش وقوس داد و دور شد. بعد ایستاد و روي‌اش را برگرداند و گفت: اگه جاي تو بودم میرفتم تو. برو یکم بخواب، روز درازي در انتظارته.
سپس گربه ناپدید شد. کورالین هنوز فکر میکرد. وارد خانه شد، ساکت و آرام بود. از جلوي در اتاقی که پدر و مادر جدیدش در آن بودند، گذشت... چی؟ تعجب کرد. خوابیده‌اند؟ منتظرند؟ سپس به فکرش رسید، در را باز کند، اتاق خالی به نظر میرسید و از این بابت مطمئن نمیشد مگر اینکه در را باز کند و از خالی بودن آن مطلع شود. از طرفی خوابیدن، راحتتر بود. وارد اتاق سبز و صورتی که کاملاً برخلاف اتاق خودش بود، شد. جعبه اسباب بازي را از جلو روي‌اش هل داد... کسی از آن بیرون نیامد اما صدايشان، او را به خود آورد.
اسباب‌بازي‌ها در جعبه، خوابیده بودند اما وقتی جابه‌جا شدند، صداي غرغرشان بلند شد و سپس دوباره به خواب رفتند. کورالین، زیر تختش را چک کرد، دنبال موش‌ها میگشت ولی آنجا هیچ‌چیز نبود. لباس‌هایش را درآورد و خود را روي تخت‌خواب انداخت، و درحالیکه به معنی حرف‌هاي
گربه فکر میکرد، به‌خواب رفت.
کد:
گربه: البته، ولی همین که داد بزنی " شام" بهتره، نه؟ دیگه نیازي به اسم نیست.
کورالین: اون چرا من رو می‌خواد؟ چرا می‌خواد این‌جا باهاش بمونم؟
گربه: فکر کنم، میخواد کسی پیشش باشه تا دوستش داشته باشه، کسی که مثل خودش نباشه. شایدم کسی رو میخواد که بخوردش. خیلی سخته درباره موجودي مثل اون قضاوت کنیم.
کورالین: پیشنهادي داري؟
گربه برگشت و میخواست چیزي بگوید. سبیلش را تکان داد، گفت: به چالش دعوتش کن، نمیشه ضمانت کرد که عادلانه بازي میکنه، ولی عاشق بازي و این‌جور چیزهاست.
کورالین: ولی آخه چجوري؟
گربه جوابی نداد. بدنش را با تکبر، کش وقوس داد و دور شد. بعد ایستاد و روي‌اش را برگرداند و گفت: اگه جاي تو بودم میرفتم تو. برو یکم بخواب، روز درازي در انتظارته.
سپس گربه ناپدید شد. کورالین هنوز فکر میکرد. وارد خانه شد، ساکت و آرام بود. از جلوي در اتاقی که پدر و مادر جدیدش در آن بودند، گذشت... چی؟ تعجب کرد. خوابیده‌اند؟ منتظرند؟ سپس به فکرش رسید، در را باز کند، اتاق خالی به نظر میرسید و از این بابت مطمئن نمیشد مگر اینکه در را باز کند و از خالی بودن آن مطلع شود. از طرفی خوابیدن، راحتتر بود. وارد اتاق سبز و صورتی که کاملاً برخلاف اتاق خودش بود، شد. جعبه اسباب بازي را از جلو روي‌اش هل داد... کسی از آن بیرون نیامد اما صدايشان، او را به خود آورد.
اسباب‌بازي‌ها در جعبه، خوابیده بودند اما وقتی جابه‌جا شدند، صداي غرغرشان بلند شد و سپس دوباره به خواب رفتند. کورالین، زیر تختش را چک کرد، دنبال موش‌ها میگشت ولی آنجا هیچ‌چیز نبود. لباس‌هایش را درآورد و خود را روي تخت‌خواب انداخت، و درحالیکه به معنی حرف‌هاي
گربه فکر میکرد، به‌خواب رفت.

#کورالین
#نیل_گیمن
#ملینا_نامور
#محمد_بختیاری
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,460
لایک‌ها
6,640
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,237
Points
3,863
کورالین با نور خورشید صبحگاهی که بر صورتش میتابید، بیدار شد. براي یک لحظه احساس کرد، جایش عوض شده است. نمیدانست کجاست؛ حتی از هویت خودش هم اطمینان نداشت. خیلی عجیب است، چطور میتوانیم صبح‌ها این‌همه به تخت‌خواب گره بخوریم؟ گاهی اوقات که در روشنایی روز رویاي گردشگري در قطب شمال ، جنگل‌هاي بارانی آمازون و نقاط تاریک آفریقا را میدید، هویت خودش را از یاد میبرد. اما فقط کافی بود کسی روي شانه‌اش بزند و یا اسم‌اش را صدا کند تا در یک ثانیه، به‌خود بیاید و دوباره هویت خود را بازیابد.
حالا خورشید بر او میتابید و او کورالین جونز بود. بله. در اتاق سبز و صورتی، صداي برگه نقاشی روي سقف که توسط باد تکان میخورد، به او میگفت که الان در چه جایی قرار دارد.
از تخت پایین آمد. حتی اگر کورالین جونز دیگري هم وجود داشت، باز نمی‌توانست لباس شب، بیژامه و دمپایی‌هاي خود را بپوشد. ( آیا کورالین دیگري هم وجود داشت؟ با خود فکر کرد، نه، خودش تنها کورالین دنیاست.) لباس مناسبی در کمد نبود. لباس‌هایی که در کمد قرار داشتند، شبیه لباس‌هایی بودند که همیشه دوست داشت آنها را در جارختی‌اش آویزان کند. لباسهایی مثل لباس وصله شده مترسکی، زره جنگجویی از زمان آینده که با چراغ‌هاي کوچک دیجیتالی تزیین شده بود و چشمک میزدند و لباس شبی مخملی که از پر و تکه‌هاي کوچک آئینه پوشیده شده بود. سرانجام، در کمد، یک جفت شلوار جین که به‌نظر می‌آمد از مخمل شب ساخته شده‌اند و یک سوئیتر به رنگ خاکستري دودي که روي آن ستاره‌هاي زیبا و براق بودند، پیدا کرد. سوئیتر و شلوارها را پوشید. سپس چکمه‌هایی به‌رنگ پرتقالی براق را که زیر کمد بودند، پایش کرد. آخرین سیب را که هنوز در جیب پیراهنش بود، به همراه سنگ سوراخدار بیرون آورد.
کد:
کورالین  با نور خورشید صبحگاهی که بر صورتش میتابید، بیدار شد. براي یک لحظه احساس کرد، جایش عوض شده است. نمیدانست کجاست؛ حتی از هویت خودش هم اطمینان نداشت. خیلی عجیب است، چطور میتوانیم صبح‌ها این‌همه به تخت‌خواب گره بخوریم؟  گاهی اوقات که در روشنایی روز رویاي گردشگري در قطب شمال ، جنگل‌هاي بارانی آمازون و نقاط تاریک آفریقا را میدید، هویت خودش را از یاد میبرد. اما فقط کافی بود کسی روي شانه‌اش بزند و یا اسم‌اش را صدا کند تا در یک ثانیه، به‌خود بیاید و دوباره هویت خود را بازیابد.
حالا خورشید بر او میتابید و او کورالین جونز بود. بله. در اتاق سبز و صورتی، صداي برگه نقاشی روي سقف که توسط باد تکان میخورد، به او میگفت که الان در چه جایی قرار دارد.
از تخت پایین آمد. حتی اگر کورالین جونز دیگري هم وجود داشت، باز نمی‌توانست لباس شب، بیژامه و دمپایی‌هاي خود را بپوشد. ( آیا کورالین دیگري هم وجود داشت؟ با خود فکر کرد، نه، خودش تنها کورالین دنیاست.) لباس مناسبی در کمد نبود. لباس‌هایی که در کمد قرار داشتند، شبیه لباس‌هایی بودند که همیشه دوست داشت آنها را در جارختی‌اش آویزان کند. لباسهایی مثل لباس وصله شده مترسکی، زره جنگجویی از زمان آینده که با چراغ‌هاي کوچک دیجیتالی تزیین شده بود و چشمک میزدند و لباس شبی مخملی که از پر و تکه‌هاي کوچک آئینه پوشیده شده بود. سرانجام، در کمد، یک جفت شلوار جین که به‌نظر می‌آمد از مخمل شب ساخته شده‌اند و یک سوئیتر به رنگ خاکستري دودي که روي آن ستاره‌هاي زیبا و براق بودند، پیدا کرد. سوئیتر و شلوارها را پوشید. سپس چکمه‌هایی به‌رنگ پرتقالی براق را که زیر کمد بودند، پایش کرد. آخرین سیب را که هنوز در جیب پیراهنش بود، به همراه سنگ سوراخدار بیرون آورد.
#کورالین
#نیل_گیمن
#ملینا_نامور
#محمد_بختیاری
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,460
لایک‌ها
6,640
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,237
Points
3,863
سنگ را در جیب شلوار جینش گذاشت. وقتی بیرون آمد، احساس کرد سرش کمی خالی شده، به صورتی‌ که انگار از داخل مه بیرون آمده است. وارد آشپرخانه شد، اما کسی آنجا نبود. هنوز، مطمئن بود که کسی در خانه هست. از راهرو پایین رفت و به اتاق پدرش رسید. پدر جدید آنجا بود.
کورالین: اون یکی مامان کجاست؟
پدر جدید، پشت میزي که کاملا شبیه میز پدر واقعی بود، نشسته بود. اما او هیچ کاري انجام نمیداد، حتی مثل زمانی که پدرش براي تظاهر کردن به کار، کاتالوگ‌هاي باغبانی را میخواند، هم اینکار را انجام نمیداد.
پدر جدید، که به نظر میرسید از داشتن کسی براي صحبت، خوشحال شده، جواب داد: بیرونه، داره درها رو تعمیر می‌کنه. بخاطر اون جونورهاي موذي.
کورالین: منظورت موش‌هان؟
پدر جدید: نه، موش‌ها طرف‌مان. منظورم اون جونور بزرگ سیاهه که دم درازي داره.
کورالین: منظورت گربه‌اس؟
پدر جدید: آره، همین.
پدر جدید، امروز با پدر اصلی تفاوت‌هاي زیادي داشت. صورتش تغییرات عجیبی کرده بود، مثل ریش تازه درآمده، برجستگی‌هاي روي صورت و چین و چروك‌ها و حالت افسردگی.
پدر جدید: وقتی اون اینجا نیست، نباید باهات حرف بزنم. ولی نگران نباش، اون زیاد دور نشده.
باید میزبانی شکوهمندمون رو بهت نشون بدم تا دیگه فکر برگشتن به سرت نزنه.
سپس دهانش را بست و دست‌هایش را روي پاهایش گذاشت.
کورالین: ولی آخه، حالا من چیکار کنم؟
کد:
سنگ  را در جیب شلوار جینش گذاشت. وقتی بیرون آمد، احساس کرد سرش کمی خالی شده، به صورتی‌ که انگار از داخل مه بیرون آمده است. وارد آشپرخانه شد، اما کسی آنجا نبود. هنوز، مطمئن بود که کسی در خانه هست. از راهرو پایین رفت و به اتاق پدرش رسید. پدر جدید آنجا بود.
کورالین: اون یکی مامان کجاست؟
پدر جدید، پشت میزي که کاملا شبیه میز پدر واقعی بود، نشسته بود. اما او هیچ کاري انجام نمیداد، حتی مثل زمانی که پدرش براي تظاهر کردن به کار، کاتالوگ‌هاي باغبانی را میخواند، هم اینکار را انجام نمیداد.
پدر جدید، که به نظر میرسید از داشتن کسی براي صحبت، خوشحال شده، جواب داد: بیرونه، داره درها رو تعمیر می‌کنه. بخاطر اون جونورهاي موذي.
کورالین: منظورت موش‌هان؟
پدر جدید: نه، موش‌ها طرف‌مان. منظورم اون جونور بزرگ سیاهه که دم درازي داره.
کورالین: منظورت گربه‌اس؟
پدر جدید: آره، همین.
پدر جدید، امروز با پدر اصلی تفاوت‌هاي زیادي داشت. صورتش تغییرات عجیبی کرده بود، مثل ریش تازه درآمده، برجستگی‌هاي روي صورت و چین و چروك‌ها و حالت افسردگی.
پدر جدید: وقتی اون اینجا نیست، نباید باهات حرف بزنم. ولی نگران نباش، اون زیاد دور نشده.
باید میزبانی شکوهمندمون رو بهت نشون بدم تا دیگه فکر برگشتن به سرت نزنه.
سپس دهانش را بست و دست‌هایش را روي پاهایش گذاشت.
کورالین: ولی آخه، حالا من چیکار کنم؟
#کورالین
#نیل_گیمن
#ملینا_نامور
#محمد_بختیاری
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,460
لایک‌ها
6,640
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,237
Points
3,863
پدر جدید، ل*ب‌هایش را به نشانه "سکوت" نشان داد.
کورالین: اگه باهام حرف نزنی، میرم بیرون.
پدر جدید: مشکلی نیست، غیر از اینجا جاي دیگه‌اي نیست. این همه رو اون درست کرده، خونه، باغ، آدم هاي توي خونه. اون همه‌اش‌ رو درست کرد و بعدش منتظر شد.
سپس خجالت‌زده شد، و طوريکه حرف زیادي زده باشد، انگشتش را روي دهانش گذاشت. کورالین از اتاق بیرون آمد. وارد اتاق نشیمن شد، نزدیک در قدیمی رفت، آن را کشید، فشار و تکان داد. نه، خیلی سخت قفل شده بود و کلید هم پیش مادر جدید بود. اطراف اتاق را نگاه کرد. خیلی عجیب به چشم می‌آمد. همه چیز آن‌طوري بود که به‌خاطر می‌آورد،
بوي عجیبی که وسایل مادر بزرگ میدادند، نقاشی سبد میوه ( چند خوشه انگور، دو تا آلو، یک هلو یک سیب) که به دیوار آویخته شده بود. میز کوچکی که روي آن پاي شیر قرار داشت و شومینه خاموشی که گویا گرما را از اتاق میگرفت.
اما چیز دیگري بود، چیزي که او قبلا ندیده بود. یک توپ شیشه‌اي، که روي گچ‌بري دور شومینه قرار داشت.
نزدیک شومینه رفت، روي انگشتان پا بلند شد و آن را پایین آورد. یک کره برفی بود که دو نفر درآن بودند. کورالین آن را تکان داد و برف‌ها پایین آمدند، دانه‌هاي کوچک برف در آب پخش بودند.
سپس کره برفی را سرجایش گذاشت و دوباره شروع به گشتن و پیدا کردن پدر و مادرش کرد.
از خانه بیرون رفت. از جلوي در چراغ‌هاي چشمک زن خانه دوشیزه اسپینک و دوشیزه فورسیبل که نمایششان تا ابد ادامه داشت، گذشت و وارد جنگل شد.
در دنیاي واقعی، وقتی وارد درخت‌ها میشد، جز علفزار و زمین تنیس قدیمی، چیزي نمیدید. دراینجا، جنگل بیشتر ادامه داشت و هر چه جلو میرفت درخت‌ها شباهت کمتري به درخت واقعی داشتند.
کد:
پدر  جدید، ل*ب‌هایش را به نشانه "سکوت" نشان داد.
کورالین: اگه باهام حرف نزنی، میرم بیرون.
پدر جدید: مشکلی نیست، غیر از اینجا جاي دیگه‌اي نیست. این همه رو اون درست کرده، خونه، باغ، آدم هاي توي خونه. اون همه‌اش‌ رو درست کرد و بعدش منتظر شد.
سپس خجالت‌زده شد، و طوريکه حرف زیادي زده باشد، انگشتش را روي دهانش گذاشت. کورالین از اتاق بیرون آمد. وارد اتاق نشیمن شد، نزدیک در قدیمی رفت، آن را کشید، فشار و تکان داد. نه، خیلی سخت قفل شده بود و کلید هم پیش مادر جدید بود. اطراف اتاق را نگاه کرد. خیلی عجیب به چشم می‌آمد. همه چیز آن‌طوري بود که به‌خاطر می‌آورد،
بوي عجیبی که وسایل مادر بزرگ میدادند، نقاشی سبد میوه ( چند خوشه انگور، دو تا آلو، یک هلو یک سیب) که به دیوار آویخته شده بود. میز کوچکی که روي آن پاي شیر قرار داشت و شومینه خاموشی که گویا گرما را از اتاق میگرفت.
اما چیز دیگري بود، چیزي که او قبلا ندیده بود. یک توپ شیشه‌اي، که روي گچ‌بري دور شومینه قرار داشت.
نزدیک شومینه رفت، روي انگشتان پا بلند شد و آن را پایین آورد. یک کره برفی بود که دو نفر درآن بودند. کورالین آن را تکان داد و برف‌ها پایین آمدند، دانه‌هاي کوچک برف در آب پخش بودند.
سپس کره برفی را سرجایش گذاشت و دوباره شروع به گشتن و پیدا کردن پدر و مادرش کرد.
از خانه بیرون رفت. از جلوي در چراغ‌هاي چشمک زن خانه دوشیزه اسپینک و دوشیزه فورسیبل که نمایششان تا ابد ادامه داشت، گذشت و وارد جنگل شد.
در دنیاي واقعی، وقتی وارد درخت‌ها میشد، جز علفزار و زمین تنیس قدیمی، چیزي نمیدید. دراینجا، جنگل بیشتر ادامه داشت و هر چه جلو میرفت درخت‌ها شباهت کمتري به درخت واقعی داشتند.
#کورالین
#نیل_گیمن
#ملینا_نامور
#محمد_بختیاری
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,460
لایک‌ها
6,640
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,237
Points
3,863
مدتی پس از طی کردن مسیر جنگل، درخت‌ها شکلی تقریبی پیدا کردند. تنه‌اي قهوه‌اي - خاکستري در زیر، و ابري سبز مثل برگ‌ها در بالاي آن قرار داشتند. کورالین با خود فکر میکرد، آیا مادر جدید از درخت‌ها خوشش نمی‌آید، یا چون فکر کرده کسی به این قسمت نمی‌آید آن را این‌طور ساخته؟
به راه رفتن ادامه داد. و بعد مه شروع شد.
مثل یک مه معمولی، مرطوب نبود. سرد نبود، گرم هم نبود. حس راه رفتن در پوچی به کورالین میداد.
کورالین با خودش گفت؛ من یک گردشگرم. و باید راهی بیرون از اینجا پیدا کنم. پس باید به راه رفتن ادامه بدم.
دنیایی که او در آن راه میرفت پوچی تمام بود، مثل اینکه اتاقی از برگه هاي سفید عظیم باشد. کیفیت، بو، دما و طعمی نداشت.
کورالین: کاملا معلومه مه نیست.
اگر چه نمیدانست که چیست. براي لحظه‌اي ترسید، نکند کور شده باشد. اما نه، میتوانست خودش را مثل روز روشن ببیند. زمینی زیر پایش نبود، فقط یک مسیر شبیه مه به رنگ شیر.
صدایی در طرف دیگرش گفت: و فکر میکنی داري چیکار میکنی؟
چند لحظه طول کشید تا بتواند چشمانش، صاحب صدا را تشخیص دهد. ابتدا فکر کرد، ممکن است نوعی شیر باشد که از فاصله دورتر از او قرار دارد، و سپس فکر کرد ممکن است موش باشد که پشت سرش است. بالاخره، فهمید که چه بود.
کورالین به گربه گفت: دارم می‌گردم.
کد:
مدتی پس از طی کردن مسیر جنگل، درخت‌ها شکلی تقریبی پیدا کردند. تنه‌اي قهوه‌اي - خاکستري  در زیر، و ابري سبز مثل برگ‌ها در بالاي آن قرار داشتند. کورالین با خود فکر میکرد، آیا مادر جدید از درخت‌ها خوشش نمی‌آید، یا چون فکر کرده کسی به این قسمت نمی‌آید آن را این‌طور ساخته؟
به راه رفتن ادامه داد. و بعد مه شروع شد.
مثل یک مه معمولی، مرطوب نبود. سرد نبود، گرم هم نبود. حس راه رفتن در پوچی به کورالین میداد.
کورالین با خودش گفت؛ من یک گردشگرم. و باید راهی بیرون از اینجا پیدا کنم. پس باید به راه رفتن ادامه بدم.
دنیایی که او در آن راه میرفت پوچی تمام بود، مثل اینکه اتاقی از برگه هاي سفید عظیم باشد. کیفیت، بو، دما و طعمی نداشت.
کورالین: کاملا معلومه مه نیست.
اگر چه نمیدانست که چیست. براي لحظه‌اي ترسید، نکند کور شده باشد. اما نه، میتوانست خودش را مثل روز روشن ببیند. زمینی زیر پایش نبود، فقط یک مسیر شبیه مه به رنگ شیر.
صدایی در طرف دیگرش گفت: و فکر میکنی داري چیکار میکنی؟
چند لحظه طول کشید تا بتواند چشمانش، صاحب صدا را تشخیص دهد. ابتدا فکر کرد، ممکن است نوعی شیر باشد که از فاصله دورتر از او قرار دارد، و سپس فکر کرد ممکن است موش باشد که پشت سرش است. بالاخره، فهمید که چه بود.
کورالین به گربه گفت: دارم می‌گردم.
#کورالین
#نیل_گیمن
#ملینا_نامور
#محمد_بختیاری
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,460
لایک‌ها
6,640
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,237
Points
3,863
موهای روي بدنش سیخ، چشمانش گرد، دم‌اش میان دو پایش قرار داشت و اصلا خوشحال به نظر نمیرسید.
گربه: جاي بدي رو انتخاب کردي، البته اگه تو اون رو مکان بدونی، چون من اینطور فکر نمیکنم. اینجا چیکار میکنی؟
کورالین: گفتم که، دارم میگردم.
گربه: چیزي پیدا نمیکنی، اینجا خارج از دنیاییه که اون ساخته.
کورالین: اون؟
گربه: همونی که میگه اون یکی مادرته.
کورالین: اون چیه؟
گربه پاسخی نداد. فقط در کنار کورالین، داخل مه، راه میرفت.
چیزي، بلند و تیره‌رنگ، در مقابل آن‌ها شروع به ظاهر شدن کرد.
کورالین: تو اشتباه میکردي، نگاه کن، یه چیزي اونجاست.
و آن چیز، در مه شکل گرفت، خانه‌اي سیاه که در داخل سفیدي نمایان بود.
کورالین: ولی اونکه...
گربه: دقیقا، همون خونه اي که ازش اومدي.
کورالین: شاید تو مه، نفهمیدم دور خودم چرخیدم.
گربه دم خود را خم کرد و به شکل علامت سوال در آورد، و سرش را به طرفی کرد و گفت: شاید ولی من اینطور فکر نمیکنم.
کورالین: ولی چطوري میشه از یه چیزي فاصله بگیري ولی دوباره برسی بهش؟
کد:
موهای  روي بدنش سیخ، چشمانش گرد، دم‌اش میان دو پایش قرار داشت و اصلا خوشحال به نظر نمیرسید.
گربه: جاي بدي رو انتخاب کردي، البته اگه تو اون رو مکان بدونی، چون من اینطور فکر نمیکنم. اینجا چیکار میکنی؟
کورالین: گفتم که، دارم میگردم.
گربه: چیزي پیدا نمیکنی، اینجا خارج از دنیاییه که اون ساخته.
کورالین: اون؟
گربه: همونی که میگه اون یکی مادرته.
کورالین: اون چیه؟
گربه پاسخی نداد. فقط در کنار کورالین، داخل مه، راه میرفت.
چیزي، بلند و تیره‌رنگ، در مقابل آن‌ها شروع به ظاهر شدن کرد.
کورالین: تو اشتباه میکردي، نگاه کن، یه چیزي اونجاست.
و آن چیز، در مه شکل گرفت، خانه‌اي سیاه که در داخل سفیدي نمایان بود.
کورالین: ولی اونکه...
گربه: دقیقا، همون خونه اي که ازش اومدي.
کورالین: شاید تو مه، نفهمیدم دور خودم چرخیدم.
گربه دم خود را خم کرد و به شکل علامت سوال در آورد، و سرش را به طرفی کرد و گفت: شاید ولی من اینطور فکر نمیکنم.
کورالین: ولی چطوري میشه از یه چیزي فاصله بگیري ولی دوباره برسی بهش؟
#کورالین
#نیل_گیمن
#ملینا_نامور
#محمد_بختیاری
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,460
لایک‌ها
6,640
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,237
Points
3,863
گربه : ساده‌ست. فکر کن یکی رو کره زمین، شروع به راه رفتن کنه. وقتی شروع به قدم زدن میکنی از اونجا فاصله میگیري ولی در پایان بازهم به اون میرسی.
کورالین: چه دنیاي کوچیکی.
گربه: براي اون، به‌اندازه کافی بزرگه. اگه تارهاي عنکبوت‌ها به‌اندازه کافی بزرگ باشن، اون موقع میشه باهاش مگس‌ها رو بگیرن.
کورالین از ترس لرزید.
کورالین: اون یکی بابام گفت که اون یکی مامانم داره همه درها رو تعمیر میکنه تا نذاره دیگه تو بیاي.
گربه: بذار سعیش رو بکنه، آره، بذار تا میتونه تلاش کنه.
زیر انبوهی از درختان، کنار خانه، ایستاده بودند. درختها خیلی شبیه هم بودند. گربه گفت: یه راه
ورود و خروج، مثل این هست که اون، روحش هم ازش خبر نداره.
کورالین: پس او این دنیا رو ساخته؟
گربه: ساختتش، پیداش کرده، چه فرقی میکنه؟ تازهشم خیلی وقته اینجا رو داره...
و در یک پلک زدن، سریع بدنش را حرکت داد و موشی را گرفت.
گربه: نمیخوام بگم از موش خوشم نمیآد، ولی موشهاي اینجا همهشون براي اون جاسوسی
میکنن. اونها مثل چشم و گوششن...
و پس از گفتن اینحرف گربه به موش اجازه داد که برود.
هنوز یک متر ندویده بود که، گربه بالاي سرش آمد و یا یک دست او را گرفت، و با دست دیگر ضربه
میزد.
گربه: عاشق اینکارم. میخواي ببینی چیکارش میکنم؟
کورالین: نه، چرا اینکارو میکنی؟ داري عذابش میدي.
کد:
گربه : ساده‌ست. فکر کن یکی رو کره زمین، شروع به راه رفتن کنه. وقتی شروع به قدم زدن میکنی از اونجا فاصله میگیري ولی در پایان بازهم به اون میرسی.
کورالین: چه دنیاي کوچیکی.
گربه: براي اون، به‌اندازه کافی بزرگه. اگه تارهاي عنکبوت‌ها به‌اندازه کافی بزرگ باشن، اون موقع میشه باهاش مگس‌ها رو بگیرن.
کورالین از ترس لرزید.
کورالین: اون یکی بابام گفت که اون یکی مامانم داره همه درها رو تعمیر میکنه تا نذاره دیگه تو بیاي.
گربه: بذار سعیش رو بکنه، آره، بذار تا میتونه تلاش کنه.
زیر انبوهی از درختان، کنار خانه، ایستاده بودند. درختها خیلی شبیه هم بودند. گربه گفت: یه راه
ورود و خروج، مثل این هست که اون، روحش هم ازش خبر نداره.
کورالین: پس او این دنیا رو ساخته؟
گربه: ساختتش، پیداش کرده، چه فرقی میکنه؟ تازهشم خیلی وقته اینجا رو داره...
و در یک پلک زدن، سریع بدنش را حرکت داد و موشی را گرفت.
گربه: نمیخوام بگم از موش خوشم نمیآد، ولی موشهاي اینجا همهشون براي اون جاسوسی
میکنن. اونها مثل چشم و گوششن...
و پس از گفتن اینحرف گربه به موش اجازه داد که برود.
هنوز یک متر ندویده بود که، گربه بالاي سرش آمد و یا یک دست او را گرفت، و با دست دیگر ضربه
میزد.
گربه: عاشق اینکارم. میخواي ببینی چیکارش میکنم؟
کورالین: نه، چرا اینکارو میکنی؟ داري عذابش میدي.
#کورالین
#نیل_گیمن
#ملینا_نامور
#محمد_بختیاری
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
بالا