• خرید مجموعه دلنوشته دلدار فاطمه یادگاری کلیک کنید
  • مصاحبه صوتی رمان ققنوس آتش اثر مونا سپاهی کلیک کنید

کتاب در حال تایپ کتاب کورالین | اثر نیل گیمن

  • نویسنده موضوع .Melina.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 52
  • بازدیدها 441
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

کتاب های درخواستی در حال تایپ

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
منتقد آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,393
لایک‌ها
6,603
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
وب سایت
forums.taakroman.ir
کیف پول من
228,704
Points
3,789
گربه: ممم.
و سپس اجازه داد موش فرار کند.
موش تلو تلو خورد و مدتی خیره ماند. چند قدم رفت و سپس دوید. با یک حرکت دست، گربه موش را به هوا فرستاد و با د*ه*ان آن را گرفت.
کورالین: بسه!
گربه موش را روي زمین، وسط دست‌هایش انداخت و با صدایی به نرمی ابریشم روغنی گفت: کسایی هستن که میگن، تمایل یه گربه به بازي کردن با طعمه‌اش، مهربانانه‌ترین کارشه. به طعمه فرصتی میده که بتونه خودش رو نجات بده. غذاي‌ تو چقدر براي فرار فرصت داره؟
و بعد موش‌را به دندان گرفت و آن‌را داخل جنگل، پشت درختی برد. کورالین به‌خانه برگشت.
همه‌جاي خانه، ساکت و آرام بود. حتی صداي گام‌هایش روي فرش، به‌خوبی شنیده میشد. گردوغبار در نور خورشید، شناور بود. در پایین‌ترین نقطه راهرو، آئینه قرار داشت. میتوانست راه رفتن خودش را به‌سوي آئینه ببیند، با دیدن تصویر خود احساس شجاعت میکرد. چیز دیگري در آئینه نبود. فقط خودش را در راهرو میدید. دستی را روي شانه‌اش حس کرد، سرش را بلند کرد. مادر جدید با چشم‌هاي دکمه‌اي سیاه و بزرگ
به او خیره شده بود.
مادر جدید: کورالین، عزیزم، فکر کردم امروز صبح یکم با هم بازي کنیم، حالا که دیگه برگشتی. چی بازي کنیم؟ هاپسکات؟ مانوپالی؟ خانواده‌هاي خوشحال؟
کورالین: تو، توي آئینه نبودي!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
منتقد آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,393
لایک‌ها
6,603
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
وب سایت
forums.taakroman.ir
کیف پول من
228,704
Points
3,789
مادر جدید لبخندي زد و گفت: آئینه‌ها، هیچوقت نباید بهشون اعتماد کنی. خب حالا، میخواي چی بازي کنیم؟
کورالین سرش را تکان داد، گفت: نمیخوام باهات بازي کنم، میخوام با پدر و مادر واقعیم برگردم خونه. میخوام آزادشون کنی. میخوام همه‌مون رو آزاد کنی.
مادر جدید، به‌آرامی سرش را تکان داد، گفت: سخت تر از دندون یه مار، یه دختر ناسپاسه. هنوز میشه با عشق، یه روح مغرور رو شکست داد.
و انگشتان دراز و سفیدش را در هوا تکان داد.
کورالین: من هیچ نمیخوام دوستت داشته باشم، مهم نیست چیکار کنی، ولی نمیتونی من‌رو عاشق خودت کنی.
مادر جدید: بیا درباره‌اش حرف بزنیم.
و برگشت و وارد اتاق نشیمن شد. کورالین او را دنبال کرد.
مادر جدید روي مبلی بزرگ نشست. از کنار مبل، کیف دستی قهوهاي رنگی را برداشت، و کیف
کاغذي سفیدي را از آن بیرون آورد.
دستش را که کیف کاغذي در آن قرار داشت، به‌سوي کورالین دراز کرد و گفت: یکی میخواي؟
در حالیکه انتظار داشت کیف پر از شکلات و آبنبات باشد، کورالین داخل آن‌را نگاه کرد. کیف پر بود از سوسک‌هاي سیاه که تلاش میکردند و در هم میلولیدند تا از آن بیرون آیند.
کورالین: نه، نمیخوام.
مادر جدید: هر جور راحتی.
با دقت یکی از سوسک‌هاي سیاه را برداشت و آن را در جاسیگاري روي میز کنار مبل انداخت، سپس آن‌را برداشت و در دهانش قرار داد. با ل*ذت آن‌را میجوید.
یکی دیگر برداشت و گفت: خوشمزه‌ست.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
منتقد آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,393
لایک‌ها
6,603
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
وب سایت
forums.taakroman.ir
کیف پول من
228,704
Points
3,789
کورالین: تو مریضی، مریض و بدذاتی.
مادر جدید در حالیکه دهانش پر بود، گفت: اینطوري با مادرت حرف میزنی؟
کورالین: تو مادر من نیستی.
مادر جدید، به این گفته توجهی نکرد و گفت: کورالین، فکر میکنم خیلی هیجان‌زده شدي. شاید بتونیم این بعدازظهر یکم قلابدوزي کنیم یا نقاشی آبرنگی بکشیم. بعد شام بخوریم، و اگه دختر خوبی باشی میتونی قبل از خواب با موش‌ها بازي کنی و منم برات داستان میخونم تا خوابت ببره، بعدش هم میبوسمت.
انگشتان سفید و درازش مثل یک پروانه خسته، تکان میخورد، کورالین میلرزید.
کورالین: نه.
مادر جدید روي مبل نشسته بود. ل*ب و لوچه‌اش جمع شده بود. مثل کسی که جعبه‌اي شکلات در دستش باشد، یکی‌یکی سوسک‌هاي سیاه را در دهانش میگذاشت و میجوید. با چشم‌هاي بزرگ و دکمه‌اي سیاهش به چشمان فندقی کورالین نگاه میکرد. موهاي سیاه و براقش روي گ*ردنش پخش
شده بود، گویی بادي میوزید و کورالین نمیتوانست آن را حس کند. نزدیک به یک دقیقه به هم خیره شده بودند. سپس مادر جدید گفت: اخلاق.
کیف کاغذي سوسک‌های سیاه را بست تا نتوانند از آن بیرون بیایند، و آن‌ را در سبد خرید گذاشت.
سپس بلند شد، قدش از آخرین‌باري که کورالین به خاطر می‌آورد بلندتر بود. دستش را داخل پیشبندش کرد و کلید در سیاه را بیرون آورد، با اخم به آن نگاه کرد و آن‌را در کیف دستی‌اش گذاشت، سپس یک کلید نقره اي بیرون آورد. پیروزمندانه آن‌را بالا گرفت و گفت: همینجاست، این
براي توه، کورالین. برات خوبه. چون دوستت دارم میخوام بهت یاد بدم چطوري رفتار کنی.
کورالین را به راهرو برگرداند و او را به سمت آئینه برد. بعد کلید را داخل قاب آئینه کرد و آن‌را چرخاند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا