.Melina.
مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستاننویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
در حالیکه غذا میخورد، مادر جدید به او خیره شده بود. خیلی سخت بود که فقط با نگاه کردن به چشمانش احساسش را فهمید اما کورالین فکر میکرد او هم گرسنهاش است.
شربت پرتقالش را خورد و با اینکه دوست داشت شکلات د*اغ را هم بخورد، اما نخورد.
کورالین: از کجا باید گشتن رو شروع کنم؟
مادر جدید با بیتوجهی: هر جا که میخواي.
کورالین به او نگاه کرد وسخت در فکر فرو رفت. با خود فکر کرد، اهمیتی نداشت باغ و زمین اطراف خانه را بگردد، چون آنها واقعی نبودند. زمین تنیسی در دنیاي مادر جدید وجود نداشت و تنها جاي واقعی، خود خانه بود.
بهاطراف آشپزخانه نگاه کرد. در اجاق گ*از را باز کرد، داخل فریزر و حتی داخل سالاد توي فریزر را هم گشت. مادر جدید با پوزخندي که در گوشه ل*بش بود، کورالین را دنبال میکرد.
کورالین: حالا این روحها چهقدر بزرگن؟
مادر جدید، کنار میز آشپز خانه نشست و به دیوار تکیه داد، چیزي در پاسخ نگفت. با ناخن قرمزرنگ، دندان هایش را لمس کرد و سپس با ایجاد صداي تق تق بر روي چشم دکمهاي سیاهش ضربه میزد.
کورالین: باشه، نگو. اصلا مهم نیست کمکی بکنی یا نه. همه میدونن یه روح اندازه یه توپ ساحلیه.
امید داشت مادر جدیدش درباره اندازه ارواح چیزي بگوید، مثل اینکه بهاندازه یک پیاز، یا یک چمدان و یا به اندازه ساعت بابا بزرگ باشند، اما مادر جدید فقط لبخند زد و مثل صداي برخورد
قطره آب به سینک، با انگشت هایش روي چشم دکمهاياش، تق تق ضربه زد. سپس کورالین دریافت که این صداي آب است و مادر جدیدش ناپدید شده. کورالین میلرزید. میدانست مادر جدید جاي دیگري است؛ اگر جایی نبود، به این معنیست که همهجا هست. و در این مواقع آدم خیلی راحت از چیزي که نمیبیند، میترسد. دستش را در
شربت پرتقالش را خورد و با اینکه دوست داشت شکلات د*اغ را هم بخورد، اما نخورد.
کورالین: از کجا باید گشتن رو شروع کنم؟
مادر جدید با بیتوجهی: هر جا که میخواي.
کورالین به او نگاه کرد وسخت در فکر فرو رفت. با خود فکر کرد، اهمیتی نداشت باغ و زمین اطراف خانه را بگردد، چون آنها واقعی نبودند. زمین تنیسی در دنیاي مادر جدید وجود نداشت و تنها جاي واقعی، خود خانه بود.
بهاطراف آشپزخانه نگاه کرد. در اجاق گ*از را باز کرد، داخل فریزر و حتی داخل سالاد توي فریزر را هم گشت. مادر جدید با پوزخندي که در گوشه ل*بش بود، کورالین را دنبال میکرد.
کورالین: حالا این روحها چهقدر بزرگن؟
مادر جدید، کنار میز آشپز خانه نشست و به دیوار تکیه داد، چیزي در پاسخ نگفت. با ناخن قرمزرنگ، دندان هایش را لمس کرد و سپس با ایجاد صداي تق تق بر روي چشم دکمهاي سیاهش ضربه میزد.
کورالین: باشه، نگو. اصلا مهم نیست کمکی بکنی یا نه. همه میدونن یه روح اندازه یه توپ ساحلیه.
امید داشت مادر جدیدش درباره اندازه ارواح چیزي بگوید، مثل اینکه بهاندازه یک پیاز، یا یک چمدان و یا به اندازه ساعت بابا بزرگ باشند، اما مادر جدید فقط لبخند زد و مثل صداي برخورد
قطره آب به سینک، با انگشت هایش روي چشم دکمهاياش، تق تق ضربه زد. سپس کورالین دریافت که این صداي آب است و مادر جدیدش ناپدید شده. کورالین میلرزید. میدانست مادر جدید جاي دیگري است؛ اگر جایی نبود، به این معنیست که همهجا هست. و در این مواقع آدم خیلی راحت از چیزي که نمیبیند، میترسد. دستش را در