• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان ترسناک.فانتزی.عاشقانه‌ مَسخِ لَطیف به قلم کوثر حمیدزاده کلیک کنید

درحال تایپ رمان ماه‌ زاده | اثر ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

  • نویسنده موضوع Melina.N
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 3
  • بازدیدها 177
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

رمان چطوره؟

  • خیلی عالی

    رای: 0 0.0%
  • خوب

    رای: 1 100.0%
  • بد

    رای: 0 0.0%
  • خیلی بد

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    1

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
طراح آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
993
لایک‌ها
3,299
امتیازها
73
محل سکونت
سیاره یک عدد توت فرنگی🍓
کیف پول من
58,883
Points
1,378
اسم رمان: _ماه زاده enfant de la lune
به معنی زیبایی شخصی که شما را به یاد ماه می اندازد. فرزند ماه بودن.
*ریشه فرانسوی
اسم نویسنده: ملینا نامور
ناظر: The ghost
ژانر:عاشقانه_تراژدی
خلاصه: زنی در ظاهر مهربان، در خیال محافظت از دخترش و نجاتش از عشق اشتباه باعث می‌شود که بلانش بیست و پنج سال از دیدن نور خورشید محروم شود. چگونه توانست نگذارد به آرزوهایش برسد!؟ به او هم مادر می‌گویند؟ داستانی غم‌انگیز اما واقعی، روایتی دردناک از بلانش مونیه! زنی که بیست و پنج سال از دیدن نور خورشید محروم شد!
***
مقدمه: در میان تقسیمات خیر و شر، عاشق وکیلی زیبا شد. آن‌قدر دلش برایش رفت که تصمیم گرفت دوستش داشته باشد، از آن دوست داشتن‌های واقعی، مادرش که متوجه شد؛ تصمیم گرفت برای جلوگیری از نابود شدن دخترش او را بیست و پنج سال در یک اتاق زندانی کند! فقط به دنبال کسی بود تا با او زندگی کند، اما کسی را یافت که نمی‌توانست بدون او زندگی کند...!

*این یک داستان واقعی از بلانش مونیه است.
کد:
اسم رمان: _ماه زاده enfant de la lune

به معنی زیبایی شخصی که شما را به یاد ماه می اندازد. فرزند ماه بودن.

*ریشه فرانسوی

اسم نویسنده: ملینا نامور

ژانر:عاشقانه_تراژدی

خلاصه: زنی در ظاهر مهربان، در خیال محافظت از دخترش و نجاتش از عشق اشتباه باعث می‌شود که بلانش بیست و پنج سال از دیدن نور خورشید محروم شود. چگونه توانست نگذارد به آرزوهایش برسد!؟ به او هم مادر می‌گویند؟ داستانی غم‌انگیز اما واقعی، روایتی دردناک از بلانش مونیه! زنی که بیست و پنج سال از دیدن نور خورشید محروم شد!

***

مقدمه: در میان تقسیمات خیر و شر، عاشق وکیلی زیبا شد. آن‌قدر دلش برایش رفت که تصمیم گرفت دوستش داشته باشد، از آن دوست داشتن‌های واقعی، مادرش که متوجه شد؛ تصمیم گرفت برای جلوگیری از نابود شدن دخترش او را بیست و پنج سال در یک اتاق زندانی کند! فقط به دنبال کسی بود تا با او زندگی کند،

اما کسی را یافت که نمی‌توانست بدون او زندگی کند...!

*این یک داستان‌واقعی از زندگی بلانش مونیه است.
#ماه_زاده
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

آخرین ویرایش:

VIOLA

مدیر ارشد+دستیار مدیر تالار عکس+ مدیر تالار ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
منتقد ادبی انجمن
نقاش انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2024-01-23
نوشته‌ها
704
لایک‌ها
1,928
امتیازها
73
کیف پول من
58,831
Points
869
سطح
  1. حرفه‌ای
IMG_۲۰۲۳۱۲۲۰_۱۷۵۲۲۴.jpg
قوانین تایپ رمان:

پاسخ به ابهامات شما:

درخواست جلد:

درخواست تگ رمان:

اعلام پایان رمان:

موفق باشید​
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
طراح آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
993
لایک‌ها
3,299
امتیازها
73
محل سکونت
سیاره یک عدد توت فرنگی🍓
کیف پول من
58,883
Points
1,378
بلانش مونیه زاده یک مارس ۱۸۴۹، یکی از زیباترین دختر‌های فرانسه و از خانواده ثروتمندی بود. داخل پواتیه فرانسه زندگی می‌کرد و توی سال هزار و هشتصد و هفتاد و شش، عاشق یک وکیل شد.
***
*بلانش*
"پواتیه فرانسه سال ۱۸۷۶"

مادرش با دست به لباس کلاسیک سبز اشاره می‌کند و با خنده ل*ب می‌زند:
- خیلی قشنگه! مگه نه؟
دوباره صدایش می‌زند.
- بلانش؟!
هم‌زمان که به لباس سبز خیره است می‌گوید:
- بله مادر خیلی قشنگه!
مادرش به تایید سرش را تکان می‌دهد و با خوشحالی می‌گوید:
- می‌خریمش.
لباس را می‌خرند و به سمت خانه بزرگشان قدم بر‌می‌دارند. مادرش بین راه از زیبایی‌های یکی از پسر‌هایی می‌گوید که انگاری زیادی جذاب و پولدار است‌. دلش عشق و عاشقی نمی‌خواهد، حداقل فعلا... نمی‌دانست مگر چقدر زیبا بود؟ مادرش هر روز یا از شخصی می‌گفت یا خواستگاری در خانه‌شان بود. وارد خانه می‌شوند و مادرش خریدها را میچیند. لبخند میزند و به سمت پله‌ها میرود با صدای بلند می‌گوید:
- مادر! با خانم آنائل به کجا رسیدید؟
حالات صورت مادرش را نمی‌بیند؛ اما صدایش واضح است.
- مقدار پولی که لازم داشت رو بهش دادم، هر زمانی که دلش بخواد و دستش باز بشه بهمون پس میده.
سرش را تکان می‌دهد و با مکث ل*ب می‌زند:
کد:
بلانش مونیه زاده یک مارس هزار و هشتصد و چهل و نه، یکی از زیباترین دختر‌های فرانسه و از خانواده ثروتمندی بود. داخل پواتیه فرانسه زندگی می‌کرد و توی سال هزار و هشتصد و هفتاد و شش، عاشق یک وکیل شد.

***

*بلانش*

"پواتیه فرانسه سال ۱۸۷۶"



مادرش با دست به لباس کلاسیک سبز اشاره می‌کند و با خنده ل*ب می‌زند:

- خیلی قشنگه! مگه نه؟

دوباره صدایش می‌زند.

- بلانش؟!

هم‌زمان که به لباس سبز خیره است می‌گوید:

- بله مادر خیلی قشنگه!

مادرش به تایید سرش را تکان می‌دهد و با خوشحالی می‌گوید:

- می‌خریمش.

لباس را می‌خرند و به سمت خانه بزرگشان قدم بر‌می‌دارند. مادرش بین راه از زیبایی‌های یکی از پسر‌هایی می‌گوید که انگاری زیادی جذاب و پولدار است‌. دلش عشق و عاشقی نمی‌خواهد، حداقل فعلا... نمی‌دانست مگر چقدر زیبا بود؟ مادرش هر روز یا از شخصی می‌گفت یا خواستگاری در خانه‌شان بود. وارد خانه می‌شوند و مادرش خریدها را میچیند. لبخند میزند و به سمت پله‌ها میرود با صدای بلند می‌گوید:

- مادر! با خانم آنائل به کجا رسیدید؟

حالات صورت مادرش را نمی‌بیند؛ اما صدایش واضح است.

- مقدار پولی که لازم داشت رو بهش دادم، هر زمانی که دلش بخواد و دستش باز بشه بهمون پس میده.

سرش را تکان می‌دهد و با مکث ل*ب می‌زند.
#رمان_ماه‌زاده
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
طراح آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
993
لایک‌ها
3,299
امتیازها
73
محل سکونت
سیاره یک عدد توت فرنگی🍓
کیف پول من
58,883
Points
1,378
- آنائل به اون پول احتیاج داره!
از پله‌ها آویزان می‌شود تا صورت مادرش را ببیند. مادرش سرش را تکان می‌دهد و هم‌زمان که سیب را برمی‌دارد می‌گوید:
- اره برای همین بهش کمک کردم، بعضی از مردم نیاز به کمک دارن.
مادرش ادامه می‌دهد.
- پولای کمک به یتیم‌خونه رو هم امروز می‌برم و میدم.
لبخند محوی می‌زند و از پله فاصله می‌گیرد، وارد اتاقش می‌شود و روی تخت می‌نشیند. پیراهن صورتی را با یک پیراهن آبی پررنگ عوض می‌کند. در پنجره را می‌بندد. صدای برادرش از پایین می‌آید و حدس میزند تازه از بیرون برگشته است. دلش خواب می‌خواهد بی‌توجه به همه چیز سرش را روی بالش می‌گذارد‌.
***
وقتی در خیابان قدم میزند صدای زنان و مردان زیادی را می‌شنود. یکی از آن‌ها با انگشت به بلانش اشاره می‌کند و می‌گوید:
- نگاهش کنید چقدر خوشگله!
زن دیگر سرش را پشت هم تکان میدهد و می‌گوید:
- و خیلی ثروتمند و نیکوکار هستن. حیف که پسر من نه کار درستی داره نه ثروتی وگرنه مطمئناً خیلی دلم می خواست اون عروسم باشه.
خجالت‌زده به قدم‌هایش سرعت می‌بخشد و به سمت بزرگترین مغازه لباس‌ فروشی می‌رود.
- سلام مونیه هستم اومدم لباس مادرم رو ازتون بگیرم.
خانمی با تیپ کلاسیک و موهای پاپیون شده سرش را تکان می‌دهد و با لبخند می‌گوید:
- اوه! مادام مونیه، لباسشون عالی شده، بفرمایید.
لباس را به دست بلانش می‌دهد خودش وارد اتاقی می‌شود‌.
کد:
- آنائل به اون پول احتیاج داره!

از پله‌ها آویزان می‌شود تا صورت مادرش را ببیند. مادرش سرش را تکان می‌دهد و هم‌زمان که سیب را برمی‌دارد می‌گوید:

- اره برای همین بهش کمک کردم، بعضی از مردم نیاز به کمک دارن.

  مادرش ادامه می‌دهد.

- پولای کمک به یتیم‌خونه رو هم امروز می‌برم و میدم.

لبخند محوی می‌زند و از پله فاصله می‌گیرد، وارد اتاقش می‌شود و روی تخت می‌نشیند. پیراهن صورتی را با یک پیراهن آبی پررنگ عوض می‌کند. در پنجره را می‌بندد. صدای برادرش از پایین می‌آید و حدس میزند تازه از بیرون برگشته است. دلش خواب می‌خواهد بی‌توجه به همه چیز سرش را روی بالش می‌گذارد‌.

***

وقتی در خیابان قدم میزند صدای زنان و مردان زیادی را می‌شنود. یکی از آن‌ها با انگشت به بلانش اشاره می‌کند و می‌گوید:

- نگاهش کنید چقدر خوشگله!

زن دیگر سرش را پشت هم تکان میدهد و می‌گوید:

- و خیلی ثروتمند و نیکوکار هستن. حیف که پسر من نه کار درستی داره نه ثروتی وگرنه مطمئناً خیلی دلم می خواست اون عروسم باشه.

خجالت‌زده به قدم‌هایش سرعت می‌بخشد و به سمت بزرگترین مغازه لباس‌ فروشی می‌رود.

- سلام مونیه هستم اومدم لباس مادرم رو ازتون بگیرم.

خانمی با تیپ کلاسیک و موهای پاپیون شده سرش را تکان می‌دهد و با لبخند می‌گوید:

- اوه! مادام مونیه، لباسشون عالی شده، بفرمایید.

لباس را به دست بلانش می‌دهد خودش وارد اتاقی می‌شود‌.
#رمان_ماه‌زاده
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان

نظرتون درباره این دو پارت؟ Gg/s0
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا