.Melina.
مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستاننویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
***
پرداد خودش در تعجب بود. چهجوری الان من نامزدش شدم؟ چهطور اینقدر زود؟ خان بابا با ازدواج من و پرداد موافق بود. چرا؟ چون یه روانشناسه و از نظر بابا بزرگ، من باید تحت نظر روانشناس باشم. چی بهتر که همسرم روانشناس باشه؟ و مهمترینش آتش از یادم میره. چه خیالیه؟ واقعاً یعنی از یادم میره؟ مگه میشه انقدر زود؟ چشمهام رو بستم؛ ولی با دستهای پرداد روی دستهام بازشون کردم.
- گیتی جانم بیدار شدی؟ گیتی نمیدونی چهقدر خوشحالم. باورم نمیشه تو الان نامزدمی.
خندیدم و نگاهش کردم. مثل بچههای کوچیک ذوق کرده بود. چه خوشحال بود. واقعاً این خوشحالیش رو نمیتونستم درک کنم. البته اون عاشق منه باید هم خوشحال باشه.
پرداد: گیتی بریم رستوران؟
- بریم.
خوشحال به سمت رستوران روند و دستهام رو گرفت.
- گیتی، بگو دوستم داری؟
- اه پرداد! هندی بازی در نیار خوشم نمیاد. یه بار بهت گفتم دیگه.
- خیلی خوشحالم. تو مال منی نه؟ دیگه مال منی؟ گیتی بهت قول میدم تمام رنجهای این چهار سال رو برات پاک کنم. حالا اسم بچههامون رو چی بذاریم؟
یهو خندم گرفت و... .
- چی؟ اسم بچههامون؟
- نخند گیتی. اره دیگه، اسم یکیشون رو بزاریم پرهام که پسر میشه اسم اون یکی گیتا، دخترمون!
به خیالهای خامش خندیدم و سرم رو به نشونه باشه تکون دادم. وقتی به رستوران رسیدیم دستم رو گرفت و کشید.
- گیتی؟
- چیه؟
- گیتی تو واقعاً به خواست خودت با من ازدواج کردی؟
- چی؟ معلومه. اصلاً کسی هم توی این دنیا هست بتونه گیتی لجباز رو خام کنه؟
- آره! نیست؟ یکیش آتش.
با اومدن اسمش صورتم تلخ شد و با اخم نگاهش کردم.
- میمون، خر، احمق.
- گیتی!؟
با عصبانیت گفتم:
- هان؟
- تاحالا ندیدم فحش بدی.
- هیس پرداد، از دستت عصبیم.
- تو چی میخوری؟
صورتم رو به طرفی کردم و با اخم گفتم:
- همونی که تو میخوری.
- باشه.
به سمت گارسون کرد و سفارش داد.
- گیتی فکر کردی نمیدونم فکرت هنوز پیش آتشه؟ مثلاً من روانشناسمها!
با عصبانیت و کلافگی گفتم:
- دیوونه شدی پرداد؟ من الان نامزدتم دیگه. دیگه چی میخوای؟ گفتم که دوستت دارم.
#آتشگر_گیتی
#ملینا_مدیا
#انجمن_تک_رمان
پرداد خودش در تعجب بود. چهجوری الان من نامزدش شدم؟ چهطور اینقدر زود؟ خان بابا با ازدواج من و پرداد موافق بود. چرا؟ چون یه روانشناسه و از نظر بابا بزرگ، من باید تحت نظر روانشناس باشم. چی بهتر که همسرم روانشناس باشه؟ و مهمترینش آتش از یادم میره. چه خیالیه؟ واقعاً یعنی از یادم میره؟ مگه میشه انقدر زود؟ چشمهام رو بستم؛ ولی با دستهای پرداد روی دستهام بازشون کردم.
- گیتی جانم بیدار شدی؟ گیتی نمیدونی چهقدر خوشحالم. باورم نمیشه تو الان نامزدمی.
خندیدم و نگاهش کردم. مثل بچههای کوچیک ذوق کرده بود. چه خوشحال بود. واقعاً این خوشحالیش رو نمیتونستم درک کنم. البته اون عاشق منه باید هم خوشحال باشه.
پرداد: گیتی بریم رستوران؟
- بریم.
خوشحال به سمت رستوران روند و دستهام رو گرفت.
- گیتی، بگو دوستم داری؟
- اه پرداد! هندی بازی در نیار خوشم نمیاد. یه بار بهت گفتم دیگه.
- خیلی خوشحالم. تو مال منی نه؟ دیگه مال منی؟ گیتی بهت قول میدم تمام رنجهای این چهار سال رو برات پاک کنم. حالا اسم بچههامون رو چی بذاریم؟
یهو خندم گرفت و... .
- چی؟ اسم بچههامون؟
- نخند گیتی. اره دیگه، اسم یکیشون رو بزاریم پرهام که پسر میشه اسم اون یکی گیتا، دخترمون!
به خیالهای خامش خندیدم و سرم رو به نشونه باشه تکون دادم. وقتی به رستوران رسیدیم دستم رو گرفت و کشید.
- گیتی؟
- چیه؟
- گیتی تو واقعاً به خواست خودت با من ازدواج کردی؟
- چی؟ معلومه. اصلاً کسی هم توی این دنیا هست بتونه گیتی لجباز رو خام کنه؟
- آره! نیست؟ یکیش آتش.
با اومدن اسمش صورتم تلخ شد و با اخم نگاهش کردم.
- میمون، خر، احمق.
- گیتی!؟
با عصبانیت گفتم:
- هان؟
- تاحالا ندیدم فحش بدی.
- هیس پرداد، از دستت عصبیم.
- تو چی میخوری؟
صورتم رو به طرفی کردم و با اخم گفتم:
- همونی که تو میخوری.
- باشه.
به سمت گارسون کرد و سفارش داد.
- گیتی فکر کردی نمیدونم فکرت هنوز پیش آتشه؟ مثلاً من روانشناسمها!
با عصبانیت و کلافگی گفتم:
- دیوونه شدی پرداد؟ من الان نامزدتم دیگه. دیگه چی میخوای؟ گفتم که دوستت دارم.
کد:
***
پرداد خودش در تعجب بود. چهجوری الان من نامزدش شدم؟ چهطور اینقدر زود؟ خان بابا با ازدواج من و پرداد موافق بود. چرا؟ چون یه روانشناسه و از نظر بابا بزرگ، من باید تحت نظر روانشناس باشم. چی بهتر که همسرم روانشناس باشه؟ و مهمترینش آتش از یادم میره. چه خیالیه؟ واقعاً یعنی از یادم میره؟ مگه میشه انقدر زود؟ چشمهام رو بستم؛ ولی با دستهای پرداد روی دستهام بازشون کردم.
- گیتی جانم بیدار شدی؟ گیتی نمیدونی چهقدر خوشحالم. باورم نمیشه تو الان نامزدمی.
خندیدم و نگاهش کردم. مثل بچههای کوچیک ذوق کرده بود. چه خوشحال بود. واقعاً این خوشحالیش رو نمیتونستم درک کنم. البته اون عاشق منه باید هم خوشحال باشه.
پرداد: گیتی بریم رستوران؟
- بریم.
خوشحال به سمت رستوران روند و دستهام رو گرفت.
- گیتی، بگو دوستم داری؟
- اه پرداد! هندی بازی در نیار خوشم نمیاد. یه بار بهت گفتم دیگه.
- خیلی خوشحالم. تو مال منی نه؟ دیگه مال منی؟ گیتی بهت قول میدم تمام رنجهای این چهار سال رو برات پاک کنم. حالا اسم بچههامون رو چی بذاریم؟
یهو خندم گرفت و... .
- چی؟ اسم بچههامون؟
- نخند گیتی. اره دیگه، اسم یکیشون رو بزاریم پرهام که پسر میشه اسم اون یکی گیتا، دخترمون!
به خیالهای خامش خندیدم و سرم رو به نشونه باشه تکون دادم. وقتی به رستوران رسیدیم دستم رو گرفت و کشید.
- گیتی؟
- چیه؟
- گیتی تو واقعاً به خواست خودت با من ازدواج کردی؟
- چی؟ معلومه. اصلاً کسی هم توی این دنیا هست بتونه گیتی لجباز رو خام کنه؟
- آره! نیست؟ یکیش آتش.
با اومدن اسمش صورتم تلخ شد و با اخم نگاهش کردم.
- میمون، خر، احمق.
- گیتی!؟
با عصبانیت گفتم:
- هان؟
- تاحالا ندیدم فحش بدی.
- هیس پرداد، از دستت عصبیم.
- تو چی میخوری؟
صورتم رو به طرفی کردم و با اخم گفتم:
- همونی که تو میخوری.
- باشه.
به سمت گارسون کرد و سفارش داد.
- گیتی فکر کردی نمیدونم فکرت هنوز پیش آتشه؟ مثلاً من روانشناسمها!
با عصبانیت و کلافگی گفتم:
- دیوونه شدی پرداد، من الان نامزدتم دیگه. دیگه چی میخوای؟ گفتم که دوستت دارم!
#ملینا_مدیا
#انجمن_تک_رمان
آخرین ویرایش: