نیمه‌حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

ساعت تک رمان

Lunika✧

مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
مدیریت تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
طراح انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
3,932
لایک‌ها
14,284
امتیازها
113
محل سکونت
"درون پورتال آتش"
کیف پول من
291,638
Points
70,000,190
سطح
  1. حرفه‌ای
#ققنوس_آتش
#فصل_2
‌#پارت_29


افرادی که با آتش می‌جنگند.
معمولاً به خاکستر تبدیل می‌شوند.

***
از روی مبل بلند می‌شود. باید کاری کرد! وگرنه دستی‌دستی آن سازمان مزخرف دولتی ققنوس را در چنگ می‌گیرد و همه به کام مرگ می‌رویم. اگرچه در چنگ‌شان است اما شاید بتوان به سمت خود کشید. اگر زرنگ باشند!
- ماشینم رو آماده کن می‌خوام برم جایی!
- چشم قربان.
سوار بر ماشین مرسدس بنز کلاس می‌شود و به سمت مقر فرماندهی حرکت می‌کند. در راه چند ضد تعقیب می‌زند که مبادا کسی دنبالش باشد و وقتی که اطمینان حاصل می‌کند، راه مستقیم مقر را در پیش می‌گیرد. به ورودی مقر که می‌رسد بدون هیچ پرسشی یا بازرسی وارد مقر می‌شود. می‌توانند از نقاب روی صورتش تشخیص بدهند که دست راست «ارباب دارکنس» است و محکم راه رفتنش نشان از قدرتش می‌دهد. در اتاق جلسه را باز می‌کند که می‌بیند همه گرد میز جمع شده‌اند. سرش را به نشانه سلام کمی خم می‌کند، میز را دور می‌زند و به سمت ارباب حرکت می‌کند. خدمتکار صندلی سمت راست ارباب را عقب می‌کشد و بعد از نشستن، خودش صندلی را به جلو می‌کشد. همین که دستش را روی میز می‌گذارد مشاور سازمان او را خطاب قرار می‌دهد و می‌گوید:
- نظر تو چیه دارک؟ می‌تونیم ققنوس رو تحت کنترل بگیریم؟
روی صندلی لم می‌دهد و سرش را بالا می‌آورد.
- فعلاً که تو مشت اون ع*و*ضی‌هاست.
- یعنی نمی‌تونیم کاری بکنیم؟
نگاهی به ارباب می‌اندازد که منتظر نگاهش می‌کند. همه می‌دانستند که یا باید کاری کرد یا مُرد! رو به ارباب می‌گوید:
- اون‌ها دارن بهش دروغ میگن، ما باید از این وضعیت سوءاستفاده کنیم و طرف خودمون بکشیمش.
مشاور حواس همه را به خود جلب کرد و در جواب دارک گفت:
- از کجا موقعیت گیر بیاریم؟ ما هیچ دسترسی درست حسابی بهش نداریم!
دارک سیگار برگش را از جیبش بیرون می‌کشد. آتشش می‌زند و بهش چشم می‌دوزد. در حالی که داشت آتش گرفتن و خاکستر شدن سیگارش را تماشا می‌کرد گفت:
- موقعیت رو گیر نیار! ایجادش کن.
و از روی صندلی بلند می‌شود و به سمت محوطه حرکت می‌کند.

IMG_۲۰۲۴۰۱۲۳_۱۷۴۴۴۳.jpg

کد:
افرادی که با آتش می‌جنگند.
معمولاً به خاکستر تبدیل می‌شوند.

***
از روی مبل بلند می‌شود. باید کاری کرد! وگرنه دستی‌دستی آن سازمان مزخرف دولتی ققنوس را در چنگ می‌گیرد و همه به کام مرگ می‌رویم. اگرچه در چنگ‌شان است اما شاید بتوان به سمت خود کشید. اگر زرنگ باشند!
- ماشینم رو آماده کن می‌خوام برم جایی!
- چشم قربان.
سوار بر ماشین مرسدس بنز کلاس می‌شود و به سمت مقر فرماندهی حرکت می‌کند. در راه چند ضد تعقیب می‌زند که مبادا کسی دنبالش باشد و وقتی که اطمینان حاصل می‌کند، راه مستقیم مقر را در پیش می‌گیرد. به ورودی مقر که می‌رسد بدون هیچ پرسشی یا بازرسی وارد مقر می‌شود. می‌توانند از نقاب روی صورتش تشخیص بدهند که دست راست «ارباب دارکنس» است و محکم راه رفتنش نشان از قدرتش می‌دهد. در اتاق جلسه را باز می‌کند که می‌بیند همه گرد میز جمع شده‌اند. سرش را به نشانه سلام کمی خم می‌کند، میز را دور می‌زند و به سمت ارباب حرکت می‌کند. خدمتکار صندلی سمت راست ارباب را عقب می‌کشد و بعد از نشستن، خودش صندلی را به جلو می‌کشد. همین که دستش را روی میز می‌گذارد مشاور سازمان او را خطاب قرار می‌دهد و می‌گوید:
- نظر تو چیه دارک؟ می‌تونیم ققنوس رو تحت کنترل بگیریم؟
روی صندلی لم می‌دهد و سرش را بالا می‌آورد.
- فعلاً که تو مشت اون ع*و*ضی‌هاست.
- یعنی نمی‌تونیم کاری بکنیم؟
نگاهی به ارباب می‌اندازد که منتظر نگاهش می‌کند. همه می‌دانستند که یا باید کاری کرد یا مُرد! رو به ارباب می‌گوید:
- اون‌ها دارن بهش دروغ میگن، ما باید از این وضعیت سوءاستفاده کنیم و طرف خودمون بکشیمش.
مشاور حواس همه را به خود جلب کرد و در جواب دارک گفت:
- از کجا موقعیت گیر بیاریم؟ ما هیچ دسترسی درست حسابی بهش نداریم!
دارک سیگار برگش را از جیبش بیرون می‌کشد. آتشش می‌زند و بهش چشم می‌دوزد. در حالی که داشت آتش گرفتن و خاکستر شدن سیگارش را تماشا می‌کرد گفت:
- موقعیت رو گیر نیار! ایجادش کن.
و از روی صندلی بلند می‌شود و به سمت محوطه حرکت می‌کند.
#ققنوس_آتش
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : Lunika✧

Lunika✧

مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
مدیریت تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
طراح انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
3,932
لایک‌ها
14,284
امتیازها
113
محل سکونت
"درون پورتال آتش"
کیف پول من
291,638
Points
70,000,190
سطح
  1. حرفه‌ای
‌#ققنوس_آتش

‌‌#پارت_30

نقابش را کمی پایین می‌کشد و مشغول کشیدن سیگارش می‌شود. وزنش را روی نرده‌ی کناری محوطه می‌اندازد. فشار سنگینی بخاطر مشغله کاری روی دوشش است و این خیلی خسته‌اش کرده. همه چی با پیدا شدن ققنوس به‌هم ریخته! بهتر بگوید همه چی با گم شدن ققنوس به‌هم ریخت! خیلی وقت پیش!! آن دخترک همان شبی که نوزادی بیش نبود گم شد. البته دارک که خودش یادش نیست، مگر خاطرات در ذهن پسرک دو ساله ماندگار است؟ اما خب به گفته پدرش آن‌ها ژاکلین را می‌دزدند به امید این‌که لئون و کاترینا را یا تحت فرمان خود در بیاورند یا حداقل یک ققنوس را برای خود پرورش دهند که نقشه‌شان نقش بر آب می‌شود.
گفتم ژاکلین؟ درست گفتم کسی که اکنون لقب رز سیاه را دارد در کودکی اسمش ژاکلین بوده. حداقل این‌گونه می‌گویند. با ریختن خاکستر سیگارش روی شست دستش به خود می‌آید. ته مانده سیگارش را پرت کرده و دستش را فوت می‌کند که با حرف میا از جا می‌پرد. نقابش را بالا می‌کشد و به طرفش بر‌می‌گردد.
- طبق معمول داری سیگار می‌کشی!
اخم‌هایی که به‌خاطر ریخته شدن موهای روی صورتش زیاد معلوم نبود را در هم می‌کوبد و می‌گوید:
- آخرین بارت باشه این‌طوری بهم نزدیک میشی.
میا دستانش را به پشتش می‌اندازد، نزدیک‌تر شده و به نرده تکیه می‌دهد.
- فوق‌فوقش چهره‌ت رو می‌دیدم.
و نگاهش را از جلو گرفته و به دارک می‌دهد.
- که الان با موهای ریخته شده روی صورتت، هودی که پوشیدی و نقابت حتی چشم‌هات هم به درستی معلوم نیست!!
دارک عصبی می‌شود، موهای میا را در مشتش می‌گیرد و به سمت پایین می‌کشد. میا چشم‌هایش درهم فرو می‌روند و با یک دست کتف دارک را و با دست دیگرش آرنج دست دارک که موهایش را گرفته می‌گیرد.
- آی‌آی دارک دارم میفتم! تو رو خدا ولم کن غلط کردم.
دارک سرش را خم می‌کند و با صدای بلند می‌گوید:
- آخرین بارت باشه این‌طوری بهم نزدیک میشی! فهمیدی؟
- آره‌آره تو رو خدا ولم کن دارک موهام کنده شد!
به یک آن ولش می‌کند که روی زمین می‌افتد. لگد محکمی به شکم میا وارد می‌کند که میا از دردش آه گویان به خود می‌پیچد. دارک در جواب آه میا می‌گوید:
- این هم به‌خاطر پرو بازی و حاضر جوابیت!
به طرف سالن مقر می‌رود تا خارج شود که به پزشک سازمان برخورد می‌کند. پزشک نگاهی به میا که درهم پیچیده و دستی روی شکم گذاشته و با دست دیگرش سعی می‌کند با درد بلند شود، می‌کند و در خطاب به دارک ل*ب می‌زند:
- ضربه محکمی زدی! اگه آسیب جدی دیده باشه چی؟
دارک با لحن تند خود می‌گوید:
- بهتر! درسی براش میشه که هیچ وقت یادش نره!
با برخورد با کتف پزشک به کتف خود از سالن هم خارج شده و به طرف ماشینش حرکت می‌کند.


کد:
نقابش را کمی پایین می‌کشد و مشغول کشیدن سیگارش می‌شود. وزنش را روی نرده‌ی کناری محوطه می‌اندازد. فشار سنگینی بخاطر مشغله کاری روی دوشش است و این خیلی خسته‌اش کرده. همه چی با پیدا شدن ققنوس به‌هم ریخته! بهتر بگوید همه چی با گم شدن ققنوس به‌هم ریخت! خیلی وقت پیش!! آن دخترک همان شبی که نوزادی بیش نبود گم شد. البته دارک که خودش یادش نیست، مگر خاطرات در ذهن پسرک دو ساله ماندگار است؟ اما خب به گفته پدرش آن‌ها ژاکلین را می‌دزدند به امید این‌که لئون و کاترینا را یا تحت فرمان خود در بیاورند یا حداقل یک ققنوس را برای خود پرورش دهند که نقشه‌شان نقش بر آب می‌شود.
گفتم ژاکلین؟ درست گفتم کسی که اکنون لقب رز سیاه را دارد در کودکی اسمش ژاکلین بوده. حداقل این‌گونه می‌گویند. با ریختن خاکستر سیگارش روی شست دستش به خود می‌آید. ته مانده سیگارش را پرت کرده و دستش را فوت می‌کند که با حرف میا از جا می‌پرد. نقابش را بالا می‌کشد و به طرفش بر‌می‌گردد.
- طبق معمول داری سیگار می‌کشی!
اخم‌هایی که به‌خاطر ریخته شدن موهای روی صورتش زیاد معلوم نبود را در هم می‌کوبد و می‌گوید:
- آخرین بارت باشه این‌طوری بهم نزدیک میشی.
میا دستانش را به پشتش می‌اندازد، نزدیک‌تر شده و به نرده تکیه می‌دهد.
- فوق‌فوقش چهره‌ت رو می‌دیدم.
و نگاهش را از جلو گرفته و به دارک می‌دهد.
- که الان با موهای ریخته شده روی صورتت، هودی که پوشیدی و نقابت حتی چشم‌هات هم به درستی معلوم نیست!!
دارک عصبی می‌شود، موهای میا را در مشتش می‌گیرد و به سمت پایین می‌کشد. میا چشم‌هایش درهم فرو می‌روند و با یک دست کتف دارک را و با دست دیگرش آرنج دست دارک که موهایش را گرفته می‌گیرد.
- آی‌آی دارک دارم میفتم! تو رو خدا ولم کن غلط کردم.
دارک سرش را خم می‌کند و با صدای بلند می‌گوید:
- آخرین بارت باشه این‌طوری بهم نزدیک میشی! فهمیدی؟
- آره‌آره تو رو خدا ولم کن دارک موهام کنده شد!
به یک آن ولش می‌کند که روی زمین می‌افتد. لگد محکمی به شکم میا وارد می‌کند که میا از دردش آه گویان به خود می‌پیچد. دارک در جواب آه میا می‌گوید:
- این هم به‌خاطر پرو بازی و حاضر جوابیت!
به طرف سالن مقر می‌رود تا خارج شود که به پزشک سازمان برخورد می‌کند. پزشک نگاهی به میا که درهم پیچیده و دستی روی شکم گذاشته و با دست دیگرش سعی می‌کند با درد بلند شود، می‌کند و در خطاب به دارک ل*ب می‌زند:
- ضربه محکمی زدی! اگه آسیب جدی دیده باشه چی؟
دارک با لحن تند خود می‌گوید:
- بهتر! درسی براش میشه که هیچ وقت یادش نره!
با برخورد با کتف پزشک به کتف خود از سالن هم خارج شده و به طرف ماشینش حرکت می‌کند.
#ققنوس_آتش
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : Lunika✧

Lunika✧

مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
مدیریت تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
طراح انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
3,932
لایک‌ها
14,284
امتیازها
113
محل سکونت
"درون پورتال آتش"
کیف پول من
291,638
Points
70,000,190
سطح
  1. حرفه‌ای
‌#ققنوس_آتش

#پارت_31
***
دوان‌دوان کل سالن را طی می‌کند. سریع وارد آسانسور می‌شود و دکمه اتاق رئیس را فشار می‌دهد. دیر کرده است خیلی دیر… .
لباسش را می‌تکاند و با باز شدن در آسانسور به سرعت پشت در طلائی رنگ اتاق رئیس قرار می‌گیرد. تق‌تق در می‌زند و طبق معمول در خود به خود باز می‌شود. ساموئل دو انگشت اشاره را بین دو ابرواَش می‌گذارد و با اخم و لحن خشن می‌گوید:
- رز رز رز! رز سیاه چرا این‌قدر دیر کردی؟
در حالی که با لباس سیاه و خاکی‌اش که ارتفاعش پایین‌تر از زانو‌هایش بود و با یک کلاه آفتابی سیاه، کنار ساموئل می‌نشست گفت:
- با اراذل اوباش دعوام شد.
کلاهش را از روی سرش برداشت و روی میز گذاشت. موهای ساده‌اش را که باز گذاشته بود پشت گوشش فرستاد و گفت:
- علت دیر کردنم بابت این بود.
آندریاس برگه‌ها را روی میز جلوی آزراء می‌اندازد که با افتادن‌شان با میز آهنی برخورد کرده و صدایی مهیب ایجاد می‌کند و آندریاس غر زنان می‌گوید:
- پرونده مهم داریم اون وقت تو با لات‌ها دعوات شده؟
آزراء نگاهی به مدیران بخش‌ها و نیروهای ویژه‌ای که گرد میز دایره‌ای نشسته بودند می‌اندازد و می‌گوید:
- الان یعنی دیر رسیدن من از توضیح اون پرونده مهم‌تره!
ساموئل دست آندریاس را می‌گیرد و به سمت صندلی می‌کشد تا بنشیند. بعد از نشستنش ساموئل نفس عمیقی می‌کشد و می‌گوید:
- حق با رزِ آندریاس!
و رو به رز می‌کند و می‌گوید:
- این پرونده مال توئه رز! باید با آدلیر و چند نفر دیگه انجامش بدی.
نگاهی با تعجب به آدلیر که حواسش به چند تا برگه است می‌اندازد.
- حالا چرا آدلیر؟
- نپرس فقط انجامش بده.
- در مورد چی هست؟
ناگهان مدیر بخش اطلاعات از آن طرف میز می‌گوید:
- در مورد ققنوس!


کد:
***
دوان‌دوان کل سالن را طی می‌کند. سریع وارد آسانسور می‌شود و دکمه اتاق رئیس را فشار می‌دهد. دیر کرده است خیلی دیر… .
لباسش را می‌تکاند و با باز شدن در آسانسور به سرعت پشت در طلائی رنگ اتاق رئیس قرار می‌گیرد. تق‌تق در می‌زند و طبق معمول در خود به خود باز می‌شود. ساموئل دو انگشت اشاره را بین دو ابرواَش می‌گذارد و با اخم و لحن خشن می‌گوید:
- رز رز رز! رز سیاه چرا این‌قدر دیر کردی؟
در حالی که با لباس سیاه و خاکی‌اش که ارتفاعش پایین‌تر از زانو‌هایش بود و با یک کلاه آفتابی سیاه، کنار ساموئل می‌نشست گفت:
- با اراذل اوباش دعوام شد.
کلاهش را از روی سرش برداشت و روی میز گذاشت. موهای ساده‌اش را که باز گذاشته بود پشت گوشش فرستاد و گفت:
- علت دیر کردنم بابت این بود.
آندریاس برگه‌ها را روی میز جلوی آزراء می‌اندازد که با افتادن‌شان با میز آهنی برخورد کرده و صدایی مهیب ایجاد می‌کند و آندریاس غر زنان می‌گوید:
- پرونده مهم داریم اون وقت تو با لات‌ها دعوات شده؟
آزراء نگاهی به مدیران بخش‌ها و نیروهای ویژه‌ای که گرد میز دایره‌ای نشسته بودند می‌اندازد و می‌گوید:
- الان یعنی دیر رسیدن من از توضیح اون پرونده مهم‌تره!
ساموئل دست آندریاس را می‌گیرد و به سمت صندلی می‌کشد تا بنشیند. بعد از نشستنش ساموئل نفس عمیقی می‌کشد و می‌گوید:
- حق با رزِ آندریاس!
و رو به رز می‌کند و می‌گوید:
- این پرونده مال توئه رز! باید با آدلیر و چند نفر دیگه انجامش بدی.
نگاهی با تعجب به آدلیر که حواسش به چند تا برگه است می‌اندازد.
- حالا چرا آدلیر؟
- نپرس فقط انجامش بده.
- در مورد چی هست؟
ناگهان مدیر بخش اطلاعات از آن طرف میز می‌گوید:
- در مورد ققنوس!
#ققنوس_آتش
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : Lunika✧

Lunika✧

مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
مدیریت تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
طراح انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
3,932
لایک‌ها
14,284
امتیازها
113
محل سکونت
"درون پورتال آتش"
کیف پول من
291,638
Points
70,000,190
سطح
  1. حرفه‌ای
‌#‌ققنوس_آتش

‌#‌پارت_32

- در مورد ققنوس؟
آندریاس می‌گوید:
- بله یکی از جاسوس‌های ما گفته که دست به کار شدن!
- اون وقت من و آدلیر باید چیکار کنیم؟
مدیر بخش کتاب از جایش بلند می‌شود، به سمت مانیتور می‌رود و می‌گوید:
- باید اطلاعاتی که از ققنوس دارند رو نابود کنید، اگر چه تقصیر ققنوسه که اون‌ها اطلاعات زیادی پیدا کردن و… .
ناگهان آدلیر که تا کنون مشغول بررسی پرونده بود محکم پرونده را می‌بندد که باعث قطع شدن حرف مدیر بخش کتاب می‌شود. همه به او چشم می‌دوزند که با قاطعیت می‌گوید:
- ققنوس در این‌جا حضور داره آقای استید!
سرش را بالا می‌آورد و چشم در چشمش خیره می‌شود و با لحن هشدار می‌گوید:
- مراعات کنید، شما با یک فرد معمولی طرف نیستید!
مدیر بخش لبخندی می‌زند و از روی طعنه می‌گوید:
- نکنه شما ققنوسی؟
- خیر من ققنوس نیستم ولی این‌که حرف‌هایی که به من زدید رو این‌جا دوباره دارید تکرار می‌کنید واقعاً کار قشنگی نیست! ققنوس خودش تازه متوجه شده که ققنوسه، و این رفتار واقعاً کار درستیه؟
مدیر بخش کتاب می‌خواهد حرفی بزند که ساموئل مانع می‌شود.
- آقای استید حق با آدلیر هست، لطفاً پرونده رو توضیح بدید! الان وقت مناسبی برای دعوای داخلی نیست! باید دست در دست هم بدیم و پیروز بشیم.
مدیر بخش کتاب حرفی نمی‌زند و پرونده را از اول توضیح می‌دهد. تک به تک قدم‌هایی که باید بردارند تا مأموریت به خوبی پیش برود را به طور کامل و تخصصی توضیح می‌دهد. بالاخره پس از چند ساعت جلسه تمام می‌شود و همه از اتاق خارج می‌شوند. رز همراه با رئیس کل خارج شده و با حرفش باعث توقف ساموئل می‌شود.
- قربان؟
ساموئل کامل بر می‌گردد طرف رز و می‌گوید:
- چی شده رز؟
- پرونده‌ها رو بررسی کردی؟ متوجه شدی چرا ناگهانی رنگ خون من… .
هنوز حرف رز تمام نشده بود که ساموئل هیس می‌گوید و دستش را می‌کشد و با خود به اتاق ویژه می‌برد. پشت مانیتور می‌نشیند. رز سرش را خم می‌کند، چشم‌ها را ریز و به عکس‌ها و اطلاعات زیر عکس توجه می‌کند و می‌گوید:
- این‌ها ققنوس بودن؟
ساموئل می‌خندد و می‌گوید:
- فکر کردی ققنوس‌ها زیادن؟
رز به حالت قبلی بر می‌گردد و می‌گوید:
- فکر می‌کردم حداقل در مقابل هشت میلیارد جمعیت جهان یک میلیارد ققنوس‌ها باشن!
ساموئل در حالی که داشت کدهایی را وارد می‌کرد گفت:
- اشتباه فکر کردی! تو سیستم همه‌ش یکی دو میلیون ققنوس هست و در حال حاضر تعداد ققنوس‌های زنده روی کره زمین فقط شانزده‌تا است.
از شدت تعجب چشم‌هایش گرد می‌شود.
- مطمئنی؟ شاید سیستم اشتباه ثبت کرده یا هستن و شما خبر ندارین!
ساموئل که کارش تمام شده از پشت صندلی بلند می‌شود و به رز اشاره می‌کند که بنشیند و در جوابش می‌گوید:
- تو متوجه نیستی آزراء؟ شاید شما یک ده هزارم جمعیت جامعه باشید!

کد:
- در مورد ققنوس؟
آندریاس می‌گوید:
- بله یکی از جاسوس‌های ما گفته که دست به کار شدن!
- اون وقت من و آدلیر باید چیکار کنیم؟
مدیر بخش کتاب از جایش بلند می‌شود، به سمت مانیتور می‌رود و می‌گوید:
- باید اطلاعاتی که از ققنوس دارند رو نابود کنید، اگر چه تقصیر ققنوسه که اون‌ها اطلاعات زیادی پیدا کردن و… .
ناگهان آدلیر که تا کنون مشغول بررسی پرونده بود محکم پرونده را می‌بندد که باعث قطع شدن حرف مدیر بخش کتاب می‌شود. همه به او چشم می‌دوزند که با قاطعیت می‌گوید:
- ققنوس در این‌جا حضور داره آقای استید!
سرش را بالا می‌آورد و چشم در چشمش خیره می‌شود و با لحن هشدار می‌گوید:
- مراعات کنید، شما با یک فرد معمولی طرف نیستید!
مدیر بخش لبخندی می‌زند و از روی طعنه می‌گوید:
- نکنه شما ققنوسی؟
- خیر من ققنوس نیستم ولی این‌که حرف‌هایی که به من زدید رو این‌جا دوباره دارید تکرار می‌کنید واقعاً کار قشنگی نیست! ققنوس خودش تازه متوجه شده که ققنوسه، و این رفتار واقعاً کار درستیه؟
مدیر بخش کتاب می‌خواهد حرفی بزند که ساموئل مانع می‌شود.
- آقای استید حق با آدلیر هست، لطفاً پرونده رو توضیح بدید! الان وقت مناسبی برای دعوای داخلی نیست! باید دست در دست هم بدیم و پیروز بشیم.
مدیر بخش کتاب حرفی نمی‌زند و پرونده را از اول توضیح می‌دهد. تک به تک قدم‌هایی که باید بردارند تا مأموریت به خوبی پیش برود را به طور کامل و تخصصی توضیح می‌دهد. بالاخره پس از چند ساعت جلسه تمام می‌شود و همه از اتاق خارج می‌شوند. رز همراه با رئیس کل خارج شده و با حرفش باعث توقف ساموئل می‌شود.
- قربان؟
ساموئل کامل بر می‌گردد طرف رز و می‌گوید:
- چی شده رز؟
- پرونده‌ها رو بررسی کردی؟ متوجه شدی چرا ناگهانی رنگ خون من… .
هنوز حرف رز تمام نشده بود که ساموئل هیس می‌گوید و دستش را می‌کشد و با خود به اتاق ویژه می‌برد. پشت مانیتور می‌نشیند. رز سرش را خم می‌کند، چشم‌ها را ریز و به عکس‌ها و اطلاعات زیر عکس توجه می‌کند و می‌گوید:
- این‌ها ققنوس بودن؟
ساموئل می‌خندد و می‌گوید:
- فکر کردی ققنوس‌ها زیادن؟
رز به حالت قبلی بر می‌گردد و می‌گوید:
- فکر می‌کردم حداقل در مقابل هشت میلیارد جمعیت جهان یک میلیارد ققنوس‌ها باشن!
ساموئل در حالی که داشت کدهایی را وارد می‌کرد گفت:
- اشتباه فکر کردی! تو سیستم همه‌ش یکی دو میلیون ققنوس هست و در حال حاضر تعداد ققنوس‌های زنده روی کره زمین فقط شانزده‌ تاست.
از شدت تعجب چشم‌هایش گرد می‌شود.
- مطمئنی؟ شاید سیستم اشتباه ثبت کرده یا هستن و شما خبر ندارین!
ساموئل که کارش تمام شده از پشت صندلی بلند می‌شود و به رز اشاره می‌کند که بنشیند و در جوابش می‌گوید:
- تو متوجه نیستی آزراء؟ شاید شما یک ده هزارم جمعیت جامعه باشید!
#ققنوس_آتش
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : Lunika✧

Lunika✧

مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
مدیریت تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
طراح انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
3,932
لایک‌ها
14,284
امتیازها
113
محل سکونت
"درون پورتال آتش"
کیف پول من
291,638
Points
70,000,190
سطح
  1. حرفه‌ای
#ققنوس_آتش

‌#پارت_33

شروع به خواندن می‌کند. در زیرنویس عکس دخترک دوازده ساله‌ای کلی توضیح نوشته؛ همه را رد می‌کند تا به قسمت خون برسد. آرام زیر ل*ب چیزی که چشم‌هایش می‌بیند را زمزمه می‌کند:
- تغییر رنگ ناگهانی آهن موجود در هموگلوبین به طلایی به علت فعال شدن ژن‌های خاموش حاوی ژن ققنوس… .
به این‌جا که می‌رسد مکث می‌کند، چشم‌هایش را از صفحه سیستم گرفته و به ساموئل چشم می‌دوزد.
- چیز دیگه‌ای هم مونده که از ققنوس بودنم بهم نگفته باشید؟ چرا من نمی‌تونم کارهای خاص بکنم؟
از پشت صندلی بلند می‌شود و در مقابل ساموئل می‌ایستد. ساموئل دستی در موهایش فرو می‌کند و می‌گوید:
- باید صبر کنی نیروهات کاملاً فعال بشن آزراء!
- کی این کوفتی‌ها فعال میشن؟ شدم یه ققنوس نصفه کاره!
ساموئل می‌زند زیر خنده.
- ققنوس نصف کاره!
- آره.
این بار با شدت بیشتری قهقهه می‌زند. تکیه می‌دهد به میز و دستان خود را روی صورت می‌گذارد. آزراء صورت بی‌حسی به خود می‌گیرد و می‌گوید:
- واقعاً حرف من این‌قدر خنده‌دار بود؟
نفس عمیقی می‌کشد و سعی در کنترل کردن خود می‌کند.
- نه من خنده‌م گرفت تقصیر تو نیست.
از اتاق خارج می‌شوند که در راه ساموئل از آزراء می‌پرسد:
- برای مأموریت آماده هستی؟
- آره.
برمی‌گردد سمتش و دست روی کتف رز می‌گذارد.
- خوبه، حواست باشه نباید دسته‌گل به آب بدی! حتی تو موقعیت اضطراری بقیه رو فدای خودت کن ولی از اون‌جا بزن بیرون متوجه شدی؟ نباید دست اون‌ها بیفتی!
و بدون منتظر ماندن برای گرفتن جواب به سمت اتاقش می‌رود. مطمئناً در بعضی مأموریت‌ها همچین مواردی هم پیش می‌آید اما باید این کار را انجام دهد؟ نه رز ترجیح می‌دهد خودش را همان جا آتش بزند ولی آدم فروشی و بی‌معرفتی نکند.
به اتاقش می‌رود تا وسایلش را آماده کند و به خانه برگردد. چند روز دیگر مأموریت مهمی داشت!
ناگهان لبخندی می‌زند! شاید رز چیزی در سر داشته باشد که باعث لبخندش شده… .


کد:
شروع به خواندن می‌کند. در زیرنویس عکس دخترک دوازده ساله‌ای کلی توضیح نوشته؛ همه را از رد می‌دهد تا به قسمت خون برسد. آرام زیر ل*ب چیزی که چشم‌هایش می‌بیند را زمزمه می‌کند:
- تغییر رنگ ناگهانی آهن موجود در هموگلوبین به طلایی به علت فعال شدن ژن های خاموش حاوی ژن ققنوس… .
به این‌جا که می‌رسد مکث می‌کند، چشم‌هایش را از صفحه سیستم گرفته و به ساموئل چشم می‌دوزد.
- چیز دیگه‌ای هم مونده که از ققنوس بودنم بهم نگفته باشید؟ چرا من نمی‌تونم کارهای خاص بکنم؟
از پشت صندلی بلند می‌شود و در مقابل ساموئل می‌ایستد. ساموئل دستی در موهایش فرو می‌کند و می‌گوید:
- باید صبر کنی نیروهات کاملاً فعال بشن آزراء!
- کی این کوفتی ها فعال میشن؟ شدم یه ققنوس نصفه کاره!
ساموئل می‌زند زیر خنده.
- ققنوس نصف کاره!
- آره.
این بار با شدت بیشتری قهقهه می‌زند. تکیه می‌دهد به میز و دستان خود را روی صورت می‌گذارد. آزراء صورت بی‌حسی به خود می‌گیرد و می‌گوید:
- واقعاً حرف من این‌قدر خنده‌دار بود؟
نفس عمیقی می‌کشد و سعی در کنترل کردن خود می‌کند.
- نه من خنده‌م گرفت تقصیر تو نیست.
از اتاق خارج می‌شوند که در راه ساموئل از آزراء می‌پرسد:
- برای مأموریت آماده هستی؟
- آره.
برمی‌گردد سمتش و دست روی کتف رز می‌گذارد.
- خوبه، حواست باشه نباید دسته‌گل به آب بدی! حتی تو موقعیت اضطراری بقیه رو فدای خودت کن ولی از اون‌جا بزن بیرون متوجه شدی؟ نباید دست اونا بیوفتی!
و بدون منتظر ماندن برای گرفتن جواب به سمت اتاقش می‌رود. مطمئناً در بعضی مأموریت‌ها همچین مواردی هم پیش می‌آید اما باید این کار را انجام دهد؟ نه رز ترجیح می‌دهد خودش را همان جا آتش بزند ولی آدم فروشی و بی‌معرفتی نکند.
به اتاقش می‌رود تا وسایلش را آماده کند و به خانه برگردد. چند روز دیگر مأموریت مهمی داشت!
ناگهان لبخندی می‌زند! شاید رز چیزی در سر داشته باشد که باعث لبخندش شده… .
#ققنوس_آتش
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : Lunika✧

Lunika✧

مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
مدیریت تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
طراح انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
3,932
لایک‌ها
14,284
امتیازها
113
محل سکونت
"درون پورتال آتش"
کیف پول من
291,638
Points
70,000,190
سطح
  1. حرفه‌ای
‌#ققنوس_آتش

‌#پارت_34

*روز مأموریت*
لباس سیاه چاک‌دارش را مرتب می‌کند. قسمت جلوی موهایش را از چپ به راست شانه زده و روی صورتش می‌ریزد و قسمتی دیگر را دم اسبی می‌بندد.
روی میزش را نگاهی می‌اندازد. نقابش در حالت غیرفعال به شکل دایره کوچک بود اما همین که دست آزراء به آن برخورد کرد به شکل نقاب آهنین در آمد. آن را روی صورتش گذاشت که فیت¹ صورتش شد.
نفس عمیقی سر می‌دهد و کمربند خود که شامل چند تا اسلحه، چندین خشاب و چاقو بود را روی کمر خود می‌بندد. مأموریت قبلی‌اش با آدلیر واقعاً چگونه پیش رفت که خودش نفهمیده شکست خورد؟ برای اولین بار آن‌قدر ناتوان شده بود!
از اتاقش خارج شده و به سمت ساموئل که به شدت عصبی است می‌رود.
- چی شده عمو؟
ساموئل با تعجب بر می‌گردد سمت رز و می‌گوید:
- چه قدر خفن شدی دختر!
- پرسیدم چی شده؟
نفسش را با فشار بیرون می‌دهد که نشان می‌دهد سعی در آرام کردن خود است، با ناراحتی ل*ب می‌زند و می‌گوید:
- آدلیر نمیاد، باباش سکته کرده و حال مامانش هم خوب نیست! برای همین مجبورید سه نفری انجامش بدین.
رز لبخندی که با وجود نقابش نمایان نبود می‌زند، روی میز می‌نشیند و می‌گوید:
- مهم نیست، داری ققنوس رو می‌فرستی‌ها!
ساموئل روی صندلی لم می‌دهد و می‌گوید:
- ققنوسی که هنوز نمی‌دونه چی تو چنته داره!
- این تقصیر شماست نه من!
ساموئل از جایش بلند می‌شود و می‌گوید:
- بلند شو بچه؛ همه منتظرن تو این‌جا نشستی ز*ب*ون درازی می‌کنی؟
رز با خنده از روی میز پایین می‌پرد و می‌گوید:
- معلومه که حریف من نمی‌شی.
و همراه با ساموئل خارج شده و سوار ون مشکی می‌شوند. کل راه آندریاس نقشه را بار دیگر مرور می‌کند و هشدار‌های لازم را می‌دهد. با وجود نفوذی‌هایی که داشتند کارشان آسان‌تر شده بود.
اما نه! آن سازمان مانند دیگر سازمان‌ها نبود. آن سازمانی بود که ققنوس را می‌شناخت و بدتر از همه دنبالش بود و سایه‌ی آن را با تیر می‌زد.


¹.کاملاً اندازه.


کد:
*روز مأموریت*
لباس سیاه چاک‌دارش را مرتب می‌کند. قسمت جلوی موهایش را از چپ به راست شانه زده و روی صورتش می‌ریزد و قسمتی دیگر را دم اسبی می‌بندد.
روی میزش را نگاهی می‌اندازد. نقابش در حالت غیرفعال به شکل دایره کوچک بود اما همین که دست آزراء به آن برخورد کرد به شکل نقاب آهنین در آمد. آن را روی صورتش گذاشت که فیت¹ صورتش شد.
نفس عمیقی سر می‌دهد و کمربند خود که شامل چند تا اسلحه، چندین خشاب و چاقو بود را روی کمر خود می‌بندد. مأموریت قبلی‌اش با آدلیر واقعاً چگونه پیش رفت که خودش نفهمیده شکست خورد؟ برای اولین بار آن‌قدر ناتوان شده بود!
از اتاقش خارج شده و به سمت ساموئل که به شدت عصبی است می‌رود.
- چی شده عمو؟
ساموئل با تعجب بر می‌گردد سمت رز و می‌گوید:
- چه قدر خفن شدی دختر!
- پرسیدم چی شده؟
نفسش را با فشار بیرون می‌دهد که نشان می‌دهد سعی در آرام کردن خود است، با ناراحتی ل*ب می‌زند و می‌گوید:
- آدلیر نمیاد، باباش سکته کرده و حال مامانش هم خوب نیست! برای همین مجبورید سه نفری انجامش بدین.
رز لبخندی که با وجود نقابش نمایان نبود می‌زند، روی میز می‌نشیند و می‌گوید:
- مهم نیست، داری ققنوس رو می‌فرستی‌ها!
ساموئل روی صندلی لم می‌دهد و می‌گوید:
- ققنوسی که هنوز نمی‌دونه چی تو چنته داره!
- این تقصیر شماست نه من!
ساموئل از جایش بلند می‌شود و می‌گوید:
- بلند شو بچه؛ همه منتظرن تو این‌جا نشستی ز*ب*ون درازی می‌کنی؟
رز با خنده از روی میز پایین می‌پرد و می‌گوید:
- معلومه که حریف من نمی‌شی.
و همراه با ساموئل خارج شده و سوار ون مشکی می‌شوند. کل راه آندریاس نقشه را بار دیگر مرور می‌کند و هشدار‌های لازم را می‌دهد. با وجود نفوذی‌هایی که داشتند کارشان آسان‌تر شده بود.
اما نه! آن سازمان مانند دیگر سازمان‌ها نبود. آن سازمانی بود که ققنوس را می‌شناخت و بدتر از همه دنبالش بود و سایه‌ی آن را با تیر می‌زد.
#ققنوس_آتش
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : Lunika✧

Lunika✧

مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
مدیریت تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
طراح انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
3,932
لایک‌ها
14,284
امتیازها
113
محل سکونت
"درون پورتال آتش"
کیف پول من
291,638
Points
70,000,190
سطح
  1. حرفه‌ای
‌#ققنوس_آتش

‌#‌پارت_35

خود را به دیوار می‌چسباند جوری که در دوربین‌های مداربسته مشخص نباشد. نقاب پیشرفته‌اش که خود بی‌سیم و متصل به مالدین بود را تکانی می‌دهد و می‌گوید:
- دوربین‌ها رو روی تکرار بذار.
- حله رز، برو.
سرش را بر می‌گرداند و هم تیمی‌های خود را منتظر می‌بیند. هیجان کل وجودش را فرا گرفته! از دوربین‌ها عبور می‌کنند، به پنجره‌ی اتاقی می‌رسند که شخصی در درون اتاق مشغول صحبت با تلفن است. به ناچار س*ی*نه خیز از زیر پنجره رد شده که کل لباس‌هایش به خاک کشیده می‌شوند! لباس سیاه سفید شده توسط خاک را تصور کن!!
تازه به بخش پر زحمت ماجرا رسیده‌اند. ساختمان چندین طبقه را باید بدون پله و آسانسور بالا بروند‌. داخل ساختمان نبودند که بتوانند راحت این کار را انجام دهند.
- مالدین ما رسیدیم قدم بعدی چیه؟
- توی کمربند‌هاتون یه وسیله گذاشتم که می‌چسبه به دیوار و راحت می‌تونید برید بالا به روشی که قبلاً یاد دادم.
زیر ل*بش زمزمه می‌کند:
- همچین میگه راحت انگار از آسانسور استفاده می‌کنی!!
دوتا از آن وسیله‌ی گرد که عین چسب به دیوار می‌چسبد را بیرون می‌آورد. فعال‌شان می‌کند، میان انگشت‌های خود می‌گیرد و کم‌کم بالا می‌رود. ناگفته نماند چند دفعه پاهایش لیز خورد و اگر کمی غفلت می‌کرد و دستش از چسب‌ها باز می‌شد نه کمر، نه سر و گر*دن برایش نمی‌ماند. خلاصه به هر زحمتی که بود به اتاق مورد نظر می‌رسند. نصف ب*دن خود که از پنجره بیرون مانده بود را بالا می‌کشد و دست هنری را می‌گیرد و کمکش می‌کند که کاملاً وارد شود. کمر خود را صاف می‌کند و می‌گوید:
- ای خدا لعنتتون کنه با این ساختمون بندیتون، حتماً باید چند طبقه باشه!!
جیمز در حالی که مشغول گشتن می‌شود می‌گوید:
- بتونیم با مدارک برگردیم شاهکار کردیم، این که چیزی نبود.
هر سه نفر مشغول گشتن می‌شوند.
تک به تک کشوها، کمدها و مدارک را زیر و رو می‌کنند. اثری نیست که نیست!!
رز ناله کنان بی‌سیم خود را فعال می‌کند و می‌گوید:
- تو که نقشه اصلی رو داری بگو مدارک کجان؟ فقط سریع باش باید زودتر بزنیم بیرون.
مالدین کل ساختمان را از طریق دوربین‌های پیشرفته‌ چک می‌کند. یعنی چه چیزی درست نیست؟

کد:
خود را به دیوار می‌چسباند جوری که در دوربین‌های مداربسته مشخص نباشد. نقاب پیشرفته‌اش که خود بی‌سیم و متصل به مالدین بود را تکانی می‌دهد و می‌گوید:
- دوربین‌ها رو روی تکرار بذار.
- حله رز، برو.
سرش را بر می‌گرداند و هم تیمی‌های خود را منتظر می‌بیند. هیجان کل وجودش را فرا گرفته! از دوربین‌ها عبور می‌کنند، به پنجره‌ی اتاقی می‌رسند که شخصی در درون اتاق مشغول صحبت با تلفن است. به ناچار س*ی*نه خیز از زیر پنجره رد شده که کل لباس‌هایش به خاک کشیده می‌شوند! لباس سیاه سفید شده توسط خاک را تصور کن!!
تازه به بخش پر زحمت ماجرا رسیده‌اند. ساختمان چندین طبقه را باید بدون پله و آسانسور بالا بروند‌. داخل ساختمان نبودند که بتوانند راحت این کار را انجام دهند.
- مالدین ما رسیدیم قدم بعدی چیه؟
- توی کمربند‌هاتون یه وسیله گذاشتم که می‌چسبه به دیوار و راحت می‌تونید برید بالا به روشی که قبلاً یاد دادم.
زیر ل*بش زمزمه می‌کند:
- همچین میگه راحت انگار از آسانسور استفاده می‌کنی!!
دوتا از آن وسیله‌ی گرد که عین چسب به دیوار می‌چسبد را بیرون می‌آورد. فعال‌شان می‌کند، میان انگشت‌های خود می‌گیرد و کم‌کم بالا می‌رود. ناگفته نماند چند دفعه پاهایش لیز خورد و اگر کمی غفلت می‌کرد و دستش از چسب‌ها باز می‌شد نه کمر، نه سر و گر*دن برایش نمی‌ماند. خلاصه به هر زحمتی که بود به اتاق مورد نظر می‌رسند. نصف ب*دن خود که از پنجره بیرون مانده بود را بالا می‌کشد و دست هنری را می‌گیرد و کمکش می‌کند که کاملاً وارد شود. کمر خود را صاف می‌کند و می‌گوید:
- ای خدا لعنتتون کنه با این ساختمون بندیتون، حتماً باید چند طبقه باشه!!
جیمز در حالی که مشغول گشتن می‌شود می‌گوید:
- بتونیم با مدارک برگردیم شاهکار کردیم، این که چیزی نبود.
هر سه نفر مشغول گشتن می‌شوند.
تک به تک کشوها، کمدها و مدارک را زیر و رو می‌کنند. اثری نیست که نیست!!
رز ناله کنان بی‌سیم خود را فعال می‌کند و می‌گوید: 
- تو که نقشه اصلی رو داری بگو مدارک کجان؟ فقط سریع باش باید زودتر بزنیم بیرون.
مالدین کل ساختمان را از طریق دوربین‌های پیشرفته‌ چک می‌کند. یعنی چه چیزی درست نیست؟
#ققنوس_آتش
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان


*نظر بدین که خیلی خستم 🥱♥️ هرکس بخونه و نظر نده …بوووووووووووق…
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : Lunika✧

Lunika✧

مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
مدیریت تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
طراح انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
3,932
لایک‌ها
14,284
امتیازها
113
محل سکونت
"درون پورتال آتش"
کیف پول من
291,638
Points
70,000,190
سطح
  1. حرفه‌ای
‌#‌ققنوس_آتش

#پارت_36

مالدین سیستم ساختمان را که با استفاده از نفوذی‌های خود هک کرده بود از زیر لیزر شناسایی رد می‌کند. هدفون را روی گوشش می‌گذارد و می‌گوید:
- ضربه بزن به دیوار پشت صندلی رئیس؛ اون‌جا یک گاوصندوق هستش و رمز 9584 رو وارد کن، هرچی مدرک داره بردار.
رز به دیوار پشت سرش نگاهی می‌اندازد.
- هه عجب جایی قائم کردن‌ ها!
صندلی را به طرفی می‌اندازد و لگد محکمی به دیوار می‌کوبد که در یک آن فرو می‌ریزد. یک اتاق مخفی کوچک! فکر خیلی عالی برای قائم کردن اسناد و محافظت در برابر هک یا دزدیده شدن بود!
رمز را وارد می‌کند و گاوصندوق باز می‌شود. فقط یک پوشه بزرگ داخلش قرار داشت! پوشه را در دست می‌گیرد و از جایش برمی‌خیزد. رو به هنری و جیمز می‌کند و می‌گوید:
- شما دلتون رو هم پاره می‌کردید پیداش نمی‌کردید.
هر سه نفر با خوشحالی طبق نقشه می‌خواهند از اتاق خارج شوند که دست‌گیره‌ی درب می‌چرخد. حیرت زده به هم نگاه می‌کنند. کجا می‌توان قائم شد؟
***
آندریاس گوشی به دست وارد اتاق رئیس می‌شود.
- خبری ازشون نشده؟
ساموئل از جایش بلند می‌شود و می‌گوید:
- اتفاقاً می‌خواستم برم از مالدین بپرسم، مدیر بخش اطلاعات هم نظارت داره.
- خوبه پس بریم.
از اتاق خارج می‌شوند و به اتاق مالدین می‌روند که لبخندشان با چهره نگران مالدین و مدیر بخش اطلاعات ماسیده می‌شود. مالدین به محض دیدن ساموئل و آندریاس از جایش بلند می‌شود و به همراه مدیر بخش اطلاعات سلام نظامی می‌دهند.
- آزادی، چی شده نگران به نظر می‌رسید؟
- قربان ارتباط ما با رز سیاه قطع شد.
ساموئل و آندریاس نگران جلوتر می‌آیند که آندریاس می‌گوید:
- چطوری؟ ما که صد بار تست زدیم سیم‌های نقابش درست کار می‌کرد و محکم بود!!
مالدین دوباره پشت صندلی می‌نشیند و می‌گوید:
- کار از تست نبود، بر اثر ضربه ارتباط قطع شده.
آندریاس و ساموئل هر دو یک صدا گفتند:
- ضربه؟
- بله ضربه!
ساموئل به دیوار تکیه می‌دهد و می‌گوید:
- نمی‌تونی وصلش کنی؟
- فقط در صورتی امکان وصلش وجود داره که نقاب در مقر باشه!!
ساموئل پوف کلافه‌ای می‌کشد و از اتاق خارج می‌شود. آیا این فقط آندریاس بود که کاسه چه کنم چه کنم دستش گرفته بود؟؟
فکر نکنم.

کد:
مالدین سیستم ساختمان را که با استفاده از نفوذی‌های خود هک کرده بود از زیر لیزر شناسایی رد می‌کند. هدفون را روی گوشش می‌گذارد و می‌گوید:
- ضربه بزن به دیوار پشت صندلی رئیس؛ اون‌جا یک گاوصندوق هستش و رمز 9584 رو وارد کن، هرچی مدرک داره بردار.
رز به دیوار پشت سرش نگاهی می‌اندازد.
- هه عجب جایی قائم کردن‌ ها!
صندلی را به طرفی می‌اندازد و لگد محکمی به دیوار می‌کوبد که در یک آن فرو می‌ریزد. یک اتاق مخفی کوچک! فکر خیلی عالی برای قائم کردن اسناد و محافظت در برابر هک یا دزدیده شدن بود!
رمز را وارد می‌کند و گاوصندوق باز می‌شود. فقط یک پوشه بزرگ داخلش قرار داشت! پوشه را در دست می‌گیرد و از جایش برمی‌خیزد. رو به هنری و جیمز می‌کند و می‌گوید:
- شما دلتون رو هم پاره می‌کردید پیداش نمی‌کردید.
هر سه نفر با خوشحالی طبق نقشه می‌خواهند از اتاق خارج شوند که دست‌گیره‌ی درب می‌چرخد. حیرت زده به هم نگاه می‌کنند. کجا می‌توان قائم شد؟
***
آندریاس گوشی به دست وارد اتاق رئیس می‌شود.
- خبری ازشون نشده؟ 
ساموئل از جایش بلند می‌شود و می‌گوید:
- اتفاقاً می‌خواستم برم از مالدین بپرسم، مدیر بخش اطلاعات هم نظارت داره.
- خوبه پس بریم.
از اتاق خارج می‌شوند و به اتاق مالدین می‌روند که لبخندشان با چهره نگران مالدین و مدیر بخش اطلاعات ماسیده می‌شود. مالدین به محض دیدن ساموئل و آندریاس از جایش بلند می‌شود و به همراه مدیر بخش اطلاعات سلام نظامی می‌دهند.
- آزادی، چی شده نگران به نظر می‌رسید؟
- قربان ارتباط ما با رز سیاه قطع شد.
ساموئل و آندریاس نگران جلوتر می‌آیند که آندریاس می‌گوید:
- چطوری؟ ما که صد بار تست زدیم سیم‌های نقابش درست کار می‌کرد و محکم بود!!
مالدین دوباره پشت صندلی می‌نشیند و می‌گوید:
- کار از تست نبود، بر اثر ضربه ارتباط قطع شده.
آندریاس و ساموئل هر دو یک صدا گفتند:
- ضربه؟
- بله ضربه!
ساموئل به دیوار تکیه می‌دهد و می‌گوید:
- نمی‌تونی وصلش کنی؟ 
- فقط در صورتی امکان وصلش وجود داره که نقاب در مقر باشه!!
ساموئل پوف کلافه‌ای می‌کشد و از اتاق خارج می‌شود. آیا این فقط آندریاس بود که کاسه چه کنم چه کنم دستش گرفته بود؟؟ 
فکر نکنم.
#ققنوس_آتش
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : Lunika✧

Lunika✧

مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
مدیریت تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
طراح انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
3,932
لایک‌ها
14,284
امتیازها
113
محل سکونت
"درون پورتال آتش"
کیف پول من
291,638
Points
70,000,190
سطح
  1. حرفه‌ای
#ققنوس_آتش

‌#‌پارت_37
***
طبق نقشه می‌خواستند از اتاق خارج شوند که دستگیره‌ی درب چرخید اما قبل از این‌که فرد وارد شود رز اسلحه خود را از کمربند بیرون می‌کشد و یک تیر حواله درب می‌کند و فرد خود را عقب می‌کشد.
رز از این لحظه سوء‌استفاده می‌کند و با لگد محکمی در را می‌بندد، در آهنی در جایش قفل می‌شود. جیمز و هنری اسلحه‌‌هایشان را در دست می‌گیرند و جیمز طرف پنجره می‌رود که ببیند آیا امکان بیرون رفتن وجود دارد یا نه؟
وقتی می‌خواهد چک کند رز پوشه را در زیر لباسش که جیب مخفی بزرگی داشت می‌گذارد و زیپش را بالا می‌کشد و به جیمز می‌گوید:
- مراقب باش شاید تیراندازی کنن!
- حواسم هست.
جیمز به دیوار کنار پنجره تکیه می‌دهد و کمی سر خم می‌کند و نگاهی می‌اندازد، انگار تازه متوجه آن‌ها شده و در حال آماده باش بودند.
- نمی‌شه از پنجره استفاده کرد!!
رز نگاهی به اطراف می‌اندازد! از کجا باید رفت؟ دروغ چرا؟ ترس تمام بدنش را فرا گرفته و عصبی است. هیچ راه فراری ندارد؟ مگر مالدین و آن مدیر بخش اطلاعات همه جا را چک نکرده‌اند و یک نقشه درست حسابی نچیده‌اند؟ وقتی که می‌خواست از بی‌سیم نقابش استفاده کند متوجه شد که از کار افتاد.
- اه گندش بزنن!
فردی که پشت درب بود هی به درب ضربه میزد. کلافه بود و باید هرچه زودتر تصمیم درست می‌گرفت وگرنه به مرگ سلام می‌داد. احساس می‌کند از درون در حال سوختن است که جرقه‌ای در ذهنش می‌زند. اسلحه‌اش را در کمربند خود جای می‌دهد و به هنری و جیمز اشاره می‌کند تا درب را نگه دارند.
کمد بزرگ آهنی را روی زمین می‌اندازد و با زور به سمت در هل می‌دهد و به در می‌کوبد. جیمز و هنری از توانایی تکان دادن کمد به آن بزرگی با چشم‌های گرده شده‌شان به رز نگاهی می‌کنند که رز می‌گوید:
- چیه؟ الان باید به فکر… .
حرفش تمام نشده بود که با افتادن نارنجکی در اتاق کلمات از دستش جیم می‌زنند. به یک آن نارنجک را بر می‌دارد و از پنجره به بیرون پرت می‌کند که در هوا منفجر می‌شود.
واقعاً دیگر جای ماندن نبود. رز میز را جابه‌جا می‌کند و درپوش کانال راه کولر را از جای در می‌آورد و وارد می‌شود، هنری و جیمز هم پشت سرش می‌روند.



کد:
***
طبق نقشه می‌خواستند از اتاق خارج شوند که دستگیره‌ی درب چرخید اما قبل از این‌که فرد وارد شود رز اسلحه خود را از کمربند بیرون می‌کشد و یک تیر حواله درب می‌کند و فرد خود را عقب می‌کشد.
رز از این لحظه سوء‌استفاده می‌کند و با لگد محکمی در را می‌بندد، در آهنی در جایش قفل می‌شود. جیمز و هنری اسلحه‌‌هایشان را در دست می‌گیرند و جیمز طرف پنجره می‌رود که ببیند آیا امکان بیرون رفتن وجود دارد یا نه؟
وقتی می‌خواهد چک کند رز پوشه را در زیر لباسش که جیب مخفی بزرگی داشت می‌گذارد و زیپش را بالا می‌کشد و به جیمز می‌گوید:
- مراقب باش شاید تیراندازی کنن!
- حواسم هست.
جیمز به دیوار کنار پنجره تکیه می‌دهد و کمی سر خم می‌کند و نگاهی می‌اندازد، انگار تازه متوجه آن‌ها شده و در حال آماده باش بودند.
- نمی‌شه از پنجره استفاده کرد!!
رز نگاهی به اطراف می‌اندازد! از کجا باید رفت؟ دروغ چرا؟ ترس تمام بدنش را فرا گرفته و عصبی است. هیچ راه فراری ندارد؟ مگر مالدین و آن مدیر بخش اطلاعات همه جا را چک نکرده‌اند و یک نقشه درست حسابی نچیده‌اند؟ وقتی که می‌خواست از بی‌سیم نقابش استفاده کند متوجه شد که از کار افتاد.
- اه گندش بزنن!
فردی که پشت درب بود هی به درب ضربه میزد. کلافه بود و باید هرچه زودتر تصمیم درست می‌گرفت وگرنه به مرگ سلام می‌داد. احساس می‌کند از درون در حال سوختن است که جرقه‌ای در ذهنش می‌زند. اسلحه‌اش را در کمربند خود جای می‌دهد و به هنری و جیمز اشاره می‌کند تا درب را نگه دارند.
کمد بزرگ آهنی را روی زمین می‌اندازد و با زور به سمت در هل می‌دهد و به در می‌کوبد. جیمز و هنری از توانایی تکان دادن کمد به آن بزرگی با چشم‌های گرده شده‌شان به رز نگاهی می‌کنند که رز می‌گوید:
- چیه؟ الان باید به فکر… .
حرفش تمام نشده بود که با افتادن نارنجکی در اتاق کلمات از دستش جیم می‌زنند. به یک آن نارنجک را بر می‌دارد و از پنجره به بیرون پرت می‌کند که در هوا منفجر می‌شود.
واقعاً دیگر جای ماندن نبود. رز میز را جابه‌جا می‌کند و درپوش کانال راه کولر را از جای در می‌آورد و وارد می‌شود، هنری و جیمز هم پشت سرش می‌روند.
#ققنوس_آتش
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : Lunika✧

Lunika✧

مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
مدیریت تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
طراح انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
3,932
لایک‌ها
14,284
امتیازها
113
محل سکونت
"درون پورتال آتش"
کیف پول من
291,638
Points
70,000,190
سطح
  1. حرفه‌ای
‌#‌ققنوس_آتش

‌#‌پارت_38

احساس گرما تمام توانش را بریده.
- ببینم شما هم گرم‌تونه یا من فقط احساس گرما می‌کنم؟
- حالت خوبه رز؟ گرما کجا بود تو وسط زمستون!
حق با جیمز بود و رز می‌دانست این حالتش غیر طبیعی‌ست. نفس‌نفس می‌زند تا اکسیژن بیشتری بگیرد که به آخر کانال می‌رسند. زمزمه‌کنان از کانال خارج می‌شود به کل اشخاصی که او را به این مأموریت فرستادند فحش می‌دهد. جد و آباد همه را در ذهنش رگبار بسته و اسلحه به دست سمت محوطه خروجی می‌روند. آرام‌آرام و محتاط! جیمز و هنری به سمت باغ می‌دوند و رز پشت سرشان راه می‌رود. خاطر جمع است که نجات پیدا کرده اما چقدر ساده‌لوح است که فکر می‌کند سازمان ضد اطلاعات از ققنوس می‌گذرد!! در حین راه رفتن شخصی دست به روی کتف رز می‌گذارد. رز سریع بر می‌گردد و با تمام توان دستش را می‌پیچاند، لگد محکمی به شکمش می‌زند که باعث می‌شود فرد چند قدمی از رز فاصله‌ بگیرد. فرد روی شکمش خم می‌شود و می‌گوید:
- چته دختره وحشی!! بیا من رو بکش!
رز اسلحه خود را در دستش می‌گیرد و به طرفش نشانه می‌رود.
- تو کی هستی؟
فرد به حالت عادی خود برمی‌گردد با اعتماد به نفس ل*ب می‌زند:
- من همونی هستم که قبل ورود به اتاقش بهش تیراندازی کردی! تازه فکر کنم اون‌قدر از اسلحه‌ات استفاده کردی که دیگه تیر نداره!
رز ماشه را می‌چکاند که می‌بیند بعله!! حق با طرف مقابل است!
- نگران نباش من با ققنوس کاری ندارم! تو دشمن ما نیستی فقط در طرف اشتباهی ایستادی!
و به سمت باغ حرکت می‌کند. رز اطراف را نگاهی می‌اندازد، خبری از جیمز و هنری نبود. باید چه کاری انجام دهد؟ برود یا بماند و بپرسد؟ باشد می‌پرسد و می‌رود!
- صبر کن از کجا می‌دونی من ققنوسم؟
پشت دستش را بلند می‌کند و می‌گوید:
- نگاه کن فقط یه لحظه به من دست زدی! اگه بیشتر طول می‌کشد دستم آتیش می‌گرفت.
جلو می‌رود و دستش را می‌گیرد تا بررسی کند که فرد دست خود را با آه پس می‌کشد و می‌گوید:
- میگم باعث سوختگی میشی دختر! حواست نیست؟
سر تا پایش را عجیب برانداز می‌کند و با تردید می‌گوید:
- نکنه تو چیزی از ققنوس بودنت نمی‌دونی؟
رز چند قدمی عقب می‌کشد و می‌گوید:
- می‌دونم، فقط می‌خواستم مطمئن بشم همین!
خنده کنان جلو‌تر می‌آید و می‌گوید:
- دروغگوی خوبی نیستی رز سیاه! اگه می‌خوای بدونی، دوشنبه همین هفته، همین ساعت بیا پارک نزدیک خونه‌تون!


کد:
احساس گرما تمام توانش را بریده.
- ببینم شما هم گرم‌تونه یا من فقط احساس گرما می‌کنم؟
- حالت خوبه رز؟ گرما کجا بود تو وسط زمستون!
حق با جیمز بود و رز می‌دانست این حالتش غیر طبیعی‌ست. نفس‌نفس می‌زند تا اکسیژن بیشتری بگیرد که به آخر کانال می‌رسند. زمزمه‌کنان از کانال خارج می‌شود به کل اشخاصی که او را به این مأموریت فرستادند فحش می‌دهد. جد و آباد همه را در ذهنش رگبار بسته و اسلحه به دست سمت محوطه خروجی می‌روند. آرام‌آرام و محتاط! جیمز و هنری به سمت باغ می‌دوند و رز پشت سرشان راه می‌رود. خاطر جمع است که نجات پیدا کرده اما چقدر ساده‌لوح است که فکر می‌کند سازمان ضد اطلاعات از ققنوس می‌گذرد!! در حین راه رفتن شخصی دست به روی کتف رز می‌گذارد. رز سریع بر می‌گردد و با تمام توان دستش را می‌پیچاند، لگد محکمی به شکمش می‌زند که باعث می‌شود فرد چند قدمی از رز فاصله‌ بگیرد. فرد روی شکمش خم می‌شود و می‌گوید:
- چته دختره وحشی!! بیا من رو بکش!
رز اسلحه خود را در دستش می‌گیرد و به طرفش نشانه می‌رود.
- تو کی هستی؟
فرد به حالت عادی خود برمی‌گردد با اعتماد به نفس ل*ب می‌زند:
- من همونی هستم که قبل ورود به اتاقش بهش تیراندازی کردی! تازه فکر کنم اون‌قدر از اسلحه‌ات استفاده کردی که دیگه تیر نداره!
رز ماشه را می‌چکاند که می‌بیند بعله!! حق با طرف مقابل است!
- نگران نباش من با ققنوس کاری ندارم! تو دشمن ما نیستی فقط در طرف اشتباهی ایستادی!
و به سمت باغ حرکت می‌کند. رز اطراف را نگاهی می‌اندازد، خبری از جیمز و هنری نبود. باید چه کاری انجام دهد؟ برود یا بماند و بپرسد؟ باشد می‌پرسد و می‌رود!
- صبر کن از کجا می‌دونی من ققنوسم؟
پشت دستش را بلند می‌کند و می‌گوید:
- نگاه کن فقط یه لحظه به من دست زدی! اگه بیشتر طول می‌کشد دستم آتیش می‌گرفت.
جلو می‌رود و دستش را می‌گیرد تا بررسی کند که فرد دست خود را با آه پس می‌کشد و می‌گوید:
- میگم باعث سوختگی میشی دختر! حواست نیست؟
سر تا پایش را عجیب برانداز می‌کند و با تردید می‌گوید:
- نکنه تو چیزی از ققنوس بودنت نمی‌دونی؟
رز چند قدمی عقب می‌کشد و می‌گوید:
- می‌دونم، فقط می‌خواستم مطمئن بشم همین!
خنده کنان جلو‌تر می‌آید و می‌گوید:
- دروغگوی خوبی نیستی رز سیاه! اگه می‌خوای بدونی، دوشنبه همین هفته، همین ساعت بیا پارک نزدیک خونه‌تون!
#ققنوس_آتش
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : Lunika✧
بالا