Lunika✧
مدیریت کل سایت + مدیر تالار کپی
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
حفاظت انجمن
نویسنده حرفهای
نویسنده انجمن
ویراستار انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
#❦ققنوس_آتش❦
#پارت_189
- تموم شد جیغ جیغو؟
دارک، نفس حبس شدهاش را با خشم و ناامیدی به بیرون میفرستد، گویی که میخواهد تمام بار سنگین درونش را رها کند.
- چرا این کارا رو میکنی؟ میخوای چی رو ثابت کنی؟
خندهی هیستریک و شیطنتآمیز ژاکلین، تنها بر عصبانیت دارک میافزود. ولی خودش نیز نمیدانست اگر روزی در برابر او قرار گیرد، کدام یک پیروز میدان خواهد بود. در آن لحظهی بحرانی، ناگهان ژاکلین چهرهای جدی و خشک به خود گرفته و در حالی که پدرش و آیسلا را به خارج از ساختمان هدایت میکرد، با صدایی محکم گفت:
- برایان والتر؛ بر خلاف تو تواناییهای من از قبل ثابت شده!
سپس با نیم نگاهی خشونتآمیز، بر سخنانش تأکید میکند.
- میدونی که؟
چشمانش! همچون لحظاتی که خشم در وجودش شعلهور میشود... چشمانش بهسان مواد مذاب آتشین در میآیند. امروز باید شکست را بپذیرد.
امروز، ژاکلین پیروز میدان است.
اصلاً به این نمیاندیشد که ژاکلین چگونه سوار بر ماشینش شد و به راه افتاد، بلکه تمام توجهش معطوف به سخنان اوست.
به محض این که قدمی کج مینهد تا به اتاق مدیریت برود، یادش میآید. «برایان والتر؛ بر خلاف تو تواناییهای من از قبل ثابت شده!» او گفت برایان والتر؟
عصبانی، یقه نگهبانی را که در کنار ورودی راهرو ایستاده میگیرد و با کلافگی میپرسد:
- تو شنیدی چی گفت؟ گفت برایان والتر؟ اینو گفت؟
- بله قربان، همین رو گفت.
از شدت کلافگی یقه مرد متعجب را پس میزند. او همه چیز را میداند؛ همه چیز را. اما از چه زمانی، از چه زمانی میدانست و در بازی بود؟ وقتی که میدانست، چرا نرفت؟ چرا نگفت؟ چرا ماند؟ چرا ماند و نقش بازی کرد؟
موهای خود را چنگ میزند و نزدیک است که همه آنها را از جا بِکَند و با صدای بلند نعره میکشد.
- لعنتت کنن شاه ققنوس!
#ققنوس_آتش
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان
#پارت_189
- تموم شد جیغ جیغو؟
دارک، نفس حبس شدهاش را با خشم و ناامیدی به بیرون میفرستد، گویی که میخواهد تمام بار سنگین درونش را رها کند.
- چرا این کارا رو میکنی؟ میخوای چی رو ثابت کنی؟
خندهی هیستریک و شیطنتآمیز ژاکلین، تنها بر عصبانیت دارک میافزود. ولی خودش نیز نمیدانست اگر روزی در برابر او قرار گیرد، کدام یک پیروز میدان خواهد بود. در آن لحظهی بحرانی، ناگهان ژاکلین چهرهای جدی و خشک به خود گرفته و در حالی که پدرش و آیسلا را به خارج از ساختمان هدایت میکرد، با صدایی محکم گفت:
- برایان والتر؛ بر خلاف تو تواناییهای من از قبل ثابت شده!
سپس با نیم نگاهی خشونتآمیز، بر سخنانش تأکید میکند.
- میدونی که؟
چشمانش! همچون لحظاتی که خشم در وجودش شعلهور میشود... چشمانش بهسان مواد مذاب آتشین در میآیند. امروز باید شکست را بپذیرد.
امروز، ژاکلین پیروز میدان است.
اصلاً به این نمیاندیشد که ژاکلین چگونه سوار بر ماشینش شد و به راه افتاد، بلکه تمام توجهش معطوف به سخنان اوست.
به محض این که قدمی کج مینهد تا به اتاق مدیریت برود، یادش میآید. «برایان والتر؛ بر خلاف تو تواناییهای من از قبل ثابت شده!» او گفت برایان والتر؟
عصبانی، یقه نگهبانی را که در کنار ورودی راهرو ایستاده میگیرد و با کلافگی میپرسد:
- تو شنیدی چی گفت؟ گفت برایان والتر؟ اینو گفت؟
- بله قربان، همین رو گفت.
از شدت کلافگی یقه مرد متعجب را پس میزند. او همه چیز را میداند؛ همه چیز را. اما از چه زمانی، از چه زمانی میدانست و در بازی بود؟ وقتی که میدانست، چرا نرفت؟ چرا نگفت؟ چرا ماند؟ چرا ماند و نقش بازی کرد؟
موهای خود را چنگ میزند و نزدیک است که همه آنها را از جا بِکَند و با صدای بلند نعره میکشد.
- لعنتت کنن شاه ققنوس!
کد:
- تموم شد جیغ جیغو؟
دارک، نفس حبس شدهاش را با خشم و ناامیدی به بیرون میفرستد، گویی که میخواهد تمام بار سنگین درونش را رها کند.
- چرا این کارا رو میکنی؟ میخوای چی رو ثابت کنی؟
خندهی هیستریک و شیطنتآمیز ژاکلین، تنها بر عصبانیت دارک میافزود. ولی خودش نیز نمیدانست اگر روزی در برابر او قرار گیرد، کدام یک پیروز میدان خواهد بود. در آن لحظهی بحرانی، ناگهان ژاکلین چهرهای جدی و خشک به خود گرفته و در حالی که پدرش و آیسلا را به خارج از ساختمان هدایت میکرد، با صدایی محکم گفت:
- برایان والتر؛ بر خلاف تو تواناییهای من از قبل ثابت شده!
سپس با نیم نگاهی خشونتآمیز، بر سخنانش تأکید میکند.
- میدونی که؟
چشمانش! همچون لحظاتی که خشم در وجودش شعلهور میشود... چشمانش بهسان مواد مذاب آتشین در میآیند. امروز باید شکست را بپذیرد.
امروز، ژاکلین پیروز میدان است.
اصلاً به این نمیاندیشد که ژاکلین چگونه سوار بر ماشینش شد و به راه افتاد، بلکه تمام توجهش معطوف به سخنان اوست.
به محض این که قدمی کج مینهد تا به اتاق مدیریت برود، یادش میآید. «برایان والتر؛ بر خلاف تو تواناییهای من از قبل ثابت شده!» او گفت برایان والتر؟
عصبانی، یقه نگهبانی را که در کنار ورودی راهرو ایستاده میگیرد و با کلافگی میپرسد:
- تو شنیدی چی گفت؟ گفت برایان والتر؟ اینو گفت؟
- بله قربان، همین رو گفت.
از شدت کلافگی یقه مرد متعجب را پس میزند. او همه چیز را میداند؛ همه چیز را. اما از چه زمانی، از چه زمانی میدانست و در بازی بود؟ وقتی که میدانست، چرا نرفت؟ چرا نگفت؟ چرا ماند؟ چرا ماند و نقش بازی کرد؟
موهای خود را چنگ میزند و نزدیک است که همه آنها را از جا بِکَند و با صدای بلند نعره میکشد.
- لعنتت کنن شاه ققنوس!
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان
آخرین ویرایش: