Usage for hash tag: گیلدا

ساعت تک رمان

  1. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    ...معرکه گیر گل از گلم شکفت«اخ جوون پهلون» با ذوق بهش نگاه می کردم، یدفعه ماشین ایستاد. با تعجب نگاه به خان زاده دادم، جدی به چشمام خیره شد: -گیلدا بیا ببرمت نگاه معرکه ڪنے بهاره خواست حرفی بزنه که با نگاه تند و تیز خانزاده ساڪت شد، در ماشین رو اروم باز کردم و پایین امدم. یه سوال تو ذهنم شکل...
  2. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    خانزاده دختره رو از بغلش کند و زمین گذاشتش، و رو به من که سرم رو دلخور انداخته بودم زمین نگاه کرد: -گیلدا این همکلاسی منه وقتی فرنگ بودم .بهاره اینم گیلدا می شه گفت دوست من. از اینکه من رو خدمتکارش معرفی نکرده بود، همه ی اون دلخوری که گرفتم بر باد رفت. بهاره امد بسمتم و دستاش رو دراز کرد: -به به...
  3. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #گیلدا با احساس صدای پچ پچی هوشیاریم رو بدست اوردم ، توی یه جای گرم و سفـ. ـت ولی ارامش بخش و خوش بو بودم. عمیق، عطر تن خان زاده رو وارد ریه هام کردم اصلا یادم نیست دیشب کی خوابم برد، خسته بودم و فقط می خواستم استراحت کنم انگار توی ب*غ*ل خان زاده خوابیدم! ولی چرا هرچی فکر می کردم می دیدم من روی...
  4. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    ...زیاد پس فردا شب این جاهستن، منتظرن دارو هاش از فرنگ برسه. لیوان رو به لبام نزدیک کردم. من اما افکار مهم تری داشتم اروم و جدی نگاهش کردم: -گیلدا چرا رفت ؟! با نگاه تیزی بهم خیره شد . اخمام رو با ناراحتی توی هم کشیدم و روم رو ازش برگردوندم، دوست نداشتم به داداشم نزدیک شه،«حس خوبی نسبت بهش...
  5. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #گیلدا مشغول شستن ظرف ها، توی جوب ابی بودم که از پشت عمارت رد می شد. بشقاب مسی رو توی سبد گذاشتم و یه دقیقه با پوف کلافه ای سر بلند کردم که متوجه یه ماشین شدم که از دور داشت می اومد.دستام رو کشیدم به لباسم تا خشک شه ،هوا نیمه افتابی بود و دلچسب. ماشین هر لحظه که نزدیک تر می شد من بیشتر زوم می...
  6. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    ...نه اکای کان. لبهای ساشا به بالا کش رفت. دست دور ک*م*ر دخترک انداخت. پوزخندی زدم و با اعصابی متشنج ساعدم رو روی چشمهام گذاشتم،از اعماق وجودم خواستار حضور بی منت و مهربانانه گیلدا بودم... ¹کمونیست: افرادی که اعتقاد دارن هیچ چیز وجود نداره و این جهان پایان زندگیه به هیچ چیز و هیچ کس اعتقاد ندارند.
  7. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #گیلدا اوضاع عمردر قمری بود ، از طرفی شهرزادی که همش توی اتاق بود یا گریه می کرد یا یدفعه ای با سر و صدا خودش رو می زد و از طرفیم خانزاده روی تخت بیمارستان تهران بستری بود.این خبر خواب و خوراک رو از من گرفته بود. عمارت دست شاهرخ بود و خان رفته بود تهران پیش خانزاده، خانوم ارباب خدابیامرزم امده...
  8. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    ...و به چشم های اشکیش خیره شدم. سرم می سوخت، نفسم رو از لای دندونام داخل کشیدم و دستم رو درد مند روی سرم گذاشتم. شهرزاد همچنان. ناله می کرد: -گیلدا دیگه برگشتی توی کار نیست !الان دیگه همه ی دِه فهمیدن که منو تو دوروزه نیستیم ! وای گیلدا اگه داداش شایا ببینمون دوتامون رو دار میزنه! اصلا من دیگه...
  9. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    ...می پیچید غیر قابل تحمل بود.سرمای غار به مغذ استخونم می نشست و باعث تیر کشیدن بدنم میشد.با گریه های بی صدا و پر ناله‌ دوباره تلاش برای بیداری گیلدا کردم. اون رضای ع*و*ضی اشغال با اون ضربه ای که توی سرش زده بود، هنوزم که هنوزه یه گوشه افتاده . اروم خودم رو روی زمین کشیدم با همون گریه های بی صدا...
  10. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #گیلدا خیلی ترسیده بودم. لرزم گرفته بود. پر استرس و حراصون به بیرون امام زاده که یه تیکه مشکی شده بود نگاه می کردم. شب، وحشیانه همه جا رو فرا گرفته بود. روشنی چراغ چمینی های روستا مثل یه ستاره توی اسمون بود.از استرس روی پاهام بند نبودم همش نگران شهرزاد بودم و صد جور فکر و خیال .نکنه اب برده...
بالا