• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان ترسناک.فانتزی.عاشقانه‌ مَسخِ لَطیف به قلم کوثر حمیدزاده کلیک کنید

Usage for hash tag: گیلدا

ساعت تک رمان

  1. .امیـر والا؏.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #گیلدا صدای چَه چَه بلبل ها و نسیم خنک بهاری زیر درخت های گردو بوی زندگی می داد اما من ترس عجیبی به دلم افتاده بود، می ترسیدم که خان شایراد توی این ماجراها من رو هم مقصر بدونه،یکم درک کردنش مشکله،من الان حکم شخصی رو دارم که روی لبه باریک یک طناب ایستاده و هر لحظه امکان افتادنش هست، شاید افتادن...
  2. .امیـر والا؏.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #گیلدا صدا ها توی سرم معکوس می شد! یکم لای چشمام رو باز کردم، درک درستی از موقعیت مکانیم نداشتم، پلک هام روی هم افتاد، پا به دنیای ذهنم گذشتم. صدای بم و وحشتناکی توی سرم می پیچید، توان اینکه دستام رو روی گوشم بزارم و مانع شنیدن صدا بشم رو نداشتم. نوک انگشتهام یخ زده بود دست هام توسط دست های گرم...
  3. .امیـر والا؏.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #گیلدا دست و صورتم رو شستم و از توی سرویس بیرون اومدم، مشغول خشک کردن صورتم بودم که با سر رفتم توی س*ی*نه ی یکی، حوله رو از روی صورتم پایین کشیدم، سرم رو بالا گرفتم، نگاهم قفل چشمهای مهربون امیر شد. دستهاش رو روی گودی کمرم گذاشت و من رو به خودش فشرد: -صبحت بخیر خانمم! لبخندی زدم، کی باید بهش می...
  4. .امیـر والا؏.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #گیلدا یه کم از خورشت رو چشیدم، اوم، خوبه، فقط نمکش کمه! با احتیاط یه کم نمک به خورشت قیمه اضافه کردم. مشغول هم زدن غذا بودم که دستی دور شکمم حلقه شد. به این کارای زیر زیر کیش عادت داشتم، لبخندی روی ل*بم نشست و چشمام رو توی کاسه چرخوند: -خسته نباشی مرد من، کی امدی؟! روی گونه ام رو عمیق ب*و*سید،عطر...
  5. .امیـر والا؏.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #گیلدا وقتی از ساختمون استخر خارج شدم دیدم افتاب غروب کرده و تاریکی همه جا رو فرا گرفته این قسمت از باغ لامپ هاش رو روشن نمی کردن. با وحشت گام اولم رو برداشتم، چیزی مثل ناخون دقیق روی کمرم احساس کردم، خشک شدم. اهسته برگشتم و با دیدن شاخه درخت نفسم رو بیرون دادم.اخیش! جرعت پیدا کرده بودم، س*ی*نه...
  6. .امیـر والا؏.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #گیلدا هر روز که می گذشت علاقم نسبت به امیر بیشتر می شد، هر چند گاهی اوقات پیش می اومد که تا دو سه روز نبینمش ولی خوب بازم چیزی از علاقم کم نمی کرد.نگاهم خیره بود به گنجشک هایی که روی سیم برق باهم دیگه در حال جدال بودن، چرا من حس می کنم دیگه اون دختر 16 ساله ای که وارد عمارت خان شد نیستم؟! حس...
  7. .امیـر والا؏.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #گیلدا پاهام رو دور شکمش حلقه کردم و خودم رو محکم بهش فشار دادم، امیر با خنده ی مردونه ای به این حرکات بچه گانم نگاه می کرد، با ترس و گریه ظاهری جیغ کشیدم: -امیـــــــــــــــــــر ترو خدا بُکُشش، یا حضرت عباس بالدار نباشه، امیر اگه پروازی باشه چی؟! امیر قه قه ای زد و سعی کرد من رو از خودش جدا...
  8. .امیـر والا؏.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #گیلدا از خجالت روم نمی شد به امیر نگاه کنم. دستام رو روی چشام گذاشته بودم تا چشماش رو نبینم، برعکس اون همه عصبانیتش، دیشب هیچ خشونتی توی کاراش وجود نداشت، فقط من زیادی لوسم که الان دلم می خواد گریه کنم. امیر راست می گفت! علاقم به امیر صد برابر شده، یه حس عجیب و غریب و غیر قابل باوری که انگار...
  9. .امیـر والا؏.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #گیلدا با مشت شدن دستهای امیر می تونستم بفهمم چقد عصبیه! چهره اش خیلی عادی و خونسرد بود حتی لبخند محوی داشت؛ ولی دستهای مشت شده و رگ های بیرون زده اش خبر از طغیان امیر می داد.اب دهنم رو با استرس قورت دادم، از این که تونسته بودم کاری کنم که خان زاده از اون حالت خارج بشه خوشحال بودم،اگر با اون...
  10. .امیـر والا؏.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #گیلدا بهت رو به راحتی توی چشمهای خانزاده می دیدم. مثل بید می لرزیدم، نگاه هراسونم رو بین خان زاده و امیر در جریان دادم. امیر با یک نگاه اروم و جدی دعوت به ارامشم کرد ولی ترس من بیشتر از این حرفها بود. دستام وحشت ناک می لرزید و احساس ضعف داشتم، حس می کردم به گناه بزرگی مرتکب شدم و هر لحظه...
بالا