کل بدنم می لرزید باورم نمی شد، توی شک بودم، خان باجی با نگرانی امد به سمتم و محکم توی بغلش گرفتم. صدای خان باجی توی سرم می پیچید:
-گیلدا... گیلدا... چت شد دختر!
باورم نمی شد که خانزاده این کار را رو کرده باش، اب دهنم رو با ناباوری قورت دادم، نه امکان نداره! باید هرچه زودتر ته توی ماجرا رو در می...