Usage for hash tag: گیلدا

ساعت تک رمان

  1. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    کل بدنم می لرزید باورم نمی شد، توی شک بودم، خان باجی با نگرانی امد به سمتم و محکم توی بغلش گرفتم. صدای خان باجی توی سرم می پیچید: -گیلدا... گیلدا... چت شد دختر! باورم نمی شد که خانزاده این کار را رو کرده باش، اب دهنم رو با ناباوری قورت دادم، نه امکان نداره! باید هرچه زودتر ته توی ماجرا رو در می...
  2. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #گیلدا در اتاق رو بستم بل کل گیج شده بودم. مطمعنم خان باجی از همه چیز خبر داره! شک ندارم! بلاخره باید سر در بیارم تا بتونم به خان زاده و امیر کمکی بکنم، دوس ندارم این بار رو به تنهایی به دوش بکشن! _☆_☆_☆_☆_☆_☆_☆_☆ به سمت اتاق خان باجی حرکت کردم. الان برای نماز توی اتاقشه بهترین فرصت برای حرف...
  3. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #گیلدا دستی به لباس سفید _فیروزه ایم کشیدم و مرتبش کردم. چند تقه به در زدم و با شنیدن صدای اروم و جدی خانزاده گلوم رو صاف کردم: -خان زاده، منم گیلدا. چند ثانیه بعد در به باز شد، نگاهم رو از پیراهن جذب سفیدش تا چشم های مشکی براقش بالا کشیدم،با دیدن لبخند محوش، لبخندی زدم. خان زاده کنار ایستاد و...
  4. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #گیلدا با احساس صدایه ناله ای اروم چشمام رو باز کرد. با اخم نگاهی به دور و اطرافم انداختم و به زور سعی داشتم متوجه اطرافم بشم، نگاهی به خان زاده غرق خواب کرد، چشمام رو مالیدم و اهسته به حالت نیم خیز روی تخت نشستم، صدای ناله های خفیف هنوزم به گوش می رسید. ساعت حدودا 2یا 3 شب بود. پتو رو کنار زدم...
  5. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    ...چون واقعا مسئولیت سنگینیه!ولی خوب واقعا فکر این که ادم از کسی که کنارش ارامش داره بچه داشته باشه واقعا ل*ذت بخشه!از این فکرم و تصور بچه ی من و گیلدا لبخند شیرینی روی لبام جا خوش کرد. ولی با یاد اوری این که ایلار با این که سنش خیلی بزرگتر از گیلدا بود یه حاملگی ناموفق داشت و سر دویم و به مشکل...
  6. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    ...زاده، خان زاده می کنی! چیه نکنه خبریه !؟ خوشم نمیاد از این مفت خورای ع*و*ضی، تو باید با هم وزن خودت بپری نه یه رعیت زاده و یه ارباب زاده، می فهمی گیلدا؟! اگرین بهم گفت بیام اینا رو بهت بگم، گفت بهش بگو سر قضیه محمد خانواده زنش باهاش قهر کردن بعد یکسال هنوزم اشتی نکردن، در ضمن اگرین یه دختر...
  7. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    وقتی دیدم یه مرد گیلدا رو پرس کرده به دیوار و گیلدا هم توی بغلش ول می خوره، خون خونم رو می خورد، حس می کردم داره از سرم دود بلند می شه، پس معلومه هنوزم سر قضیه محمد عبرت نگرفتن، با گام های بلند حرکت کردم به سمت مردک ع*و*ضی،دسته بیلی که توی مسیرم بود رو با خشم برداشتم... _☆_☆_☆_☆_☆_☆_ صبح همان...
  8. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    چهار روزی میگذشت و ارباب رو ندیده بودم. حوصلم شدیدا سر رفته بود، حدود سه هفته میشد که توی یه اتاق بزرگ زندانی که نمی شه گفت اخه به نحو احسنت ازم مراقبت می شد فقط ازادی نداشتم.دیگه روز و شب از دستم در رفته، فقط می فهمم خستمه، بیشتر خستگیمم از دلتنگی ندیدن اربابه! شبا میرم روی تختش می خوابم و صبح...
  9. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #گیلدا ارباب رو دو روزی بود ندیده بودم، بشدت دل تنگ چشماش بودم، خیلی بهش وابسته شده بودم، نفسم رو اه مانند بیرون دادم. با یاد اوری اون روز که توی استخر کلی حرصش دادم دوباره لبخند به لبام امد.نمی فهمم چرا حتی توی این دو روز واسه خوابیدنم توی اتاقش نیومده! دروغ چرا خیلی نگرانش بودم، این دختره هم...
  10. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    صبح بود که با سر و صدای زمزمه مانندی که توی گوشم می پیچید اروم چشمام رو باز کردم: -گیلدا...گیلدا اروم و گیج چشمام به روبه روم خیره شدم، یکم طول کشید تا تصویر ها واضح بشه، دختری که همیشه برام غذا میاورد،داشت صدام می زد. به زور لبخندی زدم و حالت نیم خیز توی جام نشستم،چشمام رو مالوندم: -جونم...
بالا