Usage for hash tag: گیلدا

ساعت تک رمان

  1. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #گیلدا توی اتاق قدم می زدم و به در و دیوار نگاه می کردم.امروز روز 9امی که توی این اتاقم،به سمت کتابخونه معلق وسط دیوار رفتم.روی پنجه پا بلند شدم دستم رو روی کتاب های قطور و رنگارنگ می کشیدم، چشمام رو بستم و به صورت اتفاقی یه کتابش رو در اوردم. یه کتاب قرمز تیره،قطور! نگاهی به جلد کتاب کردم. روی...
  2. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #گیلدا لیوان اب رو از کنار دهنش فاصله دادم، یکم منتظر موندم، حالش که بهتر شد ارنجش رو صاف کرد و دوباره دراز کشید.پر از سوال، نگاهش می کردم که با همون چشم های بسته پرسید: -چی می خوای ؟! چنم رو خاروندم و متفکر شدم، دو دل بودم که بپرسم یا نه که با جدیت صداش خفه شدم: -در باره ماجراهایی که به تو...
  3. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    ...اوردم تا اروم بخوابه. پتو رو تا روی قفسه سینش اوردم ،بی صدا به سقف خیره شده بود. وقتی خواستم بلند شم مچ دستم رو گرفت و چشماش رو درد مند بست: -گیلدا .. اینقدر اسمم رو اروم و پر احساس توام شده با درد صدا زد که قلبم لرزید. خیره شدم به چشمای بسته اش، انگار نگاهم رو حس کرد که ادامه داد: -لطفا برام...
  4. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #گیلدا یک هفته بعد.. پاهام رو توی بغلم جمع کردم و چشمای بی حالم رو اروم روی هم گذاشتم، سرم رو روی زانو هام نهادم .دلم گرفته ، دلتنگ گیر دادنا و اخم و تخمای خان زادم،یعنی براش مهمه که من نیستم؟نکنه بلایی سرش بیاد!قلب مریضش چی!ولی من مطمعنم وقتی برم خونه تنبیه سختی در انتظارمه، اروم خانزاده رو پشت...
  5. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #گیلدا لغضش انگشت هایه کشیده ای رو روی خط فکم حس می کردم ،اروم پلک هام رو از هم باز کردم با دیدن چهره رو به روم اخمام توی هم رفت. مات به چهره اش نگاه کردم.چشام می سوخت و معدم شدیدا درد می کرد، سعی کردم نقطه اشنایی پیدا کنم ولی از پشت اون عینک بزرگ روی چشماش هیچ چیز بغیر فک خوش تراش استخونی و...
  6. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    ...خورد.همه چیز گه واره وار تکون می خورد و من روی زمین کشیده می شدم. کم کم تاریکی همه جا رو گرفت. #شایراد از وقتی فهمیدم که بخاطر ضعف بارداری ، گیلدا رو بستن، مثل اسفند روی اتیش بودم. ایلار 7ماه باردار بود و ما به هیچ کس جز خان باجی نگفته بودیم چون قابله اش اعتقاد داشت که بار قبلی ایلار جنی...
  7. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #گیلدا نیم ساعتی بود کنج خرابه نشسته بودم. تقریبا اروم گرفتم، با خودم قسم خورده بودم که دیگه به هیچ وجه طرفش نرم.اروم پا شدم به سمت جوب اب که فاصله کمی با سازه داشت رفتم. ابی به دست و صورتم زدم .سرم رو بلند کردم، مشغول خشک کردن دستام با دامنم بودم که با شنیدن صداے خانزاده با جیغ سه متر به...
  8. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    ...اون خان پست رو میشکنم!تو فقط مال منی!ولی برای رسیدن به هدفمون مجبوریم عزیزم! بیا بهم بگو ببینم چخبر از اون ارباب زاده های ارباب رامش دارے! #گیلدا دستام رو از توی اب بالا اوردم و ها کردم. هوای نسبتا معتدلۍ بود، ولی اب جوبۍ که از کنار عمارت می گذشت اب برف بالای کوه بود و بسیار سرد، دستام دیگه...
  9. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    از در عمارت خسته و کوفته داخل رفتیم، دیگه حالم داشت بد می شد. شب بود و صدای جغدایی که توی پرچین هو هو می کردن باعث ترسم می شد. لرزی کردم، خانزاده دستاش رو دردمند روی گ*ردنش گذاشت و کمی گر*دن خشک شده اش رو تکون داد. همین که ماشین از در داخل امد، پشت سر ما محمد مهدی پسر باغبون در حیاط رو بست.ماشین...
  10. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    ...چشام نشست.ساواش با چشمهایی که رگه های قرمز اسمونش رو در بر گرفته بود نگام کرد: -شهرزاد باید بریم حرف بزنیم بپوش می ریم تا تالش و برمی گردیم. #گیلدا پهلون داشت با دستاش سنگ خورد می کرد. وهمون جورم حرف میزد: -خواهرا برادرا، این دست!من با این دست نون سه تا خانواده رو می دم، اینم انگشته و این...
بالا