...بیفته. پس زودی مداخله کردم و گفتم:
- آقای کامروا. آروم باشید خواهشاً.
سیاوش بدون اهمیّت دادن به حرفم انگشت اشارهاش رو به سمت امیرحسین کشید و تهدیدوار گفت:
- همین الان بهطور محترمانه از شرکت من میزنی بیرون؛ وگرنه با روش دیگهای بگم بندازنت بیرون!
#رمان_جانان_من_باش
#شکوفه_فدیعمی
#انجمن_رمان_تک